فروتنی، از کدام «من» ناشی می شود؟ (۱)
فروتنی، زمانی فضیلتی اساسی محسوب میشد، ولی دیگر تمایلی به آن نداریم زیرا ناخودآگاه حس حقارت را که به معنی فرومایگی و بیارزش بودن است در ما تداعی میکند که خوشایند نیست.
حال، چرا این مفهوم را مطرح میکنیم و کاربُرد آن در عمل به اخلاقیات چیست؟ فروتنی میتواند رابطهای را که با خود و با دیگران داریم به نحوی مثبت تغییر دهد.
مطلب را بدون مقدمه با این سؤال شروع کنیم: من چیستم؟
اگر از خودم این سوال را بپرسم اولین پاسخهایی که به ذهنم خواهند آمد عبارتاند از: من فلانی هستم، این جسم من است، کمابیش زیبا، کمابیش تندرست، جوان یا پیر. موقعیت اجتماعیم این است: شغلی دارم، ثروتمند یا بیپولم، تحصیل کرده یا بیسوادم، کمابیش باهوشم. مجرد یا متأهلم، دارای فرزند یا بدون فرزندم، در فلان کشور و در فلان دوره متولد شدهام. تاریخچۀ من، خصوصیاتم، تحصیلاتم، فرهنگم و به طور کلی تمام این موارد به روشی خاص با یکدیگر آمیخته شدهاند و مرا آنچنان که هستم ساختهاند. این پاسخهای اولیه به مدل خاصی از من اشاره میکند که به آن من روانی- اجتماعی میگویم.
در ضمن، این سؤال را میتوان به گونۀ دیگری هم پاسخ داد- پاسخی که در عین سادگی بلافاصله به ذهنم نمیرسد. این پاسخ، از سنت فلسفی غنیتری سرچشمه میگیرد. من چیستم؟ من هیچم، یا تقریباً هیچم. من هیچم، چون میرا هستم، چون آنچه که دارم در واقع از من نیست زیرا عواملی که غالباً زندگیام را رقم میزند ورای اختیارم است و – بر حسب اعتقادم – بنا بر اتفاق یا مشیت الهی پیش آمدهاند. حال فرض کنیم که من این طرز فکر را قبول ندارم و معتقدم که با تلاش و زحمت خودم «خودم را ساختهام». با این وجود نمیتوانم منکر این واقعیت شوم که بر آنچه دارم یا تصور میکنم دارم، اختیار واقعی ندارم و ممکن است امروز به فردا همه چیز را از دست بدهم و نمیتوانم آنچه را که از دست رفته بازگردانم. هر قدر هم تلاش کنم، نمیتوانم جلوی پیر شدنم یا از دست دادن چیزها و عزیزانی که ممکن است به آنی ناپدید شوند را بگیرم. این واقعیت چنان واضح و آشکار است که دیگر به آن توجه نمیکنم. من چیستم؟ تمام خردمندان و فیلسوفان متفقالقول انسان را موجودی ناپایدار توصیف میکنند که چند صباح زندگیاش را در میان واقعیتی غوطهور است که بر آن کنترلی ندارد و در این باره کتابها نوشته شده است. بنابراین بد نیست در این باره حتی اگر شده انفرادی و با تعمق درونی، کمی بیشتر فکر کنیم تا بتوانیم این حقیقت را تحلیل ببریم.
این مدل هستی یا ُبعد من که انسان را به «هیچ» نزدیک میکند را «من متافیزیک» مینامیم، زیرا جزیی از موقعیت انسان است فارغ از جایگاهی که در دنیا دارد.
پاسکال میگوید: «انسانکه نتوانسته مرگ، بدبختی و نادانی را از بین ببرد، برای خوشحال کردن خودش آنها را پذیرفته و دیگر دربارهشان فکر نمیکند.»
ما به «من متافیزیک» خود خیلی فکر نمیکنیم، زیرا آن را بیشتر مربوط به یک بحث فلسفی میدانیم تا به «زندگی حقیقی» و معمولاً به خود میگوییم:« وقتی فرصت پیدا کنم به این موضوع میپردازم، ولی در حال حاضر، چیزهای زیاد دیگری است که باید در نظر بگیرم». حتی شاید سعی کنیم با تمام این دیدگاههای فلسفی بزرگ فاصله بگیریم.
دیدگاههایی که به انسان یادآوری میکنند که به نیستیاش بازمیگردد. در صورتی که اگر دقت کنیم درمییابیم که این کار تدبیری برای انکار است. میدانم که میرا و ناچیزم و نمیتوانم آن را انکار کنم، زیرا از بدیهیات است. ولی این امر بدیهی، که نفی خودم به نظرم میرسد (مرگ و ناچیزی)، باعث دلواپسیام میشود. چون نمیتوانم آن را بیاثر کنم با تمام نیرویم سعی میکنم آن را انکار کنم. با این حقیقت زندگی میکنم ولی طوری وانمود میکنم که گویی وجود ندارد و نمی گذارم تأثیری بر روش زندگانیام بگذارد.
حاصل این پس زدن این است که با خوشحالی زندگی روزمرهمان را مطابق الگوی «من روانی-اجتماعی» سپری میکنیم و از «من متافیزیک»مان غافل میشویم. در حالی که در حقیقت این بُعد متافیزیکی به اندازۀ «من روانی-اجتماعی» مان بخشی از وجود ماست و با فکر نکردن به آن نمیتوانیم آن را کنار بزنیم. با پس زدن ایدۀ مردن ابدی نخواهم شد. این واقعیت، بخشی از من است. اگر آن را انکار کنم، بخشی از خودم را جدا کردهام، من ناکاملم و چیزی را گم کردهام.
فرض ما این است که این تقسیم درونی یا جدایی بین دو« من » تأثیری منفی بر من خواهد داشت. این اصلی بنیادین در فلسفه معاصر است. درصورتی میتوانم خوشحال باشم که با خودم آشتی کنم حتی با آن بخشی از وجودم که به نظرم مطلوب نیست. برخی از حقایق بهتر است ناگفته بماند: حقایقی که شاید دیگران را متأثر کند. اما چشم بستن بر حقایقی که باعث تأثرم میشوند، به نفعم نیست. هر قدر هم اولش ناخوشایند به نظر آیند.
بنابراین، من موجودی میرا و ناچیزم و به این حقیقت واقفم. حال باید دروناً و عمیقاً این حقیقت را تصدیق کنم. هدف از این مجموعه مقالهها بررسی زمینههایی است که به ما امکان میدهد در زندگی روزمرهمان فضایی را به «منِ متافیریک» اختصاص دهیم و با آن آشتی کنیم. فروتنی، مفهومی اخلاقی یا ابزاری برای اجرای این طرح است.
حال، به سؤالات زیر فکر کنیم:
– در زندگی روزمره، چگونه از جایگاه واقعیام دراین دنیا آگاه شوم؟ چگونه با مد نظر داشتن این طرز فکر که «هیچم» زندگی کنم؟
– آیا واقعاً فایدهای دارد که سعی کنم خود را در جای صحیح خود، «هیچ» ببینم؟ اگر جواب آن مثبت است، فایده آن چیست؟ اینکه خود را «هیچ» بدانم خطرناک نیست؟
برگرفته از سایت e-OstadElahi.fr
درواقع هیچ دانستن خود در مقابل مبدایک اصل اساسی ومهم است اما اگر بدون در نظر داشتن مبدا(خداوند متعال)خود را هیچ بدانیم به نظرم شایدرگه هایی از نیهیلیسم (پوچ گرایی )به ذهن بیاید.
به نظرم این هیچ دانستن خود نقطه مقابل غرور است همان رذیلتی که استاد به همراه شک وتردید انها را دو نوع مرض مهلک روحی می داند
پس اولین فایده هیچ دانستن خود(درمقابل خالق) این است که دست کم خودرااز مرض مهلک روحی دور می کنیم
خدایا
تو بیش از حد خدایی من اما هیچ هستم.
باسلام
خیلی ممنون از مقالهای که ارائه نمودید.
تا به حال به هیچ بودن به صورت کاربردی توجهی نداشتم و آنالیز آن را نمیدانم، فایدهاش را در کتابها خواندهام ولی فعالانه عمل نکردهام. همیشه به صورت حسی گذرا و برای لحظاتی هیچ بودن را احساس کردهام. این مقاله برایم تازگی داشت. به آن فکر میکنم.
باتشکر
ضمن عرض ادب و تشکر همیشگی از متیس عزیز…بارها و بارها در زندگی خود به لحاظ روابط اجتماعی و وضعیت اقتصادی در اوج و فرود صاحب تجربه شده ام ولی در اکثر مواقع دلیل بلند شدن دوباره ام احترامی بوده که همیشه برای بندگان خدا قایل بوده ام…افتادگی آموز اگر طالب فیضی.هرگز نخورد آب زمینی که بلند است…تجربه زندگی معنوی به ما میاموزد که فروتنان در برابر حق سرعت بیشتری در کسب فضایل معنوی دارند.همچنین است انسانی که برای بندگان خدا احترام قایل شود سرعت بیشتری در کسب فضایل مادی خواهد داشت.به نظر من مترادف کلمه فروتنی را باید احترام ترجمه کرد.البته ذکر این نکته را لازم میدانم که حفظ شخصیت در برابر کسانی که دارای سوء برداشت از احترام ما به ایشان میشوند لازم است.چه بسیار افرادی را میشناسیم که غرور و خودبزرگ بینیهایشان آنها را به قهقرای زندگی معنوی و مادی سوق داده است.
باسلام و تشکر فراوان إز زحمات شماو متیس بلاک اکنون با نگاه به زندکی خودم متوجه ام کرد ند که به وا قعیت هیج هستم و کم کم دست وجود و معشیت خدای یکتا را حس می کنم یک تجربه : یک روز إز خدا خواستم تربیت بشوم و تقا ضا کردم با نرمی و ووووو به جلو ببرد و این بار نفس را درو نا حس می کردم ولی نمی فهمیدم إز ًکجا و به چه صورتی کار کنم یک باره خدای مهر بان روشی برایم به وجود أورد که هر لحظه بهش فکر می کنم می فهمم که من به وا قعیت هیج هستم و در روی زمین برای اموختن امده ام ومعلم واقعی هم اوست و هر جه فکر کنم و بخواهم تا او نخواهدو برای من درونی صلاح نداند روی نمی دهد و او و قدر او چیزی جدا از همه است و بسیار دوست داشتنی . از این منم و قدر تم کاسته شد و لی هنوز خیلی کار دارم مرسی
با عرض سلام و تشکر فراوان از متیس عزیز
وقتی عجز خودم را که در مواقع مختلف برایم اتفاق افتاده به یاد میاورم به هیچ بودن خودم بیشتر پی می برم. هر روز به خودم می گویم خدایا شکرت که اجازه دادی نامت را به زبان بیاورم. واقعا وقتی در کارهای روزمره دقت می کنم کاملا مشخص است که اگر خدا نخواهد نمی توانم هیچ کاری انجام بدهم در خوردن؛ خوابیدن، راه رفتن، ورزش کردن، روزی حلال کسب کردن و یا در خدمت به خلق؛ از کرم اوست که شاید بتوانم خدمتی ( انشالله خالصانه ) انجام دهم.
به نظرم از واجب الوجودی او که در من است حرکنی انجام می گیرد
با سلام وتشکر انسان چون دارای دو بعد است که بعد خاکی اش با مرگ نیست میشود وخاک میگردد برای بعد معنوی و روحی باید قوه نعقل در ما تغییر کند و ناخالصی هایش خاک شود اما چگونه؟در برهان الحق ص۲۳ وراه کمال ص۱۶۲ هیچ شدن را در نیستی اینگونه توصیف نموده یعنی نیست و نابود کردن کبر و غرور وخودپسندی و خودخواهی وهواوهوس نفسانی وطغیان شهوانی وتمام رذائل اخلاقی از خودش و بطور مطلق تسلیم مقدرات شود غیر
از رضای خدا چیزی نخواهد و بعبارت اخری از خود بیخودو فنافی الله گردد .در معنویت یک علم است ص۹۸ هم سئوالی مطرح شده که ایا همیشه معایب خود را جستجو کنیم به خود تحقیری منجر نمیشود ؟جواب کامل داده شده است
ضمن تشکر از مقاله بسیار زیبا که دیدگاه جالبی را درباره فروتنی ونگاه به خود به ما یادآوری کردمفهومی درباره فروتنی که به نظر در زندگی روزمره کاربردی میباشد را در ذیل یادآور میشود بدین مضمون:
افراد متواضع وفروتن خودشان را کمتر از دیگران نمیدانند آنان صرفاٌکمترخودشان را در نظر میگیرند
فکر میکنم این مفهوم تا حدی معیاری را برای عمل وارزیابی به ما میدهد
با سلام و تشکر فراوان .خود را در مقابل خداوند و ملائکه مقرب و مقامات معنوی «هیچ» دانستن بینشی عالی و منطقیست،ولی ما و مابقی مخلوقات هرگز، هیچ و بی ارزش یا جبری و ناتوان بر مقدراتمان نیستیم،بلکه بینهایت ارزشمند و مسئولیم ،اصلِ ما روح ملکوتی ماست ،که خمیره اش شرافت و انسانیت و محبت و صفات ملکوتی و الهیست بهمین خاطرست که وقتی به آن دنیا می رویم از کارهای بدمان احساس ناراحتی وخجالتی شکنجه وار میکنیم اگر اصل و ذاتمان خوب نبود که دردی در آن دنیا ، در مورد اعمال بدمان حس نمی کردیم، غرور یعنی اینکه، «فقط» خودمان را با ارزش بدانیم یا خود را از دیگران ارزشمندتر و بهتر و برتر و… بدانیم ، و دوای ِ آن هیچ و ناتوان دیدن ِ خود نیست ، بلکه بنظرم ارزشمند دیدن دیگران و بدتر دانستن ِ اعمال و افکار ِ خودمان نسبت به آنهاست و….اگر خود را مسئول شرایطی که امروز داریم ندانیم باز بر اساس سخنرانیِ چند اصل بنیادین از پروفسور الهی ،کاملا در اشتباهیم چون این خود ما بودیم که با اعمالمان در این زندگی و زندگیهای گذشته مان بهمراهِ رحمت ِ عام ِ خداوند که شامل ِ همه ی مخلوقاتست ، شرایطِ امروز خود را رقم زده ایم و افزون بر آن ،بر حسب آخرین سخنرانی ،کسی چیزی نمی تواند به ما بدهد ، اگر هم بنا بر گرفتن نور از خداوند باشد باز این خود ِ فرد است که باید آنقدر حال و بینش و… داشته باشد که به خداوند پناه برده و از او کمک بطلبد یا با تصحیح نیاتِ خود این نور را دریافت نماید و… پس بر اساس آخرین سخنرانی از پروفسور الهی ،این خود ما هستیم که با قدمهای کوچک مثبتِ خود یا با انتخابهای منفی ِخود سعادت یا بدبختی خودمان را در دو دنیا رقم زده و می زنیم.
با سلام و تشکر قسمتهایی از مقاله را باهم بررسی کنیم :”…۱-من هیچم، چون میرا هستم، ۲-چون آنچه که دارم در واقع از من نیست۳- زیرا عواملی که غالباً زندگیام را رقم میزند ورای اختیارم است ۴-و – بر حسب اعتقادم – بنا بر اتفاق یا مشیت الهی پیش آمدهاند…”پاسخ:۱-اصلا ما میرا نیستیم و ابدی هستیم، چون اصل ما روح است نه جسم ،۲- هر چه که داریم خودمان استحقاقش را پیدا کرده ایم البته رحمانیت خداوند خوبیهای همه را چند برابر کرده اند و بدیهای همه را کمتر نموده و بعد عکس العمل آنرا به ما نمایانده اند ۳- اگر از اختیارمحدودمان درست استفاده کنیم و به نیکی عمل کنیم کم کم عکس العملهای خوبی در زندگیمان پیش آمده و عکس العملهای ناگوار کمتر می شوند ،۴- اتفاق هرگز وجود ندارد و مشیت الهی هم بر پایه عدالت و رحمت است.در مقاله فرموده اند:”۱- ممکن است امروز به فردا همه چیز را از دست بدهم و نمیتوانم آنچه را که از دست رفته بازگردانم.۲- هر قدر هم تلاش کنم، نمیتوانم جلوی پیر شدنم۳- یا از دست دادن چیزها و عزیزانی که ممکن است به آنی ناپدید شوند را بگیرم.”پاسخ ۱- آنچیزی که مهم است ذخیره معنویمانست که هرگز از دستش نمی دهیم و بارها استاد فرموده اند که اگر کسی برای رضای خداوند به نیکی عمل نمایند در دنیا و آخرت لنگ نمی ماند ،۲- اصل ما ، روح ماست که هرگز پیر نمی شود پیری ظاهری هم چندان مهم نیست و برای سیرکمالمان مفیدست و تقصیر خودمان بود که به این دنیا برمان گرداندند ۳- عزیزانمان را هرگز از دست نمی دهیم آنها در بعدی برتر بر حسب اعمالشان ،در حال لذت و سیرکمالشانند ،پس همه ی زندگیمان به عملکرد و نگاه و طرز تلقی خودمان بر میگردد و در دستان خودمانست.
با سلام ممنونم از مقاله ایی که منتشر نمودید ،با خیلی از مطالب این مقاله موافق نیستم ولی صفت مهمی را مد نظر قرار داده است ایکاش صفت فروتنی یا عکس آن غرور،بیشتر مورد بررسی قرار بگیرد که در کجاها غرور بیجا بخرج می دهیم و متوجه نیستیم و چه فروتنی هایی را بهتر است انجام دهیم که نمی دهیم و… با تشکر.
با عرض سلام و تشکر هیچ بودن تنها در برابر خداست وگرنه در برابر مخلوق خود را هیچ دانستن نوعی مرگ و پوچی به همراه میاورد اما هیچ بودن در برابر خالق یعنی تسلیم رضای خدا بودن و همه چیز را از او دانستن و این باعث میشه که در مواجهه با افراد غرور و خودخواهی های بی مورد را کنار گذاشتن .البته در نظر داشته باشیم که غرور در حد حفظ شخسیت بسیار هم پسندیده است.
با عرض سلام و تشکر از متیس عزیز و گرامی
همانطور که دوستان دیگر هم فرمودند به نظرم فروتنی و این هیچ انگاشتن در ارتباط با خدا و مبدا است. در ارتباط با دیگران همانطور که استاد الهی فرمودند (نقل به مضمون) در صورتیکه تواضع شما را حمل بر ادب کنند خوب است انجام داد وگرنه اگر به حساب ضعف یا بزدلی گذاشته شود لازم نیست.
در مورد سوال آخر مقاله فکر می کنم هیچ بودنمان در مقابل آن عظمت چیزی است که دیر یا زود باید آنرا بفهمیم.
ص ۹۸ معنویت یک علم است:
س: شما می گویید که باید معایب را در خود جستجو کنیم؛ اما همیشه معایب را در خود دیدن, آیا عاقبت به خودتحقیری منجر نمیشود؟
ج: خیر,وقتی به خودشناسی برسیم, به ارزش والای روح خود بیشتر پی می بریم.اگر در خود نگاه نکنیم و از ارزش واقعی خود آگاه نباشیم, در واقع همچون کبک سر به زیر برف برده ایم! از این دنیا که رفتیم, نقابها از چهره ها می افتد و هر کس همانطور که هست ظاهر میشود.اگر در این دنیا در نتیجه غفلتها اقدامی برای اصلاح خود نکنیم, آنوقت است که خود را تحقیر کرده ایم.
درمقاله نوشته شده« من متافیزیک »و « من روانی- اجتماعی».
نوع نگرش من در این دو « من» متفاوت است. توجه کردم دیدم « من روانی- اجتماعی» طبق عادت، تفکرات مخصوص به خودش را دارد، و از طریق هوش و ایگو تغذیه میشود. طبق طبیعت عمل میکند. خیلی هم جلب منفعت و دفع ضرر دارد. تا حدی که حتی به خودش هم دروغ میگوید و نمی خواهد به برخی از واقعیات حتی فکر کند چون به ضررش می داند که به حقیقت فکر کند.
مثال می زنم:
در محیط کارم جدی هستم و خوب عمل میکنم،خودم هم کاملا میفهمم که گُل کردهام. نگاه تشویق آمیز مدیرم را هم میبینم. انگیزه بیشتری برای پیشرفت پیدا میکنم. و ته دلم از شرایط احساس رضایت میکنم.
تا این جا اشکالی نیست.اشکال از این جا شروع میشود که «نفس خفته نیست.» کاملا در کمین است و اگر متوجه نباشم و هوشیارانه به « من متافیزیک » و رضایت خدا توجه نکنم، بدون شک مسیر ارضای نفس را پیش میگیرم یعنی به خوش آمدن « من روانی- اجتماعی» میپردازم.
-اولین کاری که میکنم در فکرم خودم را با بقیه همکارانم مقایسه میکنم، به به عجب جایگاهی دارم.حتی حسودیشان هم نمیشود چون خیلی با من فاصله دارند.
– سعی میکنم خودم را جای مدیرم بگذارم و از دید او به خودم نگاه کنم. به به عجب کارمندی است. قدرش را باید بدانم….
– به شخصیتم و جایگاه اجتماعیام فکر میکنم، خدا را شکر هم با کلاسم. هم با خانوادهام. هم قیافه خوبی دارم. هم خوش پوشم. هم همه چیزم به جاست. همسر خوبی هستم. مادر خوبی هستم. کارمند خوبی هستم…… زندگی زیباست……
ببینید یک موفقیت ظاهری ( به ظاهر «هستی») آدم را به کجا میبرد!!!
اما اگر هشیار باشم همان جا مچ نفس را میگیرم.و متوجه میشوم کاملا ضد « نیستی» دارد قدم بر میدارد. و این طرز فکر برایم خوب نیست.
کافی است که تمرین کنیم که در چنین لحظاتی از خدا کمک بخواهیم و بگذارم «من متافیزیک» صحنه را آنالیز کند. او سر وکارش با رضایت خداست و متعادل عمل میکند.
با سلام این سخن پاسکال که در مقاله آمده برایم بسیار عجیبست گفته اند: «انسانکه نتوانسته مرگ، بدبختی و نادانی را از بین ببرد، برای خوشحال کردن خودش آنها را پذیرفته و دیگر دربارهشان فکر نمیکند.» . اغلب انسانها اتفاقًا بطور خودآگاه یا ناخود آگاه دارند با این سه مسئله ی به قول ایشان پذیرفته شده ، در درونشان،خودآگاه یا ناخودآگاه، دست و پنجه نرم می کنند ،یعنی یا بدنبال راهی هستند که نادانیشان را کمتر کنند ،یا برایشان سوالست که پس از مرگ چه اتفاقی برای آنها خواهد افتاد ،و یا چگونه می توانند بدبختی های خود را کمتر نمایند البته در راه پاسخ دادن به این سوالات بعضا به اشتباه و انحرافاتی هم ممکنست دچار شوند که نمونه های آنرا همگی میدانیم.با تشکر.
من از مقاله استنباط کردم که این فروتنی تفکری درونی است تا از جایگاه خود آگاه باشیم و دچار غرور نشویم
در قسمت کنفرانس ها «روح و من آگاه» در این مورد توضیح داده شده.
تمام نظرات دوستان رو مطالعه کردم بسیار زیبا و بجا خیلی برایم کاربرد داشت که به کامنتم کمک کند.
فروتنی رو می توان به شکلهای متفاوت ارزیابی کرد:
– فروتنی در مقابل خالق هستی بخش.
– فروتنی علی که از ناتوانی سرچشمه میگیره و چون توان مبارزه یا توان نداره که احقاق حق کنه از ترس فروتنی میکنه که دیگه اسمش فروتنی نیست
– اینکه می گویند هر چه انسان پرورش فکر بیشتری از لحاظ معنوی داشته باشه فروتنی او بیشتر میشه چون متوجه هیچ بودن خودش میشه در مقابل این همه آگاهی.
فکر کنم اگر اطرافمان را خوب نگاه کنیم متوجه می شویم که اشخاصی در کنارمان هستند که این احساس هیچ بودن رو دارند. و وقتی نگاه شان می کنیم در اجتماع خیلی هم با قدرت و محترمند، ولی طوری رفتار می کنند که آدم جرات نمی کنه حتی نگاهشان بکنه. پس فروتنی و هیچ بودن به معنی ناتوانی و … نیست بلکه در عین قدرت و توان کافی خود را هیچ می دانند چون به این واقعیت درونا آگاهند.
در مقابل اشخاصی رو می بینیم که دارن شکلک فروتنی و هیچ بودن رو بازی می کنند. وقتی با اینجور اشخاص برخورد مکرر داری می بینی که درون شان با نوع عملشان همخوان نیست، این همان بار علی است که باید با اون مبارزه بشه.
اگه دقت کنیم و خدا نیز توفیق دیدن با مرد خدا رو بما بده دقیقا تفاوت این طرز برخور رو احساس می کنیم.
کما اینکه حضرت شیخ امیر در کلام سرانجام می فرماید:
هستم پی نیستان، نیستم پی هستان.
اما در امور روزمره زندگی ما خودمون باید چگونه رفتار کنیم که مورد سوء استفاده فرصت طلبان قرار نگیریم و درونا هم تسلیم باشیم و واقعا به هیچ بودنمان هم عمل کنیم.
به نظرم عمل به اصول اخلاقی صحیح الهی بهترین کمک رو انجام میده. این اصول چنان انرژی در درون ایجاد می کنند که انسان در عین آگاهی به هیچ بودنش خیلی دقیق و با تفکر و پر انگیزه عمل میکنه. هر روز با انرژی بیشتر به انسان انگیز میده که باید در اجتماع فعالتر باشه، و سعی کنه که ایجاد حق کنه تا اینکه مورد ترحم قرار بگیره.
امروز صبح حدود یک ساعت پیاده روی میکردم، بعد از خوندن دعاهای متفاوت به این فکر می کردم که اگه “تو” نباشی و نخوای هیچ چیزی به انجام نمی رسه، هیچ حرکتی وجود نخواهد داشت، چون “تو” نفس میکشی نفس وجود داره، چون “تو” راه می ری راه رفتن وجود داره و… واقعا داتم به هیچ بودنم توجه می کردم تا رسیدم به دفتر کارم. وقتی متیس رو باز کردم برای مطالعه، مطلب جدید رو دیدم، خیلی خوشحال شدم که خدا امروز به من توفیق داد در مورد همین بحث داشتم فکر می کردم. با تمام وجودم میگم من هیچ هیچم همه اش تویی اگه توفیق ندی من گناهکار چکار می تونم بکنم؟
خیلی ممنون از توضیحات کامنت شماره ۱۷ همچنین کاملا با کامنت شماره ۱۵ موافقم
اگر اشتباه نکنم در کتاب آثار الحق در ارتباط با دفاع از حق ونحوه برخوردانسان این کلام مثال زده شده است: «هستم پی هستان نیستم پی نیستان»
با سلام وعرض ادب خدمت متیس گرام وهمکاران!
سپاسگزارم از مقاله ای که منتشر نمودید .
غرور در مقابل خدا اصلا معنی ندارد؛ وقتی می گوییم غرور نداشته باشیم یعنی در مقابل مخلوق خدا خود را بزرگتر در نظر نگیریم و همیشه به خود یادآوری کنیم که من کوچک ترین و پست ترین و بدترین مخلوق هستم و همیشه دیگران را مقدم بر خود بدانیم. نباید خود را بالاتر ازدیگران فرض کنیم.
به نظر من منظور مقاله از هیچ بودن، خود را کوچک و پست فرض کردن در مقابل مخلوق برای از بین بردن غرور است و این تا آنجا باید باشد که به تحقیر و بی شخصیتی منجر نشود.
برادر عزیزم ع-علی فکر کنم استاد از قول حضرت سلطان نوشتند که هستم پی هستان نیستم پی نیستان .تمام متنتان اموزنده بود بخصوص انجا که فرموده اید -اینکه میگویند هر چه انسان پرورش فکر بیشتری از لحاظ معنوی داشته باشد فروتنی او بیشتر میشود چون متوجه هیچ بودن خودش میشود در مقابل این همه اگاهی .
ba tashakor az nazarate soodmande doostan, zemne hamfekri ba dooste aziz Ali, fekr mikonam mardane hagh fekro zekreshan rezayate khodast, maniyat barayeshan matrah nist, zamani baraye be khod fekr kardan hadar nemidahand va har che mikonand baraye rezaye hagh ast. Ma ham ta zamani ke talash mikonim afkar , aghayed va raftare khod ra be ashkale mokhtalef tojih konim, gereftare khodiyateman hastim. Moratab talash mikonim digaran ra taghyir dahim, haal anke besyari oghat khod bayad taghyir konim. Har zaman cheshmeman beruye eybha va naghshayeman baaz shavad, rezayati ke az nafse motmaene dast midahad govahe dorostiye amale ma va tavazoe haghighiyeman ast.
مجموعه نظرات بالا کمک زیادی در بررسی فروتنی از زوایای مختلف به من داد. با تشکر از متیس بلاگ و همگی کسانی که نظر داده اند.
با سلام و تشکر
با توجه میتوانم ببینم که بدون کمک او و بدون دخالت او هیچ کاری نمیتوانم انجام دهم حتی در تمام اتفاقات
متوجه میشوم که دستی در کار است .ولی بدون توجه من خیلی خودم مهم میشوم و همه کاره و از خود راضی .
درود بیکران به آن یگانه هستی بخش که چنین نعمتی را در گوشه ای از این عالم مجاز برای ما فراهم کرد تا قدری بیشتر به مجازی بودن آنچه واقعی می پنداریم فکر کنم .نمیدانم چرا در مقابل هر مطلبی از خود میپرسم :”خوب این به چه درد من میخورد؟” از جمله همین مطلب حاضر.
در اینکه من به عنوان یک موجود فانی هستم شکی نیست. لیک از خود میپرسم اینکه در مفاله آمده است :” من هیچم” به چه درد من میخورد و البته این به تجربه ای نه چندان ساده بدست آمده؛ وقتی خودم را هیچ پنداشتم و سعی کردم خودم را هیچ بدانم … خوب یادم هست ؛ در مقابل بسیاری از خواستهای مشروع خود که البته از نظر انسانی و شرعی هم حق است بر هر فردی؛به خود سخت گرفتم و آنهارا سرکوب کردم و جوانی و کودکی ام را بدون خواستن سپری کردم! و البته نتیجه همان شد که حدس میزنید
بسیاری از ما این مثل معروف را شنیده ایم :”تا نگرید طفل کِی نوشد لبن” خود بخود در کوران حوادث زندگی آنقدر بی سروصدا شدم که اطرافیانم بسیاری نیازهایم را فراموش کردند! و در ناملایمات همواره بخود نهیب زدم :” او که پدر واقعی توست ؛ نیاز تورا بهتر از خودت میداند”
شاید تعجب کنید ؛ اما با تمام تجاربی که دارم این روش را برای فرزندانم مناسب نمیدانم و درست نیست که شخص اینطور فکر کند هیچ است.
بنظرم بهتر است ؛ مطابق همان کلام معنوی بیاندیشیم که بشر فانی نیست بلکه عمرش موقتی است و زمان برای هر فردی به سرعت رو به پایان و مهلت در حال از دست رفتن است.
با تشکر از متیس و نویسنده و با سلام
البته باید توجه داشت این مطلب،بسیار ظریف و حساس است. قبل از توضیح لازم میدانم یاد آور شوم آقای دکتر الهی در راه کمال ص۱۳۲ میفرمایند:
((یکی از امتیازات معنوی زندگی در اجتماع، اجبار دائمی انسان در تشخیص و رعایت وظایف و حقوق گوناگونش است. مثلا در مواردی که با کسی اختلاف دارد، باید بداند چگونه و تا کجا از حق خود دفاع کند، بی آنکه تند روی کند و حق طرف مقابل ضایع شود. یا آنکه در چه شرایطی میتواند از حق خود بگذرد، بی آنکه ضعف ، بزدلی،ساده لوحی یا سفاهت به شمار آید.در هر حال باید مراقب بود و در هر مورد با کمک عقل، نقطه تعادل را بدست آورد…..
سنجیدن وظایف و حقوق بی اندازه آموزنده است زیرا برای آنکه بتوانیم با تدبیر و خرد، خود را اداره کنیم باید بارها و بارها مار گزیده شویم!))
در مورد مساءل معنوی و رابطه با خدا باید و حتما باید خود را هیچ و نیست محض بدانیم و همینطور در مورد قیاس میزان تلاش در بدست آوردن رضایت او و سیرکمال با دیگران و قضاوت راجع به جایگاه روح در آن دنیا.
ولی باید به این جمله استاد نیز توجه کرد:(( باید غرور داشته باشیم در حد استغنای طبع و تکبر داشته باشیم در حد حفظ شخصیت.))(اگر حافظه ام یاری کرده و جابجا نگفته باشم)
زمانی آنقدر در مورد فروتنی افراط کرده بودم که در محیط کار کسی به حرفم اعتنا نمی کرد یا بعضی اوقات میدیدم به راحتی به من بی احترامی میشود و این مخالف گفتار استاد بود. حالا سعی میکنم با در نظر گرفتن خطر خودپسندی و غرور رفتاری متناسب داشته باشم.
در واقع مواظب هر دو طرف بوم باشیم که به از جلو بیفتیم نه از پشت.
با عرض سلام و ادب
فروتنی را نباید با تعظیم و خم شدن فیزیکی اشتباه گرفت فروتنی حالتی است که فرد بطور اتوماتیک هر چیز خوبی را اول برای دیگران میخواهد و هر چیزی که بد است اصلا دوست ندارد به دیگران صدمه بخورد که وارد شدن به این مقام ومرحله بقول استاد در حرف اسان است اما در عمل بسیار مشکل .و بصورت قاعده طلایی نامیده شده است سئوال شده فروتنی جزئ کدام من است امیزه وجودی ما متشکل از دو من یا دو بعد است بشری و ملکوتی مطمئنا از من ملکوتی ماست و خود استاد فرموده اند که بایستی فرد حقیقت جو به مرحله نیستی برسد که کلیه احساسات منیت و خودخواهی و تکبر وامیال شهوانی و غیره را در خود ارام ارام به مرحله پاکی و تمیزی برساند و افتاده و فروتن وانسان واقعی گردد اگر ما بتوانیم در وحله نخست خودمان را نخواهیم یا حداقل فقط خودمان را نخواهیم قدم بسیار بزرگی در جهت نیستی برداشته ایم کلمه هیچ هم این است که از نظر پرورش فکر بدون اینکه کسی از حالت ما خبر دار شود که بخواهد سواستفاده نمایددر درون ما ودر میدان ادراک ما رسوخ کرده و بصورت گونه ای ازتحول و دگردیسی بروز کند که فرضا در طی گذر زمان حس میکنیم ذره ذره عوض شده ایم مثلا لجباز نیستیم خودخواهیمان کمرنگ شده برای دیگران تا حدودی ارزش و احترام قائلیم در خیلی از جاها از انفاق و از خوگذشتگی لذت میبریم از مادیات و زیاده خواهی فاصله میگیریم دلسوز و رقیق القلب میشویم کم کم ارامش میگیریم با کسی سر دعوا نداریم چرا؟ برای اینکه وجود ما از داشتن عکس اینها تهی شده خالی شده نیست و نابود شده و هیچ شده پس هیچ شدن اغاز کسب سرمایه بزرگی است که حامل نشات الهی است درست است از نطر عرفان هیچ شده ایم و کسی هیچ شدن را دوست ندارد اما همین هیچ شدن مقامی است که حافظ ها و سلطان ابراهیمها و عرفای بسیاری چه ریاضتها کشیدند تا هیچ شوند ..سئوال شده است درزندگی روز مره چگونه از جایگاه واقعیم در این دنیا اگاه شوم ؟این دنیا گفته شده مثل یک مدرسه است و در بعضی مواقع حالت بیمارستان است که معالجه شویم فکر ما و روح ما هم مثل لابراتوار و ازمایشگاه است که مرتب در مقابل اتفاقات ثانیه ای رفلکس نشان میدهد و ترکیبی چه درست یا نادرست به روان ماسرازیر میکند .چگونه با مد نظر داشتن اینکه هیچم زندگی کنم ؟مسلمااگر به هیچ ظاهری و تعظیم و تکریم رسیده باشم فایده ای ندارد .چه سئوال بی نظیری ایا واقعا فایده ای دارد که سعی کنم خودرا در جای صحیح خود هیچ ببینم ؟بنظر شما اگر به ان هیچی و نیستی مدنظر برسیم یک افتخار بزرگ به حساب نمی اید؟اگر جوابتان مثبت است فایده ان چه است ؟ حالا بنظر شما فایده اینکه به مرحله قاعده طلایی برسیم ایا مثبت است یا منفی؟
اینکه خود را هیچ بدانم خطرناک نیست؟
به نظر شما اگربه هیچ فیزیکی تعظیم و چاپلوسی بیافتم خطرناک است یا اگر
به هیچ روحی در جهت نیست و نابود کردان رذائل نفس ام ؟
خودتان قضاوت کنید با سپاس .
دوست گرامی ایلیاشید من متوجه منظور شما در مطلب زیر نمی شوم ممکن است بیشتر توضیح دهید؟
در اینکه من به عنوان یک موجود فانی هستم شکی نیست. لیک از خود میپرسم اینکه در مفاله آمده است :” من هیچم” به چه درد من میخورد و البته این به تجربه ای نه چندان ساده بدست آمده؛ وقتی خودم را هیچ پنداشتم و سعی کردم خودم را هیچ بدانم … خوب یادم هست ؛ در مقابل بسیاری از خواستهای مشروع خود که البته از نظر انسانی و شرعی هم حق است بر هر فردی؛به خود سخت گرفتم و آنهارا سرکوب کردم و جوانی و کودکی ام را بدون خواستن سپری کردم! و البته نتیجه همان شد که حدس میزنید
بسیاری از ما این مثل معروف را شنیده ایم :”تا نگرید طفل کِی نوشد لبن” خود بخود در کوران حوادث زندگی آنقدر بی سروصدا شدم که اطرافیانم بسیاری نیازهایم را فراموش کردند! و در ناملایمات همواره بخود نهیب زدم :” او که پدر واقعی توست ؛ نیاز تورا بهتر از خودت میداند”
شاید تعجب کنید ؛ اما با تمام تجاربی که دارم این روش را برای فرزندانم مناسب نمیدانم و درست نیست که شخص اینطور فکر کند هیچ است.
حضور کامنت ۲۵
من همیشه از نظرات مفید شما استفاده می کنم، ولی در کامنت (۲۵) چند مورد به نظرم رسید که با شما درمیان بگذارم.
از اینکه از خودتون همیشه می پرسید که “این به چه دردم می خوره” دقیقا شما در راسته تفکرات مثبت قرار گرفته اید به نظرم این سوال افق خیلی زیادی در تفکرات انسان باز میکنه.
اگر هیچ بودن باعث ضعف روحی و کند شدن حرکت بشه بله نباید گفت، ولی در مقابل “او” هیچ بودن چه ضرری به انسان میده .کمی مسئله رو باز می کنیم: هر انسانی که صادقانه خودشو آنالیز کنه و با خدا صادق باشه فکر کنم به این نتیجه برسه که استاد می فرماید همه چیز تویی، می گویند وسیله، آن هم حرف است همه اش تویی. برگردیم به زندگی شخصی خودمون، ما چکار کردیم برای خدا که این همه لطف و کرم داره؟ بیایید صادق باشیم و شکسته نفسی و … نکنیم من خودم رو مثال میزنم که اغراق و شکسته نفسی حساب نشه! وقتی به اعمال، افعال، پندار، افکار، رفتار، کردار، گفتار و … خودم دقت می کنم و با “او” صادقانه میگم که لیاقت این زندگی ای که الان دارم رو ندارم، همه اش لطف و کرم اوست مخصوصا مخصوصا شناخت دانشگاه استاد واقعا نمی دونم چه اتفاقی افتاده؟ ف پس من چی دارم؟ چکار کردم؟ واقعا در مقابل اینها هیچ هیچم. نتیجه این طرز تفکر در من ایجاد انگیزه ای کرده که ” عمر بشر کوتاه نیست، ولی وقت بشر کوتاه است، اگر تلاش نکنم و به معنویت آنطور که باید اهمیت ندهم کسی بجز خودم ضرر نمی کنه، اتفاقا سعی کردم به توفیق خودش همین طرز تفکر رو هم به بچه هام انتقال بدم، و به لطف خودش نتیجه خوب گرفتم. این طرز تفکر یعنی این بچه تشخیص میده که چه چیزی باید براش مهمتر باشه، درد دین رو در او زنده نگهمیداره، خدا ترس میشه، اگه اشتباهی هم بکنه “او” خودش راهنمایی اش میکنه. به نظر شما چه اشکالی وجود داره که بچه ها هم در مقابل “او” خود را هیچ بدونن و در اجتماع، فعال و با وقار و محکم باشن و همیشه ترس از دوری خدا اونها رو نگهداری کنه؟ من شخصا به این نوع هیچ بودن احترام میذارم،
با سلام و احترام؛
و تشکر ویژه از جناب ایلیاشید با بیان این تجربه عمیقشان که اگر لطف بفرمایند و آنرا کاملتر توضیح دهند باعث امتنان بیشتر خواهد بود.
در مورد تواضع مثالی شنیده بودم به این مفهوم که تواضع بهترین راه برای پوشاندن ناتوانی هاست. به نظر کاملا درست می آید یعنی یکی از ماسک های معنوی نمای نفس است برای دامن زدن به غرور. مثلا من جلوی نوازنده دیگری که می دانم کارش از من بهتر است ساز نمی زنم به این طریق هم غرورم را رشد دادم، هم اعتراف به کمتر دانستن نکردم و هم در آن جمع خودم را اخلاقی نشان داده ام. در مورد مطالب علمی نیز به همین صورت. به هر حال این نفس هزار چهره از بهترین صفات معنوی هم می تواند به نفع خودش استفاده کند، مگر اینکه با عقل اعلا و رحمانی با کمک استاد واقعی مراقبش باشیم.
با تشکر از عطار عزیز
در جواب کامنت ۳۰ و ۲۵ باید عرض کنم احساس میکنم من و مقداری هم شما بیشتر جنبه ظاهری موضوع را گرفتیم. هیچ در برابر لطف و کرم و عظمت خداست. من این شعر سعدی را بارها و بارها در روز تکرار میکنم:
از دست و زبان که براید / کز عهده شکرش به در آید
بنده همان به که ز تقصیر خویش / عذر به درگاه خدای آورد
ورنه سزاوار خداوندیش / کس نتواند که به جای آورد
فقط با این تفکر است که میتوان به دو فضیلت بزرگ دست یافت
۱)شکر گذاری واقعی
۲)توکل قلبی
و این فقط در رابطه انسان با خداست و در رابطه با مردم هم این صفت باعث میشود که فخر فروشی و قضاوت و خود پسندی و…را از بین ببریم.
البته این جمله استاد را فراموش نکنیم:
تواضع ز گردن فرازان نکوست / گدا گر تواضع کند خوی اوست
در مورد ساز زدن گفتار استاد را بخاطر بیاورید
فرمودند اگر جلو آن شخص ساز میزدم خجالت میکشید و نا امید میشد.(مفهوما)
وگرنه اگر من از کسی کمتر باشم و ادعا نکنم ۲حال دارد
یا میدانم و از ادب ادعا نمیکنم و واقع بینم و یابه قول شما رندانه خود را در کورس رقابت نگه میدارم. و تفاوت این در در نیت است که فقط خود شخص و خدا میداند. البته حضرت شیخ فرموده اند که امکان ندارد که دست کسی بالاخره رو نشود.
گفتم حضرت شیخ و یاد جمله کلیدی دیگری از ایشان افتادم:
تا وقتی شخص پی به عجز خود نبرد از طرف خدا برایش کمکی نمی رسد.و به نظر من عجز از همان هیچ بودن میاید.
(دوستان گفتارها را تکیه به محفوظاتم داشتم و ممکن است خیلی دقیق بیان نکرده باشم)
باسلام وتشکر:
از مقاله ونظرات دوستان خیلی استفاده کردم بابتش بسیار سپاسگزارم. نکته ای به نظرم رسید که دوستان کمتر به آن اشاره کرده بودند و آن ” تعادل ” است ، در مقابل خالق هیچ بودن یک اصل است ، اما در بقیه امور چه مادی و جه معنوی به نظر بنده و بر اساس یاد گیریهایمان باید تعادل را همواره در نظر بگیریم ، ما انسانها به نظر من هنگام مثبت بودن خیلی مثبتیم و موقع منفی بودن هم خیلی منفی ، کمتر تعادل را رعایت می کنیم برای همینم است که در این دنیا هستیم، به همین قیاس در مورد هیچ بودن ، حفظ شخصیت ، غرور ، تکبر و غیره ، باید تعادل را حفظ کرد ، متشکرم .
امروز بعد ظهر داشتم کتاب ملک جان رو مطالعه می کردم واقعا آدم در مقابل این همه بزرگی و قدرت خود را در مقابل “او” نیست می داند، من از خودم شرمنده شدم که بگم منم هستم. ” ملک جان هیچ آرزویی نداشت جز آن که بنده ی صادق حق باشد: و از این جا بود که نیست بود در برابر او، و فروتن در برابر خلق، و شاید از این جهت است که آثار چندانی از خود به جا نگذاشته است. ص ۵۴″
واقعا با مطالعه زندگی حضرت شیخ درس نیستی و هیچ بودن در مقابل “او” رو کاملا میشه درک کرد.
باسلام خداهرچه به انسان عطافرموده می گیرد مثل زیبایی جوانی سلامتی قدرت و غیره تا پی ببری که او قدرت کامله و مطلق است و هرچه داده او داده و پی به نیستی خود میبری و او ترا با همه ناتوانیتت مثل یک پدر مهربان نگهداری می کند.این تجربه شخصی من است.و وقتی او را در زندگی ام حس کردم دیدم که هیچ هستم با تشکر.
با سلام ممنونم از کامنتهای دوستان بسیار قابل استفاده و زیبا هستند مرسی.
با سپاس و درود
بنده کوچکتر از همه موجوداتی هستم که در مثالهای بالا و در پاسخ به کامنت خود یافته و خوانده ام و مطمئنم که همه از سر درد دین و علاقه به حق و حقیقت است. اما صادقانه بگویم آنچه من میفهمم و اکنون در عمل به آن رسیده ام و آنچه با مقاله بالا میتوان دریافت فاصله ایست به باریکی مو؛ نمیتوان چنین کلی سخن گفت در حالیکه کلام حقیقت میفرماید :” هستم پی هستان نیستم پی نیستان ” و هیچ بودن در برابر خدا و خالق و راه معنوی و استاد معنوی نیمی از این حقیقت است که مقاله حاضر به همین نیمه آشکار پرداخته است و من هم در اصل خداوندی را که توسط استاد الهی شناختم مرهون همین ایده و هدایت الهی هستم و بهتر است قبول کنیم که نیمه دیگری را هم باید از نظر دور نکنیم و هرگز در مقابل هستان نیست نباشیم! در مقابل نفس خود آیا نیست بودن درست است؟ در مقابل آنانکه بی هیچ اثری از هستی بخش خود را هستی بخش میخوانند آیا نیست بودن صحیح است؟ این است که در زندگانی روزمره نباید به افراط و تفریط بیافتیم و کلام الهی هم ناظر بر همین است. .
کامنت ۳۶
با این توضیحات کامل شد نظر بنده نیز همین است، ممنونم
“هر چقدر مقام علمی انسان پیش تر برود، به نادانی خود بیش تر پی می برد”. (آثار جلد یک چاپ ۵ گفتار ۴۷۲)
Ba salam va tashakor az hamegiye doostani ke ba nazarateshan darke matlab ra momken mikonand, nokteye digari ke dar in mored be zehnam resid niyat ast. ensaan movazaf ast az haghe khod defa konad va dar zamane rooberoo shodan ba bi edalati ya takabor taslim nabashad, ama in aksolamalha nabayad rooye botoone ghalbiye jooyande rahe haghighat tasir bogzarad, be onvane mesal asabani beshavad amma betore zaheri na ghalbi. In dar morede bande sedgh mikonad ke dar zamane aksolamal neshan dadan dar moghabele maniyatha controle ghalbiye khod ra az dast midaham va an zaman ast ke digar kaar be khatere khoda nist va tanha be fekre erzaye nafs hastam. Dar morede tavazo kardan niz be hamin shekl ast. Hameye ma tahe ghalbeman zamanike ba khod tanha mishavim midanim ke koja be khatere nafse khodeman va koja be khatere khoda aksolamal neshan dadeim. Pas nafse hasti kardan dar moghabele ananke hasti mikonand eshtebah nist, botoone ghalbi va niyate maast ke mohem ast .
چه سئولات جالب و راهبردی مطرح گردیده.
س۱- در زندگی روز مره ام چگونه از جایگاه واقعی ام در این دنیا واقف شوم.
ج- بنظر من این بستگی به رعایت اخلاقیاتی که از اخلاق اصیل سر چشمه می گیرد میشود.یعنی هر چقد ر اخلاق اصیل رعایت شود
بهمان نسبت جایگاه انسان در این دنیا والا تر است .
س۲ چگونه با مد نظر داشتن این طرز فکر که هیچم زندگی کنم .
ج- هیچ بودن در مقابل عظمت خداوند و وسعت و تدبیر کائنات است با این انتظامات دقیق که ملیارد ها منظومه در حرکتند
که کوچکترین انحرافی در مسیر حرکت خود ندارند.
که تعمق در آنها باعث می شود که تکبر و غرور و خود خواهی در ما از بین برود ودر مقابل سرِتسلیم فرود آوردن در مقابل عظمت خدا جایگزین گردد .
س۳-هیچ ندانستن خود خطر ناک نیست.
ج- علاوه بر اینکه خطر ناک نیست . برای جلوگیری از فعالیت نفس اماره مفید است . آیا ما میتوانیم موئی سفید را سیاه کنیم .
بنظر من فروتنی مفهومی است اخلاقی ولی حد و حدود وتعادل راباید رعایت نمود.
با سلام به دو سوال شما فکر می کنم من واقعی را نمی شنا سم و نمی دانم چه است با روا نم خود را آنا لیز می کنم و لی تشخیص وا قعی ندارم و می فهمم این کار های من إز من واقعی نیست و این روش هیچ بودنم حقیقی نیست چون هرکاری را هم بصورت مبارزه می گذارم در درونم یک ارضای شخصی دارد و انتخاب کار ها یم بعد معنوی ندارد چون این کار راجزه وظیفه نمىدانم و وقتی کاری انجام می دهم ان کار مد نظرم می ما ند بی صبرا نه منتظر درسش هستم إز تمام لطف شما ممنونم
با تشکر از دوستان عزیز و نظرات پربارشان
اگر عزیزانی که امکان تایپ فارسی ندارند برای تایپ از سایتهایی مثل http://www.behnevis.com که به صورت اتوماتیک متنشان را تبدیل به فارسی می کنند استفاده کنند خواندن متن مفیدشان خیلی ساده تر خواهد بود.
سئوال و جوابها بسیار عالی وآموزنده بود با توجه باینکه از فرمایشان استاد الهی بهره کافی گرفته که بهترین تدبیر برای هضم فرو تنی است از برگزار کنندگان این برنامه کمال تشکر و سپاسگزاری را دارم
سلام،خدمت متیس و همهٔ شما.
مقاله فروتنی بسیار آموزنده است.
و به شخصه از آن استفادهٔ زیاد بردم.و دید بهتری از هیچ بودن در مقابل خدا پیدا کرده ام.
سالها هیچ بودن را به اشتباه در مقابل انسانها و اجتماع عمل کردم.و نتیجه اینکه به عنوان یک سادهلوحدیده شدم.این تجربه به من نشان داد که نباید در این اجتماع امروزی لحظهای از عقل و منطق غافل شد.در واقع از احساسات بدون عقل و تفکر در اجتماع استفاده کردن میتواند ضررهای زیادی وارد کند. در واقع هم رشد عقل است که باعث میشود انسان متوجه باشد کجا و در مقابل چه کسی ،چگونه رفتار کند.هیچ بودن تا آنجا که متوجه شدم کاملا یک درک درونی میباشد که با رفتارهای متظاهرانه و بیرونی متفاوت است.من اشخاص بزرگی را دیدم که رفتارشان بسیار اصیل ،با منش و سنجیده است ،و هیچ گاه در ظاهر ادعا نکردند که هیچند ،گر چه در درون خودشان میدانم که واقعا در مقابل خدا خود را هیچ میدانند.از رفتارشان آموختم که باید از ظواهر گذشت و خصلتهای متعالی را درونی کرد.باید آنها را از بیرون به درون فرو برد.جای که فقط خودت هست و خدا.اگر درست درون خودمان را رشد دهیم ،خود به خود خصلتهای متعالی ، بیرونمان هم بدون تلاش و تظاهر نمایان میشوند.
با تشکر از متیس عزیز و همه دوستان انقدر نظرات زیبا بود و استفاده بردم که لازم دیدم حتما تشکر کنم .
با تشکر از زحمات و سپاس فراوان ، در مقاله بسیار پر محتوا و اساسی فروتنی در مورد مطلب من “هیچم “: باید بطور واقعی اول درک نمود و بعد آنرا تحلیل و هضم کرد تا بتوان بعمل درآورد ، برای روشن شدن و تفهیم صحبت خودم مطلبی را که در یکی از گفتارها ی استاد الهی برداشت کرده ام برایتان میگویم، که فرموده اند” …امروز خودم را در اینه دیدم و گفتم” ایکبیری… ” : مدت هاست که بصورت تلقینی این کار را انجام میدهم، بعد از چندی مثل اینکه کس دیگری با من گفت گو کند گفتمانی بین “من روانی- اجتماعی ” و:”من متا فیزیکی ” شروع شد و تا بحال هم ادامه دارد، و این مطلب تقریبا بصورت یک کار عملی در آمده انشالله نتیجه ان هم بیک فضیلت اخلاقی تبدیل شود، شاید این راهکاری برای فکر کردن و شروعی جهت تحلیل بردن این مطلب “من متا فیزیکی” باشد. خواستم این را با دوستان در میان بگذارم.
با سلام بعضی از کامنتها بینهایت زیباست از تمام نظر دهندگان عزیز متشکرم بویژه کامنت ۴۳ عزیز که در ارتقای درک و فهم ما از موضوع بسیار کمک میکنند بسیار ممنون و سپاسگزارم.
با تشکر از متیس بلاگ و نظرات دوستان عزیز
من اخیرا متوجه شدم که بسیار مغرورم. غرورم ابتدا در برابر مخلوق بود بطوریکه تمام زندگی من شده بود دفاع از خودم و خانوادم در برابر اشخاصی که انتقاد میکردند و ثابت کردن خودم و نشان دادن تواناییهام به دیگران به این منظور که به آنها ثابت کنم چقدر اشتباه فکر میکنند که چنین ضعفی به من میچسبانند و چقدر قضاوت بیجا کردند. در صورتی که اگر بار غرور را از دوشم به زمین میگذاشتم مطمئنا به اینجا نمیرسید که در قلبم غرور در برابر حق به وجود بیاید و نعمتهای معنوی خود را از دست بدم. اگر همان موقع در زمان انتقادهای دیگران در درون و در فکرم به خودم نهیب میزدم که `مگر تو کی هستی که اینقدر بهت بر میخوره ` مطمئنا رضایت خدا رو کسب میکردم. اکنون به این نتیجه رسیدهام که من اصلا تواضع و فروتنی را نمیشناسم. اگر هم بارها بالاجبار غرورم شکسته شده باز هم منجر به فروتنی نشده است چون روی غرورم و پرورش تواضع به طور منظم کار نکرده ام.
با تشکر از ۳۳ عزیز برای معرفی سایت http://www.behnevis.com
توجه به “من متافیزیک ” به من در شناخت یکی از نفس هایم کمک بزرگی کرد قضییه از این قرار بود که من برای مدتی کار عملی گذاشتم که هر وقت افکار منفی به ذهنم آمد دست به دامن خدا بشوم واز او کمک بگیرم که از آن فکر بیرون بیایم کار سختی بود مواردی پیش می آمد که این افکار ذهنم را بمباران می کرد. اینقدر فشار نفس زیاد بود که گاهی نفسم بند می آمد ودلم می خواست ساعت ها گریه کنم .وقتی این مقاله را دیدم خیلی به من کمک کرد که با تمام وجود حس کنم هیچ هستم ودیگران هم هیچ هستند واگر من وفرزندانم از مواردی ناراحت می شویم به دلیل” من روانی واجتماعی” ماست که ظاهرآ فرزندانم از امتیازاتی برخوردارتد واین فکر در ما غرور ایجاد کرده بود که به طور پنهان به ما لطمه می زد .واین فکر که همه ما میرا هستم همه ما در مقابل قدرت الهی هیچ هستیم خیلی به من کمک کرد که این قدر غصه این دو روز دنیا را نخورم.
با درود بی کران به متیس عزیز
اینکه دوستی توضیحات مرا در خصوص هیچ بودن نسخه ای کامل میداند ؛ از نظرم لطفی است که البته در حد همان لطف است و حق این نیست زیرا هر ذره ای ،به اندازه ظرفش حق را می فهمد و درک میکند.
حال آنکه حقیقت کامل در آثار او قابل درک است و نه در ذراتی که سعی میکنند در او محو شوند و به توفیقش امکان محو شدن می یابند. لذا برای درک حقیقت بهترین روش شناخت حق است در آثارش.
ممنون از متیس عزیز و نظرات تبیین کننده مقاله که باعث فهم راحت تر میشود
این سروده ی مولانا شاید بی ارتباط نباشد:
ما همه شیریم، شیران علم
حمله مان از باد باشد دم به دم
حمله مان از باد و ناپیداست باد
جان فدای آن که ناپیداست باد
با سلام
درباره کامنت شماره ۱۷ودوست عزیزم به نا ع_علی
کلامی که شما منقوش فرمودید مصرعی از کلام سرانجام که متعلق به حضرت سلطان است وشکل صحیح ان بدین گونه است هستم پی هستان نیستم پی نیستان…
به استناد اثارالحق جلد۱چاپ پنجم گفتار۲۲۰که میفرماید:
(هستم پی هستان نیستم پی نیستان…)ماحمله نمی کنیم اما بایددفاع کنیم اگر دفاع نکنیم مقصریم .این دستور برای مردم عادی به جای خودصحیح است اما اشخاصی که از همه چیز خود می گذرندازاین حق مشروع هم میگذرند به دو شرط
۱چیزی باشد که اگر بگذرند وجه مشترک با دیگران نداشته باشد مبادا حق دیگران زایل شود
۲حق جسم خودشان را هم رعایت کنندزیرا جسم هم حقی دارد یعنی تا انجایی که سلامتی شان حفظ شود ولطمه به ان نخورد
پس سالک واقعی میتواند از چنین حق مشروع خودبگذرد وباید بگذرد که اولا ان حق وجه مشترک با حق دیگران نداشته باشد که گذشت این لطمه به حق دیگران بزند.ثانیالطمه به جسم هم نخورد زیرا جسم هم حق زندگی دارد.
بنام خدا
برای چندمین بار است که متن فوق را میخوانم و به خود نهیب میزنم کمی با دقت تر مطالعه کن؛ مطالعه بی دقت شایسته کسی که نگران دانستن و پرورش اندیشه اش است نیست!
در عین حال میدانم که تا به چیزی عمل نکنم از مفهوم آن درک درستی نخواهم داشت اما دیگر نمیتوانم به بهانه عمل نکردن و بیتجربه بودن ، از بی دقتی خود را رها کنم زیرا آنچه که در میدان ادراکم نیست اگر توجه کنم باید برایم تبدیل به سوال شود!
اما چیزی که موجب این مقدمه شد این قسمت بود :” هدف از این مجموعه مقالهها بررسی زمینههایی است که به ما امکان میدهد در زندگی روزمرهمان فضایی را به «منِ متافیریک» اختصاص دهیم و با آن آشتی کنیم”
بارها این قسمت را مطالعه کرده بودم اما ،بسادگی از آن گذشته بودم!زیرا:
۲- چون بنظرم آشتی کردن با من همان کاری است که میکنم!۱) چون بنظرم مفهوم آشتی کردن با من متافیزیک را میدانستم.!
۴-چون دلیلی ندارد که با من آشتی نکرده باشم۳) چون برایم راحت است با دیگران آشتی کنم ؛پس با من هم باید راحت باشد!
در اصل کل مطلب در این قسمت نتیجه گرفته میشود یا بعبارت دیگر، هدف از این همه مقدمه چینی همین قسمت از مقاله است
آیا اینکه بامن متافیزیکمان آشتی کنیم ، به این مفهوم است که “با وجدانمان آشتی کنیم”؟ یا با نفس خود؟ یا با آن صدایی که دائم با ما درتضاددرونی است؟ و ماراعصبانی میکند؟
خوب که دقت کنیم میبینیم افراد در پاسخ به این سوالات به گروه های زیر تقسیم میشوند:
۱) کسانی که صدای وجدان عذابشان میدهد و برای صلح با او اشتباهات جبران ناپذیری میکننددرست مثل اینکه داریم با دشمن مبارزه می کنیم و خودمان خوبه هستیم و بده وجدان! حاصل این صلح بدلیل عدم تشخیص عامل اصلی یک رکود و سکون موقتی و سپس یک طوفان سهمگین است! تازه این بهترین حالت است زیرا میتواند به یک عهدنامه درونی ختم شود! برای حریف یک دامنه عمل (ظاهر خوب اجتماعی) معین میکنم و درعوض بقیه موارد (مثلا هنگام تنهایی یا رانندگی و غیره آزاد و رها میشوم!) در این صورت ظاهرا باهم صلح کرده ایم! کاریکه اکثرا میکنم و برای همین است که آنچه سعی در پنهانش داریم آشکارتر از آن است که میپنداریم! و فقط خودم را گول میزنم؛کافیست اوضاع موافق میلم پیش نرود! پس میبینیم که بسته به برداشت و درک ما از کلمه صلح و آشتی ممکن است کلا قضیه عوض شود.
۲)گروهی که من متافیزیک را نفس میدانند؛زیرا به هرحال فیزیکی نیست و بازهم بهرحال بخش ناراحت و ناجوری هم هست و دائم هم دشمنی میکند! خرابکار هم هست ! حالا تصور کنید من از امروز با چنین برداشتی تصمیم به صلح با نفس اماره ام بگیرم؛ و بسادگی به مذاکره رودررو با آن تن دهم! خوب عاقبت کار معلوم است و طرف مقابل خواسته هایی دارد و در مقابل حاضر است کمتر دشمنی کند شاید اگر اعتمادش را جلب کنیم دوست خوبی هم بشود و کمکمان هم بکند؟!
بعضیها با نفس خود آشتی کرده اند! اما وقتی میبینی کم کاریها ؛ تنبلی ها و ناشایستگیها را باارزش میدانند و افتخار ! بارهای علی را که کسب کرده اند توجیه میکنند و مافوق علی می پندارند!آنوقت میفهمی که خودت هم گرفتاری؛ خلاصه اگر مراقب نفس نباشیم با فن خودمان ضربه فنی میشویم و خود را چیروز میدان میدانیم:)
۳) دسته ای که با این جمله علمی برخورد میکنند : «الف» ” آشتی را دوست شدن توصیف نمیکنند بلکه آنرا عملی در جهت پذیرفتن معایب خود و نسبت دادن آنها به خود معنی میکنند تا درجهت رفع بیماری عادات بد و زشت روزمره خود بر آیند و به تجویز پزشک حاذق سعی در درمان خود کنند.
«ب» :خود را نه خوب تر از دیگران می پندارند و نه فارغ از وسوسه نفس و سعی در ثبت عملکرد روزانه خود بر میآیند.
«ج» :هدف خود را بار دیگر و مسیر خود را بصورت روزانه مرور میکنند ؛ تا بدانند درجهت رضای خدا و مافوق علی حرکت میکنند یا رضای دیگران یا رضایت دل خویش!؟ سپس به آن اعمال علامت مثبت و منفی میدهند و خود را قبل از دیگران جمع بندی میکنند و حاصل را هرچه باشد میپذیرند و برایش توجیه نمیآورند.
سلام
دلم می خواست از متیس عزیز و همه دوستان که بانظراتشون به بنده در جهت فهم بهتر مطالب یاری می رسانند تشکر کنم.
سلام
خیلی از مقاله و نظر دوستان عزیز سپاسگزارم
باسلام و درود فراوان
در تجربه های عملی به این واقعیت پی برده ام که هر گاه جسما تنبل شده و زیادی با تصورات وخیالات خودرا مشغول کرده ،در نتیجه دچارخود بزرگ بینی شده وازفروتنی دورمانده ام. تا بدانجا که غافلانه به پند و اندرز دیگران نیز پرداخته ام.افراط و تفریط قوه واهمه بی صدا و ویرانگرانه سالها مرا در تصورات خام خودم بزرگ کرده
بودند.شاید برای این است که بزرگان همیشه خود را به کاری مشغول می کردند و ما را ازبیکاری بر حذرداشته اند.
با سپاس فراوان از اینکه با چنین مقالاتی دردی از مشکلات ما برمیدارید و ما را راهنمایی می کنید
إز این که با متا فیزیک و مفهوم ان اشنا شدم حوش حالم .ممنون إز توضیحات.
فکر می کنم بهترین تمرین برای فروتنی در مقابل خالق شکر قلبی ؤاحساس رضایت قلبی است. با تمرین شکر زیانی به شکر درونی و قلبی میرسیم وبعد انشأ اله. شاید صفت فروتنی در ما شروع به رشد کند.اما در مورد فروتنی با دیکران هنوز هم بأید کار کنم.فکر کنم کار عملی مبارزه با غرور که ضد فروتنی است را سریعا شروع کنم.أمیدوارم حد بین غرؤر وشائنیت و فروتنی و حقارت را در أعمال رؤزمره ام بتوانم در نظر بکیرم.
با تشکر إز متیس
با تشکر از توضیحات ایلیاشید خیلی استفاده کردم و همچنین دوستانی که اشتباه منو اصلاح کردن.
این گفتار استاد راهگشای بسیاری از سئوالهای بی جوابمان میتواند باشد: زندگانی ما در این دنیا, مثل شخصی است که شبی را در مهمانخانهای بسیار عالی یا کاروانسرایی محقر میگذراند. او نباید نه از تجمل مهمانخانه خود را گم کند نه از حقارت ان کاروانسرا دلگیر شود. چون در هر دو صورت مهمان یک شب است و بقیه عمر را در خانهای صرف خواهد کرد که بهتر است از الان آنرا اماده سازد. چه خوشی از ان بالاتر که قدم به خانهای بگذارد که همه چیز برایش مهیا باشد بدبخت کسی است که بدون توشه و هیج منزلی برود.
قبلا خودم را از همه ی اطرافیانم، انسان بهتر و شایسته تری می دانستم مخصوصا اینکه در راه معنوی استاد الهی که آنرا کاملترین معنویت می دانم افتخار حضور دارم، واین تفکر باعث میشد که خود را از دیگران بالاتر دانسته و ناخودآگاه نتوانم با دیگران ارتباط ملایم و زیبایی داشته باشم و تقریبا با همه تا حدودی مشکلات آشکار و پنهان داشتم . بر روی خطاهایشان زوم بودم و… ولی بعد از انتشار این مقاله که باعث شد تحقیقی در کتاب آثار الحق در این باره بنمایم و نظرات دوستانرا نیز بخوانم و در این مورد فکر کنم ،مخصوصا گفتار۶۶۰ که خیلی تکان دهنده و مرتبط است فرموده اند :”…حضرت عیسی یا حضرت محمد (ص) با آن همه معجزاتشان اگر یک لحظه ((منم)) می کردند فورا به قهقرا می افتادند .سالک وقتی خود را در نظر گرفت که از هر حیث از مورچه ای هم کمتر است و نمی تواند به اراده ی خود حتی مویی از بدنش کم یا زیاد کند ، آن وقت راهش خوب و صحیح است.امیدوارم خداوند ما را از شرّ کبر و غرور نگه دارد و همیشه چشم بصیرتمان را به عیب خودمان باز نگه دارد . بهترین صفت معنوی برای سالک این است که همیشه عیب خود را در آیینه ی قلب ببیند و ««خود را پائین ترین و گنهکار ترین بداند»» ،امان از وقتی که عیب خود را نبیند…” ،الان همیشه سعی میکنم از بدترین و بی دین و ایمان ترین و…آدم ِ اطرافم (البته بدترین به زعم ِ خودم) هم خودم را با تلقین ،بدتر بدانم اینگونه ،ارتباطم با دیگران خیلی خیلی بهتر شده است امواج ِ کینه ی خیلی کمتری از دیگران دریافت کرده و مهر و محبت را در محیط اطرافم از دیگران احساس مینمایم و فهیده ام که آنقدرها هم بد نبوده اند و چه بسا من از آنها خیلی بدترم ، حس میکنم بار بزرگی از دوشم برداشته شده است عمل به اصول اخلاقی صحیح زندگی همین دنیایمان را هم برای خودمان و دیگران بسیار دلپذیرتر و راحت تر مینماید.
دوست عزیز ۷۱, حالت قبلی شما, حالت فعلی من است!): چقدر قشنگ این حالتم به تصویر کشیده شده است. امیدوارم من هم به این حالت فعلی شما برسم. از شما تشکر می کنم به خاطر تجربه زیبایتان و از خداوند و متیس عزیز هم ممنونم که این امکان هدایت و راهنمایی را برای ما گذاشته اند. خیلی ممنون.امیدوارم که استفاده کنم , وقتم را هدر ندهم و بی نصیب نمانم.
s.m عزیزم ممنونم از نظر لطف شما ،اصلا اینگونه نیست که بنده این مشکل را در خودم کاملاً حل کرده باشم ،فقط می خواستم بگویم به این مشکل و درد و راه حلش در درون خودم و روانم پی برده و تفکرِ صحیح و نوع تلقینِ مناسب با آنرا بدین شکل یافته ام ، حالت مریضی را دارم که هزاران بیماری در خود دارد حالا به یکی ازین بیماریها پی برده و داروی آنرا نیز یافته است و مقداری بهبودی را در هنگام عمل در خودش احساس میکند و تا زمانیکه این دارو را مصرف میکنم حالم در این زمینه خیلی بهتر است در واقع بنظرم ارگانیزم معنوی ام پر از ایراد است ولی ذره ذره باید این ایرادها و درمانهای قابل عمل و مناسب برای خودم را کشف کرده و عمل نمایم و اینگونه با قدمهایی کوچک و ذره ذره انشاالله بسمتِ ساختن خودم و کمال و خداوند پیش روم .دوست عزیزم کار ساده ایی است اگر شما هم مواردی اینچنینی در خود مشاهده می فرمایید و صغری و کبرای این بحث را مطالعه و قبول فرموده اید در موقعِ حس کردنِ احساس بهتر بودن نسبت به دیگران ،تلقینهای متناسب خود را بخود یادآوری بفرمائید ،حسّتان بهتر می شود ،آرزوی بهترینها را برای شما دارم.
۷۱ عزیز, من هم خیلی از محبت و لطف شما متشکرم. بله مطالب را کاملا قبول دارم. من در متیس بلاگ راهکارهای خیلی خوبی برای مبارزه با صفات بدم به لطف درسها و تجربه های دوستان پیدا کرده ام و وقتی در آن زمان شروع به عمل کرده ام خوب شده ام. مثلا یکبار محبت کردن و باگذشت بودن و غیره را یاد میگیرم و مدتی عمل می کنم و واقعا در آن زمانی که عمل می کنم حالم خیلی خوب میشود, رابطه ام با آدمها درست میشود و خیلی خوشحال میشوم که تغییر کرده ام و آدم بهتری شده ام. ولی متاسفانه بعد از مدتی به اشتباه فکر می کنم که واقعا در آن مورد و صفت اصلاح شده ام و روی غلتک افتاده ام!! و در ادامه دادن استفاده از آن دارو غفلت می کنم. در حالیکه الان فهمیده ام این ابزارها و راه حلها کنارگذاشتنی نیست و داروهایم را به رغم بهتر شدن ظاهری نباید متوقف کنم و تا آخر عمر به توفیق او ادامه بدهم. باز هم از شما و نظر لطفتان واقعا متشکرم.
ممنون از کامنت ۹ دوست عزیز رضا, خیلی قشنگ بیان فرمودید.
با تشکر ازمتیس عزیر وسایر عزیزانی که تجارب خود را بازگو میکنند. تا نکات معنوی در آثار استاد بهتر درک شود نکته ای که به ذهنم آمد آنکه هیچ بودن مخلوق در برابر خالق درست
و اما برای رعایت آن در اجتماع چنانکه در آثارالحق آمده
ونورا و صدف بخوبی اشاره کردند حضرت سلطان در کلام——–
هستم پی هستان— نیستم پی نیستان حد و حدود آنرا معین
فرموده اند .
نیستی در مقابل کسی باید کرد که نیستی در وجودش است .
و اما در مقابل کسانی که نیست نیستند و هستی دارند نیستی کردن لزومی ندارد. با آنها همانطور که خودشان هستند باید رفتارداشت. و گر نه فرد تحقیر و بی ارزش جلوه مینماید
بهمین علت سلطان فرموده هستم پی هستان.یعنی در مقابل
کسی که هستی کند دفاع خواهم کرد .
من که برای یه مسواک زدنه ساده باید ساعتها مبارزه با نفس کنم تا موفق شم دیگه چه منیتی میتونم داشته باشم!!! واقعا در مبارزه با نفس (یعنی در عمل کردن به اصول اخلاقی) آدم به پوچی و سست ارادگی و ناتوانی خودش پی میبره.هر کس که پا به وادی عمل و مبارزه با نفس میزاره قطعا به هیچ بودن خودش پی میبره و اگه عمل (مبارزه با نفس) نکنه کاری جز خود برتر بینی نخواهد کرد.
با خواندن تمام این مطالب این طور برای خودم نتیجه گیری کردم که همین قدر سعی کنم دائم از خدا کمک بخوام و از او بخوام هربار گوشه ای از عیوب من رو به من نشون بده و این توفیق رو به من بده که آنها را بپذیرم، خیلی می تونه به پیشرفت معنوی من کمکی کنه و در رابطه با غرور برنامه ای که برای خودم گذاشتم این هست که تمرین کنم و با کمک او سعی کنم انقدر خودم رو به عناوین مختلف تو جمع مطرح نکنم و از چیزایی که دارم دائم با آب و تاب تعریف نکنم طوری که حس حسادت و ناراحتی رو در کسی ایجاد کنم و من از درون کیف کنم یا به چیزی که ارزشی نداره ننازم و پزش رو ندم و اگر واقعاً می خوام که تو مردم و اجتماع بدرخشم اینو بدونم که این راهش نیست و بدتر همه از من دور میشن و از همه بدتر از خدا هم منو دور میکنه پس بجاش سعی کنم عمل و عمل و عمل کنم و خودم رو تربیت کنم شاید اینطوری بتوان به جای خودنمایی و پز دادن ، برعکس اثر مثبت روی دیگران هم بذارم.
با سلام خدمت متیس عزیز و دوستان گرامی
بدترین وکثیف ترین رذائل اخلاقی غرور است که ضرورت دارد مبارزه مادام العمر با آن داشته باشیم تا بتوانیم در افزایش هوش معنوی موفق شویم.
غرور و هوش معنوی ارتباط عکس با یکدیگر دارند.
با کمک تعلیمات استادوبا انجام تمرین مرتب فکر وذکر وتلاش و کوشش در عمل به اصول اخلاقی – الهی صحیح و مطالعه مستمر معنوی ومبارزه بی امان با نفس اماره در دو جبهه که فرمودند همراه با مدتیشن طبیعی، در تمام لحظات زندگی بکوشیم وبکوشیم و بکوشیم و به شرط توفیق یک آن غفلت نکنیم.
افتادگی آموز گر طالب فیضی
هرگز نخورد آب زمینی که بلند است
استاد گرامی فرموده اند مناعت طبع و حفظ شخصیت هر کدام به جای خود پسندیده است و غرور، خودخواهی و خودپسندی در عالم سیر و سلوک از بدترین صفات است.
در مقابل خالقی که زبان قاصر است از توصیف تمام صفاتش خود را هیچ و نیست دانستن از فضایل اخلاقی یک سالک است ولی نباید حق جسم را نادیده گرفت چون مرکب من”روح گرامی” میباشد تا قادر باشیم از امکانات موجود برای پیشرفت “پیشرفت روح” لذتها ببرم، در مقابل بشر تواضع باید باشد ولی حفظ شخصیت بسیار مهم است،چرا که از فرمایشات مولا علی است.
به جمله هستم پی هستان نیستم پی نیستان خیلی فکر کردم ولی حتی معنی لفظی آنرا هم نفهمیدم. دپ عزیز توضیحاتی در مورد مفهوم تحت اللفظی جمله داده اند. می خواستم بپرسم آیا برداشت خودتان بوده یا در این مورد جایی توضیحی از استاد هست که از چشمم افتاده است؟
نیستم پی نیستان می تواند به این معنی باشد که به دنبال نیستان نیستم ؟ به ایشان فکر هم حتی نمی کنم؟ یا راه و روش شان را در پیش نمی گیرم؟ یا از آنجایی که بزرگ معنوی ای این جمله را گفته شاید نیستان از نظر ایشان کسانی باشند که نور الهی در ایشان نیست و منظور این باشد که این بزرگ معنوی هدایت و حمایتی از این گروه نمی کند؟
با تشکر فراوان از متیس و توصیه های سودمند دوستان .
در باره پاسخ به سوال ر.ا : توضیحی در باره عبارت «هستم پی هستان نیستم پی نیستان » در ص ۶۸۳ اثارالحق ج۱ ، چ ۵ به شرح زیر فرمودند :
…حضرت سلطان می فرماید «هستم پی هستان نیستم پی نیستان…» یعنی هست بشو( هستی کن )با اشخاصی که به تو هستی می فروشند ونیست بشو با اشخاصی که با تو نیستی می کنند ،ودفاع کن از خودت در برابر اشخاصی که می خواهند حق تورا بگیرند .
با سلام خدمت دوستان و دست اندر کاران متیس .
بنظرم هر صفت در انسان مانند یک بردار است که یک طرف ان افراط و یک طرف ان تفریطدر ان صفت است .وظیفه ما بدست اوردن حد تعادل در وسط این برادر بر اساس جسم محیطی که در ان زندگی میکنیم است .یکی از راهکارهای من برای بدست آوردن این حد ، پرسش از خودم است که چرا فلان رفتار را انجام داده ام یا چرا این حس را دارم ؟ مثلا در مورد فروتنی چک میکنم رفتار بظاهر فروتنانه من از ترس نبوده ،برای تحمیق افراد نبوده ،و….و از انطرف در مورد غرور از خودم مپرسم به چه چیزی پشتت گرم است ؟اطلاعاتت که همیشه بیشتر از آن هست ، قدرتت که بالاتر از ان هست ، جراتت که اکثرا به رفتار متهورانه و حماقت تبدیل میشود ! در مقابل یکتا هم که هر کاری کرده باشی اوجلوتر حسابش را برایت با رحمتش پاک کرده .