تجربیات نزدیک به مرگ

14 آگوست, 2013
 

در سال‌های اخیر تجربیات نزدیک به مرگ ( اِن دی ئی) توجه بسیاری از مردم را به خود جلب کرده است. اما در جامعۀ علمی هنوز این موضوع کاملاً مورد قبول واقع نشده و برخی از پزشکان آن را ساخته و پرداخته مغزی می‌دانند که در شرایط دشوار می‌خواهد به هر ترتیبی شده به حیات خود ادامه دهد. دکتر الکساندر هم یکی از همین پزشکان بود که تجربیات نزدیک به مرگ را وهمیات و ساخته ذهن می‌دانست. تا اینکه خودش در دوران کما یعنی زمانی که جسم فیزیکی‌اش بر اساس موازین کنونی علم پزشکی در موقعیتی قرار داشت که غیر ممکن بود بتواند هیچ چیزی را حس و تجربه کند، به ماورای این جهان سفر کرد و به درک حقایقی نائل شد که بنا به گفتۀ خودش واقعی‌ترین رویداد زندگی‌اش بود. او می‌گوید: « چیزهایی که من تجربه کردم واقعی‌تر از خانه‌ام بود که الان در آن نشسته‌ام، واقعی‌تر از هیزم‌هایی بود که الان در شومینه می‌سوزند. با این وجود، در جامعۀ پزشکی و علمی که من در آن تحصیل کرده‌ام و دهه‌هایی از عمرم را با آن گذرانده‌ام،‌ جایی برای این واقعیت وجود نداشت. حالا چگونه باید فضایی به وجود آورم که هر دوی این واقعیت‌ها بتوانند همزیستی مسالمت آمیز داشته باشند؟»

قسمت زیر گزیده‌ای از فصل ۲۹ کتاب «بهشت برین حقیقت دارد» است. در این قسمت دکتر الکساندر بعد از مطالعۀ متون مختلف دربارۀ اِن دی ئی، دیدی روشن از موضوع به خواننده ارائه می‌دهد. او بر این باور است که اخبار کسانی که اِن دی ئی داشته‌اند، می‌تواند بینش ما نسبت به زندگی و عوالم معنوی را که جایگاه اصلی ماست کاملا دگرگون کند.

تجربۀ مشترک

…. من در اقیانوس متون مربوط به اِن دی ئی غوطه ور‌ شدم – اقیانوسی که تا آن روز حتی به آن نزدیک هم نشده بودم. دیری نگذشت که متوجه شدم افراد بی‌شمار دیگری هم چه در سال‌های اخیر و چه در قرون پیش تجربیاتی از این دست داشته‌اند. همه‌ی این تجربیات مشابه یکدیگر نیستند. هر کدام ویژگی خاص خود را دارند، اما همۀ آنها در بعضی جنبه‌ها مشترک‌اند، جنبه‌هایی که من هم آنها را تجربه کرده بودم. مثلاً: تجربۀ مربوط به عبور از تونل تاریک یا دره‌ای طولانی و …. همچنین اعتقاد به اینکه فرشته‌های نگهبان، در این دنیا اعمال انسان را نظاره می‌کنند و پس از مرگ جسم‌ نیز ورودش را به دنیای دیگر خوشامد می‌گویند. …

بارها هنگام مطالعۀ نوشتارهای مربوط به اِن دی ئی، چه در دوران معاصر و چه در متون معنوی قدیمی، احساس می‌کردم که گوینده برای توصیف عمق و شگفتی‌ تجربیاتش دچار محدودیت‌های گفتاری و نوشتاری است.

به عبارت دیگر کیفیت آن خاطرات به نحوی است که در قالب مفاهیم این دنیای خاکی و محدودیت‌های حاکم بر آن نمی‌گنجد. بنابراین تقریباً در تمام موارد، تعریف‌کنندۀ خاطرات حداقل تا حدودی، در بیان آنچه که در دل داشته ناموفق بوده است…

تمام این کتاب‌‌‌‌‌ها و مقالات، قبل از تجربۀ من هم وجود داشتند، اما هیچ‌گاه به آنها توجهی نکرده بودم. آنها را نخوانده بودم و حتی حاضر نشده بودم برای این‌گونه مطالب اعتباری قائل شوم. به خصوص پذیرفتن این امکان که جزئی از ما بتواند پس از مرگ جسم‌مان به موجودیت خود ادامه دهد. من، با صفت شکاکی‌ام، به نظر خودم نمونه‌ی خوبی از جامعه‌ی پزشکی بودم. اما اعتقاد من بر این است که اغلب آنهایی که خودشان را شکاک تلقی می‌کنند، شکاک به معنای واقعی نیستند. زیرا شکاک واقعی کسی است که موضوعی را با دقت و جدیت بررسی کند. اما من هم، مانند بسیاری از پزشکان دیگر، هیچ‌وقت موضوع اِن دی ئی را بررسی نکرده بودم، بلکه، فقط بدون دلیل خاصی« می‌دانستم » غیرممکن است…

با اینکه قدمت اِن دی ئی به قدمت تاریخ است ولی فقط در دوران اخیر این واژه (چه به عنوان پدیده‌ای واقعی و چه پدیده‌ای تخیلی) تا این حد زبانزد همه شده است. در دهۀ ۱۹۶۰ روش جدیدی به وجود آمد که با استفاده از آن، پزشکان می‌توانستند بیمارانی که دچار ایست قلبی می‌شدند را دوباره به زندگی برگردانند. بیمارانی که قبل از آن نجاتی از مرگ نداشتند، به سرزمین زندگان برمی‌گشتند. اما واقعیتی که خود آن پزشکان هم از آن بی‌خبر بودند این است که آنها سبب شدند، به کمک این روش نجات‌بخش، این امکان را برای گروهی فراهم آورند که احوالات سفر بین دو دنیا را تجربه کنند: کسانی که توانسته بودند به آن طرف پرده نگاهی اجمالی بیندازند و سپس به این دنیا برگردند و سرگذشت‌شان را بازگو کنند. امروزه تعداد این افراد از مرز یک میلیون نفر فراتر رفته است. سپس، در سال۱۹۷۵، یک دانشجوی پزشکی به نام ریموند مودی کتابی با عنوان «زندگی پس از زندگی» منتشر کرد که در آن تجربیات فردی به نام جرج ریچی بیان شده بود. ریچی که به علت ایست قلبی ناشی از پیچیدگی ابتلا به ذات‌الریه « مرده » بود، مدت نُه دقیقه خارج از جسم فیزیکی‌اش به سر می‌‌‌‌‌‌برد. او در این مدت از تونلی عبور می‌کند، مناطق بهشت و جهنم‌‌گونه‌ای را می‌بیند، موجودی نورانی را که می‌گفت حضرت مسیح بوده ملاقات می‌کند و در آن مدت، چنان حالت صلح، آرامش و خوشی داشته که توصیف آن با کلمات امکان‌پذیر نبوده است. با انتشار این کتاب دورۀ اِن دی ئی جدید آغاز می‌شود.

من نمی‌توانم بگویم که از انتشار کتاب ریموند مودی کاملاً بی‌اطلاع بودم، اما هیچ‌وقت زحمت خواندن آن را به خودم ندادم. احساس می‌کردم که احتیاج به مطالعۀ آن ندارم، چون این برداشت عامیانه که ‌ایست قلبی عارضۀ نزدیک به مرگ است را قبول نداشتم. اغلب تجربیات اِن دی ئی مربوط به مواقعی است که قلب بیمار- غالباً بعد از یک حادثه و یا روی تخت اتاق جراحی- برای چند دقیقه‌ از کار می‌افتد. اما، این که ایست قلبی به معنی مرگ است، برداشتی است تقریباً مربوط به پنجاه سال پیش. هنوز خیلی از عوام تصور می‌کنند که اگر کسی از ایست قلبی نجات پیدا کند، یعنی اینکه او « مرده » بوده و دوباره زنده شده است. اما مدت‌هاست که جوامع پزشکی تعریف دیگری از مردن ارائه داده‌اند و مرگ را مربوط به مغز می‌دانند و نه قلب (تعریف جدید شرایط مرگ مغزی به دنبال تحقیقات اساسی در زمینه‌های مغز و اعصاب در سال ۱۹۶۸ رسمی شد) ارتباط ایست قلبی با مرگ، فقط در حد تأثیر آن بر روی مغز واقعیت دارد. بعد از ایست قلبی، جریانِ خون به مغز متوقف می‌شود و بعد از چند ثانیه این امر موجب به هم ریختن وسیع و همه جانبۀ فعالیت‌های عصبی و منجر به بیهوشی می‌شود.

از نیم قرن پیش تا به حال، جراحان قلب و گاهی مغز در موارد بسیاری ضربان قلب را برای چندین دقیقه، حتی چندین ساعت‌، متوقف می‌کنند تا بتوانند روی قلب یا ندرتاً روی اعصاب جراحی کنند. چنین فشارهای جسمی، منجر به مرگ مغز نمی‌شود. حتی اگر شخصی در خیابان دچار ایست قلبی بشود و فرد دیگری با اطلاع از روش صحیحِ سی پی آر، این کار را قبل از چهار دقیقه شروع کند و ضربان قلب دوباره شروع ‌شود ممکن است حتی مغز هم صدمه‌ای ‌نبیند. خلاصه، مادام که اکسیژن خون به مغز برسد، با اینکه شخص موقتاً بیهوش است، مغز- و در نتیجه آن فرد- زنده می‌ماند.

همین میزان دانش برایم کافی بود که کتاب مودی را بدون باز کردن، بی‌اعتبار تلقی کنم. اما حالا من نه تنها آن کتاب را باز کردم، بلکه مطالب آن را با دقت خواندم. در این کتاب، مودی با جزئیات به مواردی اشاره کرده بود که خود من هم حالا آنها را تجربه کرده‌‌ام و همین سبب شد برداشتم در این زمینه کاملاً تغییر کند. دیگر تردیدی ندارم که لااقل تعدادی از افرادی که داستان خود را تعریف کرده‌‌اند، واقعاً جسم‌شان را ترک کرده‌اند. شباهت خاطرات آنها و چیزهایی که خود من تجربه کرده‌ام آن قدر زیاد است که نمی‌توانم آنها را نادیده بگیرم یا انکار کنم.

….. تجربۀ من از این نظر که برای شخص من پیش آمد مهم نبود، بلکه اهمیت آن در این بود که از نقطه نظر پزشکی به هیچ‌وجه نمی‌شد آن را خیالات واهی تلقی کرد.

توصیف کیفیت اِن دی ئی کار دشواری است، اما توضیح آن برای جامعۀ پزشکی که حتی حاضر نیست امکان آن را هم بپذیرد، تقریباً غیر ممکن است. من هم جراح مغز و اعصاب و متخصص در این رشته هستم و هم شخصاً تجربۀ اِن دی ئی داشته‌ام. بنابراین، موقعیتی یگانه و استثنائی دارم که بتوانم این مقوله را، به طور معقول و قابل قبول بیان کنم.

متیس