دینداری داریم تا دینداری
مقصود از دینداری چیست؟
وقتی صحبت ازدینداری به میان میآید، غالباَ منظور « عمل کردن به یک دین خاص است»، یعنی رعایت مجموعهای از آداب دینی مانند دعا، روزه، پرهیز غذایی، برگزاری مراسم دینی… . به طور کلی عامهی مردم عادت دارند معنویات را به دین تقلیل داده و عمل به دین را به رعایت آداب ظاهری و شرعی و حلال و حرام و غیره محدود کنند. با چنین نگرشی این ابهام به وجود میآید که ایمان داشتن بدون وابستگی به دینی خاص امکان پذیر نیست، و عکس آن را نادیده میگیرند که افراد زیادی آداب ظاهری دین را به طور کامل رعایت میکنند، بیآنکه اعتقادی به بُعد معنوی آن داشته باشند. من شخصاٌ با چنین نمونههایی مواجه شدهام.
فرض کنیم معنی بعضی آداب دینی، مثلاً دعا خواندن که فواید معنوی آن را میدانیم، مشخص باشد. اما جز مواردی چند، چه برداشتی از دینداری داریم؟ اگر دینداری را فراتر از رعایت آداب شرعی در نظربگیریم، مفهوم عملی آن چیست؟
چند توصیه برای تسلط بر نفس
س: از تعالیم شما چنین استنباط میشود که اساس کار معنوی، مبارزه با نفس و اجتناب از غرور است. در گذشته من به چهار طریق بر نفس خود مسلط میشدم: ۱- عمل به توصیههای شما ۲- ریاضت کشیدن ۳- عبادت مخفی ۴- خدمت به خلق و پناه بردن به جم. ولی حال وسوسهی نفسانی چنان مرا احاطه کردهاست که در گردنه گیر آمدهام، کمکم کنید و از آن نصایح گرانبهای خودتان با زبان ساده برایم مرقوم فرمایید که سرمشق قرار دهم.
ج: راجع به مبارزهی با نفس همان چهار راه خوب است فقط یک چیز دیگر به آن اضافه کنید و آن اینست: همیشه هر چه ریاضت میکشید و عبادت میکنید همه را در نظر خود حقیر و کوچک بشمارید و از آن مغرور نشوید و با نفس همیشه بهنظر خصومت و دشمنی نگاه کنید. اگر نفس خیالی هم بهشما جلوهگر (تلقین) میکند که مطابق با خدا پرستی باشد، اگر به نفعت بود عمل کن و به او بگو که من به حرف تو عمل نکردم، بلکه به نفع خودم عمل کردم، والا اِی نفس… تو مزور و دروغگو و کاذب هستی و کوچکتر از آن هستی که من مطیع تو باشم. مثلا اگر نفس به شما گفت: مگر ندیدی فلانجا فلان پیشگویی صحیح را کردی یا دعایت تأثیر کرد پس باطندار هستی! جواب دهید ای نفس بیکردار، من که قادر نیستم ناخنی را از خودم کم و زیاد کنم، یک موی سیاهی را سفید و یا سفیدی را سیاه کنم، باطندار کجا هستم؛ نهایت اگر کراماتی صورت گرفته تصادفی بوده و تأثیر آن هم از توجه عقیدهی طرف بوده، پس تو غلط میکنی. اگر باز نفس به تو گفت روزه بگیر و ریاضت بکش، بگو ای نفس، من روزه و ریاضت را چون میدانم تقویت روح میدهد و تو را ضعیف میکند میکشم، اما نه به گفتهی تو، بلکه به گفتهی روحم و به گفتهی اولیای بزرگ است که ریاضت میکشم. آنوقت اگر کسی از آن نفس سؤال کند ای نفس، تو که راضی نیستی ضعیف بشوی و روح تقویت شود، پس چرا دستور ریاضت کشیدن که سرمایهی تقویت روح و ضعف تو است به فلان کس میدهی؟ یواشکی و بهطور آهسته و محرمانه جواب خواهد داد: ای سائل به کسی نگوئید که مقصود من چیست، چون غرور بطوری مضر است که از هر گناهی بیشتر روح را ضعیف و نفس را قوی میکند، میخواهم بهاین وسیله فلانی را گول بزنم و او را به ریاضتکشی وادار کنم که از خودش مغرور بشود، آنوقت از آن راه، روح را زمین بزنم و بیچارهاش کنم. خلاصه راه نفس کشی، مغرور نشدن و برخلاف میل او رفتار کردن است و بس.