بهشت برین حقیقت دارد

1 ژوئن, 2013
 

کتاب بهشت برین حقیقت دارد ۱(Proof of Heaven) ، دربارۀ تجربۀ نزدیک به مرگ دکتر ایبن الکساندر، جراح مغز و اعصاب، در حالت کما می‌باشد. دکتر الکساندر در ماه نوامبر سال ۲۰۰۸ در اثر ابتلا به بیماری نادری مدت ۷ روز به کما می‌رود. در این دوران، به ماورای این جهان سفر می‌کند و به شناخت واقعیتی عینی دست می‌یابد که نشان می‌دهد مرگ جسم، پایان زندگی نیست و تجربیات انسان ورای مرگ هم ادامه دارد. او در سفرش به عالم دیگر درمی‌یابد که زندگی ما در این دنیا در قیاس با واقعیتی که بر آن جهان حاکم است خواب‌گونه به نظر می‌رسد. قبل از دوران کما، چندین دهه کار در محیط علمی جراحی مغز و اعصاب سبب شده بود دکتر الکساندر در صحت خدا، بهشت و زندگی پس از مرگ تردید داشته باشد. اما امروز بر این اعتقاد است که پدیده‌هایی که در عوالم دیگر تجربه کرد نه تنها با علم در تضاد نیستند، بلکه واقعی‌ترین حقیقت‌ علمی می‌باشند. او دربارۀ تجربیات دوران کمای خود می‌گوید:« بدون تردید آنچه برایم در حالت کما رخ داد، مهم‌ترین سرگذشتی است که تا به حال گفته‌ام و یا از این پس خواهم گفت. تعریف این ماجرا کار آسانی نیست زیرا برای ادراک عادی ما بیگانه است. من نمی‌توانم با فریاد زدن از بالای بام ماجرا را به سادگی تعریف کنم. اما از طرفی نتایجی که به آنها رسیده‌ام همه بر تجزیه و تحلیل تجربیات پزشکی و آشنایی‌ام با پیشرفته‌ترین مفاهیم علوم مغزی و تحقیقات مربوط به آگاهی استوار است. وقتی حقیقت مربوط به این سفرم را درک کردم، می‌دانستم که باید آن را تعریف کنم. انجام این کار با روش مناسب وظیفۀ اصلی زندگی‌ام شده است.»

گزیدۀ زیر برگرفته از کتاب « بهشت برین حقیقت دارد۲» است. در این فصل دکتر الکساندر توضیح می‌دهد که قبل از دوران کما او نیز مانند غالب دانشمندان معتقد بود که نورون‌هایی که در مغز فعالیت می‌کنند، آگاهی را تولید می‌کنند. اما تجربیاتش به او نشان داد که مغز مولد آگاهی نیست بلکه فقط نوعی فیلتر است که در طول عمر موقت‌مان در دنیای خاکی، آگاهی ما از عوالم غیرمادی را به میزان محدودی در اختیارمان قرار می‌دهد. او می‌گوید همان طور که مغز در لحظات بیداری، با فیلتر کردن انبوه اطلاعات محیط اطراف، اطلاعاتی را در اختیار ما قرار می‌دهد که برای تنازع بقا لازم است، فراموشی هویت فراخاکی‌مان نیز به ما امکان می‌دهد با کارایی بیشتری از زندگی در این دنیا بهره‌مند شویم . اگر در طول اقامت در کره خاکی آگاهی وسیعی از عوالم دیگر داشته باشیم و زیبایی و عظمت جهانی که در انتظارمان است را به یاد داشته باشیم، مفهوم اختیار در رویارویی با شر و بی‌عدالتی در زندگی زمینی معنا و مفهوم کمتری خواهد داشت.

موهبت فراموشی

… در آن مدتی که خارج از جسم مادی‌‌‌ام بودم، به دانش زیادی دربارۀ ماهیت و ساختار عالم هستی دست یافتم که به طور خارق‌العاده‌ای ورای میزان فهم و درکم بود. علت اینکه توانستم آن دانش را دریافت کنم، شاید این بود که از مشغولیت‌های دنیوی خلاص شده بودم و آمادگی بیشتری برای پذیرش آن داشتم. اکنون که به زندگی زمینی برگشته‌‌ام و دوباره هویت جسمانی‌ام را به یاد آورده‌‌‌‌ام، روی دانۀ آن دانش فرامادی دوباره پوشانده شده است. اما، هنوز در من وجود دارد. من در هر لحظه می‌توانم آن را حس کنم. اما سال‌ها طول خواهد کشید که آن دانه بتواند در محیط زندگی زمینی به ثمر برسد. یعنی سال‌ها طول خواهد کشید تا بتوانم با استفاده از مغز خاکی و جسمانی‌ام به درک آن چیزی نائل شوم که در آن عوالم بالا که از حیطۀ مغز جسمانی آزاد بودم بلافاصله و به آسانی درک می‌کردم. با وجود این، مطمئنم که با تلاش زیاد بخش زیادی از آن دانش برایم آشکار خواهد شد.

البته واضح است که بین برداشت علمی متداول از عالم هستی و آن حقیقتی که در آنجا به من نشان دادند هنوز شکاف عمیقی وجود دارد. من هنوز هم به فیزیک و کیهان‌شناسی و مطالعه دربارۀ جهان پهناور و شگفت‌انگیزمان علاقه‌مندم. ولی اکنون مفاهیم « پهناور » و « شگفت‌انگیز » برایم معنای کاملاً متفاوتی پیدا کرده‌اند. حالا می‌‌دانم که این جهان مادی در مقایسه با عوالم معنوی و نادیدنی، قطره‌ای بیش از دریای عالم هستی به شمار نمی‌آید. در طرز تفکر قبلی‌ام، کلمۀ معنوی در بحث‌های علمی برایم کاربردی نداشت اما حالا معتقدم که نمی‌توانیم چنین کلمه‌ای را نادیده بگیریم…

من کرۀ زمین را همچون نقطۀ آبی کمرنگی در تاریکی وسیع فضای مادی مشاهده کردم و از آنجا می‌دیدم که کرۀ زمین محلی بود که خیر و شرّ در هم می‌آمیخت و این یکی از خصوصیات منحصر به فرد آن به شمار می‌رفت. حتی در کرۀ زمین هم خیر بیشتر از شرّ رواج دارد. اما در زمین به شرّ امکان داده شده تا نفوذش را گسترش دهد، آن‌چنان نفوذی که به هیچ وجه در سطوح بالاتر عالمِ وجود، امکان‌‌‌پذیر نیست. خالق گهگاه دست بالا را به شرّ‌ می‌دهد، زیرا این وضعیت پیامد اجتناب‌نا‌‌پذیر اعطای حق اختیار به موجوداتی مثل ما می‌باشد.

ذرات کوچک شرّ در سراسر عالم پخش شده بودند، اما مجموعۀ آنها، در قیاس با خیر، وفور، امید، و عشقِ بی‌‌‌قید و شرط، چیزی بیش از دانه‌‌‌‌ای شن در ساحل وسیع دریا نبود. کاملاً مشخص بود که تار و پود هستی بر مبنای عشق و پذیرش بافته شده است و هر چیزی که این خصوصیات را در خود نداشته باشد، در آنجا به وضوح جایی ندارد.

اما برخورداری از موهبت اختیار گاهی منجر به از دست دادن و دور افتادن از آن عشق و پذیرش می‌‌‌‌شود. ما از آزادی بهره‌مندیم، اما محیط و شرایطی که ما را احاطه کرده، می‌خواهد ما را به این نتیجه برساند که به ‌هیچ وجه از آزادی برخوردار نمی‌باشیم. مقولۀ اختیار در قلمروی زمین نقشی بسیار اساسی دارد. نقشی که زمانی متوجه خواهیم شد تأثیر به سزایی در امکان صعود ما به بُعد بی‌انتهای عالم هستی داشته است. زندگی ما در این عالم پایین ممکن است ناچیز جلوه کند. چون در قیاس با عوالم دیگر و زندگی‌های دیگر بسیار کوچک و ناچیز است. اما در واقع، زندگی در همین عالم و همین بُعد برای رشد و پیشرفت به سوی عالم الهی از اهمیت بسیار ویژه‌ای برخوردار است

ما موجودات معنوی هستیم و فعلاً در قالب جسم و مغزی پیشرفته به سر می‌بریم که محصولی از کرۀ خاکی و مقتضیات آن می‌باشد. ما انتخاب‌های واقعی می‌کنیم. فکر واقعی، کار مغز نیست، اما چنان بار آمده‌‌‌‌‌ایم- و شاید مغز هم در این فرایند نقش داشته است- که مغز‌مان را با افکاری که داریم و کسی که هستیم مربوط می‌دانیم. ما کاملاً این تشخیص را از دست داده‌‌ایم که فراتر از مغز فیزیکی و جسم مادی‌‌مان هستیم و آن قسمتِ اصلیِ دیگرِ ما سرنوشت‌مان را رقم می‌‌زند، یا لااقل باید این چنین باشد…

خودِ واقعی و عمیق ما کاملاً آزاد است. اعمال قبلی آن را فلج نکرده‌‌‌‌‌‌‌اند و در قیدِ هویت و موقعیت هم نیست. این خود ما درک می‌کند که ترس از جهان خاکی بی‌مورد است و بنابراین نیازی ندارد که از طریق شهرت، ثروت یا موفقیت خودنمایی کند.

این همان خود معنوی حقیقی ماست که همۀ ما نهایتاً آن را دوباره باز می‌یابیم. اما، احساس می‌کنم که تا آن روز فرا برسد، می‌‌بایست هر کاری که در توان ماست انجام دهیم تا بتوانیم با این جنبۀ اعجاب‌‌‌‌انگیز خودمان در تماس و ارتباط باشیم- یعنی آن را پرورش دهیم و آن را به منصه ظهور برسانیم. این همان خودی است که اکنون هم در درون همۀ ما زندگی می‌کند، در واقع همان خودی است که خدا می‌خواهد ما آن گونه باشیم.

چطور می‌‌‌‌‌توانیم به این خود واقعی معنوی‌مان نزدیک‌تر شویم؟ از طریق عشق و شفقت. چرا؟ چون عشق و شفقت برعکس برداشت بسیاری از ما، مفاهیمی نامفهوم و انتزاعی نیستند. اینها مفاهیمی واقعی و ملموس‌اند که تاروپود حیطۀ معنوی را تشکیل می‌دهند.

برای بازگشت به آن حیطه، می‌بایست شبیه آن حیطه بشویم، حتی در زمانی (مثل الان) که گرفتار این ورطه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی کُند و ناپایدار هستیم.

یکی از بزرگ‌ترین اشتباهات مردم این زمان این است که وقتی خدا را در نظر می‌‌‌‌‌آورند او را فاقد هویت بشری تلقی می‌کنند. البته درست است که عظمت واقعی خدا ناشناخته است و حتی علم امروزی هم نتوانسته آن را اندازه‌‌‌‌‌گیری کند یا در محدودۀ ادراک بیاورد. اما، هر چند ضد و نقیض به نظر می‌رسد، اُم۳ هم به نوعی « بشرگونه » است، حتی بشرگونه‌تر از آنچه من و شما هستیم. اُم وضعیت بشر را خیلی بهتر و عمیق‌تر از آنچه که ما تصور می‌کنیم درک می‌کند و با ما همدردی می‌کند. دلیلش هم این است که اُم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌داند ما چه چیزی را فراموش کرده‌‌‌ایم و تشخیص می‌‌‌دهد که چه بار سنگینی بر شانۀ کسی است که حضور الهی را حتی برای یک لحظه فراموش کرده باشد.



متیس


********************************



۱ – بهشت برین حقیقت دارد، نشر پنج، ۱۳۹۲
۲ – صفحات ۹۰ تا ۹۵
۳ – نویسنده گاهی به جای خالق از ضمیر «Om » استفاده کرده است. « اُم » برگرفته از دو حرف اول ( Omniscient )        دانا و ( Omnipotent ) توانا می‌باشد.