شخصیت معنوی برجسته
حاج نعمتالله در گفتار فرزندش استاد الهی
«پدرم در مورد رعایت احترام دیگران خیلی سختگیر بود. برای تربیت اخلاقی من هم بسیار زحمت میکشید. بچه بودم، روزی پدرم توبیخم کرد و فرمود: “برو گم شو”. پیرزنیآنجا بود به من گفت:“عزیزم چکار کردی که پدرت…”. به او پرخاش کردم، چیزی نگفت. درویش صفیخان پیغام آورد که آقا( پدرم) فرموده است: اگر گناه اولت را ببخشم، گناه دومت که شکستن دل آن پیرزن است، تا رضایتش را جلب نکنی نخواهم بخشید.»
«در حدود هشت یا نه ساله بودم، روزی مرد فقیری کنارم روی زمین نشسته بود، از کنار او برخاستم و جای بلندتری انتخاب کردم و گفتم گلیمی هم آوردند، زیرم انداختم. پدرم از اتاقش مرا میبیند، مرا صدا کرد و فرمود: تو میدانی چه گناه بزرگی مرتکب شدی؟ یا باید پهلوی آن شخص مینشستی یا اینکه او را هم پهلوی خود روی گلیم مینشاندی.»
«زمانی به دربند صحنه رفته بودیم. فرماندار همراه با چند تن از سادات اهل حق هم آمدند. دوستان برایشان آلاچیقی درست کردند تا از تابش آفتاب مصون باشند. بقیه زیر آفتاب نشستند. پدرم تشریف آوردند و همین که چشمشان به آنها افتاد فرمودند “چرا اینها در سایه نشستهاند و بقیه در آفتاب؟ مگر چه فرقی است؟ زود آلاچیق را بردارید” آن قدر عجله کردند که آلاچیق بر سر آنها فرو ریخت. معذلک پدرم عذر نخواستند و به آنها فرمودند چگونه راضی شدید که خودتان در سایه باشید و دیگران در آفتاب؟ چه فرقی است؟ مگر هر دو خون و گوشت ندارید؟»
خاطره ای از سید طهماسب، از سادات سرشناس اهل حق
«مرحوم سید طهماسب از دراویش پدرم، تعریف کرد: شنیده بودم شخصی به نام حاج نعمتالله در جیحونآباد ظهور کرده و کشف و کرامات فراوان دارد. برای تفحص به جیحونآباد رفتم. مردم در اتاق بزرگی به انتظار نشسته بودند، آقا تشریف نداشت، فقط دم در یک جا خالی بود نشستم. در کنارم پیرمرد مندرس بسیار کثیفی هم نشسته بود. در دلم گفتم من با این شأنیت بیایم بشوم همسر و همردیف اینها پس از ده بیست دقیقه حضرت حاجی تشریف آورد؛ معمولشان بود که قبل از نشستن ابتدا دست جمع را میبوسید. دست مرا بوسید و به من نگاهی کرد و چیزی نفرمود، تا رسید به آن پیرمرد کذایی که حسینعلی نامش بود. دست و صورت او را با محبت و گرمی فراوان بوسید و فرمود: عزیزم من تو را و مثل تو را دوست دارم، ایمانت را دوست دارم، بگذار عمامه گندهها و کله گندهها بروند پی کار خودشان…. بعد از اتمام دستبوسی جمع، نشست و رو به من نمود، فرمود من آقا را نمیشناسم، کی باشند؟ عرض کردم قربان، من همان عمامه گنده هستم … بعد مرا مقداری پند داد، فرمود: اینجا مقام حق است و همه در نزد خدا یکساناند. ببین همین ژندهپوش چه عالمی در نزد حق دارد. آنوقت قضیهی حضرت پیغمبر( ص) و آن کور بیابانی را تعریف کردند.»
برگرفته از سایت e-OstadElahi.fr
با سلام ،
واقعاً چه به موقع مطلبی در مورد حضرت حاج نعمت الله در سایت قـرار دادیـد . مـن بـه شـخـصـه احـتــرام زیـادی بــرای حـضـرت حـاج نـعـمـت الله قـائل هـسـتـم زیرا که عرفای بزرگ اکثراً دارای استاد و معلـم معنـوی بودنـد و توانستند بـه مقامی برسند ، اما حضرت حاجی از جمله مردان خدائی است که بدون داشتن استاد آن همه مقام کسب کرد و خصوصاً آن کتاب شاهنامۀ حقیقت که واقعاً آن را باید سرآمد کتابها قرار داد . هـر وقت این کتاب را مـی خـوانـم چیز تازه ای بدست می آورم . در هـرصورت
او برای من یک الگو است ، آرزو دارم بتوانم با عمل در حد توان خودم قدمی بر جای پای او بگذارم . انشاالله
در پایان یک بار از متیس عزیز و همکارانشان سپاسگزاری می کنم .
با سلام از متیس عزیز.خیلی ممنونم.
روز ۹ اسفند شاید فرصتی باشد برای توجه خیلی بیشتر به شخصیت حاج نعمت.و امیدوارم همه در چتر حمایت خدا باشند.
چقدر خوب بود اگر مقاله ای دربارۀ تفاوت ها و شباهت های معنویت استاد الهی با پدرشان در سایت می گذاشتید.
باسلام وتشکرفراوان ازمتیس عزیز وهمکاران:
در مطالب سایت حاج نعمت الله اشاره به رسالت ایشان، شاهد و ارشادکننده…شده است،ممکن است دوستان راهنمایی نمایند رسالت ارشادکننده به چه معناست وچگونه است؟…
با تشکر از یادآوری رحلت حضرت حاجی .
من فقط شاهنامه حقیقت از آثار ایشان را دیده ام که واقعا معجزه است. چطور می شود در طی ۴۰ روز حقایق را به این زیبایی سرود!!؟
نظر من در رابطه با سوال دوست عزیزمان ۴ این است که در هر زمان و مکان اشخاص خاص آن زمان و مکان برای هدایت عام و خاص نوع بشر و رهیافت به مقصد خلقت ظهور و بروز میکنند و بنا به توفیق الهی انسانهایی که زمینه پذیرش دارند راه از چاه دنیا باز میابند.رسالت ارشادکننده همانگونه که از نامش پیداست همانا مبارزه و هدایت است.همانگونه که استاد فرموده اند پدرم مامور به مبارزه بود و من مامور به هدایت هستم.
مرسی از متیس عزیز
کاملا فراموش کرده بودم، اینقدر درگیری مادی بوجود میاد که …. در مورد شخصیت حضرت حاجی بهترین راه به نظرم مطالعه کتاب شاهنامه حقیقت و فصل ۲۳ آثارلحق جلد یک است.
واقعا از این مقاله ی زیبا و اینکه مرا به یاد ِ آن بزرگوار که از اولیائ بزرگ خدا می باشند ،انداختید ممنونم.
با سلام و تشکر
برگرفته از سایت حاج نعمتالله
از دیگر ویژگیهای برجستهی شخصیت او، انجام بیوقفهی امور خیریه بود که یکی از ارکان تعلیماتش به شمار میآمد. هر بار که قحطی در آن نواحی بیداد میکرد، مدام به اطعام فقرا میپرداخت و به نیازمندان رسیدگی میکرد و به دردشان میرسید. گذشته از آن، مانند اکثر عرفای واقعی، به حال موجودات دیگر نیز توجه داشت. نقل میکنند که در یکی از سالهای قحطی، دستور داد گوسفندی ذبح کنند و لاشهی آن را برای خوراک حیوانات به بیابان بیندازند.
چند بیت از اشعار گهر بار حضرت حاج نعمت:
دو مطلب فراموش کن در نظر دو مطلب به یاد آور از هر بشر
اول آنچه باید فرامش کنی نــکوئی بـود بـا تـقی و دنـی
به کس هر چه دادی ز راه ثواب کن آنرا فراموش انـدر حسـاب
که تا حق شود از تو آندم رضا دهد فیض بر تو به هر دو سرا
دویم آنکه باید فرامش شود کسی با تو از بد هم آغوش شود
کند بد به تو هرکسی در جهان فـراموش کـن تـا نـبینی زیان
شاهنامه حقیقت(ص ۴۱۸)
با سلام و عرض ادب و تشکر از خداوند یگانه و متیس گرامی جهت ارائه این یاد اوری با ارزش که گرمای ان در زیر پوستمان حس میگردد . روزهای زیادی دلمشغولی من این مباحثه استاد عزیز و پدر گرانقدرشان بود که به یکدیگر می گفتند شما پدر من هستی و هر کدام اذعان میکردند خیر شما پدر من هستی چقدر معنای شگرفی دارد .
با سلام، زحمات حاج نعمت ما را نجات داد. همه موقعیت را بوجود آوردند تا با حقیقت اشنا شوم. مرسی اززحمات شما
ممنون برای این مقاله زیبا . ایمان حاجی نعمت همیشه بهم نیرو میده .چه ایمانی داشتند.با خواندن فصل ۲۳ آثار الحق جلدا اینو میشه بیشتر فهمید.
در مشی فکری استاد الهی شاگرد باید فکرش را با اصول حقیقی پرورش دهد و روی پای خود بایستد ولی در زمان حضرت حاجی تمام درویشان کاملا اتکاشان به ایشان بود.
با عرض سلام
امسال تصمیم گرفتم برنامه ای منظم بگذارم تا با ایشان بیشتر انس بگیرم و بشناسمشان. جالب توجه اینکه از همان روز اول مهر و علاقه ای در دلم نسبت به ایشان ایجاد شد که برای خودم بسیار تعجب آور بود. من نه ایشان را می شناختم نه عکسی از ایشان دیده بودم و نه دروناْ نسبت به ایشان احساس نزدیکی می کردم، اما الان سه روز است که در عمیق جانم محبت ایشان را حس می کنم و معنای این جمله را بهتر می فهمم که اگر یک قدم به سوی خدا برداری او ده قدم به سوی تو می آید. من نیت کردم پدر استاد را، کسی که پایه های این دانشگاه معنوی را نهاده است بهتر بشناسم و او در ازای این یک قدم مهر خود را به من هدیه داد.
از مهربانی خدای مهربان است که بهترینهای خودش را برای رشد روح در خدمت بندگان دیگر میگذارد،که باعث رشد و ارتقا انسانهای دیگر شوند.و تجلی نور خداوند در زمین باشند.
(فقیه ما خدا نیستیم.با خداییم.
ما آینهٔ خدا نماییم
آمدیم خود را به خلق بنماییم
خلقان کورند
ما چون آفتاب پیداییم)
برهان الحق صفحهٔ ۱۸۳
شاهنامه ص ۳۸۰
شکایت از نفس اماره
ندارم شکایت ز کس در جهان – جزاز نفس خود، نیست بدترازآن
همین نفس پتیاره بد سرشت – بود رهزن دین از سرنوشت
که کشتی نشینان دریای دهر – نگون کرده در بحر ظلمت به قهر
اگر نفس نبود به دل چون خناس – همه خلق می گشت یزدان شناس
مسخر کند از هوس، جسم و جان – بری کرده از حق همه مردمان
چو ابلیس با نفس همدست شد – از آندو همه مرد و زن پست شد
ز ابلیس دون ای خدا الامان – نگهدار ما را ز افساد آن
زدرگاه حق دارم این التماس – زآن شر انفاس هم جن و ناس
کند بنده را حفظ در هراصول – به ما رحمت حق نماید نزول
خصوصاازاین دهر دون الخدر -که هر لحظه گردد به رنگ دگر
الی الاخر…
در مورد کامنت ۱۶٫ از مهربانی خدا، میتوانست همه را با ایمان کند و یا این همه درد و رنج را از بشر بردارد!
وقتی این کلمات یا این شعر کلام از برهان الحق آورده میشود باید با فکر بیشتر و عمق بیشتر مطلب را دید وگرنه چنین سوالاتی مطرح میشود که پاسخش را ممکن است ندانیم
به یاد زحمات حضرت حاجی نعمت .به یاد نهم اسفند۱۲۹۸ که ایشان کره خاکی را ترک فرمودند .یکی از شعرهای ایشان که مربوط به صداقت میباشد رامینویسم.صداقت به هر کار مشکل گشاست صداقت همان گنج خان بقاست صداقت دهد درد مردم شفا صداقت کند رد زانسان بلا صداقت کند ادم از بد رها به صدق میشود عفو جرم وگناه کسی کو ندارد صداقت به کار کند سجده حق دمی صد هزار کند نذر در راه حق بی شمار به روزه بود دایم از روزگار به طاعت بود هم لیل و نهار قناعت کند هر چه اید ببار تقی و زکی باشد و صوف وار که چون صدق نبود نیاید به کار.
با سپاس فراوان از صدف عزیز برای تاکید بر شعر بسیار زیبای حضرت حاجی نعمت، این شعر مثل جواهر در قلبم میدرخشد اما امیدوارم صداقت من به حساب سادگی و ندانم کاری گذشته نشود، با این که میدانم این خداست که به قلب همه آگاه است و اوست که عمق صداقت را ارزش گذاری میکند، اما در این زمان چطور میتوان با صداقت زندگی کرد و در نهایت سادهلوح به حساب نیامد؟؟؟
با سلام به کامنت عزیز ۱۹ هیچ چیز در دنیا به اندازه تکرار بشر را آیدیده نمیکند .با کمی دقت در همه چیز وانجام بهتر تمام امور فقط تکراراست که حرف اول را میزند. نمونه اش زندگی های متوالی . آموختن تمامی علوم. کسب تجربه های ماندگار. .حتی یک نوزاد با چندین بار افتادن گامهایش قوی تر میشود .مطمئنا شما هم بعد از چند بار شکست تجربه میکنی که چگونه شفاف تر عمل کنی ..
متشکرم از صدف عزیز ودر جواب به پرسش نیلوفر،من فکر میکنم منظور از صداقت صداقت با خداست، صداقت با خدای زمان است که باعث جذب نور الهی وانرژی مافوق علی میشود، صداقت با او ست که انرژی لازم برای سیر کمال را بدست میدهد. در ارتباط با دیگران تدبیر لازم است .
دوست عزیز niloofar،
به نظرم این صداقتی که حضرت حاجی فرموده، در مقابل حق است، ولی در هر صورت اگر مقصود شما از این سئوال، صداقت با دیگران باشد، به این معنا است که ما با آنها صادق باشیم. هرچه بر خود می پسندیم بر آنها نیز روا داریم. مثال: به مردم تهمت نزنیم، برایشان دام نیاندازیم، روبرویشان یک طور و پشت سرشان طور دیگری نباشیم. وظیفه ما در مقابل افراد اجتماع رفتار با صداقت است، ولی نه با کسانی که از صداقت ما سوء استفاده نمایند، زیرا این کار هم لطمه به فرد وارد میکند و هم به اجتماع. اینجاست که به نوعی ساده لوحی تبدیل می شود.
ممنون از یادآوری سالروز رحلت حضرت حاجی. فرصتی مغتنم بود برای یادآوری.
بنظرم هیچ زمان نمیتوان صداقت و خلوص ایمانی مانند حضرت حاجی پیدا کرد؛ ایمانی مثال زدنی؛ چنان که وارستگی از دنیا و عزم راسخ در یکتاپرستی را آینه وار تابید.حکایت صداقتش همین بس که در آثارالحق داستان آن سه نفر که برای دریافت پول اظهار فقر نمودند و با قرعه به هر یک مقداری رسید که حقیقت باطنی آنها را برملا میکرد. ایشان آینه وار حقیقت را به همگان تابیدند. مردان خدا همه چیزشان خارق العاده است.
با سلام و احترام
مطلبی در خصوص مبحث صداقت که پیش آمده عرض می کنم. صداقت را می توان به سه بخش صداقت با خود، صداقت با خدا و صداقت با دیگران تقسیم کرد. اگر طالب پیشرفت در خود شناسی هستیم صداقت با خود بسیار مهم است. اینکه قبل از عمل (یا اگر نشد بعد از آن) با صداقت نیت خود را چک کنیم که این عمل من، حرف یا فکر من دلیلش واقعا چه بوده؛ کمکی که کردم به خاطر این بوده که بگویند چه آدم خوبی؟ (این مورد خیلی برای من پیش آمده) یا اینکه انجام وظیفه انسانی به نیت رضای خدا بوده؟ وقتی صداقت با خود را تمرین کردیم به تدریج مچ نفس هم پیش ما باز می شود که این نفس است که به کارهای خود رنگ و لعاب معنوی داده و من به دنبال رضایت نفس بودن را با جلب رضایت خدا اشتباه گرفته ام… . ضمنا چون مطلب اصلی در باره حضرت حاج نعمت است، چند بیتی از آن بزرگوار نقل می شود:
تو دریاب ما را ز درماندگی نمانده دگر طاقت راندگی.
پناهم به جز تو نباشد به کس تو درماندگان را به فریاد رس.
ندانم چه گویم ز درماندگی که هرگز نکردم به حق بندگی
ز کردار خود نیز شرمنده ام ز حق هست هرچه گمان برده ام
پناهم تویی یا علی درجهان به فریاد رس چون ندارم توان.
ز من نیست پست تر کسی در جهان پناهم بده ای خدا الامان.
هر آنکس بخواهد که احسان کند بباید به درماندگی آن کند
شود ملتجی بر در دادگر به پستی کند نذر در آن شمر.
در شعر ِکامنت ۲۶ عزیز،حضرت حاجی نعمت چقدر شاکرانه و فروتنانه ، علی رغم آنهمه کردار نیکشان ، در مقابل معبود خود قرار میگیرند در حالیکه حقیر ، بدون ِ اِعمالِ هیچگونه کاری برای رضای خداوند ،همواره بینهایت بینهایت بینهایت زیاد از او متوقع ام ، واقعا چه دانش عظیمی میخواهد که انسان از ته ِ قلب مانند ِ ایشان ، با آن همه عبادت و کار نیک ،شاکر و راضی و خشنود و بی توقع و شرمسار در درگاه ِ خداوند باشد! زیرا در این جهان درد و کاستی و مشکل و بدبیاری و … فراوانست ولی اگر فرد از ته ِ قلبش مطمئن باشد که تمام اینها را خداوند از روی ِ مهربانی ،برای خیر و صلاح و مصلحتِ خودش قرار داده یا نتیجه ی اعمال ِ بد ِگذشته ی خودش است که برای آموزش و پاک شدنش ،خداوند کَرَم فرموده و او را با آنها موجه کرده ، شاید انسان فروتن تر و سپاسگزار تر شود.مطلب دیگر از شعر این را فهمیدم که حضرت حاجی با آنهمه یدِ بیضا و اراده و توان ِ جسمانی و روحانی و…چگونه همه چیز را از خداوند می دانستند و خود را هیچ و ناتوان میشمردند .دیگر اینکه روش ِ برخوردمان با اعمال ِ به ظاهر خوبمان ،برای اینکه مغرور نشویم ، چگونه باید باشد: “…هر آنکس بخواهد که احسان کند بباید به درماندگی آن کند…”،یعنی کارِ نیک ِ خود را چیزِ دندانگیر و قابل توجهی در پیشگاه ِ خداوند نشماریم و دیگر اینکه وقتی ایشان بعد از عمری وقف ِ خوبی و خدمت و عبادت بودن ،میفرمایند :”ندانم چه گویم ز درماندگی ،که هرگز نکردم به حق ، بندگی” یعنی آنگونه که شایسته ی بندگی خداوند بود بندگی اش را به جای نیاوردم …نشان میدهد شخصا چقدر سیر و سلوک را ساده ،و سهل و ممتنع گرفته ام و چقدر از خودم در این زمینه راضی ام به زبانی دیگر چقدر از حقیقت ِامر ،غافلم..
“…هر آنکس بخواهد که احسان کند بباید به درماندگی آن کند…”
به نظرم در زندگی روزمره معانی زیادی پیدا می کنه: مثلا هر کسی بخواهد به خلق نیکی بکنه باید در حالت نیستی باشه، در جهت رضای خدا باشه، اون رو بزرگ نشون نده برای خودش، یا اینکه خدایا به من فلان چیز را بده تا توسط اون به دیگران خدمت کنم،( کلاه شرعی درست کردن)و … تجربه نشون داده، فقط کمی دقت به در خود فرو رفتن لازم داره، بیشتر اوقات خدمتی که خدا حواله می کنه می بینیم با کمی فشار انجام میشه بدین معنی که ” بباید به درماندگی آن کند” واقعا می بینی خودت در فشار: مادی، فکری، روانی و… هستی و خدا خدمتی را حواله می کند و اگر دانشجو زرنگی باشی قدرش رو می دانی و با کمال خوش رویی و از صمیم قلب انجام می دی و فراموش می کنی که چه کردی فقط خدا رو شکر که انجام وظیفه کردی و می گذری. تجربه خودم: من یه موقعی ماشین نداشتم و باور کنید خدا برام خیلی خدمت فراهم می کرد، ولی وقتی ماشین خریدم اینطور نبود، تازه بین خدمتهایی که حواله میشه کمی خودم را می گیرم که منم و… واقعا باید در درماندگی آن خدمت را کرد، نه اینکه اگر من هزار تومان به کسی بدم یا هر چیزی که در توانم هست و فشاری بهم نمیاد بگم خدمت به خلق کردم. .
با سلام
از شاهنامه حقیقت
الهی! تو آن ذات بی چند و چون – بکن عفو جرم همه مجرمون
نه از بهر خود کرده ام این دعا – ز بهر همه خلق خواهم شفا
که مجرم منم جز تو ای دادرس – ندارم کسی، بس تویی یار و کس
در کامنت ۱۷ عزیز آمده است : “…ندارم شکایت ز کس در جهان – جزاز نفس خود، نیست بدترازآن… “. واقعا چه حال خوبیست که انسان در جهان از کسی دلخوری ،شکایت و کینه و غضب و بغض نداشته باشد تمام پاکان و قدیسین همین صفای باطن و احساس صلح و صفا و یکرنگی با دیگران ، در قلبشان موج میزده است ، بر خلاف ما که دوربینمان همواره بر عیوبِ دیگران ،زوم و فوکوس است و آماده برای کینه ورزی می باشیم ( شخصا که متاسفانه اینگونه ام) /. مطلبِ دیگر در کامنت ۲۶ عزیز بود که فرموده اند :”…پناهم به جز تو نباشد به کس ، تو درماندگان را به فریاد رس…” که توکلِ کامل و همیشگی و بلا انقطاع ِ او را به خداوند میرساند در حالیکه شخصا روی ِ امیدم متاسفانه اغلب به همه هست جز به آن که باید باشد /. در مقاله فرموده اند : “…معمولشان بود که قبل از نشستن ابتدا دست جمع را میبوسید…” آن بزرگوار که قطب عالم امکان بودند چنین با خلق ِ فروتنی میکردند چون مظاهر ِ خداوند آینه ی تمام نمای ِ فکر و قدرت و احساسات ِخداوند به بشر در حد ظرفیت ِ کم ِ فکری ِ بشر در هر عصر و زمان و مکان می باشند ، نشان میدهد که اولا چقدر خداوند فروتنند دیگر اینکه به چه میزان انسانها را (حتی گنهکاران را) دوست دارند و اصلا منتقم و جبار نیستند ،ازین جهت مقداری دلگرم شدم.
از دوستانی که به سوال من جواب دادند بسیار سپاسگزارم، آذرمهر گرامی جواب شما و علی آقا برای من روشنگر شد و من اعمال انسانها را به خداوند واگذار میکنم، و در نهایت سعی میکنم مسول گفتار و رفتار خود باشم، من موظفم با انسانها با گذشت باشم، دل کسی را به درد نیاورم با همه در نهایت خلوص رفتار کنم و همه چیز را به خداوند بسپارم، زیرا اوست که ناظر اعمال همه است.
بنام خدا
آنقدر صداقت و معرفت در این خاطرات هست که نمیخواهم از طبقه بندی مراتب صدق بگویم بلکه میخواهم تجربه ای بگویم:
” زمانی که برای اولین بار کتاب معنویت یک علم است را میخواندم ؛ مطلبی بود در مورد خصوصیات اصل اخلاقی ،از جمله این که اصل اخلاقی رااگر درست نفهمیم مثل غذای فاسد است و…
-من این را فکر کردم فهمیده ام؛ و برای خودم صداقت را طبقه بندی کردم و کسانی را قضاوت کردم که پذیرای صداقت نیستند و بنابر این اطرافیانم را به طبقاتی شامل قابل صداقت و صداقت ناپذیر تقسیم کردم؛ تجربه تلخی است و آنرا میگویم تا بدانید و عبرتی اگر هست بگیرید؛ ثمره بی صداقتی با دیگرانی که پذیرای صدق نبودند؛ دروغ و تلخی بود که به تدریج وارد زندگی من شد؛ عکس العمل هر چیزی به خودمان باز میگردد. صداقت را آینه وار کردن به معنی بی صداقتی کردن نیست! بلکه زحمتی است که برای فهماندن بی صداقتی و نتایج آن به ناصادقان بر ما واجب است.
دروغ مذموم است و استادالهی و حضرت حاجی آنرا نهی کرده اند
سلام ایلیاشید عزیز
من متوجه صحبت های شما نشدم اگه امکان داره بیشتر توضیح بدین .
مطلب ایلیا شید عزیز بنظرم خیلی جالب بود چون احقاق ِ حق مهم است ولی باید سعی کنیم “…فهماندن بی صداقتی و نتایج آن به ناصادقان…” را از روی کینه و خالی کردن ِ بغضِ شخصی و همراه با بد و بی صداقت دیدنِ آنها(بدبینی) و درصدد اثبات ِ قدرتمان به آنها بودن و اثبات ِ برتریمان (غرور)، با عملِ بد ِ دیگری ،به محملی برای ارضای اید و تشفی ِ نفس اماره مان تبدیلش نکنیم.البته خودم بشدت این مشکلات را متاسفانه دارم بهمین خاطر اغلب ِ اوقات علاقه ایی به اثبات ِ بی صداقت بودن ِ دیگران ندارم چون خودم هم بسیار با دیگران بی صداقتم، بهر حال ما در دنیایی نسبی زندگی میکنیم خیلی نادرند افرادی که در بی صداقتی ۰ یا ۱۰۰ باشند معمولا همگی بین این اعدادیم و خودمان هم از عدد واقعیمان اغلب بدرستی خبر نداریم و مشکل را معمولا تمایل داریم که از دیگران ببینیم.
سلام خدمت تمام دوستان عزیز .. در شکافتن مبحث صداقت من سالیان سال از نظر کار عملی صداقت دچار اشکال بودم. تا اینکه بعد از خواندن و زیرو رو کردن کتب راه راهکارهایی را برای خودم بدست اوردم. که با شما هم تقسیم میکنم. اگر مفید بود فبهاا گر نه شما هم راههای دیگری را کشف کنید . اولا معنی صداقت . یعنی خالص و مخلص و بی شیله پیله بودن و کلک نداشتن و بی وجدان نبودن است .دوما تعریف ضد صداقت خیانت است . یعنی هر عملی که در رفتار و کردار و افکار ماصحیح نباشد و توام با کلک و حقه باز ی باشد.ودر نهایت باعث خشم خداوند شود .و اما صداقت بر سه نوع است یک صداقت با خودمان دوم صداقت با سایر موجودات سوم صداقت با خود خداوند حالا یکی یکی با مثال عرض میکنم البته چون در نگارش کامنت محدودیت هست با اجازه در سه بخش عرض میکنم که البته به خواست الهی وانشاالله …نخست بخش یک و مقوله صداقت با خود . یعنی اینکه از صبح تا شب باید مراقب باشیم اعمالی از ما سر نزند که به خودمان خیانت کنیم ایا ورزش میکنم ؟ یا نه ایا خیلی شیرینی دوست دارم و هر چقدر دلم خواست میخورم ؟ایا به سر ووضع خودم میرسم ایا اوقات تلف شده زیاد دارم یا ندارم؟ایاوقتم را طوری تقسیم میکنم که مانند چراغ مصرفی ای باشم که اول به خانه خودم روا باشم؟ایااطاقم کمدم منظم هست که اگر خواستم فلان قبض را پیدا کنم باعث عصبانیت خودم نشوم؟ایا انقدر خوش قول هستم که نخواهم برای توجیه دیر امدنم دروغ بگویم؟ ایا زندگی من طوری جور هست اگر چهار تا مهمان سر زده به تورم خورد شرمنده نباشم؟ایا عقل معاش خوبی دارم که روز مبادا محتاج دیگران نباشم یعنی چقدر با خودم راست ودرست هستم و در وحله نخست ایا بخودم چقدر خیانت میکنم چقدر صداقت؟واین رشته انقدر سر دراز دارد که حتما میطلبد شما هم همکاری کرده مثالهایی را بفرمایید .به امید توفیق همگی دوستان ..
فکر کنم، ما حق قضاوت نداریم، و به نظرم طبقهبندی کردن انسانها به شیوه یی که ایلیاشید جان کردهاند درست نیست برای این که مابه درون آدمها وارد نیستیم پس بهتر است آنها را قضاوت نکنیم و فقط مسئول اعمال خود باشیم. اگر اشتباه میکنم لطفا بگویید، شاید من حرفهای ایشان را اشتباه فهمیده ام. با تشکر.
mamnoon az inke in matalebe goharbar ro dar ekhtiyare ma gozashtid omidvaram ke betoonim sarmashghe khodemoon gharar bedim va estefade konim.
کامنت ۳۶ خانم نیلوفر
مطلبی که ایلیاشید عنوان کردن تجربه شخصی خودشان بود. و توضیح دادن که چه اثرات بدی روی زندگیشون گذاشته و بعد که فهمیدن راه درست صداقت چیه خیلی به زحمت افتادن. خودشان هم عنوان کردن که درس عبرتی برای امثال من نوعی باشد که این اشتباه را مرتکب نشیم. البته نظر شما هم دقیقا درسته که نباید دیگران را قضاوت کرد. اون وقت و نیرویی را که فکر برای قضاوت دیگران مصرف میکند چه بهتر انسان خودش را آنالیز کند.
عطار جان مرسی چه مثالهای عملی زیبایی زدید مشتاق و منتظر ادامه ی بحثتان هستم .
عطار عزیز منتظر بقیه مطالبتان هستیم و پیشا پیش تشکر میکنم مرسی.
باعرض سلام و ادب حضور دوستان گرانقدر در مورد مبحث دوم در زمینه صداقت نسبت به تمامی مخلوقات خداوند عزیز باید بدانیم زمانی که به ان دنیا میرویم از ما پرسیده میشود که دراین دنیا سوای مو قعیت و مقام بالا یا پایین نسبت به مسئولیت خود در ارتباط با دیگران چگونه انجام وظیفه کرده ایم .مهم نیست رفتگر باشیم یا جراح . حلیم فروش باشیم یا استاد عالیقدر دانشگاه. باید پاسخگو باشیم که تا چه حد در اجرای قانون طلایی کوشا بوده ایم ؟ ایا پزشک دلسوزی بوده ایم یا بر اثر بی احتیاطی پنس را در شکم بیمار جا گذاشته ایم ؟ایا برای بدست اوردن مقداری پول بیشتر انچنان تخته گاز رفته ایم که مخل اسایش دیگران شده ایم ؟امروز من و شما هم این است در وهله اول ببینیم وظایف اصلی ما نسبت به دیگران چیست و به جای وقت تلف کردن همانی را انجام دهیم که خدا و خلق خدا راضی میشود وگرنه بخواهیم قباله تنها سر پناه خانواده خود را گرو کسی بگذاریم که بعد دچار مخمصه شویم که نشد صداقت.یا وقت خود را صرف کمک به افرادی کنیم که کارشان سوئ استفاده است که نشد صداقت. با دیگران برای ما معنای دیگری پیدا کرده که فکر میکنیم وارد کار ترسناکی میشویم اگر از صبح تا شب مواظب باشیم و وظایف واجب خود را در کمال خوشقلبی و رحم و مروت انجام دهیم هم قاعده طلایی را انجام داده ایم هم خسته نمی شویم هم مطمئنا خدا راضی میشود . هر لحظه وظایف ما تغییر میکند یکروز باید به عیادت برویم یکروز اگر اداره ای هستیم با جان و دل کار مردم را انجام دهیم ااگر نمی توانیم خیر بر سانیم اقلا شر نرسانیم صداقت همین هاست هر چی برای خودمان میخواهیم برای دیگران هم انجام بدیم سعی کنیم نور امید را در دلها روشن کنیم تمرین خوش قلبی و مهر بانی را بکنیم منتها زیرک باشیم فریب افراد شیاد را نخوریم این خودش به نوعی پرورش عقل سلیم است .تا توانی به جهان خدمت مخلوق نما به دمی یا درمی، قلمی یا قدمی .صداقت با دیگران هم زیاد سخت نیست فقط باید رحم دل باشیم و دیگران را درک کنیم به شرط رعایت وظیفه و در استطاعت جسمی و روحی خودمان. مطمئنا خداوند خارج از توان ما کار شاقی از ما نمیخواهد خودش میداند چقدر ضعیفیم و همه شیریم ولی شیر علم انشاالله دوستان هم کمک میکنند و با مثالهای ملموس تر باعث میشوند اجرای صفت تابناک صدافت سهل تر شود. انشاالله با تمام وجود باور کنیم که خداوند خیلی خیلی مارا دوست دارد و ما هم سعی کنیم خیلی خیلی مخلوقاتش را دوست بداریم.امین
ممنون از عطار عزیز
یادآوری اینکه صداقت ضد خیانت است برای من خیلی خوب بود و با این قیاس واقعا می توانیم متوجه شویم که چه مواردی خیانت به خودمان یا دیگران است. مثلا کاهلی کردن در داشتن یک زندگی اجتماعی مناسب یا همانطور که بیان کردید کاهلی در حفظ الصحه و یا نادیده گرفتن تفریح جسم و روان و غیره همه خیانت به جسم و ضد صداقت است. یا کاهلی در انجام کارعملی و کارکردن روی صفاتم که سعادت ابدی ام را درست می کنند باز خیانت به خودم است.
عطار عزیز با شما کاملا موافقم ، البته صداقت با دیگران را شما به معنای ِ وسیع ِ کلمه ،تعبیر فرموده اید که تقریبا تمام ِ خوبیهای جهان را شامل میشود که البته نوعی گسترش ِ مفهوم صداقت با دیگرا ن میتواند باشد و البته زیباست چون مسما مهم است نه معنی ِ لغوی کلمه ،و به نظر من درست است ، البته به تفاوتهای ساده لوحی و بی احتیاطی با صداقت به زیبایی اشاره داشتید البته ایلیا شید عزیز هم در کامنتشان به نوعی اشاراتی به شیوه ی رفتار با ناصادقان داشتند که کمی بنظر من خشن بود .
با سلام
از مثالهایی که اقا ی عطار زده بودن واقعا من لذت بردم و برای خودم کار عملی برداشتم که ببینم در طی روز چقدر با خودم و سایر موجودات بی صداقتی دارم وسوالم اینه ایشون در ۳ بخش صداقت رو تعریف کردن و مثالهاشون خیلی ملموس و واضح بود اما راستش از سومیش که صداقت با خدا بود من زیاد چیزی نفهمیدم اکر ممکنه دوستان یا اقای عطار در این زمینه هم مثالهایی بزنن ممنون میشم
صداقت با خدا یعنی صداقت با راه مامور خدا در سر زمین مثلادرزمان امام حسین ( ع )کسانی که در ان زمان امام حسین را مامور خدادر زمین میدانستند باید در مقابل دشمنان از ایشان پشتیبانی میکردند نه اینکه اکثر قریب باتفاق انان فرار کنند
باسلام به میتیس عزیز ودوستان
بود مسکن حق به خان بشر هر آنکس بود خالص وپاک ذر
شود ذات حق از آن بشر میهمان شود آن بشر منجلی در زمان
اجداد حاج نعمتالله از خوانین ایلاتی کرد، موسوم به جَلد بودند که اولین نشانههای آنها را میتوان در قرن هشتم هجری بازیافت. خاندان حاج نعمت مسلمانهای سنی بودند، اما بخشی از آنها جدا شدند و مذهب شیعه را برگزیدند و بعد از آن گروهی از آنها به مسلک اهل حق پیوست. یکی از عرفای بزرگ اهل حق به نام آقا عباس مقارن با سلطنت محمد شاه قاجار در جیحونآباد، روستایی در غرب ایران از توابع استان کرمانشاه، سکنا گزید. در بین پیروان آقا عباس یکی از سرسپردگان اهل حق از طایفه جلد، به نام بیان بگ ثانی، از خاندان حاج نعمتالله بود.[۲]
نعمتالله در جیحونآبادمتولد شد، او را از اینرو نعمتالله نامیدند، زیرا زمان تولدش مصادف بود با پایان قحطی سختی که در سالهای ۱۲۴۹ – ۱۲۵۰ شمسی مرگ و میر فراوانی را باعث شده بود. [۳] نعمتالله هشت سالی بیش نداشت که پدر خود میرزا بهرام را از دست داد و در حدود سه سال بعد مادرش بیبی خان نیز از دنیا رفت. میرزا غلامعلی عموی حاج نعمتالله که از خوانین معتبر آن ناحیه بود، کفالت نعمتالله، برادر و خواهرش را به عهده گرفت.[۴]
خانوادهٔ حاج نعمتالله از خرده مالکین و جزو محترمین آن منطقه محسوب میشدند. همگی آنها اهل معرفت و دانش بودند. به همین سبب نعمتالله توانست مانند پدر و عمویش تحصیل کند و به کار اداری اشتغال یابد. در دوران جوانی به راهنمایی عمو و با تکیه بر بضاعت و دانش ادبی، چندی منشی دیوانخانهٔ حکومتی کرمانشاه شد، اما بعد از مدتی آنجا را ترک گفت و سرپرستی امور املاک عمو را بر عهده گرفت.[۵]
حاج نعمت الله حدود ۲۲ سالگی با دختر عموی خود سکینه خانم (۱۲۵۸- ۱۳۳۲) ازدواج کرد. حاصل ازدواج آنها هفت فرزند بود که تنها سه تن از آنها زنده میمانند: اولین فرزند نورعلی الهی (۱۲۷۴- ۱۳۵۳)، ملکجان نعمتی (۱۲۸۵- ۱۳۷۲) و مریم (۱۲۸۸- ۱۳۷۷
باسلام
ازعطارعزیزبرای تجربیات زیبایشان ممنون.
منتظر تجربه هایتان درباره ی صداقت باخدا هستم.
Hazrate Haji ne’mat rah ro hamvar kardand ke daneshgahe ma’navi be in surate emruzi bana beshe… harchand ke raho raveshe ghadimi dashtan amma matalebi ke azashun hast hame baraye hameye doran ha amuzandas va ketabe shahnamashun ham daryayie az pando hekmat.
با تشکر از متیس عزیز هر کسی اول باید با خود صادق باش تا بتواند با خدای خودش صداقت داشته باشد زیرا وجودش توسط آن ذره الهی بخدا وصل میشود