نشان وحدت

24 فوریه, 2014
 
حاج نعمت‌الله مکری جیحون‌آبادی جزو مربیان ذات‌داری بود که از طرف یکتا مأموریت هدایت داشت. با اینکه در ظاهر استاد و راهنما و حتی مشوقی نداشت، هرگز در هدفش دچار تردید نشد و فریب سراب‌های به ظاهر معنوی و گمراه ‌کننده را نخورد. ذات قوی او می‌توانست حقایق الهی واقعی را که در پشت ظواهر و صحنه‌سازی‌ها پنهان شده، تشخیص دهد.

تعلیمات این مربی برگزیده که حاصل معرفتی فراعلی بود، همواره پیروان صادقش را که دست «شرط» به او داده بودند، در مسیر حرکت روحی به سوی مبدأ محفوظ نگه می‌داشت و آفات ظاهر و باطن را از آنها دور می‌کرد.

«کسی که مردم را هدایت می‌کند حتماً باید مأموریت ارشاد داشته باشد. هر کس به مقاماتی از معنویات رسید، چنانچه به او ابلاغ شد و مأموریت داده شد، می‌تواند هدایت کند.» (آثارالحق گ ۲۶)

حاج نعمت‌الله که نشان از وحدت داشت در زندگانی خود از پرستش آن یکتای بی‌همتا، آنی غفلت نکرد و لحظه‌ای از عمر پرارزش خود را به فریب زمانه و زیب و زر و… نسپرد. جان‌های شیفته، جذب «نور حقیقت»ی می‌شدند که در روح و روان او جلوه داشت، و با دل دادن به اوامر و نواهی‌اش یکسره به حق‌پرستی مشغول بودند.

برای شناخت بیشتر او، چیزی بهتر از تألیفاتش نیست. در این تألیفات عقل الهی با ابعاد خیره‌ کننده‌ای مشاهده می‌شود که نشان‌دهندۀ محدودۀ بس وسیع ادراک معنوی اوست و تسلط او را به ناخودآگاه روحی خویش نشان می‌دهد. فضای بی‌کرانی که ورودش برای افراد عادی خطرناک و دور از تصور است.

در اینجا اشعاری از شاهنامه حقیقت (تنها کتابی که تاکنون از حاج نعمت‌الله به چاپ رسیده است) آورده می‌شود. درک مفاهیم عرفانی و درونی حکایات شاهنامه حقیقت، می‌تواند روزنه‌ای به سوی صلح و تعالی روحی انسان بگشاید.


باقی‌طلب و فانی‌طلب۱
فریب زمانه نخور ای فقیر
هر آن کس بُد طالب زیب و زر
امانت، از او دور شو ای حبیب
کسی حق بُوَد نیست طالب به زَر

به هر روز یک آفتابی جلیست
به هر دو جهان حکمش از حق رواست

دگر نور از بهر نوری خلیق
کسی ز اهل نور است در هر صفت
نگردد به ظلمت دمی هم سفر

دلا زین حکایت ببین در مثال
که کرکس بُوَد مرده خور در جهان
هر آن کس بُوَد همچو طوطی به کار

به دیگر روایت بگویم مَثَل
بُوَد نیتش راست با کردگار
به خُلق خوش و هم به حال کریم
به همت بلند و به صورت غنی
بُوَد آنکس از مردهای خدا
شود شاد و آزاد در دو سرا
ز هر دین و هر ملت و مذهب است

                 
بیا حق‌شناسی ز من یاد‌ گیر
اگر چه بُوَد معجز و کشف و فر
که تا گیر نایی به دام فریب
بُوَد طالب وصل آن دادگر

که آن خور در آن دور شاه ولیست
چو آن خور رود شمس دیگر بجاست

شود آشکارا به دین حقیق
شناسد خداوند خود در جنت
نباشد دگر مایل از زیب و زر

عیان می‌شود خوب و بدها به حال
ندارد دگر قید از این و آن
بُوَد شکرش قوت در روزگار

که هر کس بُوَد نیک و پاک از عمل
به عدل و به انصاف آرد به کار
به صدق و توکل به طبع سلیم
به معنا سخی و بری از دنی
اگر چه بُوَد مذهب از کافرا
ببیند وصال جهان داورا
اگر کافرست دوست با آن رب است

                 

***************************************

۱ – باقی‌طلب کسی است که طالب رشد روحی خود باشد و رضای خدا را فقط برای رضایت او بخواهد. ‌فانی‌طلب کسی است که فریب لهو و لعب و مال و منال و زینت و تفاخر چند روز‌ه زندگانی موقت دنیوی را بخورد و از منهیات پرهیز نکند.