بیوفایی دنیا و شکوه از چرخ گردون
شعر زیر برگرفته از کتاب شاهنامه حقیقت تألیف حاج نعمتالله، پدر استاد الهی است. این منظومهی ۱۵۰۰۰ بیتی در سال ۱۲۹۷ ش سروده شده است. در این کتاب حاج نعمتالله به شرح حال اولیا، انبیا و چهرههای برجستهی تاریخ بشریت پرداخته است. این اشعار حاوی مطالبی برای تفکر است که گاه به صورت دعا، گاه پندیات و گاه نیایش بیان شده است.
در این منظومه شخصیت عرفانی حاج نعمتالله و عشق بی قید و شرط او برای خالق و عطش او برای شناخت حقایق معنوی نمایان است. این کتاب همچنین ما را با جو خاص محیط دوران کودکی استاد الهی آشنا میکند.
در شعر زیر با عنوان « بیوفایی دنیا و شکوه از چرخ گردون » حاج نعمتالله با ما از ناپایداری دنیا سخن میگوید.
|
برگرفته از سایت e-OstadElahi.fr
با تشکر از متیس عزیز
این شعر مثل یه تلنگل باعث بیداری آدم میشه
کاش بیشتر در رابطۀ این شخصیت با استاد الهی می نوشتید. شخصا اطلاع زیادی ندارم ولی متاسفانه دیدم در ای استاد فرانسه هم بیشتر نوشته نشده است.
با تشکر و سپاس از این مطلب بیدار کننده و تکان دهنده ،که به ما یاد آوری می نماید که به چه مشغول شده ایم و بر سر چه متاعی با دیگران می جنگیم واقعا متشکرم.
اگر میشه بیشتر دربارۀ حاج نعمت و طریقۀ او بنویسید. آیا با هندوئیسم آشنا بوده یا نه .
این مطلب بسیار به موقع منتشر شد تا در این ایام به یاد حاجی نعمت باشیم.
در مورد دوستانی که تمایل دارند در مورد حاجی نعمت بیشتر بدانند پیشنهاد می شود آثارالحق ج۱ چاپ پنجم فصل بیست و سوم و وب سایت حاجی نعمت را مطالعه نمایند.
http://www.hadjnemat.com
با سلام و تشکر از اینکه باعث شدید امروز یکبار دیگه این شعر زیبا یادآوری بشه.
خصوصا بیت زیر که در آخر میآید و گویی مرهمی است برای دردهای این دنیا
دلا تا توانی به نیکی گذر که نیکی رهاند ترا در دو سر
زمان و زمین هست دلریش او / جگرخسته باشند در پیش او
به نظر می آمد منظور از این گردون ، خود زمین و زندگی دنیایی باشد، ولی در این بیت اشاره دارد خود “زمین” هم از آن در گله است ، پس این گله از چه چیز این دنیا و زمین است؟
با سلام و تشکر از متیس عزیز:
مرسی خیلی به موقع بود روز نهم اسفند بیاد حاجی نعمت واقعا از ته قلب تشکر می کنم. داشتم فکر می کردم اگر این تلنگر ها مرا زنده نکند، دنیای خاکی مرا با خودش می برد. یکی را دمی شاد و صد دم غم است – دمی سوز، یک سال در ماتم است. واقعا واقعا از دست نفس چکار باید کرد، بعضی اوقات آنقدر قوی عمل می کند که فکرم را تسخیر می کند و یادم می رود باید در مبارزه با نفس و در آن جدال سخت باید پناه به خدا ببرم. از نفسم پیش خدا گله دارم، خیلی سخت گله دارم، سالها برای کنترل یک صفت کوشش و تلاش می کنی، زمین و زمان را به هم می بندی که یک اپسیلون جلو بری، ولی وقتی به خودم میام می بینیم یک امتحان کوچک آنچه را که هم کاشته ام از بین می برد. مبارزه، مبارزه، مبارزه،… شکست، شکست، شکست،… .
از ۲۰۱۰ تشکر میکنم که آدرس وب سایت حاجی نعمت را داد. برای شناخت این شخصیت خیلی کمک کرد.متاسفانه کتاب در اینجا ندارم.
با سلام و تشکر فراوان از متیس عزیز . وقتی به اشعار پر مغز و گرانبهای حاج نعمت الله رجوع می کنم و سعی می کنم با توجه آنها را بخوانم به وضوح متوجه می شوم که هر چه فرموده اند پر از درسهای معنوی است و کسی که در خود شناسی کوشش می کند به خوبی متوجه می شود که ایشان هیچ چیزی را نا گفته نگذاشته اند و درد دل روح ملکوتی انسان و دوای این درد را در جای جای کتاب یاد آور شده اند. چقدر زیبا و عمیق و در عین حال شیرین سخن می گویند، طوری که حال معنوی انسان را هزاران بار بیشتر از اشعار حافظ و مولانا دگرگون می کنند. امیدوارم توفیق درک و عمل به فرمایشات گوهربارشان نصیب همه خدا جویان و خدا پرستان واقعی بشود. آمین.
با سلام و تشکر از زحمات متیس بلاگ بسیار به موقع بودیاد حضرت حاج نعمت ونهم اسفند سالگرد ترک ایشان از دنیای مادی ……… انشاالله همیشه توفیق داشته باشیم از آثار ایشان در همه مناسبت ها استفاده کنیم مخصوصأ شاهنامه حقیقت
حاجی نعمت چقدر زیبا در این شعر تمامی موقعیت های دنیایی را توصیف کرده است. چقدر عمیق است و واقعا فانی بودن و ناپداری این دنیا را به خوبی میتوان احساس کرد.
با سپاس ودرود از زحمات متیس بلاگ
نهم اسفند سالگردحضرت حاج نعمت راگرامی می داریم
انشاءالله همیشه توفیق این راداشته باشیم که از آثار این بزرگوار درزندگی مادی ومعنوی خودمان استفاده کنیم
دنیا فنایه یا داوود گیانم هرحق باقیین یاداوودگیانم
به (معنی دنیا فانی وزود گذر است ولی همیشه حق باقی وپاینده است)
حقیقتا سر تعظیم به کتاب شاهنامه حقیقت:
« ز انسان بجز نام نبود نشان… دلا تا توانی به نیکی گذر…. که نیکی رهاند ترا در دو سر…»
بسیار امید بخش است و در عین حال نگران کننده. از خودم پرسیدم جدا اگه الان دنیای بی وفا تموم بشه و بمیری می گن خوب بود یا بد. خیرش به مردم رسید یا همه اش فکر خودش بود؟! گذشت داشت؟ مهربون بود؟ دست کسی را در زندگی اش گرفت؟ دیدم نمی تونم بگم. یعنی اینقدر خودشناسی ندارم که پروفایل خودمو درست ببینم ولی خیلی نباید جالب باشه. به همسرم فکر کردم، دیدم واقعا می تونم بگم آدم خوبیه و چند نفر دیگه هم همینو می گن. امیدوارم که خدا کمکم کنند که آدم بهتری بشوم. خیرم به مردم برسد. فقط حول محور خودیت خودم حرکت نکنم. اونطرف شرمنده نشیم .
با سپاس و تشکر از زحماتی که می کشید .
دوست عزیزم ، خانم یاوری ، اگر در خارج از ایران بسر می برید ، کتاب را از طریق سایت کارون تهیه بفرمایید:
http://www.karoon.com
در این اشعار درسهای عمیقی نهفته است .
این دنیا به انبیاء و اولیاء عرفاء و شهریاران و نام اوران وفا نکرد به شما هم وفا نخواهد کرد دل خوشی در این دنیا نیست نیکی کنید تا در دنیا اسمتان به نیکی ببرند و در اخرت با قلب شاد در بهشت بنشینی یعنی همان اخلاق اصیل و اصول الهی را رعایت کنید
ز دنیا به نیکی بمانی به یاد
از ویژگیهای برجستهی شخصیت او، انجام بیوقفهی امور خیریه بود که یکی از ارکان تعلیماتش به شمار میآمد. هر بار که قحطی در آن نواحی بیداد میکرد، مدام به اطعام فقرا میپرداخت و به نیازمندان رسیدگی میکرد و به دردشان میرسید.
نقل میکنند که در یکی از سالهای قحطی، دستور داد گوسفندی ذبح کنند و لاشهی آن را برای خوراک حیوانات به بیابان بیندازند.
مورد محترم
۱۰۰۱
زمان و زمین هست دل ریش او جگر خسته باشنددر پیش او
مراد از زمان و زمین اهل زمین در این برهه زمانی است
و گر نه جماد و نبات و حیوان که در اخرت باز خواست ندارند باستحضار میرساند حقیر از شعر فوق اینطور فهمیدم
با تشکر
با تشکر از متیس عزیز برای آوردن این قطعه دلنشین.
با اینکه هر روز سعی میکنم توجه داشت باشم متأسفانه همیشه حرص و طمع دنیا چند قدم جلوتره. همیشه به فکر این هستم که چطور وضعیت ظاهریم را از اینی که هست بهترو بهتر کنم. خیلی اوقات هم که ناکام هستم دلگیر میشم. خواندن این شعر زیبا از حاجی نعمت مثل آبی بود روی آتش حرصم. دنیا تا به حال به افرادی که قبل از من بودند وفا نکرده پس من چرا باید دنبال خوشی باشم. یادآوری بود از این نکته که این دنیا جای خوشی کردن نیست بلکه جای درس گرفتنه. آموزش دیدن هم هیچوقت بدون سختی کشیدن میسّر نیست.
درود بر شما متیس عزیز برای این شعر پربار,انشاالله طوری زندگی کنیم که دنیا مشغولمون نکنه وازمون به نیکی یاد بشه.
ایمان حضرت حاجی نعمت الله به خدا نظیر ندارد دنیا گذاشت و پرداخت به معنا تا در ان برهه زمانی که مسلک اهل حق به بیراهه کشیده شده بود ناجی ان شود و سنک بنای مسلک اهل حق را مستحکم مستقر فرماید در سختی هائی که در کوچ اجباری به قزوینه متحمل شد رشته هدایت را مستحکمتر و فرزندش را
در راه معبود قربانی کرد تا ازمایش شده و اموزش دیده بلغار وار پخته و زیر بنای حقیقت واقعی را پی ریزی نماید
تا در عصر حاضر اثرات ان جامعه بشری را ارشاد و به معبود واقعی وصل نماید
با سلام و تشکر از چاپ این شعر بسیار تکان دهنده و روشن که مثل همیشه روحم را آ رام کرد.
گوشه ای ازسختی های زندگی دنیوی حضرت حاج نعمتالله
۱- در هفت سالگی پدر خود را از دست می دهند درد یتیمی و سختی روزگار را می چشند
۲- در ده سالگی مادرش نیز دار فانی را وداع گفته بسرای جادانی می پیوندد
۳-اجبارآ بمنزل عمویش میرود تا نا ملایمات روزگار را پشت سر گذارد.چنان رنجی متحمل میشود که عذابی بدتر از ان متصور نیست
۴- دوران نو جوانی و جوانی نیزهمراه مشگلات و دشواریهای طاقت فرسا بوده
۵-تامین مخارج روز مره نیز بسختی صورت میگرفته
تا اینجا مرحله اول سختیها محسوب است .
در سن بیست سالگی با دختر عموی خود سکینه خانم ازدواج می نمایند که دختری خداپرست ، دلسوز ،مهربان ،باصداقت و همسری شایسته برای حضرت حاجی نعمت که یار و مدد کار اوست
بسی دیده تنگی وذلت بخود—— بسی دیده شادی ورحمت بخود
بسی تلخ دیدم بسی شهدو قند—— زدنیا نشد هیچ بر من پسند
پیرو فرمایش کامنت ۱۸٫ خیلی روی من اثر گذاشت. هر روز به یادم می آید. خودم را گذاشتم جای ایشان. در قحطی، آنچنان قحطی ای که برای یک لقمه نان آدم می کشتند، شخصی آنقدر بزرگ باشد، آنقدر وسیع، آنقدر سخاوتمند، آنقدر مهربان، که نه تنها به آدمهای اطرافش رسیدگی کند، بلکه به فکر جانداران بیابان باشد…آنوقت من بنده حقیر یک محبت ناقابل به دیگران می کنم تا یک بدی می بینم اینقدر به یادم می اید و فوری حق به جانب می شوم و فوری می گم ای داد ای هوار دیدی باز پیامد نوع دوستی بدی شد. برم خجالت بکشم. برم یاد بگیرم. ای خدا شرمنده ام جدا از حقارت نفس خودم.
ایمان به ما حکم میکند که چنین فکر کنیم :هر چه برای اشخاص مومن سرو کارشان با خداست پیش بیاید،یا خیر است یا مصلحت ،زیرا غیر ممکن است خداوند بگذارد برای مومنینش چیزی بر خلاف مصلحتش پیش بیاید.اثار الحق جلد اول گفتار۲۰۵۳
نقل به مضمون فرموده اند :”روزگار و زمین ، همان جهنمیست که در ادیان وعده داده شده است…”
بنظرم باز خداوند خیلی به ما لطف و کرم فرموده اند واقعا دنیا از آن جهنمی که در فکرم، قبل از آشنایی با این تعلیمات شکل گرفته بود خیلی خیلی بهتر است.
فقط نباید دنیا را خیلی سخت بگیریم مثال: وقتی در تصادفی سطحی ، ماشینمان خراشی بر می دارد خودمان را حلق آویز نکنیم (: دنیا را راحتتر بگیریم و بدانیم که آمده ایم آخرتمان را بسازیم و به زودی از این جهنمی که به آن خودمان را بواسطه ی رفتارهای بدمان ، در زندگی های پیشین ، دچار کرده ایم،انشاالله خلاص می شویم ، پس بهتراست در آباد ساختن سرای جاودانمان و حیاط ابدی مان بکوشیم.
شاید مهم اینست که بتوانیم این انگیزه خوب بودن و انسان ماندن را در خود هر روز به هزار طریق، شعله ورنگهداریم
با تشکر از همه دوستان مخصوصا کامنت ۲۴ که پس از خواندنش حال عجیبی پیدا کردم انگار آن زمان را تجربه می کنم… و الان خود را به آن موقعیت نزدیکتر حس میکنم، سختی هایی که ما می کشیم را بزرگترین مقامات معنوی هم به نوعی تحمل کرده و از قدرت معنوی خود برای دور زدن آنها استفاده نکرده اند …فکر میکنم آنها هزاران سال نوری با من ِ راحت طلب ِ خود خواه و نازک نارنجی فاصله دارند
ثواب و عقاب دو ستون مقابلند بعضی از ثوابها در همین دنیا گناهان را پاک میکند و شخص ازاد به ان دنیا میرود.ولی بعضی دیگر اینطور نیست و در ان دنیا حساب میشود. دیشب مدام میگفتم : ای خدایا ، تو که میدانی به تو ایمان و اطمینان داریم، ایا کافیست یا نه؟ امیدواریم ای خدا ،ایمانمان را به حد اطمینان برسانی که دیگر شک و وسوسه شیطانی و نفس ظلمانی بر ماغلبه نکند. هیچکس نمیتواند ادعا کند بدون عیب و معصوم است،چیزی که باعث امیدواری ماست ایمان و اطمینان به توست که کوهی را به کاهی میتواند تبدیل کند.
وقتی بیدار شدم زندگی خودم را ورق زدم ،حتی زمان بچگی را هم به یاد اوردم که با فلان خدمتکار دعوا کرده ام یا با فلانی گفتگو داشته ام و….. و یاد پدر که مرا طوری تربیت کرد که وارد منجلاب نشدم . امان از چیزهای جزئی که چقدر حساب و کتاب دارد.
دستورمان اینست:تا هستیم طوری زندگی کنیم که در مقابل خدا مانند یک مقصر خود را در خوف ببینیم و از طرفی به کرم او امیدوار باشیم .سعی شخص باید این باشد:ایمان به او ، اطمینان به او، توکل به او داشته باشد و رضایت او را به جای اورد.اثار الحق چلد اول صفحه ۶۶۸ پاراگراف اخر تا پایان گفتار ۲۰۴۰
با سلام به دوستان :
از نظراتان خیلی استفاده می کنم. مطلبی می خوام به گفته های دوستان اضافه کنم. ایمان، صداقت، پاکی، راستی، نیستی، ردآ، تمام این فضایل در عرض همند نبودن یکی از اینها “عمل” لنگ می شود. ایمان بدون عمل چه فایده دارد، عمل بدون ایمان چه فایده دارد. گفتار ۲۲۸ آثار جلد ۲ می فرماید، شما می توانید آدم خوبی باشید، و… ولی سلوک چیزی دیگر است. اگر اسم سلوک را می آوریم “باید حساب پس بدهیم”. واقعا این گفتار تمام سلوک را بر می گیرد، هر وقت مطالعه می کنم، آنچنان انرژی می دهد که توان دارم کوهی را جابجا کنم، وقتی به درونم نگاه می کنم کوه گناهانم سرم را پائین می آورد، وقتی به معنی این گفتار توجه می کنم همان نیرو را می گیرم که کوهی را جابجا کنم. خدای زمان از ما فقط مبارزه، مبارزه، و مبارزه می خواهد، هرکس بنا به ظرفیتش تلاش کند، می فرماید همین کافی است و آنجا لذت مبارزه را می بیند، وای خدای من، پس من که بدون مبارزه تسلیم نفس می شوم چی؟ هم شما می دانی و هم خودم که افکار منفی و … مرا به کجاها می برد، تو می دانی که من چه گناهکاری هستم.دلی ای گناهکار چقدر بی غیرت، وقدر پروانه ای نداری همت.
وقتی کامنتها را می خواندم (خصوصا کامنتهای ۲۹ و ۳۰)دیدم چقدر دور شده ام و حساسیت معنوی ام نسبت به گفتارها کم شده است علتش اینست که متاسفانه بیشتر وقتم را به دیدن فیلم و … تفریح می گذرانم مطالعه ام خیلی کم شده.
می خواستم بگویم خواندن این سایت و مقایسه خودم با دیگران در این سایت برای من مانند دما سنجیست که وضعیت معنوی ام را نشان می دهد .
اینکه یک گفتار از کتابهای معنوی انسان را تکان بدهد یا نه امریست که به روش زندگیمان تا حد زیادی بر می گردد و از کمتر یا بیشتر شدن میزان این اثر پذیری میتوانیم تا حدی به درست بودن یا نبودن روش زندگیمان پی ببریم متشکرم.
شعر به زبان کردی است از حضرت شیخ :
دلی ای بی غیرت، دلی ای فنا بای، چقدر بی غیرت
و قدر پروانه ای نداری همت -…این شعر برای امثال من گفته شده که دنیا و مادیان آنها را برده و به اندازه پروانه همتی برایشان نمانده. نهیب است به روح که داری چکار می کنی، وقت کوتاه است و باید کاری بکنی، البته اینها را به خودم تشر می دهم، که انگیزه به اصول اخلاقی را در خودم نگهدارم. گفتم شاید چون از درونم التماس می کنم روی دل بنشیند.
یکی را دهد حشمت و جاه را برافراخته سرش تا ماه را
یکی را دهد قوت با خون دل کند بسترش جفت با خاک و گل
یکی را دهد ذوق در جشنگاه یکی را به ماتم نشاند به گاه
از این ابیات می توان درس گرفت که اگر از لحاظی در اجتماع برتری داریم به زیر دستان با غرور و خود برتر بینی نگاه نکنیم و یا نسبت به افرادی که در زمینه هایی مادی بر ما برتری دارند با احساس حقارت و از موضع پایینتر نگاه نکنیم زیرا در سناریویی که فعلا در این زندگانی چیده شده یکی دارای هوش و امکانات وسیعتر و غیره شده و دیگری خیر ،به هر تقدیر بالاتر بودن پول مقام زیبایی و… در افراد به معنی برتری ذاتی آنها نمی باشد .فهمیدم این دنیا چون صحنه ی تئاتریست که به هر کس نقشی داده اند شاه ،وزیر، رئیس ،دربان،پیش خدمت و… چه بسا در آن دنیا که اشخاص بر اساس ارزشهای واقعیشان طبقه بندی می شوند کاملا این ترتیب دنیایی بهم بریزد و شاید پیش خدمتی مقامی بالاتر از رئیس جمهور کشورش داشته باشد.
با دانستن این موضوع دیگر نه به بالایی به دیده حیرت نگاه میکنیم و نه به زیر دست به دیده حقارت .
برای استفاده در جهت منافعمان از هر چیزی دانستن حقایقی در مورد آن چیز ضروریست مثلا یکی از حقایق مار نیش زهرآگینش است با دانستن این حقیقت میدانیم چگونه به آن نزدیک شویم و کشته نشویم و حتی از سم مهلکش برای درمان بیماریهایی نیز بهره ببریم.
این شعر حقیقت دنیا را مشخص مینماید ، اولین اصل بهره بردن از دنیا اعتقاد به مفاهیم این شعر که حقیقت ذاتیه دنیاست می باشد ، بسیاری از عرفای پیشین هم این مفهوم را تایید نموده اند از جمله شعر بسیار زیبایی از حافظ که در صفحه نخست کتاب برگزیده آمده است.
با قبول کردن این نوع جهان بینی و جهان شناسی دیگر انتظارات بیهوده از جهان (راحتی ،لذت ،زیبایی ، قدرت ، بُرد همیشگی و…)نخواهیم داشت ، کم شدن انتظارات بیهوده اولین قدم برای قبول بهتر شرایط و کنار آمدن با این کویر و حتی لذت بردن از آن و استفاده از آن برای چیزیست که برای آن آفریده شده است.و اگر هم از نعمتی آرامش بخش در اینجا برخورداریم باید از داشتنش راضی و شگفت زده باشیم نه از دلایل ناکامل بودنش ناراحت و مغموم.
خواندن روزانه این شعر داروییست برای حرص ،طمع ، و … بیماریهایی که از نفهمیدن علت و ذات و حقیقت ناپایدار و بی وفای این دنیا ناشی می گردد. حقیقتی که دانستنش می تواند راه استفاده از دنیا را برایمان هموارتر نماید .
خیلی ممنون از کامنت ۳۳٫ چقدر به دلم نشست. واقعا این طرز نگرش خیلی عالیست.
دلا تا توانی به نیکی گذر که نیکی رهاند ترا در دو سر
ز دنیا به نیکی بمانی به یاد ز عقبا به جنت شوی قلب شاد
ابیات بالا مرا به یاد سخنی از مولا علی (ع) انداخت (نقل به مضمون) : درستی (نیکی)بالاترین سیاست است.
یعنی انسان عاقل راهی را قاعدتا باید انتخاب نماید که در آن نفع دنیوی و اخروی اوست .پس چرا به نصیحت بالا عمل نمی کنم ؟چون به صحت این مفهوم ایمان کامل و قلبی صد تاسف که ندارم و فرق من با بزرگان بیشترش در همین ایمان صددرصدی آنهاست به حقایق الهی .
پس باز برگشتم سر اولین قدم ، تقویت ایمان .
با سلام
اگر روزی یک نکته از مقاله ارائه شده را یاد بگیریم و سعی کنیم به خاطر سپرده و مترصد عمل کردنش باشیم خیلی برای رشد معنویمان مفید است.
وقتی فهمیدم شاهنامه حقیقت ۱۵۰۰۰ بیت دارد که جز ابیات بالا شعری دیگر از آن نخوانده ام همینطور دیگر کتابهای مرتبط با اندیشه استاد الهی را نیز خوانده ام ولی سرسری ، اما در هر جمله و بیتشان دنیایی معناست…چه عظمتی به نام معنویت در مقابلم دارم و همچون کبک سرم را به زیر برف بی خبری کرده ام.کی می خواهم اینها را یاد بگیرم و کی میخواهم دونه دونه عمل کنم خدا می داند .دوره جنینی رشدروحی ام کی به آخر می رسد؟ اینجاست که فرموده اند برای رشد روحی باید از کمک الهی بهره جست و از او خواست فقط با کمک و نیرو و انرژی او میتوان این راه بسیار طولانی را طی نمود..فهمیده ام بایدهر روز حداقل چند بار از خدا صادقانه خواست که ما را با نیروی خود جلو ببرند.
سلام شعر بسیار زیبایی حاج نعمت گفته اند واقعا وصف دنیا است
به مطلبی که دوست عزیزم در کامنت ۳۴ بیان کرده اند فکر می کردم.
این مطلب را بارها و بارها شنیده و خوانده ام یا در درسها یا در کتابها.. ولی انگار که دلم نمی خواهد این حقیقت دنیا, که همان بی وفایی او به همه است را باور کنم. در واقع مشکلم همین است که نفس اینقدر قوی است که می خواهد به من جور دیگری بقبولاند… در هر حال… این مطلب را خواندم و واقعا دوست دارم که این نوع نگرش یا همانطور که دوست گرامی فرموده اند این جهان بینی و جهان شناسی را “باور” کنم.
چه راه حلی پیشنهاد می دهید؟ آیا همان خواندن روزانه این شعر راهگشاست؟
متشکرم
سلام دوست عزیز S.M
خواندن روزانه این مطلب و مطالب دیگر صد البته که برای توجه خیلی مهم است، ولی به نظر بنده، توجه به مفهوم جمله و درک آن بسیار بسیار حائز اهمیت است، به زندگی شخصی خودت برگرد و مرور کن چه اتفاقاتی در طول مسیر برایتان افتاده و اون موقع در اون شرایط انسان فکر می کند ( البته بعضی اوقات که فشار زیاده ) دنیا به آخر رسیده و چه چه شد، و… وقتی مدتی می گذرت و مشکلات یکی پس از دیگری حل میشه و ما هنوز هم هستیم و هنوز هم آن اتفاقات به شکلی دیگر پیش می آید و می گذرد، نتیجه می گیریم واقعا دنیا به کسی وفا نکرده. آقای دکتر الهی مطلبی فرمودند که “من از گذر زمان خیلی درسها گرفتم” واقعا همین است زمان می گذرد، به شاه و گدا به فقیر و غنی و… فقط کمی دقت کنیم که چه باید بکنیم. منظور این است وقتی در فشار، ناملایمات، سختی و… کمی تحمل داشته باشیم و به خدا توکل کنیم می بینیم زمان گذشت و دوباره زندگی حالت عادی گرفت، وقتی توجه به شرایط خودمان می کنیم و می بینیم چطوری زمان می گذرد کم کم متوجه میشیم که این دنیا با تمام زرو زیورش هیچ ارزشی ندارد و به کسی هم وفا نکرده. کو شاهان قدیم، کو فرستادگان الهی، کو اشخاصی که ظلم کردند، و… اگر توانستیم در جهت پرورش فکر و خدمت به خلق از دنیا استفاده کردیم آنوقت این دنیا معدن طلاست. باید خودمان را در ورطه هر عملی قرار بدیم تا متوجه مفهوم اون بشیم. دنیا در گذر است، هرکس هر موقعیتی که در اختیار دارد همیشگی نیست، خودت را نگاه کن چه چیزی از دنیا برایت همیشگی بوده می بینی همیشه در حال تغییر موقعیت هستی، پس دنیا به کسی وفا نداره، برعکس وقتی ایمان داری می بینی همیشه سرحال و با انگیزه هستی، همیشه خیر دیگران را می خواهی، با خدا همیشه در صلحی، ناملایمات و فشارها کم رنگ می شوند، و در کل بهتر با زمانه کنار می آیی. انشاءالله کمکی کرده باشم چون حال خودم را نیز عوض کرد مرسی از سوالتان.
باسلام
منظور از چرخ گردون چیست؟
چنانچه دوستان محبت نموده و راهنمایی نمایند ممنون خواهم شد.
متشکرم
سلام دوست عزیز ۴۷
به نظر من منظور از چرخ گردون همین چرخه دنیای مادی است یا به نوعی کنایه از چرخه دونا دون باشه. چون از مفهوم ابیات مشخص است که از بی وفایی این دنیا بحث می کند.
با سلام در مورد سوال دوست عزیز s.m چندین روز است که فکر میکنم ولی کاملتر از جوابی که آقای ع-علی فرموده اند چیزی به ذهنم نمی رسد .و اینکه چون این ابیات ، از بزرگی معنویست صرفأ خواندن و تفکر کردن بر آنهم ،باعث عبور این مفاهیم از روان و رسیدنش به روح ، و تاثیر بر رفتار و افکار وبینش فرد میشود این اثریست که شخصا بارها امتحانش کرده ام.
دیگر اینکه اگر مطالبی که خودتان قاعدتا پس از چندین روز فکر بر این موضوع بدست آورده اید و دیدگاه خودتان است را نیز بفرمایید ممنون می شوم.
در مورد معنای چرخ گردون دلیلی نمی بینم که معنایی بر خلاف معنای تحت اللفظی اش (دنیا و مافیها ) داشته باشد ،حداقل در ابتدا که اینگونه به نظر میرسد.الله الاعلم.
کار ساز ما به فکر کار ماست فکر ما در کار ما ازار ماست
با عرض سلام و تبریک سال نو به تمامی دوستان عزیز و دست اندرکاران محترم سایت متیس و آرزوی برکات مادی و معنوی
از راهنمائی مجدد شما تشکر می کنم. خدا از دلم خبر داشت که روی این مقاله سوال دارم ( : پس حالا مطرح می کنم تا انشاءالله درست بفهمم و هدایت بشوم. این گفتارها را می خواندم-… موحد نباید جز به خدا به کسی توکل کند. گو اینکه امور دنیا بر سبب و مسبب است، اما اگر توکل به خدا کنیم، او خود سبب را فراهم میآورد. پس در زندگی باید فعال باشیم، ولی با توجه و توکل و امید به او. (آثار الحق جلد ۱، صفحه۳۷۲)
همیشه با خودم اینطوری فکر می کردم که شخص موحد باید همه چیز را از خدا ببیند. اگر ذوقی در جشنگاه برای من پیش می آید یا اگر به ماتم بنشینم همه اینها را تصمیمات و نظر قطعی خدا یا دستگاه الهی که آن هم زیر نظر خداست میدانستم که برایم پیش آورده …اگرپیاده یا سوارم…اگر شادی برایم حواله شده است یا غم… فکر می کنم که همه را آن یار نازنین با برنامه ریزی صحیح و درستی که دارند که کاملا سزاوارم هست برایم پیش می آورد حالا یا عکس العمل هست یا مصلحت یا هر چیز دیگر… خلاصه طعم و نشاه ای هست که برای جلو رفتن باید بچشم و اینطوری فکر می کردم… البته خب این طرز فکر واقعا باعث میشد که گاهی که در فشار و سختی بودم و قدرت مقابله درونی نداشتم از دست خدا ناراحت میشدم (یا حتی متاسفانه میشوم) و بنای ناشکری و ناسپاسی را می گذاشتم… بعدا با خودم فکر کردم که بیایم این مسائل زندگی و دنیا را از خدا جدا کنم… اگر بیکار میشوم یا هر اتفاق دیگری که خوشایندم نیست برایم پیش می آید به خودم بگم که در روند زندگی دنیا این چیزها هست و برای همه هم پیش می یاد من اولین و آخرین نفری نیستم که با این مسائل و مشکلات روبرو میشود…
این طرز فکر یک حسن داشت و یک عیب. حسنش این بود که وقتی به مشکلات بر می خوردم با خدا مشکلی پیدا نمی کردم و بنای ناشکری و ناسپاسی را نمی گذاشتم . عیبش اینکه یک جورهایی من را از خدا جدا می کرد چون دیگه کم دستش را در زندگیم می دیدم تا در ارتباط قلبی و دوستانه مان مشکلی پیش نیاید….دیگه خودم را به عنوان فردی که باید مسائل و مشکلات خودش را حل کند می دیدم و اگر هم با خدا صحبت می کردم و مسائل را میگفتم فقط در حد گفتن بود… دیگه انتظار کمکی از جانب او نداشتم… در واقع رابطه مقداری کمرنگ میشد ولی آن حالتهای بدِ ناسپاسی و طلبکاری که ازش خسته شده بودم را هم نداشت…
این شعر را خواندم حقیقتش اول که شعر را خواندم یک مقدار تعجب کردم که چرا باید از دنیا گله داشت در حالیکه حضرت حاجی بزرگوار موحد واقعی بوده اند . یک مقدار سر این مساله با خودم درگیر بودم… که دنیا که کاره ای نیست.. اصلا دنیا کی هست یا چی هست که بخواد به آدم آزار و اذیتی برساند..
الان هم در عین حالیکه زیبایی و توصیف قشنگ ابیات را تحسین می کنم و در عین حالیکه سعی کردم بفهمم که این خاصیت دنیاست که پستی و بلندی داره یا شادی و غم … یا خاصیت مار این است که نیش بزند.. ولی … هنوز فکر می کنم همان مار هم تا “او” نخواهد آدم را نیش نمی زند…در واقع فکر می کنم باید سعی کنم همه چیز را از خدا ببینم و اینکه دنیا کاره ای نیست که بخواد من رو خوشحال یا ناراحت کند و اگر خوشحالی هست آن یار نازنین برای من رقم زده, اگر سختی هم هست باز او رقم زده است..
الان یک مقدار دید صحیح را گم کرده ام!! نمی دانم چرا باید دنیا را از خدا و دستگاه الهی جدا در نظر بگیرم… اینطوری مثل این می ماند که یک خدای خیر داشته باشیم و یک خدای شر, که داریم از دست خدای شر گله و شکایت می کنیم… درحالیکه موحد چیزی جز او نباید ببیند و من هم باید سعی کنم مثل یک موحد ماجراها را ببینم. حالا با این تفاسیر:
۱- آیا این جدا دیدن دنیا از دستگاه الهی, دوبینی(احول بینی) در معنویت نمیشود؟
۲- نمی دانم چه طرز نگرشی داشته باشم که صحیح باشد..چون اگر همه چیز را از خدا ببینم مشکلاتی که گفتم را برایم پیش می آورد وقتی هم جدا از خدا می بینم فاصله بینمان می افتد. نگرش صحیح چیست؟
خیلی ممنون از راهنمائی تان
S.M عزیز،
با شناختی که بنده در مدت آشنایی با کامنتهای شما دارم. خودتان بسیار بیش از من می دانید، ولی اینطوریکه من متوجه شده ام، هر چه سختی و گرفتاری پیش می آید، از خود ماست و هر چه خیر و نیکی به ما میرسد از خداست. دنیایی که برای ما رقم زده شده نیز بر اساس زندگی و یا زندگی های قبلی خود ما برایمان تعیین شده است. گاهی فشار زندگی برای تعلیم و تعلم است. حتی تنبیه ها برای آموزش است. اگر گرفتاری در این دنیا برایمان پیش می آید، دقیقاً نتیجهء اعمال خود ماست. ولی وقتی به خدا توکل می کنیم، نظر او تحمل آن مشکل را آسان تر می کند. گفتاری را که از استاد نقل کردید: «موحد نباید جز به خدا به کسی توکل کند. گو این که امور دنیا بر سبب و مسبب است، اما اگر توکل به خدا کنیم، او خود سبب را فراهم میآورد. پس در زندگی باید فعال باشیم، ولی با توجه و توکل و امید به او.» البته فراموش نکنیم، استاد در مورد حضرت یوسف فرموده است. بعد هم فرموده «موحد» یعنی کسی که در تمام امور زندگیش فقط به خدا توکل می کند. ما کِی به آن مرحله رسیده ایم؟ تا کارمان گیر می کند، به هزاران عامل فکر می کنیم و وقتی نتیجه ای نگرفتیم تازه یاد خدا می افتیم. برای اینکه به آن مرحله برسیم، نیاز به تمرینهای بسیار داریم. تازه شاید در دنیا با گرفتاریهایش در ظاهر هرگز به آن مرحله نرسیم. ولی خدا با سعی ما کار دارد. او چیزی که از ما میخواهند کوشش است، کوشش.
نمی دانم که شما این تجربه را در زندگی دارید یا خیر!؟ کسانی که فرزند دارند این مثال را بهتر درک می کنند. فرزند کار خطا می کند، او را تنبیه می کنند. آیا این از روی عداوت است؟ البته که خیر، پدر و مادر فرزند را دوست دارند. خدا هم با ما همینطور رفتار می کند.
بسی مرد و زنها به دور زمان ز مخلوق از کهتر و مهتران
بیاید به دنیا برِ امتحان نمودند رحلت همه در جهان
یکی را دمی شاد و صد دم غم است، دمی سور، یک سال در ماتم است
ندیده کسی در جهان کام دل نشد مشکل کس ز دنیا به حل
تازه این حال روز بزرگان در جهان است. خدا با ما خیلی لطف دارد چون طاقت ما کم است. هر که را بر حسب ظرفیتش می سنجند.
رودخانه دارد با فشار بسیار حرکت می کند. فقط کافی است خود را به آب بسپارید، آب کار خودش را اتوماتیک انجام میدهد و ما با خود می برد.
نفس کارش این است که ایراد گیری کند، کار ما هم تو دهنی زدن به آنست. درست است که ما مشکلات داریم ولی در همان زمان، خدایی داریم که به او توکل کنیم. خدایی که بالا دست ندارد. رأیی بالای رأی اش نیست. پدر مهربانی است که حتی لحظه ای ما را به حال خود نمی گذارد. این مائیم که غافلیم که او و نشانه هایش را نمی بینیم. دلگیر می شویم. با یک گردو گرمیمان می شود و با یک مویز سردیمان. فقط باید سعی کنیم و تا جاییکه توان داریم تعلیمات استاد را عمل کنیم. همین
S.M عزیز،
لطفاً کامنت ۱۴۳ «سخنرانی دکتر بهرام الهی در مورد خودشناسی و کمال» را هم مطالعه کنید. (ہ) خیلی زیبا نوشته است. من در همین زیر انتقالش میدهم اینست: وقتی می گویند همهء سیر و سلوک با هم در ارتباط است.
ما می توانیم از این مسائل درس بگیریم و در جهت تجربه استفاده کنیم و سعی کنیم کمتر تکرار شود ، ولی آیا واقعاً می دانید که چه چیز پشت این مسأله است؟ آیا خود را می توانید دقیق قضاوت کنید ؟ توان و نقطه ضعف های خود را چقدر می شناسید ؟ می دانید خدا دقیقاً چقدر از شما توقع دارد؟ می دانید در نهایت این موضوع به ضررتان تمام خواهد شد یا نفع ؟ می دانید در گذشته چه مراحلی را گذرانده اید و چرا در مقابل برخی مسائل ضعیفید؟ ظرفیت خود را می دانید چقدر است ؟ مطمئنید اگر کسی با همین توان جای شما بود ، اشتباه نمی کرد؟ بعضی اوقات آزمون های زندگی بر روی نقطه ضعف های ماست و برای مبارزه با نقطه ضعف کمک طبیب ضروری است ، درست است که اراده ی بیمار هم شرط است ، ولی بدون طبیب میسر نمی شود.دوست عزیزم پایان کار را او می داند و شاید در نهایت همه چیز رنگ دیگری پیدا کند… ما جز دید محدود از خود نداریم.
انشاء الله وقتی کسی او را دارد ، همه چیز به نفعش تمام خواهد شد……
آذرمهر عزیز, خیلی ممنون که وقت عزیزتان را برای من گذاشتید. من با مطالبی که می فرمائید موافقم و فکر نمی کنم حرفمان با هم متفاوت باشد. فقط نکته ای که به نظرم می رسد این است که ما باید از داستانهایی که از بزرگان و غیره گفته شده درس بگیریم نه اینکه چون خودمان در آن سطح نیستیم آن درسها را به کنار بگذاریم… تا آنجا که می توانستم سعی کردم کامنتم را گویا بنوییم و سوالم را دقیق مطرح کنم . در واقع قصد ایرادگیری ندارم فقط می خواهم نگرش صحیح را پیدا کنم.
باز هم از شما ممنونم
S.M عزیز،
صد در صد فرمایش شما صحیح است. یکی از روشهای آموزش خدا همین صحنه سازی هاست. اما آن چیزی که مهم است، این است که صد در صدِ قیاس مطالب با زندگی های ما، میتواند همانطور که خودتان نوشته اید، به رابطهء ما با خدا لطمه بزند. این موضوعی بود که عرض کردم. مثالیست که می گویند، کار نیکان را قیاس از خود مگیر. آن سختی هایی که برای اولیاء خدا حواله شده، یک درهزارش کافی که ما را از کوره بدر کند.
درسی که من از این مقاله گرفتم این بود که در هر لحظه می توانیم “انتخاب کنیم” که چه حال و احوالی داشته باشیم. در واقع تغییر از “حال بد” به “حال خوب” یک انتخاب است. می توانیم لحظه ای که ناراحتیم, بخواهیم که حالمان را عوض کنیم و آگاهانه آن را تبدیل به حال خوبی کنیم.مثلا خودمان را به یک کار مثبت و مفید مشغول کنیم یا اینکه فکر مثبتی کنیم و… در واقع همان مساله ای که مقاله مشتق و انتگرال در سیرکمال به آن اشاره می کرد. خودمان باید آگاهانه بخواهیم که آن مشتق از عمرمان را به نحو صحیح و خداپسندانه ای بگذرانیم.. وقتی مشتق ها (یا جزء جزء زمان عمرمان) را مفید و صحیح بگذرانیم انتگرال (مجموع کلی) آن هم خوب میشود.
ضمنا یادآوری اینکه زمان در گذر است و در حال از دست دادن خوشی یا سختی ای که داریم هستیم هم خیلی مفید است.
سیروس عزیز، یک سوال از حضورتان دارم ، در صورتی که همه چیز انتخاب باشد ، نقش “اراده” و “خواست مبدأ ” و چیز هایی مثل قبض و بسط و خیلی از مسائل که “ظاهراً” در اختیار ما نیست کجاست ؟ به نظر فرمایشتان صحیح می آید ،ولی جاهایی از آن برایم گنگ است ،اگر ممکن است راهنمایی بفرمایید……
دوست عزیز م.ش,
منظور من سعی و تلاش ما برای خارج شدن از حال بد است.این مطلب را از روی تجربه ای که داشتم گفتم. یک مدت پیش خیلی از مساله ای ناراحت بودم و در تختم دراز کشیده بودم. در واقع به زیر پتو پناه برده بودم! یک لحظه با خودم فکر کردم که حالا این مشکل هرچه که هست باشد..خدا که در جریان همه کارهایم هست و هر چه خیرم باشد پیش خواهد آمد. با خودم فکر کردم که زمان در حال گذشتن و من در حال از دست دادن این سختی ای که الان دارم هستم.هر ثانیه که می گذرد از این سختی من هم می گذرد و پایان خواهد یافت. این فکر خوشحالم کرد..فکر کردم بهتر است به جای اینکه زیر پتو بمانم از اینجا بیرون بیایم و کاری کنم که باعث شادی و خوشحالی دیگران بشود… بلند شدم و با روی خوش پیش بقیه رفتم و یک سری کارهایی را که باید انجام می شد را انجام دادم. بعد از این بلند شدن ناگهانی حالم خیلی تغییر کرد.. بعد از آن, حس مثبت هم به وجودم آمد. آنجا بود که به یاد درس متشق و انتگرال افتادم. قبض و بسط درست, اراده و خواست مبدا هم درست, ولی ما هم می توانیم طرز فکر درستی داشته باشیم.
پیشنهاد می کنم کامنت ۱۴۶ از مقاله سخنرانی دکتر بهرام الهی در مورد خودشناسی و کمال را بخوانید. من واقعا با نظر این دوست عزیز موافقم. مشکلات ،با این زندگی دنیایی عجینست مهم اینست که با افکار مثبت، خودمان را در مقابل آنها مجهز کنیم و ۹۹ درصد مشکلات را خودمان با تفکر و اعمال اشتباهمان برای خودمان درست و بزرگ میکنیم.
خدمت S.M عزیز:
– در مورد سوال اولتان چیزی که به ذهن بنده می رسد این است که دستگاه الهی هم موارد مثبت را شامل می شود و هم منفی . این لازمه ی کامل بودن دستگاه است. در حقیقت مجموعه ای پیوسته و در هم تنیده می باشد که از دید ما ممکن است مواردی منفی و مواردی مثبت باشد که البته از دید ناقص ماست ، زیرا همه باید در کنار هم باشد وگرنه نقص خواهد بود.
– مورد دیگر : اینکه فرمودید چرا حضرت حاجی در مورد این دنیا گله سر دادند ، این فرمایش برای درس گرفتن ما بوده و اینکه متوجه شویم چیزی در این دنیا پایدار نیست ، چه خوشی باشد و چه ناخوشی ، نباید به آن دل بست.
– در مورد اینکه فرمودید موانع را از خدا ببینید یا خودتان؟ بستگی به دیدگاهتان دارد، با مثالی عرض می کنم، مثلاً شما بیکار می شوید و نمی دانید اینرا از خود ببینید یا اینکه دستگاه الهی ، چرایی مهم است و اینکه شناختمان از آن دستگاه چگونه است ، اگر ضعفی نداشتم چنین رنجی حواله نمیشد ، مثلاً شما نزد پزشک می روید به شما داروی تلخ می دهد نمی توانی بگویی داروی تلخ مشکل شماست ، آنچه باعث شده او داروی تلخ تجویز کند مهم است…
بله سیروس عزیز ، با شما و کامنت ۱۴۶ موافقم . ما می توانیم برای تغییر حالمان “تلاش” کنیم.ممنون از راهنماییتان……
از دوست عزیز ۶ به خاطر جواب و راهنمائیشان متشکرم.
با سلام در مورد سوال s.m عزیز گفتارهای بسیار زیادی از استاد و جناب پروفسور الهی وجود دارند مثلا فصل ۱۶ کتاب راه کمال صرفا به این موضوع اختصاص داده شده است چون بحثی بسیار مهم است . فقط باید این گفتارها را با جامع نگری مانند پازلی در کنار هم قرار داد تا بتوان نتیجه ی مثبت گرفت که نیازمند مطالعه ایی مستمر است (و مطمئنم در این زمینه شما دوستان از بنده بسیار جلوترید).
گفتار ۳۳۲ از کتاب برگزیده بعنوان نمونه:”اشخاص اگر در حال خضوع و خشوع باشند و سعی کنند از جاده ی مستقیم خارج نشوند ،مطمئنم همه چیز را خدا می بخشد . اما اگر اشخاصی پرهیز نکنند و سعی هم نکنند پرهیز کنند ،بگویند خدا می بخشد ، می دانم که اینگونه اشخاص را خدا نمی بخشد
«« خداوند بدون استحقاق ، هیچ چیز به کسی نمی دهد چون او عادل است . گر چه خدا قادر مطلق است و می تواند هر کاری بکند ، اما بدون حساب هیچ کاری نمی کند .»»
در زندگی شخصی ام هر چه برایم پیش آمده بر خلاف عدل نبوده است. ««اگر خوب بوده ،خودم سبب شده ام و اگر بد شده ، باز هم خودم سبب شده ام»» . هر کسی کاشت ،در همین زندگی تمام پاداش اعمالش را می گیرد ، یا ممکن است مقداری از آن را در زندگیهای بعدی اش به او بدهند.”
و همچنین گفتار ۳۴۷ از همان کتاب کاملا مطلب را روشن فرموده اند. بنده هم برداشت شخصی ام را در کامنت بعدی بیان مینمایم .
تا آنجا که حقیر به یاد دارم نقل به مضمون اغلب آن گفتارها در یک چیز مشترک اند: اگر انسان سعی کند آنجاهاییکه اختیار دارد انتخابهای درست انجام دهد خداوند مابقی چیزها را خود درست کرده و دنیا و آخرت شخص تامین است. برای راحتی کار ، فرمولی برای خودم درست کرده ام(اعمال و نیات +راز و نیاز و کمک طلبیدن از خداوند)ضربدر (ضریب ِ تقریبا ثابت رحمت ِ خداوند ِ عادل) = دستاوردهای مادی و معنوی اشخاص.
این ضریب ِرحمت ، بواسطه عدل الهی بنظر حقیر برای انسانهای مختلف تقریبا یکسان و متناسب با رحمت الهی ، عددی بسیار بزرگ است مثلا صد میلیارد ، که اگر ضربدر یک ابسیلون که مجموع نیات و اعمال ِ مثبت و عبادات بنده است بشود نتیجه باز هم چیز ِ دندانگیری که باعث نجاتم گردد نخواهد شد به همین لحاظ برای جبران ِ گذشته ، لطف کرده ، دوباره به زمین برم میگردانند یا بر می گردم و گوشه ی ناچیزی از عکس العمل اعمال و نیات ِ بدم را برای آموزش به حقیر نشان می دهند تا متنبه شوم و آموزش بگیرم که چقدر مثلا آن عمل یا فکر یا گفتار … زشت بوده است ولی همان درس هم، باعث شکوه و زاری و کُفر گویی و… می شود که کار را برایم سختتر مینماید ! علت ِ ناراحتیم اینست که نمی دانم و نا آگاهم…
در اینجاست که دانشی که اولیا الله در هر زمان ارائه می دهند اگر به آنها توجه کنم کمکم میکنند که حداقل راحتتر تبعات اعمال خود را بپذیرم و سعی کنم حداقل آنها را کمتر انجام داده و درس بگیرم تا شاید مجموع اعمال و نیات ِ خود را در فرمول بالا، بهبود بخشیده تا شاید ادامه کمالم را نیاز نباشد حتما در این شرایط سخت در زمین و با این مشکلات و … پیگیری نمایم …ولی در دنیا به همه چیز فکر میکنم و در همه زمینه ها مطالعه و فعالیت مینمایم الا معنویت …
انشاالله خداوند خود به داده ما برسند از سوال زیبای شما دوست گرامی ممنونم.
S.M. عزیز. ممنون از سوال بسیار خوبی که نوشتید چونکه من متوجه شدم که این سوال من هم هست و باعث شد کلی فکر کنم. در پاسخ سوال شما به این نتیجه رسیدم که جدا نبینیم بلکه بشناسیم. جدا نبینیم از این بابت که دنیا هم مخلوق است و هیچ مخلوق نمی تواند روی دست خالقش بلند شود. خالق همیشه به مخلوق محیط است. اما دنیا مثل هر مخلوقی ماهیت خلقتی ای دارد. آنرا بشناسیم. دنیا ماهیتا بی وفا است و دار بلاست و سایر اوصاف که حضرت حاجی در این شعر فرموده اند، و در عین حال مثل چاقو است که هم آدم می کشد هم آدم را (در جراحی) از مرگ می رهاند. دنیای فانی هم اگر خدای ناکرده هدف شد (دنبال لذت و ثروت و قدرت و موقعیت و شهرت و … رفتیم)، فنایش ما را می گیرد اما اگر از فنایش استفاده کنیم برای عالم بقا (و دنبال نیکی و خدمت به خلق و عمل به اصول الهی و انجام وظیفه برای رضای خدا رفتیم) ، می شود معدن گنج و طلای معنوی! می بینیم که چقدر زیبا و با قاطعیت، این شعر ما را به انتخاب دوم هدایت مینماید.
در مورد آنچه به ما می رسد، آنچه که برای ما پیش می آید سرنوشت ماست. سرنوشت هم جریانی است کلی که تمام مخلوقات را در بر می گیرد و به سوی مبدا حرکت می دهد، به جز انسان که می تواند با انتخاب خویش در سرنوشت خویش دخالت کند. سرنوشت انسان را دو عامل تعیین می کند (نیت-عمل و مشیت الهی) (فصل ۱۷ کتاب راه کمال). در پایان این فصل می فرمایند: « در عمل هر چه شخص، نظر خدا را به خود بیشتر جلب کند، مسیر درست تری برای سرنوشت خود تعیین می کند و بر عکس … بهترین راه برای مداخله مثبت در سرنوشت این است که انسان بکوشد حقوق و وظایف تعیین شده از جانب او را بشناسد و به آن عمل کند و در هر امری رضایت او را بجوید»
در مجموع دیدم که در مرحله ی بنده (لاجبر و لاتفویض) هر چه که برای من پیش می آید فقط از خدا نیست. بلکه پیامد اعمال خودم هم هست + رحمت و کرم رب العالمین. برای همین انشاءلله که وقتی اشتباه می کنیم و پیامدش توسط سیستم علیت به ما برمی گردد، خدا کمک کنند خیلی تکان نخوریم و با حفظ این اطلاع که خرابکاری خودمان است، رابطه قلبی مان را با مبدا حفظ کنیم. گاهی فکر می کنم سیر سلوک یک هنر است که در یک مسیر فراز و نشیبی حرکت کنیم در عین حال که سعی می کنیم قلبا مسیر مستقیم الخط یکنواخت را طی کنیم. هر چه پخته تر بشویم، کمتر تکان می خوریم و جمع و جورتر هستیم (انشاءلله منهم یک روز یاد بگیرم).
البته می دانم برای شما توضیح واضحات است. باز هم ممنون از باز کردن موضوع.
به نظرم خواندن مجدد این گفتار فوق العاده، بی نهایت راهگشاست:
گفتار ۱۷۱۰: « دیشب در خواب میدیدم، کسی از من سؤال میکند: چه فرقی است بین لذت این دنیا و لذت آن دنیا؟
جواب دادم: در این دنیا، ملاحظه میکنیم و برأیالعین میبینیم هر کس به دنیا آمد، اعم از شاه و گدا، ثروتمند و فقیر، خوشگل و بدگل، چه در ظلم و ستم زندگی کرده یا مرفه زندگیکرده باشد، غیر ممکن است اگر در خوشی باشد، مطلقا در خوشی باشد و یا اگر در ذلت باشد مطلقا در ذلت باشد. هر کس در یک موضوع خوشبخت است و در یک موضوع دیگر بدبخت. بنا بر این، نتیجهی این دنیا شش چیز است: دریغ، حسرت، ندامت، ملامت، خاطرات تلخ، کابوس مرگ.
…. و اما کسی که برای آخرت کار میکند: از اول که به دنیا آمد و خودش را مشغول معنویت کرد، تمام ناملایمات و خاطرات تلخ بیتأثیر میمانند، حسرت از ذهنش خطور نمیکند، ندامت برایش پیش نمیآید، موضوعی برای دریغ خوردن ندارد،
ترس از مرگ ندارد. پس تا در این دنیا هست خوش و خرم، به عقبا هم که برود باز هم خوش و خرم. مثلا من الان دستم درد میکند، اما خوشحالم، آمده که آمده، رفت که رفت. چون این شش مرحله برای تمام مردم هست، هر کس آخرتپرست شد، اثر آنها خنثی میشود.
آثار الحق جلد ۱، گفتار ۱۷۱۱:
« … شکایت بزرگان باطن از این دنیا برای این است که دیگران را از حب دنیا دلسرد کنند، و الا خودشان تسلیم رضای خدا هستند و شکایتی ندارند.»
با عرض سلام و تشکر از نرگس و کارمای عزیز به خاطر جوابشان.این چند روز داشتم روی مطالب گفته شده فکر می کردم و میخواستم تشکر و سوال جدیدم را با هم بنویسم. خیلی از جوابهایی که دوستان(آذرمهر, ۶,نرگس و کارما) عزیز دادند استفاده کردم و واقعا ممنون.هر کدام ذهنم را روی مساله ای باز کردند. درضمن کارمای عزیز اصلا نگران توضیح واضحات نباشید. گر بدیهیات و واضحات را هم برایم توضیح بدهند خوشحال میشوم چون گاهی در درک همانها هم مشکل دارم… در واقع نیازمند جوابهای دوستان هستم تا مطالب را درست درک کنم. خداوند را شکر می کنم که متیس بلاگ هست و واقعا که چقدر نیکوست! خیلی به خودشناسی و درک مطالب کمک می کند.
فصل ۱۶ و ۱۷ راه کمال را خواندم .بله کاملا درست است. من یادم بود که همه چیز تابع مشیت الهی است ولی یادم رفته بود که آن هم بر پایه عدالت و رحمانیت است (ص ۱۰۶ راه کمال). این هم از عوارض مطالعه کم است! در هر حال الان با توضحاتی که داده شد قانع شدم . فقط دو سوال دیگر دارم. یکی در مورد علت مسائل و یکی هم در مورد درس آن.
می گویند علت هر چیزی در خود ماست و در بیرون نباید دنبال علت چیزی بگردیم..وقتی مشکلی برایم پیش می آید اگر روی آن فکر کنم ممکن است دلایلی به ذهنم برسد.ولی همه اینها در حد حدس زدن است. واقعا نمی توانم مطمئن باشم که علتی که باعث شده این مساله برایم پیش بیاید این موارد است که به ذهنم آمده یا نه.. و اگر بله کدام یکی از این حدسهای من است؟ در آثار ج ۲ گفتار ۲۱۵ در مورد تشخیص الهام که درست است یا خیر, کسی سوالی می پرسد و استاد می فرمایند “… من از دوستانم چنین انتظاری نمی برم زیرا اگر چنین اشتباهی بکنند معلوم میشود که موش به قلبشان راه پیدا کرده است. دوستان من باید همیشه قلبشان از موش خوردگی در امان باشد”… اولا من منظور استاد از موش خوردگی را در اینجا نمی فهمم چیست که خودم را مقایسه کنم ببینم قلبم موش خوردگی دارد یا نه… و اگر دارد چه بکنم…
دیگر اینکه آیا اصلا لازم است علت واقعی مساله را بفهمیم؟؟ من برای این می خواهم علت را بدانم تا بتوام “درس” آن را بگیرم.. می دانید الان روزها دارند پشت هم سپری می شوند و من واقعا مطمئن نیستم که درس این مساله که پیش آمده را گرفته باشم… واقعا نمی دانم درسش چیست.. علت اصلی پیش آمدن آن را هم نمی دانم.. فرض را بر این می گذارم که عکس العمل یا تنبیه جهت آموزش باشد..خیلی خوب…. آیا صرف اینکه فکر کنم عکس العمل هست و مرا از این اشتباه و گناهی که کرده ام پاک می کند کافیست؟؟ میدانم که اگر درسم را نگیرم دوباره این نشاه را برایم تکرار می کنند…همانطور که عرض کردم مواردی را حدس می زنم ولی خیلی کلی است… و مطمئن نیستم درسی که باید بگیرم همین باشد.. برای تشخیص این مساله باید چه کار کنم؟ ممنون میشوم باز هم مثل همیشه مرا راهنمایی بفرمائید…ضمنا از توضیح دادن واضحات هم برای من اصلا نگران نباشید
s.m عزیزم مطالب بسیار زیبایی را مخصوصا در پاراگراف آخر مطلبتان اشاره نمودید مخصوصا اینکه باید درس بگیریم از اشتباهاتمان تا دوباره تنبیه نشویم و نیز اشاره ایی که به گفتار اختلال (موش خوردگی)در قلب سالک داشتید بسیار بجا و زیبا بود گفتار ۴۰۷ از کتاب برگزیده هم اشاره به اهمیت پیدا نمودن ِ علت پیشامدها دارد فرموده اند : ” در زندگانی هر کس ، هر حادثه ای پیش آید باید بگردد علت اصلی آن را پیدا کند نه اینکه بگوید چرا این طور شد ، چرا آن طور شد ، چون بدون علت و حساب چیزی اتفاق نمی افتد”.
پس این گفتار نشان می دهد که اینکار شدنی و همانطور که شما هم فرمودید برای رشد واجبست.
فکر میکنم در موفقیت در پیدا کردن علل حوادث ، قوای زیادی مشارکت دارند به ویژه نفس ملهمه ،و عقل سلیم .
برای پیدا کردن علت اتفاقات ، حدسهایی می زنیم و این حدسها را (که نفس ملهمه بسیاری از آنها را به ما الهام کرده است )با عقل اعلی پرورش یافته باتعلیمات استاد می سنجیم و بعد ندایی که احتمالا از نفس مطمئنه است حدسهای صحیح را هایلایت میکند البته این فرآیندیست که در قلب حقیر اتفاق می افتد و چون امریست درونی نمی توان برای دیگران آنرا دلیل آورد که مثلا حتما به فلان دلیل فلان کاری که من قبلا انجام داده ام عامل مثلا فلان رنجیست که الان میکشم .
شخصا زمانی این پروسه عیب یابی در بنده دچار اختلال و اشکال می شود که در ایمانم به معتقداتم خلل ایجاد می شودبهمین خاطر فکر میکنم منظور از موش خوردگی قلب در گفتاری که شما فرمودید همان اختلال در ایمان نسبت به راهیست که با خداوند باز کرده ام می باشد(البته تجربه و نظری کاملا شخصیست).
نیمای عزیز خیلی از پاسخ و راهنمائی تان متشکر و سپاسگزارم. بله واقعا فرآیندی درونیست که نمی توان برای کسی دلیل آورد و بهتر است خودم هم روی الهامی که میگیرم شک و تردید نکنم. ممنونم
با سلام پیروی صحبت دوستان در مورد علل یک حادثه امروز داشتم فکر می کردم که بتوانم درسی از یک اتفاق ناخوش آیند بگیرم هر چه فکر کردم که من چه کرده ام که مستحق این عکس العمل شده ام ذهنم به جایی نرسید ناگهان به ذهنم خطور کرد که شاید قرار است صفت صبرم ، تقویت شود چون خیلی صبر و تحملم کم است.
به این نتیجه رسیدم گاهی اوقات هم ممکنست حوادثی برای تقویت صفتی یا مشکلی در روح یا روحیه ما رخ دهد .
دانستن علت و مفید بودن هر حادثه به بهبود نگرش ما به آن موضوع ناخوش آیند کمک کرده و احساس بهتری خواهیم داشت حس میکنیم که بیهوده در دنیا نیستیم و برای رسیدن به هدف غایی (کمال و سعادتمند شدن و…)داریم رنج می بریم و باعث بهبود نگاهمان به خداوند و جهان ورشد سریعترمان و بهتر کنار آمده با جریان هدفند زندگی خواهد شد.
در مورد سوال دوست بزرگوارمان s.m قسمتهایی از گفتار۳۶۲ از کتاب برگزیده بنظرم بسیار مفید است فرموده اند : ” … آن چیزی که جبران ندارد و فکر آن را باید کرد ((ایمان )) است . خدا ایمان را از ما نگیرد .ایمان به خدا ، تهور ، اتکای به نفس و استغنای طبع می دهد.
وقتی انسان هیچ تردیدی در آن راهی که با خدا باز کرده نداشت،و بدون تردید و با کمال اطمینان و استقامت در آن نکته وحدت ایمان پایدار بود ،(( خود به خود هر چیزی پیش بیاید فلسفه و علتش هم همراهش است و به او الهام می شود که این پیشامد علت و موضوعش چه بوده و چه باید بکند.
امان از شک و تردید . به عقیده ی من همان طور که سرطان برای جسم غیر قابل علاج است ، شک و تردید هم برای روح مرضی است غیر قابل علاج ، مگر خدا خودش علاج کند !))”
شخصا با تلقین سعی میکنم ایمانم را تقویت نمایم ولی امان از چند روز غفلت ،موشه همیشه دم در قلب من آماده به کار است.
دیگر اینکه همیشه بدنبال علت برای حالات و ناراحتیها و رنجهای خود بودن برایم بسیار بسیار مفید بود زیرا چون معنویت یک علم است همواره باید در آزمایشگاه روح خود و بیرون مانند یک محقق بدنبال علتها باشیم و با کمک گرفتن از مطالبی که دانشمندان معنوی برایمان کشف کرده اند سعی کنیم با مطالعه شان و تفکر و تست و تجربه کردنشان به علت و معلولهای بهم تنیده شده ی بوریای معنوی در دنیا پی ببریم اگر می خواهیم یک روز دانشمندی معنوی شویم ممنونم از s.m عزیز که نظر مرا به این مقوله مهم جلب نمودند.
s.m عزیز کامنت شما مرا بیاد گذشته ی نه چندان دور خودم انداخت!زمانی بنده نیز مانند شما عادت داشتم از طریق الهام گرفتن پاسخ سؤالاتم را بیابم،اینکه با این کارم چقدر عقب افتادم موضوعی استکه شاید در اینجا مجال گفتنش نیست؛فقط بعنوان بنده ی حقیری که در این مورد تجربه ی سنگینی کسب کرده به شما پیشنهاد می کنم فراموش نکنید که معنویت امروز معنویت علمی است،در این دوره از ما توقع می رود که “عقل سلیم” را در خود پرورش دهیم نه اینکه در انتظار این باشیم که کسی بیاید در فکرمان و برایمان حل معما نماید!شاید بفرمایید این فرایند درونی است و نمی توانید برای کسی دلیل بیاورید! اتفاقاً نکته همینجاست!تا بحال فکر کرده اید چرا بجای استفاده از عقل سلیم توقع داریم دلیل هر مطلبی به ما الهام شود؟
متأسفانه همانطور که حتماً خودتان هم اطلاع دارید “نداهای درونی” همواره مثبت نیستند و حتی می توانند ندای روحانی مضر باشند،این نداها خوب می دانند چگونه اعمتاد فرد را به خود جلب کنند،بله به عنوان مثال چند تا پیشگویی در فکرتان الهام می شود و از قضا بطرز عجیبی درست از آب در می آید و اگر آن پیشگویی ها را برای اطرافیان هم تعریف کرده باشید نظرآنها هم بسیار جلب می شود و یک جورهایی به اصطلاح از شما می خواهند که مثلاً بگویید فلان مورد و فلان مطلب چه خواهد شد واز قضا باز هم الهام درستی می شود و باز اعتماد شما و اطرافیانتان به الهاماتی که به شما می شود بیشتر می گردد یا شاید از طریق فکر بتوانیم با اطرافیانمان در تماس باشیم و بارها هم بهمان ثابت شود که این ارتباط فکری واقعی بوده،می خواهم بگویم از کجا می دانید در دام بزرگی نیفتاده اید؟نمی دانم شاید هر چقدر هم بگویم بفرمایید دیگران مرا درک نمی کنند!اما این را در نظر بگیرید که خود استاد فرموده اند:”این مکتب،مکتب مولا است و شاگردانش برای سیر کمال تربیت می شوند.من عمداً جلوی سیر و مکاشفاتشانرا می گیرم زیرا این چیزها مثل مواد مخدر برای روح اند…”گفتار ۲۰۸۱ آح ج ۱چاپ چهارم،به نظر شما دوست عزیز آیا کسی که سعی دارد عقل سلیم را در خود پرورش دهد بیشتر به رشد روحش کمک می کند یا کسی که پاسخ سؤالاتش را فرد دیگری در فکرش برایش تزریق میکند؟اینکه بنده عادت داشتم با اطرافیانم ارتباط فکری داشته باشم چه سودی برای رشد روحم داشت؟جز اینکه سرگرمم می کرد و از یاد خدا غافلم می نمود؟
امیوارم به عنوان کسی که در این مورد تجربه سنگینی داشتم و دلم نمی خواهد کسی به جایی که بنده رسیدم برسد،از بنده دلگیر نشوید،الآن که فکر می کنم استاد پاسخ تمام سؤالات ما را داده اند به شرطی که آنها را مطابق میل نفسمان تفسیر نکنیم
ضمناً بنده از الهام گرفتن بطور کلی هیچ خدای نا کرده انتقادی نمی نمایم کما اینکه در تعالیم بسیار از نفس ملهمه یاد شده! فقط حرفم این استکه به نظر این حقیر در این دوره بهتر است عقلمان را بکار گیریم تا اینکه از طریق الهام بخواهیم پی به دلیل اتفاقاتی که برایمان می افتد ببریم،چون با این کار راه را برای ورود الهامات ارواح منفی و نداهای روحانی منفی به فکرمان به شدت باز می نماییم.چنانچه قضاوت نادرستی در مورد شما کرده ام پیشاپیش عذرخواهی می کنم،بنده نیتم بیان تجربه شخصی ام بود،متشکرم!
واقعا از توضیحات همه دوستان متشکرم. حقیقتش من خیلی به عملکرد خودم مطمئن نبودم. فکر می کردم که شاید وقتی علت مساله ای را نمی دانم بهتر است آنرا رها کنم. فکر می کردم شاید به نحوی دخالت در کار خداوند باشد و با تسلیم بودن منافات داشته باشد.. از طرفی فکر می کردم دانستن علت مسائل برای فهمیدن درس آن مهم است. الان به این صورت متوجه شدم که تا آنجا که می توانم در فهمیدن علت مسائل سعی کنم, حالا یا علت را می فهمم یا خیر ولی این فکر که به دنبال علت نباشم و آنرا رها کنم به نظرم صحیح نیست.
Mohammadreza عزیز از پاسختان و تجربه بزرگی که داشتید و در اختیار من گذاشتید خیلی تشکر می کنم. فکر می کنم منظور شما را فهمیدم. بله همینطور که می فرمائید دانشجوی معنوی نباید سرش به کشف و کرامات و غیره گرم شود چون این مسائل مانند مواد مخدر برای روح است. شخصا تا به حال برایم پیش نیامده که پیشگویی بتوانم بکنم و خدا را هم شکر می کنم که پیش نیامده چون پشتش غرور و هزار بدبختی دیگر ممکن است برایم بیاید که اصلا به دردسرش نمی ارزد. البته اگر فکر صحیحی هم به نظرم برسد که مثلا فلان مساله احتمالا فلان طور خواهد شد به نظرم صحیحتر است که پیش خودم بماند و به اطرافیان هم چیزی نگویم ولی همانطور که عرض کردم از این موارد برایم زیاد پیش نیامده است ولی تا دلتان بخواهد الهام گرفته ام. فکر می کنم باید یادمان باشد همانطور که خودتان هم فرمودید الهام گرفتن یکی از راههای ارتباط با عالم معناست و الهام گرفتن با وارد مسائل کشف و کرامات شدن که مثل مواد مخدر برای روح است متفاوت است. استاد در گفتاری فرموده اند که چند طریق ارتباطی با عالم معنا وجود دارد … خواب .. الهام … وحی و غیره که بسته به مرحله فرد متفاوت است. ولی نکته مهم این است که یک سری فاکتورهایی را در رابطه با آن باید در نظر گرفت ..الهام نباید خلاف عقل ,عرف و شرع باشد. درست است که الهام غلط هم ممکن است بشود ولی وقتی با سنگ محک عقل و عرف و وشرع آن را بسنجیم می توانیم الهام های غلط را کنار بگذاریم در واقع اگر به این صورت عمل کنیم الهام گرفتن با عقل سلیم منافاتی ندارد یعنی دقیقا در تشخیص الهام صحیح باید از عقل سلیم بهره جست. همانطور که در تعبیر و تفسیر خواب هم باید از عقل سلیم استفاده کرد. سعی می کنم شماره گفتارهای مربوط به الهام و نحوه تشخیص آن را در کامنتهای دیگری بگذارم.. شاید همه این گفتارها را در کنار هم دیدن برای همه مان مفید باشد. ممنون از شما دوست عزیز که توجه مرا به این نکته جلب فرمودید.
کامنت محمد رضای عزیز و دیگر دوستان بسیار زیبا بود ،به گفتاری که در کامنت ۶۷ آمده ،قسمتهایی از گفتار ۶۷ کتاب برگزیده را نیزاضافه مینمایم:”…این چنین عبادتی است که عابد را از کارهای زشت باز می دارد، غفلت نمی کند ، آنچه پسند خداست به او ((الهام)) می شود و به طور خلاصه دیگر شیطانی پیدا نمی شود که بیاید وسوسه اش کند و گولش بزند”.
آنچه که حقیر از گفتارهای استاد پی برده ام استفاده ی همه جانبه (در حد فکر و توانمان)از مفاهیم تعلیمات استاد الهی را مفیدتر یافته ام.توجه به الهام بهمراه توجه به عقل سلیم ِ تربیت شده با مفاهیم معنویت الهی ، دانش کاملتری از عوالم وجود و معنویت به ما می دهد . عقل سلیم به تنهایی بدون الهام یا فقط توسل به الهام بدون عقل یا استفاده از عقل بدون بهره گیری از مطالعه کتب معنوی ،یا مطالعه بدون عمل ،یا انجام اعمال نهی شده و یکی کردن آنها با موارد مثبت ، مانند یکسان شمردن اعمال نهی شده ایی مانند خواندن فکر ، تله پاتی ، مکاشفه و سیر و قدرت نمایی و سرگرمی های روحی روانی و با الهام ِتوام با عقل و موارد ِ توصیه شده ی دیگر ،درست نیست .بر خلاف الهام، این گونه اعمال همه جا (مگر برای مامورین الهی آنهم برای ایمان آوردن دیگران و مواردی که خودشان صلاح و مجاز میدانستند) همیشه و همه جا در معنویت حقیقی رد شده اند ،و اگر عزیزی دست به اینگونه اعمال ِغیر مجاز بزند روشن است که به تبعات نا مطلوب آن ،هم دچار خواهد شد و بعد از لطمه خوردن از چنین قدرت نمایی ها و سرگرمیهای معنوی ایی که حاصل سوئ استفاده از نفس ملهمه و قوای روحی _روانی است نباید هر گونه استفاده ی درست و توصیه شده ایی از این قوای روحی (نفس ملهمه ،مطمئنه و لوامه) را ترک نمود مثل این میماند که شخصی با استفاده ی نامناسب و افراطی از نفس لوامه همیشه احساس ِگناه ِ بیمار گونه ایی دارد حال به این نتیجه برسد که اصلا نباید از نفس لوامه هیچ استفاده ایی کرد این هم درست نیست.
اینگونه اعمال ِ پارانرمال را با الهام ِ همراه با تست و عقل ِ پرورش یافته با تعالیم الهی ،یکی کردن و استفاده نکردن مناسب و صحیح از نفس ملهمه و دیگر قوای روحی ،بنظر حقیر معطل گذاشتن امکانات و ظرفیت هاو نعمتهاییست که خداوند برای سیر کمال در وجود همه ما قرار داده است (الهام + عقل پرورش یافته با تعالیم الهی + تجربه+تمام چیزهای مثبت توصیه شده )= استفاده از تمام نعمتهای وجودی مطلوب برای تسریع در سیر کمال.
البته کامنت محمد رضای عزیز برای تمیز دادن بین مطالب مجاز و توصیه شده با استفاده های غیر مجاز و تبعاتش ،بسیار ارزشمند و گرانبهاست و از ایشان بدین جهت بسیار سپاسگزارم.
در قسمتی از گفتار ۱۶۹ از کتاب برگزیده فرموده اند : “… بدترین مرض برای سیر تکامل روح،دارا بودن کشف و کرامات در این دنیاست ««مامورین حق»» مستثنا هستند. هدف باید سیر کمال باشد که انسان را به کمال برساند…”
و در جایی دیگر نقل به مضمون فرموده اند کسی که برایش کشف و کرامات و… جالب باشد به او تا حدودی از این قبیل قدرتها می دهند ولی از ذخیره اش بر می دارند و در طولانی مدت هم ایجاد توقف و مشکل در سیر کمال مینماید (که محمد رضای عزیز به زیبایی به این فرآیند اشاره نموده اند) و این آموزش خوبی برای فرد می تواند باشد که جز به هدف اصلی به چیز دیگری اهمیت ندهد و… .
ولی این را نباید با استفاده ی «صحیح» (با تمام احتیاطهای توصیه شده ی لازم)از الهامی که خداوند بر قلب مومن برای هدایت او می گذارد و توصیه به استفاده از آن شده است (که دیگر دوستان اشاره کرده اند)اشتباه گرفت.
گفتارهایی در مورد “الهام”:
آثار الحق جلد ۱،گفتار ۷۰ : ارتباط انسان با عالم معنا به چند طریق ممکن است:
– خواب
– الهام: ممکن است صحیح باشد یا خیر.
– سیر روحانی ( رؤیای صادقه): بالاتر از الهام و نوعی وحی است.
– وحی: کشفیات در عالم بیداری است، شک و شبهه ندارد و به ارادهی شخص هم نیست.
– سیر مطلق: قرب و بعد از بین میرود و به ارادهی شخص کامل است. آنچه را مشاهده میکند تشخیص و تمیز میدهد. اول الهام، بعد سروش، بعد مشاهدات. از مشاهدات بالاتر، تشخیص و تمیز مشاهدات است. الهام و سروش و مشاهدات، لازمهی طی مراحل سلوکی نیست.
آثار الحق جلد ۱، گفتار ۴۰۹: هیچ حکمی از طرف خدا توسط پیغمبران برای مخلوق نیامده است که برخلاف مصالح دنیوی و اخروی اشخاص باشد و با عقل و منطق تطبیق نکند. مثلا اگر در عالم خواب یا سروش یا الهام، امری برای سالک بیاید، ولو به امر اکید صریح هم گفته باشند، نباید اغفال شود. این از همان دسایس نفس شیطانی شخص است که چون از راههایی که میتوانسته او را اغفال کند پیشرفت نداشته، از این راه وارد شده است.
آثار الحق جلد ۱، گفتار ۶۶۱: قرآن راجع به نفسهای چهارگانه چنین میفرماید:
– در مورد نفس اماره میفرماید: ……………………..
– در مورد نفس ملهمه میفرماید: و نفس و ما سویها – فالهمها فجورها و تقویها – قد افلح من زکیها – و قد خاب من دسیها یعنی نفس و آنچه در او آراسته و پیراسته شده، الهام میکند تو را بدیها و نیکوییهای تو را، اگر خوب رفتار کردی میگوید همانا رستگار شد آن که تزکیهاش کرد، و اگر بد رفتار کردی میگوید همانا زیان کرد کسی که بفریفتش. به عبارت دیگر، آنهایی که پیروی کردند الهام را و ندیده نگرفتند آن را، پاکیزهشان کرد. اما آنهایی که گفتند این خیال است، الهام کجاست، خدا کجاست، و فریب خوردند، در لجنزار میمانند.
آثار الحق جلد ۱، صفحه۲۱۹
– نفس لوامه، هر کار زشتی را که به آن توجه کنیم یا رغبتی داشته باشیم سرزنش میکند، وجدان هم نام دارد. آنچه اخلاق حمیده و طریقهی انسانیت آن را نمیپسندد، باید خودمان حاکم خودمان باشیم و مرتکب نشویم.
– نفس ملهمه، الهام میکند چه کاری خوب است و چه کاری بد است. اگر اینها را رعایت کردیم آنوقت وارد نفس مطمئنه میشویم.
– نفس مطمئنه، به وسیلهی ایمان و اطمینان و الهام غیبی، قلب ما را مطمئن میکند.
با تشکر از s.m عزیز بلحاظ ارائه گفتارهایی از استادالهی در این زمینه…
به نظر می رسد mohamadreza عزیز هم چنین منظوری داشتند ،کما اینکه در انتهای کامنت خود نیز آورده اند:
“ضمناً بنده از الهام گرفتن بطور کلی هیچ خدای نا کرده انتقادی نمی نمایم کما اینکه در تعالیم بسیار از نفس ملهمه یاد شده! فقط حرفم این استکه به نظر این حقیر در این دوره بهتر است عقلمان را بکار گیریم تا اینکه از طریق الهام بخواهیم پی به دلیل اتفاقاتی که برایمان می افتد ببریم،چون با این کار راه را برای ورود الهامات ارواح منفی و نداهای روحانی منفی به فکرمان به شدت باز می نماییم”
ایشان تأکید بر “پرورش عقل سلیم” داشتند، ولی الهام را رد نفرمودند.بنده هنوز هم ضربه ی برخی الهامات نسنجیده با عقل سلیم را خورده و باید تاوان اشتباهات خود را برخی اوقات به سختی دهم……
با مطالعه دقیقتر کامنت محمدرضای عزیز پی به مفهوم عمیق واقعی کامنت ایشان بردم بدین طریق اگر سخن حقیر ایشان را رنجاند ازیشان عذرخواهی مینمایم.
من هم می خواستم عرض کنم که راستش من کامنتهای دیگری نیز در مورد الهام گذاشتم ولی به دلیل طولانی بودن و اینکه متاسفانه گزیده گویی و خلاصه نویسی بلد نیستم متیس عزیز صلاح ندانستند آنها را بگذارند.
فقط خواستم عرض کنم که در گفتارها و مطالب مربوط به الهام, مطالب درج شده در کتاب مبانى معنویت فطرى صفحات ۳۴ و ۱۲۶ و ۱۳۸ که شاخصهایی در تشخیص الهام صحیح از نادرست به ما داده اند نیز مد نظرم بوده است و به نظرم توجه به آنها کمک می کند بتوانیم الهام درست را از نادرست تشخیص بدهیم وگرنه همه عزیزان خیلی بهتر از من می دانند که از نفس ملهمه می توانیم و می بایست کمک بگیریم و در استفاده از آن شکی نیست.
ممنون
نیمای عزیز بنده اصلاً چنین منظوری نداشتم که شما چیزی بر خلاف کامنت محمد رضا فرمودید و خدای نکرده چیزی فرموده اید که ایشان رنجیده باشد ، بلکه قسمت پایانی کامنت محمد رضای عزیز برایم جالب بود که فرمایش ایشان هم در راستای فرمایش شماست،آن قسمت را در کامنتم آوردم .در ضمن واقعاً از فرمایشات پربهایتان استفاده کردم ،مخصوصاً برای بنده که همیشه با نقش عقل سلیم و الهام صحیح مشکل دارم بسیار راهگشا بود..
این شعر چقدر عمیقست واقعا گفتن اینهمه ابیات گهربار و پند دهنده و آموزنده با این حجم و عمق در چنان زمان کوتاهی سرایشش معجزه بوده است ،مثلا در بیت دوم معنی چرخ چپگرد ، ظاهرا روزگار ناسازگارست در حالیکه به ایهام به جهت حرکت وضعی زمین (از چپ به راست)هم در ان اشاره شده است یا در بیت بعدی واژه کوژپشت ،هم به معنای روزگار کهنسال و پرقدمتست و هم به کرویت زمین در پرده اشاره دارند معنی کلمه کندآوران هم فیلسوفان و حکیمان بود که قبلا نمی دانستم.در این شعر حقیقت حال دنیا را چقدر زیبا بیان فرموده اند،پس انتظار زیادی نمیتوان در مورد آسایش و خوشی و راحتی و شادکامی از آن داشت ،و در آخر هم پندی عقلانی و زیبا و نتیجه گیری ایی استادانه ،که نیک بودن بهترین رویه برای بهره برداری و گذر از گردنه ی سخت دنیا و رویارویی با آخرت و تغییر مثبت بر سرنوشت ابدیمانست و سودآور ترین کار برایمان، خیلی شعر کمک کننده ایست مخصوصا در روزگار سخت.
با سلام
مدت یک ماه است که به صورت منظم هر روز ۱۰ صفحه از حق الحقایق را می خوانم و نکاتی که کاربرد عملی یا فکری را برایم دارد را یادداشت می کنم
نگاهم به زندگی روزمره بسیار تغییر کرده. پیشنهاد می کنم حتما این کتاب ارزشمند را با تعمق خوانده شود.
در شاهنامه سفارش ایشان به دو موضوع بسیار برایم جالب بود ،یکی “صداقت” و دیگری “نشکاندن دل” :
که چون حق بود در صداقت،مکان/برِ “صادقان” می کند خود عیان
کسی بوده “صادق” به بیند ورا /به او وصل گردد به هر دو سرا
که “دلها شکستن” به حق نیست خوش/ شکسته بکن بسته،ای پاک هش
با تشکر از نظرات دوستان تجربه شخصی ام را نقل می کنم و نمی دانم تا چه حد ممکن است مطالبم درست باشد:
وقتی در شرایطی قرار گرفتم که یک موقعیت خوب کاری را از دست دادم در وحله اول فقط دیگران را مسئول می دانستم و زیاده طلبی آنها را می دیدم (که البته ظاهرااین عامل هم نقش موثری داشت) و متاسفانه گله مندی از خدا ولی وقتی از قضیه فاصله گرفتم و شرایط مشابه دیگری را هم تجربه کردم سعی کردم درس آن و مشکل خودم را پیدا کنم وقتی عمیق و بدون پیشداوری نگاه کردم و صادقانه از خدا سئوال کردم دیدم دو ایراد بزرگ داشتم یک وقتی در رفاه بودم زیاده طلب – ولخرج- و بدون مسئولیت شده بودم و در موقعیت دیگر هم اتکا به دیگران داشتم نه توانایی و فکر خودم به عبارتی از خودم رفع مسئولیت می کردم . با پی بردن به این نقاط ضعف و اشتباه دیدم قلبا از خدا متشکرم که این درسها را بهم داد با وجود اینکه سختی زیادی را تحمل کردم.
در موارد مشابه بسیار دیگر دیدم وقتی درسی را گرفتم و سعی در اصلاح خودم کردم هرچند ناچیز ورق برگشته و شرایط به نحو عجیبی بهتر شده ( این فقط یک تجربه شخصی است)
تا وقتی هم که از سختی فاصله نگرفتم عمیقا فکر نکردم و با توجه از مبدأ کمک نخواستم الهام اینکه چه کاری درست یا غلط است و چرا اتفاق افتاده به ذهنم نیامده است.
این دنیا بکسی وفا نکرده است مخصوصآ مردان حق و مآمورین واقعی خدا همیشه از دنیا ضربت های جانانه خورده اند.
نگاهی به زندگی حصرت علی ( ع ) و فرزندانش موید این موضوع است . پس باید دنیا را بعنوان یک دوست در نظر نگرفت و مراقب بود ما رااز راه معنوی باز ندارد .
حضرت شیخ چه زیبا فرموده اند .
نه دوست دنیا نه دوست عقبا — غیر از تسلیمی و امر خدا
یعنی دوست دنیا نیستم (زیرا دنیا وفا ندارد)
دوست عقباهم نیستم(زیراعقباراخواستن ازخوددوستی سر چشمه میگیرد )
تسلیم به امر خدا هستم ( چون تسلیم به امر خدا بودن و رضایت او را بجا اوردن وظیفه خدا پرستان واقعی است)
.
د-پ عزیز, ممنون از کلام حضرت شیخ که ذکر فرمودید. چقدر به دلم نشست.
ممنون
با سلام
در ارتباط با مبارزه با نفس تجربه جالبی داشتم که بیانش خالی از لطف نیست. بعلت فرزند کوچکی که دارم تمیز و مرتب کردن خونه (مثل سابق)امکان نداشت عادت کرده بودم در یک روز کل خانه را تمیز می کردم و حتی ناهار هم سرپایی می خوردم. اما حالا که اکثر وقتم به بچه می رود چون نمی توانستم زمان زیادی را یکدفعه به تمیز کردن اختصاص بدهم(انقدر خسته می شدم که نمی توانستم به بچه رسیدگی کنم در حالیکه می دانستم حق او ضایع می شود) این کار برایم خیلی سخت شده بود و می گفتم چه فایده داره فلان جا را مرتب کنم همه خونه که بهمریخته و نامرتبه.
تا اینکه با واقعیت کنار اومدم و تصمیم گرفتم کم کم تمیز کنم مثلا روزی حداقل ۲۰ دقیقه. هر بار افکار منفی سراغم می آمد که حالا اینجا رو تمیز کردی اینکه اصلا به چشم نمیاد در مقابل بی نظمی کل خونه… اما سعی می کردم با نفسم مبارزه کنم و بگم من در حدتوانم فقط برای رضای خدا که نظم رو دوست داره این کار رو انجام می دم و اصلا نتیجه مهم نیست که به چشم نیاد.خلاصه مدتیه دارم این کار رو انجام می دم و باورم نمیشه وقتی به نتیجه(با اینکه مهم نیست اما جالبه) نگاه می کنم که چقدر اون ذره ذره ها با هم جمع شده و خونه حسابی مرتب شده. حالا اگر به حرف نفس گوش کرده بودم و تلاش نمی کردم چی می شد؟ چیزی تغییر نمی کرد و همیشه این بی نظمی آزارم می داد و ناامید می موندم.
به نظرم در مورد مبارزه با خصوصیات منفی وجودمون هم باید از کم شروع کنیم ناامید نباشیم و افکار منفی به خودمون راه ندیم. فقط تلاش که مهمه و نتیجه با خداست. مگر ممکنه من تلاش در جهت مثبت بکنم و فایده ای نداشته باشه.شاید یک دفعه معجزه نشه و نتونم یک شبه تبدیل به یک آدم خوب بشم اما با ذره ذره تلاش کردن در درازمدت بالاخره از اونجایی که شروع کرده بودم جلوتر خواهم بود و این خیلی خوبه.
با سلام در مورد سوال کامنت ۱۶ تیام عزیز در آخرین تاپیک (گفتارهایی از استاد الهی) ،در مورد معنای وسیله ی پیشرفت در کلام ِ حضرت شیخ، توضیحات ع-علی عزیز خیلی مفید بود ولی با بررسی تجربه ی بسیار زیبای N.B عزیز از منظر دیگری به آن مسئله می پردازم ،واقعا خیلی نکات در تجربه ی N.B عزیز برای من وجود داشت که بیانشان کامنت را خیلی طولانی میکند بطور خلاصه ایشان بر اشکالات آگاه شده و راه غلبه را یافته اند ،مشکل را شناخته و حرف نفس را در آن تشخیص داده و راه حل صحیح ،تلقین و نیت مناسب و…را کشف کرده و با به عمل رساندنِ یافته ها ، یک شیوه ی جدیدی را با استفاده از تعالیم و… برای خودشان در زندگیشان ابداع کرده اند که کار میکند ، پروسه ی پیدا کردن ِ راه حل ّ معنوی و درست ِ این مسئله همچون ابزاری (به تعبیر حضرت شیخ)در دست ایشانست که در مورد ِغلبه بر مشکلات و ضعفهای بیشمار ِ دیگر هم میتوانند و مختارند که از این پروسه(ابزار یا وسیله ) استفا ده نمایند ،چرا بسیاری دیگر نمی توانند اینگونه مسائل روزمره شان را حل کنند ، و برایشان مشکل ساز می شود و بهشان هم هرچه راهکار میدهیم ، تاثیری ندارد ،در واقع کار کردن با این وسایل (ابزار ) معنوی را یاد نگرفته اند ، متون الهی پر است از این ابزار و وسایل خوشبختی و سعادت مادی و معنوی، هر کسی با عمل و تفکر و مبارزه یکسری شیوه هایی بر مبنای روح و روان و شرایط و شیوه ی زندگی خودش (که البته برای دیگران نیز اگر بخواهند می تواند قابل استفاده باشد) ، برای خودش ،از دانش ِ الهی ،کشف و قابل استفاده میکند که با آن ابزار ی که طرزِ کاربردش را در این زندگی یا زندگیهای قبلش یادگرفته میتواند با دیو ِ نفس اش مبارزه داشته باشد . اگر شیوه ی تلقین به خود را یاد گرفته ایم یا طرز خاصی عبادت در ما اثر میکند و به آن عادت کرده ایم یا از جان و قلبمان به مطالعه انس گرفته و از آن در زندگیمان در رفع عیوبمان می توانیم استفاده نماییم اگر رابطه ی قلبی ایی با مبداء تجربه کرده ایم که در زندگیمان کار میکند اینها شاید همه ابزاریست که برای مبارزه با نفس با توجه به تلاش خودمان ، کاربردشان را با کمک خداوند یاد گرفته ایم و نباید با عدم استفاده از آنها بگذاریم این مهارتها در ما ضعیف شده و باید در پی ِیادگیری ِ کارکردِ صحیح ابزار دیگر ِ مبارزه با نفس (قناعت ،مناعت ،شجاعت و… )از متون ِ الهی ،برای خودمان باشیم.بنظرم این مفهوم در کامنت ۱۵ تیام عزیز در آخرین تاپیک سایت به نوعی میتوان یافت .
پندی است نیکو…برای مبارزه با نفس غرور
مشو غافل ای دل از این چرخ پیر
که باشد همیشه در این داروگیر
زانسان به جز نام نبَود نشان
به نیک و بدی ماند اندر جهان
اگر نیک بوده شود نیک نام
وگرنه بُدی بَد ، بَد است تا قیام
دست نشانده(برگرفته از کتاب ملک جان)
بی رنگ وبوست
یارم کسی است که بی رنگ و بوست
نه خشم باشد نه مهر
نه خلق ونه خو
نه زمان ومکان
نه کهنه ونه نو.
هر چیزی هر صفتی به او نسبت بدهم
کفر است
کافرم
غافلم.در پی وصلش
ای دل پریشان باش
سرگرم رنگ وبو مباش.
رنگ وبو ونور وهر چه هست
مخلوق است
راه نجات نیست برای تو.
مگر ان یار
به یاری استاد
از من راضی شود
و ازادم کند.
استاد نورعلی مرا راهنمای راه است.
من سرا پا گناهم
او مرا پناه است.
جانی بودم بی جان
مرده ی قبرستان
استادم زنده کرد
دست نشانده کرد.
سرگرم
مرسی واقعا دستتان درد نکند .
کتاب شاهنامه حقیقت یک معجزه واقعی است . هر بار که ان را میخوانم این احساس به من دست میدهد که کسی از مبدا مستقیم با ما صحبت میکند . یاد حضرت حاجی گرامی یکی بنده هستم به آن درگهت سرو جان نهادم بخاک رهت