آگاهی و جسم

14 جولای, 2010
 
نوشته‌ی: ژان کلود مارتی

برای کسانی که به معنویات علاقه‌مند هستند، وجود روح و بقای آن بعد از مرگ جسم، موضوع مهمی است. رابطه‌ی بین آگاهی و جسم چیست؟ آیا فقط از طریق جسم است که آگاهی می‌تواند بروز کند و خود را بنمایاند؟ زمانی که دانشجو بودم، این سؤالات تا حدود زیادی فکرم را به‌خود مشغول می‌کرد. این مقوله موضوعی بسیار حساس است زیرا غالباً تصور می‌کنند که تنها بین فلاسفه می‌توان از فرضیه‌ی وجود روحی مستقل از جسم صحبت کرد. مطرح کردن این موضوع، به‌خصوص در محیط علمی‌ای که با آن سر و کار دارم، غالباً انکار و تردیدی توأم با تمسخر را به همراه دارد.

افراد بسیاری و بخصوص برخی از همکارانم، تصور می‌کنند که طرح این سؤال از نظر علمی، نمایانگر طرز فکری ضعیف و بدون استدلال منطقی است. با این‌حال تاریخ علم گواهی می‌دهد که میدان امکانات بسیار وسیع‌تر از آنست که دامنه‌ی محدود دانش فعلی ما قادر به تعبیر همه‌ی موضوعات آن باشد. یک ذهن منطقی باید لااقل جانب احتیاط را رعایت کند و نسبت به آنچه که احتمالاً بتواند پاسخ‌گوی سؤالاتی باشد بینش وسیع‌تری داشته باشد. در این مقاله‌ی کوتاه، پس از یادآوری بعضی حقایق شناخته شده در این زمینه، به بحث در مواردی که شخصاً تهیه کرده‌ام، می‌پردازیم. این موارد حتی اگر پاسخی قانع کننده ارائه ندهند، حداقل سؤالاتی را مطرح می‌کنند که برای کسانی که به مسائل مربوط به روح و جسم علاقه‌مندند بی‌مورد به‌ نظر نمی‌رسد.

یادآوری مواردی در این زمینه

از قرن نوزدهم، محققین بسیاری در مورد آنچه که امروز به آن« تجربه‌ی نزدیک به‌ مرگ» می‌گویند، گزارش‌هایی داده‌اند. با این حال تا اواسط سال‌های ۱۹۷۰ و انتشار کتاب «زندگی پس از زندگی» تألیف « دکتر ریموند مودی»۱این موضوع به صورت عام مطرح نشده بود. قبل از جدی گرفتن این موضوع، دکتر مودی روزی می‌شنود که روان‌پزشکی به‌نام جرج ریچی۲ بعد از یک حادثه ناگوار، چیزی شبیه خوابی عجیب و تکان دهنده‌ را تجربه کرده است. پانزده سال بعد از این موضوع، مودی که استاد فلسفه است از دانشجویی می‌شنود که او هم تجربه‌ای مشابه تجربه‌ی ریچی داشته است. دکتر مودی این دو تجربه را برای چند گروه از دانشجویانش تعریف می‌کند و متوجه می‌شود که در هر گروه لااقل یک نفر چنین تجربه‌ای داشته است، بی آنکه تا به حال جرئت ابراز آن را داشته باشد. همچنین چند پزشک حوادث مشابهی را که در طی عمل‌های جراحی شاهد آن بوده‌اند و یا از بیماران شنیده بودند را بازگو می‌کنند.

دکتر مودی با جمع‌آوری این شواهد کتاب خود را می‌نویسد. یادآوری شرایطی که منجر به نوشتن این کتاب شد، مانع از تردید درصحت مشاهداتی که نقل شده و جبهه‌گیری در مقابل آن می‌شود.

موفقیت کتاب دکتر مودی، پزشکی به نام مایکل سابوم۳ را ناراحت و نگران می‌کند، دکتر سابوم این تحقیقات را غیرعلمی و نوعی نیرنگ و مردم فریبی روشنفکرانه می‌داند و تصمیم می‌گیرد با بررسی تحقیقات دکتر مودی نادرست بودن آنها را ثابت کند. او در بیمارستان کار می‌کرد و یافتن بیمارانی که مدتی در کُما بسر برده‌اند، در بخش قلب بیمارستان‌ها، کار دشواری نبود.

اولین بیمارانی که با‌ آنها مصاحبه شد، چیزی به‌خاطر نمی‌آوردند. اما بعد از چند مصاحبه، یکی از بیماران خاطراتی کاملاً شبیه به آنچه دکتر مودی نقل کرده بود به‌یاد می‌آورد. دکتر سابوم علی‌رغم میل قلبی، تحقیقاتش را در این زمینه ادامه می‌دهد تا سرانجام خود او نیز تصمیم می‌گیرد کتابی در این زمینه بنویسد.

از آن به بعد تقریباً در همه جا، افرادی شروع به تحقیق و جمع‌آوری اطلاعات در این زمینه می‌کنند، تا آنجا که تعداد موارد جمع‌آوری شده به ده‌ها هزار می‌رسد. این موضوع به طور قابل توجهی در کتاب‌ها، جراید، و حتی مجلات علمی، بخصوص روان‌پزشکی بررسی و تجزیه و تحلیل شده است.

تمام این موارد مربوط به تجربه‌ی «خارج شدن از جسم» است. فرد خود را بالای صحنه‌ی حادثه یا اتاق عمل می‌بیند، می‌تواند حرکت کند و مواردی از این قبیل. این تجربیات را چگونه می‌توان تعبیر کرد؟ از نظر منطقی نمی‌توان این موارد را دلیل قاطعی برای بقای چیزی بعد از مرگ دانست. حتی اگر تجربیات دقیق افرادی که در حالت مرگ کلینیکی بوده‌اند ( قطع جریان خون، قطع فعالیت قلب و ارتباطات عصبی، عدم تبادلات شیمیایی در سطح سلول‌ها و قطع فعالیت مغز) برای ما تکان‌دهنده باشد، باز هم می‌توان این تجربیات را به خوابی قبل یا بعد از قطع آثار حیات تعبیر نمود. اشخاصی که این موارد را تجربه کرده‌اند و به زندگی بازگشته‌اند، نمی‌توانند به طور قطعی بر این که احساس وجود و تفکر و هشیاری بعد از مرگ جسم امکان دارد شهادت بدهند.

من هم به نوبه خود احساس کردم که باید اعتبار مطالب بیان شده در کتاب‌های دکتر مودی و سایرین را بررسی کنم. بنابراین با اطرافیان و کسانی که با آنها برخورد داشتم در این مورد صحبت کردم و از آنها خواستم اگر در این زمینه تجربه‌ای داشته‌اند، تعریف کنند. هدفم از این کار تحقیق درباره میزان صحت این تجربیات بود و به راحتی تجربیات مشابهی را پیدا کردم، برای مثال، یکی از همکاران دانشگاهی‌ام بعد از غرق شدن دوباره به زندگی بازگشته بود و مواردی از این قبیل.

تجربه‌ای دربین سایر تجارب

داستان زیر مربوط به همکار یکی از برادرانم است که حاضر شد تجربه‌‌اش را که فقط برای تعدادی از دوستانش، آن هم به طور مبهم، بیان کرده بود، برایم تعریف کند. او در بیست سالگی، هنگام موتور سواری، از یک در شیشه‌ای عبور می‌کند و در حالی که نیمی از بازویش کنده شده بود، بیهوش در آن طرف در می‌افتد. با وجود صدمه‌ی مغزی، نمی‌میرد و درکُما فرو می‌رود. قسمت اول تجربیات این خانم، مطابق با تجربیات سایرین است. او تمام خاطرات زندگی‌اش را به‌ یاد می‌آورد، ولی به موضوع دیگری نیز اشاره می‌کند که تا آن روز در هیچ جا نشنیده بودم. هنگامی‌که تمام خاطرات زندگی‌اش را به یاد می‌آورد، هم در درون خود او و هم خارج از او می‌باشد . همان احساسات و هیجانات زمینی را دارد و همزمان متوجه می‌شود که به اعمال خود فکر می‌کند، درباره‌شان حرف می‌زند و رفتار خود را هم به صورت درونی و هم بیرونی، قضاوت می‌کند و برای هر فکر، نیت، حرف و عمل، آگاهی‌اش دستخوش شادی و یا اندوه می‌شود.

او می‌گوید که سپس از بدن خود خارج شده و در بالای صحنه‌ی تصادف شناور بوده است. البته این قسمت از مشاهداتش شبیه به مشاهدات دیگران است. دانشمندان اخیراً کمبود اکسیژن را علت این پدیده می‌دانند. بی آن که بخواهم وارد جزئیات شوم این توجیه، به نظرم ضعیف می‌رسد، چون کمبود اکسیژن در موارد بسیاری پیش آمده بدون آن که باعث « پرت شدن به خارج از بدن» شود. مثلاٌ کسانی که با حبس نفس به‌اعماق آب رفته‌اند، هیچ‌یک چنین حادثه‌ای را حتی به‌ طور خفیف تجربه نکرده‌اند. آن خانم می‌گفت بدون آنکه دلیل آن را بداند احساس می‌کرد و مطمئن بود که به جسم خود باز می‌گردد. او می‌دانست که هیچکس حرف‌هایش را باور نخواهد کرد و او هم راهی برای اثبات آن نخواهد داشت. بنابراین تصمیم می‌گیرد جزئیاتی مانند مشخصات افرادی که در آن جا حاضر بودند، اعم از قیافه‌شان یا نحوه لباس پوشیدنشان، شماره‌ی پلاک آمبولانس‌ها و غیره را به ذهن بسپارد. در حالی که سر خود را روی شانه‌ی افسر آتش‌نشانی خم کرده بود، هر چه آن افسر می‌نوشت را به خاطر می‌سپرد تا بعد در گزارش خود بنویسد. در اطاق عمل، می‌توانست فکرگروه پزشکی را بخواند و متوجه شده بود که جراح مطمئن نیست بتواند بازویش را نجات دهد، ولی او به خود می گفت: «مسلم است که می‌تواند بازویم را نجات دهد».

بعد از اینکه از حالت کما خارج می‌شود، جراح به دیدارش می‌آید. او آنچه را دیده و شنیده بود به جراح می‌گوید. جراح از شنیدن حرف‌هایش متعجب نمی‌شود و می‌گوید: «گاهی بیماران تجربیاتی مشابه را برایم تعریف می‌کنند». بعد از ترک بیمارستان تحقیق می‌کند و با مسئولین آتش‌نشانی نیز تماس می‌گیرد و مطمئن می‌شود آن چه دیده، درست بوده است.

آیا این موضوع می‌تواند واقعیت داشته باشد؟

واقعه‌ی فوق سؤال‌هایی را برمی‌انگیزد که نیاز به جواب‌های منطقی دارد. اگر مغز این شخص در حالت فعال بود می‌توانستم بپذیرم که حوادث و پیشامدهای صوتی را ضبط کرده و به خاطر سپرده تا از آن خاطرات، یک خواب و رؤیای متشکل بسازد. اما او در حال کما بوده است. چطور امکان دارد با چشمان بسته بتوان چنین اطلاعات دقیقی را ضبط کرد؟ توجیهاتی ار قبیل «کمبود اکسیژن مغز» چنین پیشامدهایی را توضیح نمی‌دهد. تنها توضیح منطقی، که البته برای بسیاری از افراد جامعه تعجب‌آور می‌باشد، اینست که آگاهی تا حدی به «چیزی» بستگی دارد که از جسم و از مغز جدا می‌باشد. این شخص با چشم‌های بیولوژیکی خود نمی‌توانست ببیند. اگر شهادت او را قبول کنیم ـ شرایطی که در آن من این شهادت را شنیدم، به من اجازه‌ی هیچگونه شکی در مورد درستی این تجربه نمی‌دهد ـ در این صورت لازم است بپذیریم چیزی را که به آن «من» می‌گوییم، آگاهی ما، دارای وسایل حسی مخصوص به خود و مستقل از اعضای حسی بیولوژیکی می‌باشد. این بدین معنی است که این آگاهی فقط محدود به فعالیت مغزی نمی‌شود. همان‌طور که گوینده‌ی تلویزیون در داخل دستگاه تلویزیون قرار ندارد، ما نیز در اعماق جمجمه و در پیچ وخم شیارهای مغز خود قرار نگرفته‌ایم. این‌ها نیز مانند دستگاه تلویزیون تنها وسیله‌ای مادی برای نمایاندن آگاهی است که در جایی دیگر مستقر است.

نتیجه

چنین تجربه‌ای مانند بسیاری از تجربیاتی که دکتر مودی و محققین بعد از او جمع‌آوری کرده‌اند نتایج بسیاری به همراه دارد. اگر آگاهی محدود به مغز نشود، می‌توان نتیجه گرفت که بعد از مرگ بیولوژیکی به حیات خود ادامه می‌دهد. در این شرایط، بنیان بسیاری از تفکرات معنوی، معنای خود را باز می‌یابد. البته این بدان معنی نیست که همه‌ی این روندهای معنوی حقیقت مطلق را بیان می‌کنند، چون گاه در آنچه می‌گویند تناقض نیز وجود دارد. با این حال، ورای این تناقضات، حقیقتی اساسی را در مورد انسان بیان می‌کنند، حقیقتی قابل مشاهده و قابل مطالعه که از نظر علمی می‌تواند مورد بررسی و تحقیق قرار گیرد. اگر این پیشامد‌ها واقعی باشند بدون شک قابل آزمون نیز خواهند بود و روزی خواهد آمد، شاید در آینده‌ی نزدیک، که بتوان آن‌ها را به‌طور کمی و کیفی مطالعه کرد و برای آن‌ها مدل تجربی ساخت و نگرشی واقعی‌تر و عمیق‌تر از هستی انسان پیدا نمود.



برگرفته از سایت e-ostadelahi.fr

**************************

۱- Raymond Moody
George Ritchie -۲
Michael Sabom -۳