اثبات وجود خدا (۳): پرورش دید
پاسکال حقداشت، دلایل مبنی بر وجود خدا برای معتقد کردن افراد بیایمان کافی نیست. برای شناخت وجود خدا به چیزی بیش از «استدلالات منطقی» نیازمندیم. حال باید دید آن چیز چه میتواند باشد؟ استاد الهی، در فصل اول کتاب معرفتالروح « ندای وجدان» را به عنوان ابزاری درونی در نظر میگیرد که میتواند به وجود خدا گواهی دهد. منظور از «ندای وجدان» چیست؟ منشأ آن چیست و چگونه میتواند ما را به شناخت وجود خدا رهنمون کند؟
واژهی «وجدان» معمولاً به قسمتی از ذهن اشاره میکند که به ما میگوید آنچه انجام دادهایم یا آنچه نیت انجام آن را داریم، صحیح است یا خیر؟ در مشی فکری استاد الهی توانایی تشخیص اعمال اخلاقی متعلق به روح ملکوتی است که قسمتی از فردیت انسان را تشکیل میدهد. روح ملکوتی در حقیقت عهدهدار تغذیه و پرورش قوهی ادراک معنوی است. ادراکهای معنوی متفاوتی وجود دارند که هر یک به صورتی به واقعیت فراگیر حضور الهی اشاره میکنند. از دیدگاه استاد الهی، روح ملکوتی که در ساختار روان انسان نقش دارد، مستقیماً از مبدأ الهی منشأ گرفته و طبیعتاً به سوی مبدأ گرایش دارد، همانطور که لاکپشتهای دریایی به محض بیرون آمدن از تخم به طور غریزی راه دریا را در پیش میگیرند. روح از مبدأ الهی صادر شده، و حامل اثر ابدی الهی است، اثری که او را به سوی معنویت سوق میدهد و به او امکان درک حقایق الهی را میدهد.
وجدانی که برخاسته از روح ملکوتی است و وجود خدا را تصدیق میکند، به وجدان اخلاقی که هنگام انجام عمل نامناسب یا هنگامی که نیت انجام عمل نامناسبی را داریم و ما را ملامت میکند، محدود نمیشود. از نظر استاد الهی این قوه به طور وسیعتر به نفس ملهمه و مطمئنه نیز مربوط میشود. نفس ملهمه، الهامات مفید برای پیشرفت در فرایند سیرکمال را در اختیار ما قرار میدهد و نفس مطمئنه، آنچه توسط نفس ملهمه گفته شده است را تصدیق و ما را از حقیقت آن مطمئن میکند. بدون این تأیید درونی، چگونه میتوان به درک حقیقت رسید؟ افلاطون معتقد است که شناخت حقیقت در واقع بازشناختن آن است. یعنی تا دروناً ندانیم که گفتهی کسی حقیقت دارد، تا هنگامی که فقط حرف او را می شنویم ولی در درون خودمان مطمئن نشدهایم که حقیقت دارد، گفتهی او برای ما حقیقت نخواهد داشت. این شناخت درونی تنها در صورتی حاصل میشود که قوهی بازشناختن و تصدیق آن حقیقت در ما وجود داشته باشد. این موضوع برای اثبات وجود خدا که در عرفان حق نامیده میشود نیز صدق میکند. در واقع، شناخت خدا، بازشناختن اوست یعنی توانایی شناختن او از طریق یکی از مظهراتش.
در معنویت، افرادی هستند که به کسی که او را مظهر خدا میدانند، ایمان میبندند. برای مثال، در زمان حضرت مسیح، تعدادی از افراد مسیح را مظهر خدا میدانستند و تعداد دیگری او را به این مقام نمیشناختند. علت این تفاوت بینش چیست؟ این تفاوت قابل قیاس با تفاوت بینش یک فارغالتحصیل رشتهی پزشکی و یک دانشجوی سال اول پزشکی است. وقتی یک عکس ریه را به هر دو آنها نشان بدهیم، هر دو به یک تصویر نگاه میکنند ولی یک چیز را نمیبینند. واضح است که برداشت یک فارغالتحصیل پزشکی قابل اعتمادتر است، زیرا که او در این زمینه آموزش بیشتری دیده و فراست بیشتری کسب کرده است. شناخت خالق نیز موضوعی درونی است. استاد الهی میگوید: «حق در همه چیز هست. تا حق وجود نداشته باشد اشیاء موجودیت و ثبوت ندارند، منتها چشم حق بین لازم است که حق را تشخیص دهد». بنابراین مسئلهی اصلی، یافتن دلایل وجود خدا نیست، بلکه باید دیدهی حق بین را در خود پرورش دهیم.
ملکجان نعمتی میگوید: «غبار نفس است که نمی گذارد خدا را بشناسیم». این مطلب به طور روشن نشان میدهد که مانع اصلی در راه خداشناسی نفس اماره است. در اصطلاح می گویند هوای نفس انسان را کور میکند. عصبانیت نمیگذارد که بدون غرض حد حقوق خود را تشخیص دهیم. ناشکری مانع از دیدن نعمت هایی میشود که از آنها برخورداریم. حسادت سبب میشود که روی صفات منفی افراد(هر چند ناچیز) تمرکز کنیم. خست طبع سبب میشود متوجه احتیاجات دیگران نشویم و مثالهای بسیار دیگر. نکته مهم این است که هر وقت بر خلاف انسانیت رفتار کنیم، و به خودخواهی و تمایلات منفی خود فرصت عمل بدهیم، غبار غلیظی جلوی دیدمان را میگیرد و مانع از خودشناسی میشود.
وقتی متوجه شویم که نفس امارهمان مانع مشاهده خالق میشود، راه حل برایمان واضح میشود: باید به آنچه استاد الهی آن را مبارزه با نفس مینامد، اقدام کنیم. به طور خلاصه، این مبارزه مستلزم کوشش مداوم برای مهار کردن انگیزشهای منفی مثل حسادت، حرص، خشم، کینه و غیره است. بدین معنی که باید در جهت مخالف این امیال قدم بر داریم، نوعدوست باشیم، به دیگران توجه بیشتری کنیم و حقوق و آسایش آنها را با در نظر گرفتن شأنیت و حقوق خودمان رعایت کنیم. اگر بتوانیم چنین عملکردی را به طور مستمر انجام دهیم، تدریجاً غبار کدری که روح ما را پوشانده رقیقتر میشود و سرانجام میتوانیم اثر الهی که در روحمان ثبت شده است را تشخیص دهیم. وقتی به این مرحله رسیدیم به خدا ایمان می آوریم، البته نه ایمانی کورکورانه و ناشی از یک تربیت متعصبانه بلکه ایمان به حقیقت که ما را به دور مثبت رهنمون میکند. شناخت خدا ما را به مبارزه با نفس تشویق میکند و مبارزه با نفس، حضور خدا را برای ما ملموس و آشکار میکند تا جاییکه ایمان به اطمینان تبدیل میشود.
برگرفته از سایت e-ostadelahi.fr
با سلام
به نظرم شناخت خدای زمان هم مثل علم معنویت امری تدریجی است.حداقل برای من اینطور بوده و تجربه شخصی است، چون شناختی درونی است و هر کس خودش باید تجربه کند و بارها و بارها دست “او” را در زندگیش حس کند. اینکه خدای زمان را باید از درون خود شناخت هم سالها فکرم را مشغول کرد که چطور میشود، و این یعنی چی. مطالعه معنوی کتب استاد رمز موفقیت من بود و همیشه تلاش بسیار زیادی می کردم که “او” را زندگی روزمره ام دخالت دهم، این یک تجربه شخصی و درونی است، هر کس باید تجربه کند و حسش کند قابل تعریف و توصیف نیست که با چیزی مقایسه شود تا قابل درک شود. دقیقا تجربه شده که شناخت خدای زمان، ما را به مبارزه با نفس تشویق می کند، البته افتان و خیزان در راه سلوک همیشه وجود دارد، و جزء طبیعت سلوک معنوی است، البته بعد از دو سال مبارزه با یک فکر منفی الان به لطف خدا مدت دو هفته است که کمی آن حالات خوب معنوی را پیدا کرده ام، بیشتر اوقات به عقب نگاه می کنم که چه صحنه سازی کرد و من گناه کار هم چقدر اسیر نفس شدم، ولی “او” خسته نشد و همچنان مثل پدر مهربان دستش روی سرم است.
salam sobhe mara bain maghaleye besiar ziba poraz enerji kardid bi nahayat az dastandar karan sepasgozarim
مثل همیشه آموزنده و عملی، از متیس عزیز ممنونم.
با سلام
برگرفته از کتاب مبانی معنویت فطری دکتر بهرام الهی
…. نیازی به اثبات خدا نیست، زیرا که وجود او از بدیهیات است، یعنی واقعیتی که می توان بر آن گواهی داد اما نمی توان به کسانی که هنوز قوه ادراک آنرا در خود پرورش نداده اند، اثبات کرد. چگونه می توان به کسی که فاقد قوه بینایی است ثابت کرد که چراغی روشن است؟
> هرکس که به فطرت اصلی خود نزدیک شود نمی تواند منکر بدیهی بودن وجود خدا گردد و تمامی انسان ها، دیر یا زود، به فطرت اصلی خود نزدیک خواهند شد.
> هرکه بخواهد قوه شناختن خالق را در خود رشد و پرورش دهد باید در خانه او را بکوید. در آن حال خداوند خود را موظف می داند که در را بر او بگشاید و دست به سوی او دراز کند. وظیفه ما نیز گرفتن این دست است.
> برای تشخیص پیام های خالق باید با اصول درست، فکر خود را پرورش دهیم تا به تدریج رشد کند و پخته شود، زیرا که قوه دیدن آثار خدا و شناختن علامات او بسته به میزان پختگی روح و بیداری حواس معنوی است
> هیچ کس نیست که واقعاً وجود خدا را منکر باشد، بدین معنی که در وجود هرکس اراده برتر و ندای وجدان، نشان حضور خداست. اگر کسی ندای وجدان را انکار کند یا از آن بیزار باشد، خدا را نیز انکار میکند و از او بیزار است؛ اما اگر به ندای وجدان دل بسته و آنرا پذیرفته باشد، بی آنکه خود بداند، خدا را دوست می دارد و به او معتقد است. در واقع، هیچ کس از خدا حقیقتاً غافل نیست، چون هیچ کس از ندای وجدان غافل نیست.
با سلام
وتشکر مثل همیشه بسیار آموزنده بود
امیدوارم بتوانم در کارهایم خدا را حاضر وناظر بدانم و در راه مبارزه با نفس خدا کمکم کند
این قسمت متن به نظرم خیلی قابل تعمق است:
“افلاطون معتقد است که شناخت حقیقت در واقع بازشناختن آن است. یعنی تا دروناً ندانیم که گفتهی کسی حقیقت دارد، تا هنگامی که فقط حرف او را می شنویم ولی در درون خودمان مطمئن نشدهایم که حقیقت دارد، گفتهی او برای ما حقیقت نخواهد داشت. این شناخت درونی تنها در صورتی حاصل میشود که قوهی بازشناختن و تصدیق آن حقیقت در ما وجود داشته باشد. ”
فکر کردم حقیقت اگر هم وجود داشته باشد، برای منی که ان را باز نشناخته ام حقیقت نخواهد داشت. با اینکه مفهوم این مطلب را بارها شنیده ایم ، ولی این بار برای من مانند جرقه ای بود که خودت را بشناس تا خدا را بشناسی را روشن تر کرد.
با تشکر از نویسنده.
ما چرا همش دنبال این هستیم که کسی از خارج به خواهد خدا را ثابت کند، تا وقتی دلیل را از بیرون نگاه میکنیم نتیجه نمیگیریم، هر لحظه با یاد خدا بودن دلیل کافیست چون انقدر به ما نزدیک است که نمیبینیم وقتی از درون با تمام وجود با خدا حرف میزنیم، جواب هم میگیریم، این نزدیکی ما را به اشتباه میاندازه. دروناً هر لحظه با خدا بودن آسان هم نیست، چون مسئولیت زیاد میشه، فقط باید یاد بگیریم که بار سنگین است و ما باید خودمون را قوی کنیم.
سلام متیس عزیز،
مقاله فوق را چند بار خواندم و بر روی جملات آن تعمق کردم و به نکات کلیدی و سرنوشت سازی بر خوردم. توانستم از متن کامل این مقاله یک را بطه سیستماتیک جهت داشتن عملکردی بهتر در زندگی روزمره برای خود به وجود بیاورم که امیدوارم این عملکرد بتواند دید مرا نسبت به شناخت واقعی و صحیح از خدا پرورش دهد.
به این جملات کلیدی اشاده می شود ٍشاید برای دوستان عزیز نیز مفید واقع گردد.
* « در واقع شناخت خدا ٍبازشناختن اوست یعنی توانایی شناختن او از طریق یکی از مظهراتش.»
* « چشم حق بین لازم است که حق را تشخیص دهد. »
* « دیده حق بین را در خود پرورش دهیم.»
* « غبار نفس است که نمی گذارد خدا را بشناسیم.»
* « مانع اصلی در راه خدا شناسی نفس اماره است.»
* « شناخت خدا ما را به مبارزه با نفس تشویق می کند.»
* « مبارزه با نفس ٍحضور خدا را برای ماملموس ترمی کند.»
این موضوع برایم واضح شد تنها مبارزه با نفس است که مرا به شناخت خدا می رساندو توانایی شناختن او از طریق مظهراتش را برایم ممکن می سازد.
و اگر اغراق نباشد : « تنهادر نتیجه مبارزه با نفس شناخت حاصل می شود هر چند جزیی و برخاسته از فهم و فکر خام و نپخت من انسان. اما وجود این خدای مهربان چنان پر از محبت و نوع دوستی نسبت به بشریت است که این نپختی مرا را به دیده اغماض می بیند و تلاش و کوشش هر چند ناچیزم را ملاک قرار می دهد و در های شناخت را یک به یک به رویم باز می کند و مطمئنااین شناخت خود رابه صورت اثری خیر و مثبت در روح و روان و در زندگی نشان خواهد داد. »
با عرض سلام به دوستان و دست اندرکاران متیس
چقدر جالب بود.خیلی مقاله به دلم نشست.
پس در واقع برای افرادی که ایمان ندارند عمل به اصول اخلاقی که اکثرا آن را قبول دارند خودش باعث پیشرفت روح میشود و در نتیجه این پیشرفت ایمان به خدا در آنها به وجود می آید. بعد هم که عمل به اصول یا همان مبارزه با نفس باعث تقویت ایمان و تقویت ایمان باعث عمل بهتر میشود. در واقع یک سیکلی میشود که هر دو همدیگر را تقویت میکنند.
بنابراین برای افراد بی ایمان بهترین کار همان عمل به اصول الهی اصیل مانند مثالهای ذکر شده در مقاله است تا دیده حق بین روشن شود.
ممنون از این مقاله زیبا
سالها پیش وقتی می خواستم مظهر خدا را بشناسم نمی دانستم چه کار کنم. در آثارالحق داستان کمیل و حضرت علی را مطالعه کردم… که کمیل می پرسد “حقیقت چیست؟” به او می فرمایند که “این سوال از تو نیست قسم به خود حقیقت”… باز کمیل اصرار می کند و ایشان می فرمایند (نقل به مضمون) “اگر به تو بگویم از من تراوش می کند و ظرف تو لبریز میشود. تو ظرفیت شنیدن این مطلب را نداری…” الی آخر داستان.
داستان را کامل خواندم ولی فهمیدم که ظرفیت آن شناخت را ندارم.. شاید سال بعد یا سال بعدترش, نمیدانم در چه زمانی و کی و اصلا چگونه مظهر به قلبم روشن شد … بنابراین با توصیه ای که جهت ایمان پیدا کردن و شناخت مظهر اشاره شده است- که آن هم همان عمل به اصول است- کاملا ایمان دارم. درخواست قلبی و عمل به اصول ما را به نتیجه می رساند.
با سلام
دو سه روز است که مطلب اثباط وجود خدا ذهنم را مشغول کرده، که آیا در این قرن و در این زمان کسی هست که از وجود “ندای وجدان” فرار کنه و قبول نداشته باشه. حتی جنایتکارترین آدم هم در آن لحظه صدای آن را می شنود، ولی خودش نمی خواهد بشنود. پس به نظر من شاید قصد چیزی دیگر هم باشد، و آن از دیدگان من پیدا کردن خدای زمان در وجودمان است. با نیلوفر گرامی موافقم، من شخصا تجربه کرده ام تا چیزی را از درونم تشخیص ندهم، ممکن است گوش بدهم و شاید حرفی نزنم ولی تا آن را با معیارهای درونم نسنجم قبول نمی کنم. در مطلب بالا هم گفته شده که اگر شخصی نخواهد چیری را بداند نمی شود به آموخت یا نشان داد، در مرحله اول باید بخواهی تا بشود. بحث را با دو نظریه ادامه می دهم. اول اینکه خدا نیست و آخرتی نیست و… به نظر شما چه چیزی عوض می شود. شب و روز یک امر بدیهی است. ما نخواهیم شب شود و یا برعکس. چه چیزی عوض می شود، می بینی دنیا می گذرد، چه شبهایی می آید و چه روزهایی می گذرد، نتیجه اینکه ما خودمان را یک چهار دیواری فکری بسته ایم، ولی دنیا به کارش ادامه می دهد. ولی درون ماچه خبر؟ ناملایمات برایمان مشکل تر، چرا چراها بیشتر، ارضای نفس بیشر، قلب تیره و تیره تر و …
دوم: خدا بوده، هست، خواهد بود، نتیجه درونی ما: ناملایمات زندگی سبکتر، چرا چراها کمرنگ تر، چون علتها را پیدا می کنیم، بیشتر نگران آن دوچشمیم که نکنه نگاهش را از ما دریغ کنه در نتیجه اعمال نیک بیشتر، مخصوصا صلح درونی با خود و … پیشنهادم به کسانی که خدا را قبول ندارند یا برایشان وجودش اثبات نشده این است، چقدر از عمرتان را در این افکار بسر برده اید؟ حالا وقتش رسیده که بر عکس هم عمل کنید ببینید چه اتفاقی در وجودتان می افتد. بگذارید “او” هم در وجودتان رخنه کند، ولی به شرطی که همان طور قبول نکرده اید( که خدا هست) این بار به همان طرز فکر قبول کنید که او هست، ولی در وجود خودمان هست، با ما عجین است، و خارج از من نیست، او با من و همراه من است .آنچه از من خارج است ارادت اوست. ( شرح خلقت – مبانی معنویت فطری )یادمان باشد فکر سالم و عاقل همیشه طرف احتیاط را دارد. بلیط بخت آزمایی برای ملاقات با رئیس جمهور آمریکا با تمام امکانات، رفاهی، تحصیلی، کاری،و… برنده شده اید، هیچ عقل سالمی این موقعیت را از دست نمی دهد، چون مطمئن است. حالا این بلیط بخت آزمایی برای معنویت برنده شده برای ملاقات با “او” چه عقل سالمی این موقعیت را از دست می دهد. خوبه مقایسه کنیم، ضرر که نداره چیزی رو از دست نمی دیم.
با سلام
تمام این مطالب مربوط به اثبات وجود خدا را چندین بار خوندم و حظ کردم دلم میخواد خیلی چیزا بنویسم ولی باور کنید در مقابل کلام حق لال شدم اما فقط اینو از ته قلبم متوجه شدم که چند سالی است که چه ارتباط خوبی با خدا پیدا کردم که الان وقتی به سالهای قبل از اون دوره فکر میکنم میبینم که من چقدر از خدا میترسیدم :::چقدر از او توقعات بسیاری داشتم::: از صبح تا شب تمام منهیات رو انجام میدادم فقط در چند دقیقه ادای عبادت کردن را در میاوردم و خیلی نادانیهای دیگر….اما به لطف همون خدایی که من درست اوامرش رو انجام نمیدادم راهی رو جلوی پای من گذاشت که من طعم خدای مهربون و محبت رو بچشم و با تمام وجودم بگم که خیلی دوستش دارم چون به من چیزهایی اموخت که در خور و استحقاق من نبود .بعد از سالها که مدام ایتم حاضر و ناظر دانستن خدارا به خودم گوشزد میکردم ولی از ۲ روز پیش با خودم گفتم تو فقط لفظی این نکته رو به خودت گوشزد میکنی دیگه از این مرحله بیا بیرون و برای خودت در یک مورد از صفات زشتت (عصبانیت) ضربالاجل بذار .به این صورت به خودت بگو اگر الان مظهریت در کنار تو باشددر موقع بروز خشم با طرف مقابلت چطور رفتار میکردی؟ مسلما بهترین رفتار رو میکردم . چون نقاب های گوناگونی دارم ولی غافل از اینم که تو چون کور باطن هستی او را نمبینی اما او چشم از تو برنمیدارد .خلاصه اینکه ۲ روز است که با التماس از خدای زمان خواسته ام که در اجتماع خانواده و بیرون این سفارش را به من یاداوری کنند .از انجایی که نفسم خیلی قوی و بیتربیت بار امده خیلی موفق نبودم اما سعی کرده ام .و گاهی نگاه مهربون و حضور پر از محبتش رو من احساس کردم..مثلا در موقع خرید چون خسته بودم و او را در کنارم حاضر و ناظر ندیده بودم عصبانی شدم و با فروشنده لحن خوبی نداشتم فروشنده به من گفت شما چرا انقدر عصبانی هستید و من بلافاصله متوجه حضور او شدم و لحنم را ملایمتر کردم و عذرخوای کردم خلاصه اینکه من با این تفکر که اگر او کنار تو باشد فلان کار رو میکنی ؟ دارم بیشتر از قبل نتیجه میگیرم. چون به قول دوستمون ضرر که نداره بلکه هزاران هم نعمت و دانایی پشت این توجه وجود دارد.
با تشکر از مقاله مفید و پربارتان.
من با دوستان زیادی که به خدا باور ندارند بحث می کنم و دقیقا همین مواردی که در مقاله نوشته شده در خصوص آنها صادق است، شاید نمی خواهند و یا نمی بینند. می خواستم ببینم این مقاله برای من که باور به خدا دارم چه کمکی می کند؟ از عنوان مقاله چنین بر می آید که باید دید خود را پرورش دهیم تا بتوانیم در وهله نخست اثرات خدا و خدا و در نهایت به اثرات خدای زمان پی ببریم و او را ببینیم . در چه مرحله ای هستیم مهم نیست، مهم این است که بتوانیم نگرشی داشته باشیم تا این اثرات را ببینیم. نوع نگرش هم، چنانکه در متن مقاله هم اشاره شده، وابستگی شدیدی به سطح معلومات دارد. پس باید بتوانیم علم معنوی اصیل را جذب کرده و به آن عمل کنیم تا این چرخه به نحوی صحیح به حرکت درآید.
با سلام واقعا از ارائه این مقاله زیبا متشکرم
در مقاله چنین آورده شده:
…از دیدگاه استاد الهی، روح ملکوتی که در ساختار روان انسان نقش دارد…
از دوستان خواهشمندم توضیحی بفرمایند که چگونه روح ملکوتی در ساختار روان نقش دارد ؟
( مخصوصاً اینکه آورده شده از دیدگاه “استاد الهی” )
با سلام مطالب بسیار عمیقی مطرح می شود ،حیف و صد دریغ که مشغله های دنیایی فرصت غور و تفحص کمی به من برای بررسی بیشتر می دهد…بعنوان مثال در کامنت ۱۳ که بر گرفته از مطالب مقاله های قبل هم بود نقش اکتشاف حقیقت از طریق دقت بر ((اثرات ))،که بسیار برای من حداقل کارا و جالب بود یعنی حقیقت حتما اثراتی خاص دارد که می توان با دقت بر آنها ، به حقانیت آن فرد یا فکر پی برد و… یا کامنت ۱۲ که عشق به مظهریت در آن موج می زد برایم خیلی موثر و ملموس بود و کامنتهای دیگر دوستان که بعضی هایشان بنظر ناقصم خیلی کمتر از مقاله سطح مفاهیمشان هم نبود ، فقط باید وقت بگذارم و بیشتر بر مقاله و نظرات و کتب و کارهای عملی تمرکز کنم که هر روز به هزاران دلیل نفس اماره ام نمی گذارد ،گاهی بدلیل قدرت عظیم ِنفس اماره از اینکه در معنویت به جایی خواهم رسید نا امید میشوم ولی به خود می گویم خدای زمان اگر بخواهند میتوانند سرنوشت معنویم را با اینهمه کاستیها و بدیهایم و…، بالاخره شاید تغییر دهند خودم که میخواهم ولی نمی توانم خیلی ضعفهایم عظیمست و پیشرفتم هم کُند ،البته کندیش هم تقصیر خودم است.به امید رسیدن به آخر خط این ماراتن سنگین سیر کمال.
در جواب ۱۵۶ عزیز با توجه به مطالبی که از کتب جناب پروفسور الهی متوجه شده ام روح ما یک ارگانیزمی است ترکیب شده از روح ملکوتی و روح بشری ،سطح و بالای این ترکیب و ارگانیزم را که با آن مستقیما در ارتباطیم را روان می گویند که بیشتر هم معمولا در اکثر افراد اثرات روح بشری در روان نمایانتر است تا اثرات روح ملکوتی ،صدای روح بشری را در روان غرایز خودخواهانه و امیال پست و نفسانی و کشش های منفی و… میتوان نامید، و صدای روح ملکوتی را در روان ندای وجدان ،نفس ملهمه و ندای نفس مطمئنه و به شکل کششهای مثبت به سمت هر چیز خوب میتوان بازیافت و تفکیک این اصوات در درون را نیز در پیشرفت در علمی که خودشناسی نامیده اند و مقدمات و وسایل و … و تعاریف خاص خودش را نیز دارد باید یافت (که بیشترش بنظرم مبارزه با نفس اماره و خودکاوی و… می باشد که بحثی مفصل است) .پس هر چه روح ملکوتی را در این زندگی و زندگیهای قبل قویتر و مسلطترش کرده باشیم بر نفس اماره ،صدایش در روانمان قویتر و تمایل فرد به نیکی و مهر و خوبی و صفات مثبت و خداوند و… بیشتر می شود و فرد را در جامعه فهمیده تر ،داناتر وموثرتر و بهتر نشان می دهد و اگر بالعکس به روح بشری با ضعفهایمان و مبارزه نکردنمان غذا رسانده باشیم روح ملکوتی بی غذاتر و ضعیفتر شده و خودش را در روان فرد به شکل ضعف امیال بد و ضعف در مقابل کشش های منفی و … صفات ناپسند نشان می دهد، یعنی شاید روان قسمت غلیظ شده ایی از ارگانیزم روحی -روانی یا روح ماست که با مغز در ارتباطست و ما آنرا در می یابیم و ندای روح ما (بطور کلی)به مغز ما می رساند و متصل می کند،(که مقالاتی علمی هم در زمینه ی این ارتباط وجود دارد یکی از آنها را خیلی وقت قبل خوانده ام) گفتاری از استاد نقل به مضمون فرموده اند ما باید آنقدر نیکی و صفات حمیده را در روح خود تحلیل ببریم که همانند آبی که در آن شکر ریخته اند شیرین شویم در اینصورت هم اطرافیانمان از ارتباط با ما شیرین کام می شوند و هم این شیرینی را خودمان قبل از دیگران (در روانمان ) حس میکنیم و شیرین کامیم و اگر بدی را در خود تحلیل بردیم ابتدا به ساکن خودمان تلخ کام میشویم (در روانمان درد و ناراحتی و کینه و حسادت و… حس میکنیم ) و بعد دیگران از شیره وجودیمان تلخکام میشوند ، متشکرم قطعا جوابم ایرادات زیادی هم دارد که پوزش می طلبم.
با سلام
نمیدونم درست جواب دوستمون ۱۵۶ عزیز رو میدم یا نه؟ ولی چیزی که من از کتبهای اقای دکتر بهرام الهی بخصوص طب روح از روان متوجه شدم اینه که روان انسان از چه چیزهایی درست شده؟ هر بار که بدنیا امده ایم و در زندگیهای مختلف اموخته ایم روان ما را تشکیل میدهد.منظور همان میراث ژنتیکی است که تمام فضایل و رذایل اخلاقی ای که در زندگیهای مختلف پیشین کسب کرده ایم و وارد مایه روحی روانی مان شده است و شروع ان هم از لحظه ای است که روح ملکوتی برای اولین بار ، به روح بشری ملحق میشود.بعداًدر هر زندگی خاکی ممکن است بر ان افزوده شود یا از ان کاهش یابد .حالا اگر در میراث ژنتیکی من رذایل اخلاقی بیشتر باشددر نتیجه روان خوبی ندارم چرا؟ چون روح ملکوتی من درست عمل نکرده تا روان من از ساختار خوبی برخوردار باشد . ببخشید دوستان عزیز اگر من اشتباه گفتم شما لطفا تصیح بفرمایید.
با سلام
در کتاب طب روح مبحث نیت ص ۵۰ و ۴۹ اقای دکتر فرموده اند: غالباً عدم تعادلها بعلت افراط و تفریط در کارکردواحدهای صفاتی جز بشری و جز ملکوتی ایجاد میشوند بعنوان مثال ،انواع بیمایهای روانی از قبیل وسواس ،اضطراب،خجالت،عصبانیت،حسادت بیمارگونه و غیره از عدم تعادل در کاکرد واحدهای صفاتی جز بشری و رفتارهایی از قبیل کناره گیری از اجتماع ،افراط در زهد و تحمل ریاضات شاقه به منظور کسب لذت و قدرتهای ماوراءالطبیعه ،از عدم تعادل در کارکرد واحدهای صفاتی جزء ملکوتی حاصل میشود .منظور اینکه تمام این انتخابها و گزینش ایده ها توسط پرورش فکری انجام میشود که ما در تمام زندگی های مختلفمان و از جمله زندگی کنونی مان کسب کرده ایم و کل اینها روی ساختار روانی ما تاثیرات به سزایی دارند چون روان ما از همین واحد های صفاتی تغذیه میشود.
با سلام
در کتاب راه کمال اقای دکتر بهرام الهی میفرمایند: اگر سیر کمال معنوی را علم بدانیم،این علم باید بر پایه برخی اصول و مفاهیم بنیادین بنا شود.اولین اصل بنیادین در علم سیر کمال معنوی ،اصل حضور الهی است. به این حضور میتوان اگاه شد اما نمیتوان ان را به اشخاصی که قوه درک ان را در خود به فعل در نیاوردهاند منتقل کرد یا وجود ان را به اثبات رساند .در انسان،استعداد درک و اگاهی به این حضور نهاده شده است ،اما بیدار کردن ان بستگی تام به میزان رشد روح ملکوتی اش دارد،رشدی که در اثر پرورش فکر صحیح حاصل میشود.اگر فکر ،پرورش نیابد یا بطور ناصحیح پرورش یابد ،استعداد درک این حضور میتواند در انسان زایل شود و از قوه به فعل نرسد. در این صورت دیگر هیچ دلیل و برهانی ،شخص را معتقد به این حضور نخواهد کرد.
بسیاری که خدا را انکار میکنند ،در واقع منکر ان تصویر از خدا هستند که تصورات جزمی و امیال نفسانی دیگران،در ذهنشان ساخته و پرداخته است(تصوراتی از خدا که انسان ها ان را به منظور حفظ منافع شخصی ایجاد کرده اند) اگر خدا را ،نه برحسب اغراض و مفاهیم خود ساخته،بلکه انچنان که هست تعریف کنند،همه به او ایمان میاورند.خدای واقعی ان چنان است که اگر حتی بازتاب کم رنگی از جلوه او درک شود،هیچ کس نمیتواند با یقین به او ایمان نیاورد و از محبتش سرشار نشود.
هر کس که جلوه ای از خدا را ببیند یا حضورش را احساس کند،نمیتواند در برابر جاذبه عشق او مقاومت کند،شواهد از این دست فراوان است. جلوه او پرتویی است با قدرت وصف نشدنی، در عین حال بسیار لطیف و دلپذیر و عمیقاً اطمینان بخش که انسان را کاملاً در بر میگیرد . هستی او را در همه جا و همه چیز احساس میکند،در خود و بیرون از خود،هر جا نظر کند اوست. حضورش همچون انرزی هوشمند بسیار توانا،سرشار از محبت ،عظنت،رحمت،عدالت،کرامت،گذشت و … غیر قابل توصیف است ادراک میشود. با توجه به این اصل بنیادین اگر دوست داریم این حضور را بهتر بشناسیم تا به او نزدیکتر شویم باید تمام هوش و حواسمان را متوجه مظهریت زمان کنیم. باید ببینیم چطور میتوانیم رضایت خدای زمان را بدست بیاوریم ؟؟؟تا ما را به گفته دوستمون به اخر خط این ماراتن سنگین سیر کمال برساند.
با تشکر از دوست عزیز sofi
فکر می کنم رضایت خدای زمان را بتوانیم با صداقت با او و عمل به تعالیم به دست آورد.آنطور که متوجه شده ام صداقت با خدا درصد بالایی از کار ما را تشکیل می دهد. البته مبحث مفصل و جالبی در متیس فروم در مورد صداقت قرار داده شده است که می توان از آن بهره جست.
با سلام ، صوفی عزیز متشکرم از کامنت شماره ۲۰ شما متوجه شدم که برای رشد باید سعی کنم برای رضایت خدا کردار انجام دهم و باید هر چه بیشتر برای کسب نور با او در ارتباط باشم من ارتباط با او را با راز و نیاز به همراه موسیقی و توجه به صفاتشان تا بحال به اندازه یک ابسیلون انجام داده ام ،بهمین خاطر میگویم راه طولانی و سختی در پیش دارم ، ولی به خودم میگویم نباید نا امید شوم ،مهم کوشش و تلاش است هر چند جزئی ،نه میزان موفقیت و خوب بودن ،مهم تلاش برای خوب بودنست هر چند ناچیز،وقتی که توانی نیست و خسته ایم . بهر حال تلاش تنها سلاحیست که داریم،از کامنت توضیحیتان متشکرم .
و این مبارزه تنها کاریست که خودمان باید انجام دهیم یعنی نمی توانیم از دیگران انتظار داشته باشیم بجای ما این کار را در حقمان انجام دهند یا به پزشک مراجعه کنیم تا با جراحی یا دارو ما را درست کند یا نمی توان اینکار را گردن کس دیگری انداخت ،یا پول داد استادکاری وضعیت روحی روانیمان را درست کند (کارهایی که من معمولا در زندگی روزانه انجام می دهم ) اگر هم کمک طلبیدن از خدای زمانست خودمان باید حداقل اینقدر حال و درک معنوی در خود ایجاد کرده باشم تا از او با تمام وجود کمک بخواهم خلاصه بنظرم هر کسی خود باید ماموریت معنوی خود انجام دهد.اگر هم کمک اوست خود باید ((عموما)) این کمک را از خدای زمان با تمام وجود خواست وقتی تکانی به خود دادیم کمک هم می آید ،از ما حرکت ،از خداوند برکت.ایکاش یاد می گرفتم به نتیجه کار نداشته باشم. فقط عمل کنم.گاهی هم غرورست گاهی اوقات هم خستگی جسمی و عدم توجه به این ماشین بیولوژیکست.و گاهی هم حاصل فراموشی راز و نیاز با خداست.
با سلام
بیشترین چیزی که من از تعالیم استاد الهی فهمیدم (البته فقط زبانی نه بصورت عمل )انسان شدن است.میفرمایند اگر میخواهید انسان بشوید باید کلید خودشناسی را بدست بیاورید.کلیدی که استاد الهی به همه انسانها توصیه رسیدن به ان را تاکید میکنند این است که هر چه بر خودت میپسندی برای دیگران هم همان را بپسند و هر چه برای خودت دوست نداری برای دیگران هم دوست نداشته باش رعایت کردن این فرمول باعث میشود خودبخود انچه لازمه انسانیت است از شخص تراوش شود.
پس از خودشناسی ،لازمه اش اینست ان کسی که او را خلقت کرده بشناسد.به خود بگوید من که خودم یا مانند خودم مرا خلقت نکرده.پس از کجا امده ام؟و این از کجا امده ام سسب میشود پی ببرد به اینکه کی او را خلقت کرده است؟و چون توجه خود را معطوف خالق خودش کرد،از اینجا به بعد به مرحله خدا شناسی پیش میاید.(وظیفه شناسی یعنی خدا شناسی)
“ولی وقت” واسطه است برای هدایت ما ، و اصل موضوع انست که او را باید در وجود خودمان بیابیم نه در خارج .
ولی وقت برای رهنمایی ماست،والا تا او را در وجودمان نشناسیم ، نمیتوانیم انتظار داشته باشیم که او را به وسیله کسی دیگر خواهیم شناخت .اگر اثر نورانیت خدا در “من” نباشد چگونه میتوانم ولی او را تشخیص بدهم؟اثار الحق جلد اول گفتار ۷۲۹
در این سایت چند نکته کلیدی و مهم وجود داشت که مرا بر ان داشت روی مطالب ان تعمق و اثرات ان را روی خود بیابم.
نکته اول ندای وجدان است :
در ص۳۷۳ برهان الحق چاپ پنجم چنین امده –
نفس لوامه یاوجدان همیشه بانسان هشدار می دهد که گول نفس اماره را نخورد وهر کار بدی از انسان سر بزند او را ملامت و سر زنش می کند.
این نفس بسیار دقیق و خرد مندانه عمل می کند وقتی کوچکترین حرکت خلاف اخلاق و وجدان یا نفسانیات از انسان سر بزند فورا زنگ اگاهی را در قلب او بصدا در می اورد و هشدار می دهد که متوجه باش خدا در کنار تست انگاه انسان با یک حس شرمندگی درونی بخود می اید و جهتش را تغییر می دهد.
نکته دوم حق بینی است :
بد بین از حق بینی محروم است : این نکته را در زندگی لمس کرده ام و نتیجه انرا بچشم دیده ام –
نکته سوم مبارزه با نفس است که حضور خدا را ملموس تر می کند –
کسی که بتواند حضور خدا را قبل از انجام هر کار حس کند
در انجام ان کار چنان موفق خواهد بود که تمام اعمال و رفتار و گفتار او در اجتماع مفید و موثر می نمایاند و احترام خاصی احراز و لگام نفس را در اختیار خواهد داشت .
نکته چهارم – شناخت مظهرات است که چنان خاصیتی از او مترتب است بوصف نیاید و انچنان دربهای رحمتی بر انسان گشوده خواهد شد که تصورش را نتوان نمود بشرطی که صداقت با او داشت و بحرفش گوش داد.
۱۵۶ گرامی
ساختار روان در “کتاب راه کمال” دکتر بهرام الهی به صورت کامل تشریح شده و جایگاه هریک از عناصر دقیقا مشخص شده است. بهتر است آن را مطالعه کنید چون توضیحات ما نمی تواند آنطور که باید کامل و جامع باشد.
با سلام مقاله با بیان عقیده ای از پاسکال شروع میشود بدین مضمون :”پاسکال حقداشت، دلایل مبنی بر وجود خدا برای معتقد کردن افراد بیایمان کافی نیست. برای شناخت وجود خدا به چیزی بیش از «استدلالات منطقی» نیازمندیم.”! آنچه من از این مقاله دستگیرم میشود راهگشا بودن تعالیم استاد الهیست و صحه گذاردن اشارات استاد الهی بر اهمیت کلیدی وجدان در معتقد شدن به خدا. اما خوب که به گفتار ایشان فکر میکنم و همینطور کتاب ارجمند راه کمال ؛ هیچ شکی برایم نمیماند که ایشان (منظور نویسندگان کتب مذکور است) هرگز و به نحوی لطیف و ظریف نخواسته اند بگویند و بعقیده من معتقدند بر اینکه کسی با بدیهی بودن وجود خدا مشکلی ندارد؛ و آنچه که امروزه مشاهده میکنیم مخالفت با آن بیانات غلط و تعابیر و تفاسیر نادرستی از وعنویت و خداست که توسط اشخاص ارائه شده. بنابر این اهمیت تفکر استاد الهی در همین است که “در عین اینکه نویسنده مقاله او را در کنار خود احساس میکند و ایشان را معتقد به اعتقادات خودش میداند” کسانی هم که معتقد به چنین عقایدی نیستند خود را با استاد الهی هم عقیده میدانند… آنقدر این احساس برایم زیباست که میخواهم شرح دهم اما نمیتوانم ؛ میخواهم بگویم استاد الهی شیوه کلامش به همان کمالی است که هر کسی را رهنمون است به مراتبی بالاتر. هر قدر بیشتر به آن توجه کند بیشتر او را به پیش میبرد و بیشتر پیشرفت میکند. آنقدر ساده و بدیهی است که من میتوانم بفهمم و یک فیلسوف هم میفهمد و عجیب آنجاست که هردوی ما هم خود را در سطح او میدانیم.
با سلام کامنتهای مفید د-پ و صوفی گرامی را چندین بار خواندم و وقتی خواستم آنها را در ذهنم خلاصه کنم به همان جمله ی اولیه صوفی عزیز در کامنت ۲۴ رسیدم که خوب بودن و سعی برای انسانتر شدن و پاک کردن بیشتر درون و عمل معنوی کلید خودشناسی و خداشناسی و رشد و پیشرفت است که د-پ عزیز هم به طریقی دیگر و با ذکر جزییاتی بیشتر به زیبایی آن را فرموده اند . فکر میکنم مشکل ما بیشتر بر سر مصادیق است مثلا شاید دهها صفت خوب و بد ِ مهم داشته باشیم فکر میکنم شاید باید روی تک تک آنها فکر کرده و برنامه گذاشت و آنها را آنالیز کرده و با عمل ، تفکر و شناخت و انتخابهایمان را در زندگی روزمره ،نسبت به آن صفت ، تقویت کرده و آنها را یکی یکی تدریجا به تعادل نزدیکتر نماییم که کار سخت ولی زیباییست.
با سلام با نرگس عزیز خیلی موافق نیستم ،زیرا همانطور که در کامنت ۲۴ نقل شده ما در واقع یک اصل طلایی اخلاقی را اگر بر رویش تمرکز کنیم در واقع تمامی صفات لازم، حداقل برای فارغ التحصیل شدن از زندگی زمینی را کسب کرده ایم وآن هم قرار دادن خود بجای دیگرانست یعنی آنچه بر خود نمی پسندی برای دیگران هم نخواه و نپسند و دفاع کن و آنچه برای خودت دوست داری برای دیگران هم بپذیر و عمل کن و بخواه .
یعنی ما با یک مسئله و یک موضوع و یک مفهوم در اخلاقیات سر و کار داریم که البته خود به بینهایت شاخه تقسیم می شود ولی در واقع ما اگر روی همین یک اصل فوکوس کنیم بلحاظ اخلاقی بار خود را کاملا بسته ایم ، ودیگر گیج و سردر گم نمی شویم ، که از کدام یک ازین بینهایت صفات شروع کنیم.
با سلام تا آن جا که تاریخ نشان مىدهد و در حفارىها و تحقیقات باستان شناسى به دست آمده است انسانهاى گذشته و حتى انسان هاى قبل از تاریخ نیز با ذاتى برتر (به نام خدا یا هر نام دیگر) آشنا بوده و در برابر او کرنش و عبادت میکردهاند و براى رضاى او مراسمی را انجام میداده اند.
اکنون این سؤال پیش میآید که بشر در آغاز چگونه متوجه خدا شد؟ چه انگیزه اى او را به فکر خداپرستى انداخت؟ چه عاملى او را رهنمون شد که براى جهان آفریدگارى جست جو کند؟ منشأ و ریشه این اندیشه چیست؟ با کمی دقت پاسخ این سؤال را میتوان پیدا کرد: در انسان غریزهاى به نام غریزه «علت جویى» وجود دارد، بشر از نخستین روزگار، «علیت» را میشناخته و براى هر پدیده و هر موجود نیازمندى، علتى جستوجو میکرده است، اگر گرسنه میشد دنبال غذا میرفت، زیرا غذا خوردن را علت و عامل رفع گرسنگى میدانست. اگر تشنه میشد براى رفع عطش به سراغ آب میرفت، چون آب را علت رفع تشنگى میدانست. اگر صدایى را از پشت دیوار میشنید یقین داشت که صدا علتى دارد و در صدد یافتن علتش بر میآمد. اگر بیمار میشد بیمارى خویش را نتیجه علت و عاملى میدانست و به فکر علاج میافتاد. براى رفع سرما به حرارت پناه میبرد. چون حرارت را علت برطرف شدن سرما میدانست.
علت جویى و کنج کاوى در نهاد هر انسانى نهفته است. هر انسانى همواره در تلاش است که از علل پدیده ها آگاه گردد، لذا در مورد هر پدیده اى «چرا و به چه علتى» را مطرح میکند. وى همواره میکوشد تا براى حس کنج کاو و علت جوى خود، پاسخ درست و قانع کننده اى به دست آورد.
انسان ذاتاً «علت جو» است و این غریزه را نمیتواند از دست بدهد و فراموش کند. همه انسان ها ـ از جمله انسان هاى نخستین ـ از این غریزه طبیعى برخوردار بوده اند. انسان در این جهان میزیسته و با حوادث و رویدادهاى شگفت آور آن روبه رو بوده است، توالى منظم شب و روز، تابستان و زمستان، حرکت منظم ماه و خورشید و ستارگان، عجایب و شگفتى هاى حیوانات و گیاهان، کوه هاى مرتفع و دریاهاى وسیع و آب هاى جارى … این همه را به چشم میدیده و به اندیشه و تفکر میافتاده که «علت» این جهان چیست و پدید آورنده آن کیست؟ ناچار این جهانِ منظم علتى دارد و آفریدگار دانا و توانایى آن را آفریده است و اداره میکند
سلام
خدارا خیلی شاکرم که توفیق خواندن این مطالب نصیبم شده است. نفس اماره دستگاهی غریزی اما خستگی ناپذیر است.نفس طبق ساختار غریزی خود انجام وظیفه می کند.ما بایدبا پرورش عقل سلیم مان یاد بگیریم بی وقفه با نفس مبارزه کنیم.البته با کمک گرفتن دائم ازمبدا.با خواندن این مطلب انرژی تازه ای درتمام وجودم ریشه دواند وانگیزه ای دوباره برای مبارزه به نفس به من داد.از تمام شماعزیزان سپاسگزارم.
ارش عزیز فرموده اید بشر چگونه اول متوجه خدا شد شد و چه انگیزه ای او را بفکر خدا پرستی انداخت . و جوابهائی نیز مرقوم داشته اید که مزید بر تشکر است و اما باستحضار میرساند.
خداوند کامل است و برای هر چیز که خلقت فرمود هدفی قرار داد هدف از خلقت بشر رسیدن به نتیجه غائی یعنی کمال یا
بعبارتی وصال حق است .
از بدو هدایت بشر تا کنون مربیانی بنام انبیاء ظهور فرموده اند تا احکام خدائی را برای رسیدن انسان به سر منزل مقصود رهنمون باشند.
دین ان است خداوند برای شناسائی خود در بدو امر به ادم صفی الله اموخت سپس انبیاء و اولیاء مروج و مجری ان گشتند
تا انسان را به هدف اصلی رهنمون باشند.
حتی حضرت جبرئیل هم تا تعلیم ندید نتوانست خدا را بشناسد.
زراه کرم پس جهان دادگر— به جبرئیل بنمود نیکو نظر
به عنوان تعلیم در ان مقر– به روح الامین گشت او راهبر
برگرفته از ص۸ برهان الحق وص۲۳ شاهنامه حقیقت
سلام هر درسی را می خوانم د گر گون میشوم و می بینم چقدر کار دارم باید انجام دهم و در درسها یک نکته به من خیلی انگیزه کار میدهد ا اینکه برای شناسا یی خدا توانایی شناختن او از طر یق مظهراتش لازم است این دید را هم خدا میدهد من فکرم را روزانه به خدا می سپارم و از او کمک میگیرم ومی پر سم چه چیزی شما را خوشحال می کند. مرسی
hope I can put them in practice ! lessons ! Thank you so much for allof these
از خداوند سپاسگزار هستم و شاکر و متشکرم از همه کسانی که مطالب و تجربیاتشون رو در اختیار دیگران قرار می دهند . بخصوص از آقای آرش برای علت جوئی انسان چون مدت ها بود که مطلب علت برام جا نمی افتاد و مطلب ایشون باعث شد . تا چرا و به چه علت را در اتفاق های روزانه ام در نظر بگیرم.
ولی دلایل د- پ عزیز را متوجه نمیشوم؟یعنی شاید تفاوت بین هدف و علت را نمیدونم در چیه؟ یا اصلا تفاوتی هست ؟
باتشکر فراوان ازمتیس عزیز ودوستان .از آن روزی که تصویر خدای زمان را هنگامه عبادت مجسم میکنم وبا عشق میکوئم تورا میپرستم وازتو یاری می جویم فکرم پراکنده نمی شود کاملاً تمرکز دارم وبه ارامش رسیده ام