کسی که قضاوت نکند، برنده است

3 می, 2012
 
نوشته:کامیل کلمان

این مقاله بعد از انتشار مقالۀ « قضاوت منفی نکردن» توسط یکی از کاربران سایت ای استاد الهی نوشته شده است.

قضاوت منفی نکردن، هدفی قابل ستایش و ضروری است، ولی وقتی با کسی مواجه می‌شویم که واقعاً قابل انتقاد است چه باید کرد؟ کسی که رفتارش به ضرر دیگران است و مثلاً در محیط کار، عملکرد مناسب یک بخش را مختل می‌کند. وقتی یکی از اعضای گروه، کارش را درست انجام نمی‌دهد و نتیجه آن به ضرر تمام گروه است چه باید کرد؟ من چنین تجربه‌ای با یکی از همکارانم در محیط کارم داشتم. به نظر همۀ ما، او در کارش جدی نبود. بارها سعی کردم از او انتقاد نکنم و در نحوۀ ارتباطش با دانش‌آموزان نکات مثبتی پیدا کنم، حتی مشکلاتی که در زندگی‌اش وجود دارند را در نظر بگیرم … ولی تمام این کارها بی‌حاصل بود. با اینکه کمتر از او انتقاد می‌کردم ولی ذهنم در این مورد منفی بود و این ناراحتم می‌کرد. این ذهنیت منفی مثل یک ماده آلوده‌ی غلیطی بود که احساس می‌کردم بر تمام افکارم تأثیر منفی گذاشته است. لازم بود اقدامی کنم. پس، موقعیت را از نقطه نظر قضاوت با معیارهای پیشنهاد شده در کتاب «ندانسته قضاوت نکنیم»۱، بررسی کردم.

حق قضاوت کردن

ابتدا معیارهای قضاوت مشروع را در نظر گرفتم و عوامل را بررسی کردم: به نظر می‌رسید همکارم کارش را خوب انجام نمی‌دهد. این قضاوت برپایه برداشت سطحی نبود، بلکه بر اساس استنباطی واقعی بود. من با این حوزه کاری کاملاً آشنا هستم و صلاحیت ارزیابی کار او را دارم. از طرفی کار او کاملاً به من هم مربوط می‌شد زیرا اثرات منفی آن را متحمل می‌شدم. سروصدایی که از کلاس درس او می‌آمد مانع کارم می‌شد، وظایفی که در کار گروهی به عهده اش بود و آن را انجام نمی‌داد را باید کس دیگری به عهده می‌گرفت، شاگردانش کارشان را درست انجام نمی‌دادند و کارها روی هم انباشته شده بود. واقعیت‌هایی که نمی‌توان نادیده گرفت. گذشته از آن، هر بار که سعی می‌کردم با پیش کشیدن مشکلاتش، کارهایی که در انجامش کوتاهی کرده بود را برای سایر همکارانم توجیه کنم همکاری با گفتن این جمله که «همه ما مشکل داریم، این دلیل نمی‌شود که کارمان را انجام ندهیم» حرفم را قطع می کرد.

با اینکه قضاوتم به نظر مشروع می‌رسید، اما احساس ناخوشایندی داشتم.

بالاخره تصمیم گرفتم احساسم را تجزیه و تحلیل کنم و در این موقع بود که متوجه شدم حرفها و انتقاداتی که دربارۀ او گفته می‌شد، برایم خوشایند است: در واقع، با این فکر که همکاری دارم که اشکالات کاری‌اش بیشتر از من است، به خودم قوت قلب می‌دادم. مثلاً هنگامی که درمورد کیفیت کارم دچار تردید می‌شدم، فکر کردن به اشکالات کاری دیگری باعث می‌شد در مقایسه خود با او، احساس بهتری از خودم و کارم پیدا کنم. من دیگران را از زاویۀ خودبینی‌ام می‌دیدم و با این دید، آنها در نظرم بی‌اهمیت می‌شدند. در اینجا، نفس به طریق خیلی ظریفی عمل می‌کرد؛ یعنی حتی مواقعی که در کارهای گروهی کارم را «خوب» انجام می‌دادم یا احیاناً تصمیم می‌گرفتم به همکاری «کمک» کنم، در حقیقت تصویری که از خودم ساخته بودم بیشتر مطرح بود. در واقع مرز بین رضایت مشروع ناشی از انجام دادن وظیفه و خودستایی«بهتر از دیگران» کار کردن، واضح و روشن نبود. همچنین به تدریج متوجه شدم به همه با دیدی انتقاد آمیز نگاه می‌کنم.

به این نتیجه رسیدم که باید هر چه زودتر روی موضوع قضاوت نکردن دیگران، برنامۀ عمیق و اساسی تدارک ببینم. همچنین معیارهای قضاوت مشروع را دوباره بررسی کنم تا متوجه شوم در چه شرایطی اجازه دارم همکارم را قضاوت کنم؟ اگر من در مقام سرپرست یا بازرس آموزش و پرورش بودم باید اشکالاتش را به او گوشزد می‌کردم. ولی من هیچکدام از این دو مقام را نداشتم. بنابراین فقط نحوه برنامه‌ریزی و عملکرد خودم را باید بررسی می‌کردم و اینکه سعی کنم اشکالات احتمالی در کارم را برطرف کنم. اگر هم از دستم برمی‌آید بدون بازگفت و بدون اینکه به کسی ضرری بزنم، به همکارم کمک کنم. اگر هدف واقعی‌ام بهبود عملکرد کار گروه بود، باید چنین روشی را انتخاب می‌کردم.

بنابراین اولین مرحله بنیادین این بود: عملکرد را در نظر بگیرم نه فرد را. این کار آسانی نبود، به خصوص که اتفاقات دیگری هم پیش آمد.

آسان نیست، ولی مفید است

همکارم مریض شد و کارش به کس دیگری واگذار شد. از آن روز به بعد هیچکس نمی‌توانست با او تماس بگیرد. یکی از همکاران با مهربانی قبول کرد مسئولیت‌های او را به عهده بگیرد. در آن موقع از اینکه همکارم حاضر شده بدون شکایت وظایف او را انجام دهد دلخور شدم و حتی او را برای قبول این مسئولیت سرزنش کردم. در اینجا شروع کردم به کوشش در این جهت که عمل را از فرد جدا کنم، به خصوص که می‌دانستم همکارم مریض است (و با فرستادن چندین پیغام، جویای حالش هم شده بودم). از اینکه بیمار بود خیلی ناراحت بودم ولی باز هم به جای اینکه عملش را قضاوت کنم، خود او را قضاوت می‌کردم:« حتی موقع بیماری هم می‌شود چند کار کوچک مثل پُر کردن یک فرم را انجام داد، او هیچوقت کارش را جدی نگرفته است!»

برای مقابله با این فکر تصمیم گرفتم، هر روز برایش دعا کنم و این کار آسانی نبود. حتی گفتن اسمش هم برایم سخت بود. بعد هم این کارها به نظرم بی‌مورد می‌رسید: «این کار به من ربطی ندارد؟ او اصلاٌ به دعای من احتیاج ندارد». گاهی هم پا را فراتر گذاشته و می‌گفتم: «او لیاقت ندارد که در دعاهایم اسمش را بیاورم» و به این ترتیب دوباره و دوباره قضاوت می‌کردم. نفس اماره دست بردار نبود و پافشاری می‌کرد! من هم با پافشاری به کار خود ادامه ‌دادم تا اینکه کم کم جدال با نفس اماره آسان‌تر شد، دیگر گفتن اسمش آزارم نمی‌داد و احساس بهتری نسبت به او پیدا کردم.

تعلیمات پربار

در ادامه اتفاق دیگری افتاد. باز هم در ارتباط با کارهایی که وظیفه او بود ولی در انجامش سهل انگاری کرده بود. این بار، خودم انجام آنها را به عهده گرفتم،کارش کمبودهای زیادی داشت و همین موضوع، آن را خیلی پیچیده کرده بود و انجامش وقت زیادی می‌گرفت. چندین بار عصبانی شدم و به حالت انتقاد گفتم: «بعضی از همکاران که به وظایفشان بی‌توجهی می‌کنند، همه گروه را به دردسر می‌اندازند و به حقوق شاگردانشان هم لطمه می‌زنند». یک روز، عصبانیتم را طوری بروز دادم که خودم از این حالتم شرمنده شدم. رفتارم خجالت‌آور بود. چطور می‌توانستم کسی را این چنین متهم کنم در حالیکه تصمیم گرفته بودم روی موضوع« قضاوت نکردن دیگران» کار کنم.

چیزی که در آن موقعیت به من کمک کرد این بود که می‌دانستم وقتی سعی می‌کنیم صفت مثبتی را در خود پرورش دهیم، لزوماً موانعی سر راهمان خواهد بود، یا به عبارتی موانع واضح‌تر به نظر می‌رسند. در حالی که درباره تمام این اتفاقات فکر می‌کردم، وجه های دیگری از این مبارزه را کشف کردم. مثلاً، از اینکه همکارم تمام زندگی‌اش در کارش خلاصه نشده بود به او غبطه می‌خوردم. این مسئله مرا به سوالات دیگری درباره برنامه‌ریزی زندگی مادی‌ام، طبقه بندی وظایف و در نظر گرفتن اولویت‌ها در وظایفم، کشاند که البته این خود موضوع دیگری است.

خاتمه کلام

دوران تعطیلات مابقی نارضایتی‌هایم را نیز از بین برد و در حال حاضر از افکار منفی دست و پاگیر فاصله گرفته‌ام و خود را سبک‌تر و آزادتر احساس می‌کنم. نمی‌توانم با اطمینان بگویم محبتی که امروز به این همکارم احساس می‌کنم، دائمی و عمیق خواهد بود. ولی می‌توانم قاطعانه بگویم که هنگام کار با همکارانم آرامش و متانت بیشتری دارم. از گفتن آنچه برای بهبود عملکرد بخش ضروری است واهمه‌ای ندارم. البته سعی می‌کنم نظریات و پیشنهاداتم را طوری بیان کنم که باعث شرمندگی کسی نشود یا حالت انتقاد از شخص خاصی به خود نگیرد.

تصور می‌کنم تلاشی که در بهبود رابطه‌ام با این همکارم کردم، به طور کلی به من کمک کرد تا در قضاوت نکردن دیگران پیشرفت بیشتری کنم و محتاط‌تر باشم. کمتر عصبانی می‌شوم و کمتر به دنبال پیدا کردن ضعف‌ها و اشکالات دیگران هستم. فکر می‌کنم که صفات مثبت آنها را بهتر می‌بینم و به طور کلی بردبارتر شده‌ام.

دکتر الهی، در پایان مصاحبه‌اش درباره نوعدوستی، می‌گوید که «هر حرکتی در جهت نیکی، باید بر ضدش غلبه کند تا به نتیجه برسد». چیزی که من در اینجا تجربه کردم این است که «ضد» هم از درون می‌آید و هم از بیرون.


برگرفته از سایت e-OstadElahi.fr


*************************************************************

۱- اثر کلود برژه، مجموعه اخلاقیات روزمره، ۲۰۰۶