برچسب: زندگی روزمره

دوری و دوستی

 
 
نوشته: هلن ورهوفِن

غیر از افرادی که به آنها علاقه‌مندیم و از معاشرت با آنها خوشحال می‌شویم، گاهی نیز با کسانی سروکار داریم که حضورشان برایمان ناخوشایند است و احساسی منفی را در ما برمی‌انگیزند. وقتی خوب دقت کنیم درمی‌یابیم که این احساسات از نظر «اخلاقی» مناسب نیستند و حدس می‌زنیم که منشأ آنها ــ اگر نگوییم همیشه ــ اغلب از ضعف اخلاقی خود ماست. مثلاً، در مورد خودم، رقابت با بعضی افراد و جریحه‌دار شدن غرورم بدون تردید عامل اصلی تنفر یا نارضایتی شدیدم از آنها بوده است. کافی است لبخند یا حرفی را بد تعبیر کنم و آن شخص دشمنی می‌شود که باید به هر ترتیب او را از بین ببرم.
 

در مورد رویارویی با ناملایمات زندگی

 
 
 
OE2س:شخصی راجع به گرفتاری‌اش سؤال کرد

ج: این شعر را یادت می‌دهم هیچ وقت فراموش نکن:

کار ساز ما به فکر کار ماست        فکر ما در کار ما آزار ماست

وقتی کسی مطمئن است کس دیگری در فکر اوست دیگر چه جای ناراحتی و غصه است. همین قدر به آن کارساز توجه پیدا کردی دیگر غصه نداشته باش. ما که نمی‌دانیم فردا چه می‌شود پس هر چه فکر بکنیم همه‌اش وهم و خیال است و مزاحم ماست، اما او می‌داند فردا چه باید اتفاق بیفتد. هیچ نباید فکر و خیال کرد. ای خدا،

هر چه هست از قامت ناساز بی‌اندام ماست
             ور نه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست
 

نفس اماره

 
 

در الگویی که استاد الهی از «خود» به‌دست می‌دهد، نفس اماره منشأ انگیزش‌هایی در روان است که آمرانه وادارمان می‌سازد بر خلاف اصول اخلاقی و الهی عمل کنیم و حقوق دیگران را زیر پا بگذاریم.

برای درک بهتر این مطلب، از تجربه‌ای مربوط به زندگی روزمره کمک می‌گیریم. رومَن چنین حکایت می‌کند:

«من، در یک سازمان اداری بزرگ، مسئول پذیرش افرادم. به علت کمبود امکانات، کار بسیار دشوار است و احساس می‌کنم میان تلفنی که هر پنج دقیقه زنگ می‌زند و مردمی که برای کسب اطلاعات صف کشیده‌اند، به‌ستوه می‌آیم. در این تنش دایمی، از یک سو دلم می‌خواهد با مردمی که به من مراجعه می‌کنند با خشونت و تندی رفتار کنم. خاصه زمانی‌که متوجه نمی‌شوند و باید مسائل بدیهی را برایشان توضیح داد. از سوی دیگر، سعی می‌کنم به خودم مسلط شوم. با خود می‌گویم که این مردم مسئول کمبود امکانات در بخش ما نیستند؛ علاوه بر این خود من ‌هم، در ادارات دیگری که قوانین آن را نمی‌شناسم، دچار اضطراب می‌شوم (آیا مدارکم درست است؟ آیا گیشه را درست آمده‌ام؟…)؛‌ بنابراین از نظر آن‌ها خیلی طبیعی است که بیایند و برای اطمینان خاطرشان از من سؤال کنند. وقتی به همه این مسائل فکر می‌کنم، سعی می‌کنم همه چیز را به‌گردن بگیرم (اما کار آسانی نیست!) و بر بدخلقی‌ام مسلط شوم و باصبر و خوشرویی کمک‌شان کنم.»