دسته: سؤال و جواب با استاد الهی

دربارۀ خالق: برهان‌الحق

 
 
 
OE2س: آیا می‌توان هر دین و مسلکی را حق و طریق الی‌الله دانست؟

ج: هر مذهب و مسلکی که تحت قواعد دینی، و پایه‌اش روی پایۀ ‌توحید و یکتاپرستی و خدمت به خلق باشد، از طرفی هم مغایر و مخالف با اصول عقاید کتب آسمانی نباشد، البته پیروان آن طریق به سوی خدا هدایت خواهند یافت.

س: آیا درک ذات حق برای مخلوق امکان‌پذیر است؟

ج: درک ذاتِ حق که خالق کل مخلوق است برای مخلوق امکان‌پذیر نیست، و الا خالق هم مخلوق محسوب می‌گردد. زیرا به قاعدۀ علمی و عقلی هم وقتی فکر شود، مسلم می‌دارد که هیچ مصنوعی پی به کنه ذات صانعش نخواهد برد. مثلاً یک قاب ساعت و یا یک دستگاه مخابراتی هر چقدر هم منظم کار کند، ولی غیر ممکن است که درک ماهیت صانع خود نماید.

 

چند توصیه جهت روشنی قلب

 
 
 
OE2س: تقاضای توصیه جهت روشنی قلب و دلیل راه سلوک.

ج: دوست عزیز، اینکه دستوری جهت روشنی قلب و دلیل راه سلوک از حقیر خواسته بودند، البته حسن نظرخودتان است، و الا بنده کوچک‌تر از آنم دلیل راه کسی شوم. فقط می‌توانم بر حسب وظیفه‌ی دینی آنچه را در مدت عمرم از طی نشیب و فراز طریق سلوک برایم پیش آمده و از آن به‌ اندازه‌ی ظرفیت ناتوانم تجربه آموخته‌ام، به چند جمله خلاصه کرده معروض دارم. بنابراین اگر آن را بپذیرید و مورد عمل قرار دهید یا خیر، با خودتان است. لذا آن جملات اینست:
 

معنای حقیقت

 
 
 
OE2س: دین حقیقت چیست و چه برتری دارد؟

ج: حقیقت اختصاص به یک دین خاصی ندارد تا امتیازی با سایر ادیان داشته باشد. زیرا اصل لغت و مفهوم لفظ « حقیقت » به معنی « حاق واقع در هر چیزی » است، مضافاً به اعتبارات دیگر هم تعبیر شده است که هر یک ابحاث طولانی و مفصلی دارد ذکر آن در خور گنجایش این مختصرنامه نیست. من‌جمله حقیقت در مقابل مَجاز، حقیقت در مقابل شریعت و طریقت و معرفت و غیره.

و به طور کلی حقیقت هر شیء عبارت است از هدف اصلی و علتِ غایی و نتیجه‌ی مطلوبه‌ی نهاییِ واقعیِ آن شیء. بدین لحاظ هر دینی هم که حق و صحیح باشد باید منتهی به مرحله و مقام آخری گردد، که آن بقای جاویدانی و مبدأ فیض ربانی است، آن را حقِ حقیقت خوانند چون ماورا و مافوق آن چیزی نیست. روی همین اصل هم مراحل دینی به چهار مرحله تقسیم است:

اول، شریعت؛ یعنی راه خداجویی یافتن.

دوم، طریقت؛ یعنی آن راه را با قدم صدق و ایمان پیمودن.
 

در مورد رویارویی با ناملایمات زندگی

 
 
 
OE2س:شخصی راجع به گرفتاری‌اش سؤال کرد

ج: این شعر را یادت می‌دهم هیچ وقت فراموش نکن:

کار ساز ما به فکر کار ماست        فکر ما در کار ما آزار ماست

وقتی کسی مطمئن است کس دیگری در فکر اوست دیگر چه جای ناراحتی و غصه است. همین قدر به آن کارساز توجه پیدا کردی دیگر غصه نداشته باش. ما که نمی‌دانیم فردا چه می‌شود پس هر چه فکر بکنیم همه‌اش وهم و خیال است و مزاحم ماست، اما او می‌داند فردا چه باید اتفاق بیفتد. هیچ نباید فکر و خیال کرد. ای خدا،

هر چه هست از قامت ناساز بی‌اندام ماست
             ور نه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست
 

درباره‌ی معنای عشق

 
 
 
OE2س: بعضی گویند در قسمت عرفان، عشق مجازی صورتی از عشق خدایی است، نظر شما در این مورد چیست؟

ج: مفهوم کلمه‌ی عشق مانند مفهوم کلمه‌ی علم است. یعنی همان طوری که هر دانستنی را اعم از صنعت و سواد و غیره، خواه در امور دینی یا دنیوی باشد آن را علم گویند، همان طور هم هر چیزی که از تمایل و خواهانی ریشه بگیرد آن را عشق دانند. النهایه بین عشق مجازی و عشق حقیقیِ خدایی‌، فرق بسیار است. زیرا عشق مجازی زودگذر و مایه‌ی‌ پشیمانی است، اما عشق حقیقی، دائمی و سرمایه‌ی رستگاری جاودانی می‌باشد. بنا بر این در قسمت عرفان هم مفهوم کلمه‌ی عشق سرمنشأ تمام مفاهیم مراحل سیر تکامل برای مرحله‌ی کمال و وصال حق خواهد بود، که آن را عشق حقیقی می‌نامند.

 

چند توصیه برای سیرکمال

 
 
 
OE2س: چگونه می‌توان عقیده را کامل کرد؟

ج: عقیده به وسیله‌ی ایمان کامل می‌شود. یعنی وقتی قلب از راهی که می‌رود تأمین حاصل کرد که راه صحیح دارد می‌رود، ایمان پیدا می‌شود؛ وقتی ایمان پیدا شد عقیده حاصل خواهد شد، شرایط عقیده هم شک و تردید نداشتن است. عقیده زمانی که کامل شد، عشق و شوق و ذوق پیدا می‌شود؛ وقتی عشق و ذوق حقیقت حاصل شد، پیرو می‌شود و کوشش می‌کند به مقصود برسد؛ وقتی که کوشش کرد و راه را به دست آورد، البته به مقصود خواهد ‌رسید. بعبارهاخری کامل شدن عقیده، نتیجه‌ی فتح باب برای حق‌شناسی و راه پیدا کردن می‌شود.

س: برای موفق شدن در سیرکمال معنوی، چه توصیه‌ای می‌کنید؟

ج: برای سیر کمال علاوه بر انجام دستورات، فقط همیشه توجه فکرت به خدا باشد، در هر کاری که می‌کنید فرض کنید که خدا مثل یک نفر نزد شما ایستاده و آنچه می‌دانید که مطابق میل اوست عمل کنید، همین قدر بر شما کافی است.

س: چگونه رضایت خدا را می‌توان به‌دست آورد؟

ج: رضایت خدا آن است: آنچه در احکام دینی به شما دستور داده شده است تماماً به جای بیاورید، یعنی اوامر خدا را به جای بیاورید و نواهی خدا را ترک کنید، النهایه این کاری که می‌کنید، طلباً لمرضاه‌الله باشد، نه به قصد اجر و مزد؛ هر چه خدا در دنیا و آخرت به شما عطا فرموده فبها، و اگر هم نداد، شاکر و تسلیم و راضی به رضایت او باشید. بعباره‌اخری در مقابل هر عبادت و دین‌داری و حق‌پرستی که می‌کنید انتظار هیچ اجر و مزدی نداشته باشید، فقط و فقط برای خاطر رضای خدا باشد. پس باید بندگی خدا بکنید برای این‌که تو بنده‌ی او هستی و وظیفه‌ات عبادت و اطاعت است. باید به خودت تلقین کنید ای بنده‌ی عاصی، شما باید اطاعت امر خدا کنید و نافرمان نباشید چون وظیفه‌ی‌ تو است، بدون هیچ گونه انتظار پاداش و مزدی.
 

چند توصیه برای تسلط بر نفس

 
 
 
OE2س: از تعالیم شما چنین استنباط می‌شود که اساس کار معنوی، مبارزه با نفس و اجتناب از غرور است. در گذشته من به چهار طریق بر نفس خود مسلط می‌شدم: ۱- عمل به توصیه‌های شما ۲- ریاضت کشیدن ۳- عبادت مخفی ۴- خدمت به خلق و پناه بردن به جم. ولی حال وسوسه‌ی‌ نفسانی چنان مرا احاطه کرده‌است که در گردنه گیر آمده‌ام، کمکم کنید و از آن نصایح گران‌بهای خودتان با زبان ساده برایم مرقوم فرمایید که سرمشق قرار دهم.

ج: راجع به مبارزه‌ی‌ با نفس همان چهار راه خوب است فقط یک چیز دیگر به آن اضافه کنید و آن اینست: همیشه هر چه ریاضت می‌کشید و عبادت می‌کنید همه را در نظر خود حقیر و کوچک بشمارید و از آن مغرور نشوید و با نفس همیشه به‌نظر خصومت و دشمنی نگاه کنید. اگر نفس خیالی هم به‌شما جلوه‌گر (تلقین) می‌کند که مطابق با خدا پرستی باشد، اگر به نفعت بود عمل کن و به او بگو که من به ‌حرف تو عمل نکردم، بلکه به نفع خودم عمل کردم، والا اِی نفس… تو مزور و دروغگو و کاذب هستی و کوچکتر از آن هستی که من مطیع تو باشم. مثلا اگر نفس به شما گفت: مگر ندیدی فلان‌جا فلان پیشگویی صحیح را کردی یا دعایت تأثیر کرد پس باطن‌دار هستی! جواب دهید ای نفس بی‌کردار، من که قادر نیستم ناخنی را از خودم کم و زیاد کنم، یک موی سیاهی را سفید و یا سفیدی را سیاه کنم، باطن‌دار کجا هستم؛ نهایت اگر کراماتی صورت گرفته تصادفی بوده و تأثیر آن هم از توجه عقیده‌ی‌ طرف بوده، پس تو غلط می‌کنی. اگر باز نفس به تو گفت روزه بگیر و ریاضت بکش، بگو ای نفس، من روزه و ریاضت را چون می‌دانم تقویت روح می‌دهد و تو را ضعیف می‌کند می‌کشم، اما نه به گفته‌ی تو، بلکه به گفته‌ی روحم و به‌ گفته‌ی اولیای بزرگ است که ریاضت می‌کشم. آنوقت اگر کسی از آن نفس سؤال کند ای نفس، تو که راضی نیستی ضعیف بشوی و روح تقویت شود، پس چرا دستور ریاضت کشیدن که سرمایه‌ی ‌ تقویت روح و ضعف تو است به فلان کس می‌دهی؟ یواشکی و به‌طور آهسته و محرمانه جواب خواهد داد: ای سائل به کسی نگوئید که مقصود من چیست، چون غرور بطوری مضر است که از هر گناهی بیشتر روح را ضعیف و نفس را قوی می‌کند، می‌خواهم به‌این وسیله فلانی را گول بزنم و او ‌را به ریاضت‌کشی وادار کنم که از خودش مغرور بشود، آنوقت از آن راه، روح را زمین بزنم و بیچاره‌اش کنم. خلاصه راه نفس کشی، مغرور نشدن و برخلاف میل او رفتار کردن است و بس.