اهمیت امروزی کتاب معرفت الروح (قسمت دوم)
پروفسور جیمز موریس متخصص در فلسفهی اسلامی است و در دانشگاه بوستون تدریس میکند. او شهرتی جهانی دارد و تحقیقات ارزندهای دربارهی متون متافیزیکی ابن عربی و ملا صدرا انجام داده است.
آخرین اثر منتشر شدهی او ترجمهی کتاب معرفتالروح ( انتشارات سانی۱ ۲۰۰۶) تألیف استاد الهی به همراه مقدمه و یادداشتهایی بر کتاب میباشد.
در قسمت دوم این مصاحبه که توسط سایت OstadElahi-INDEPTH منتشر شده است، جیمز موریس دربارهی تاریخچه کتاب معرفت الروح و تأثیر عقاید ارسطو و افلاطون بر تمامی سنتهای فلسفی صحبت میکند. او همچنین به موضوعاتی همچون: مراحل مختلف پیشرفت معنوی و سرنوشت نهاییمان، حرکت به سوی خدا که مبدأ غایی و نظم دهندهی عالم است و توانایی ما در شناخت نظم حاکم بر خلقت اشاره می کند.
۱ – SUNY – The State University of New York
برگرفته از سایت e-OstadElahi.fr
اهمیت امروزی کتاب معرفت الروح
مصاحبه با پرفسور جمیز موریس، استاد الهیات در کالج بوستون ومترجم کتاب معرفت الروح به زبان انگلیسی (قسمت دوم)
سوال: به نظر شما کتاب معرفت الروح بر چه پایه ای است و استاد الهی چگونه این پایه را بنیان نهاده است؟
خوب اجازه بدهید ابتدا با موضوع کتاب شروع کنیم، تا بعد از آن بتوانیم دربارهء پایه های آن صحبت کنیم. موضوع کتاب دربارهء موقعیت انسان است در ارتباط با سوالاتی همچون: از کجا آمده ایم؟ با استفاده از واژه ای که او به کار می برد، روح از کجا آمده؟ وظیفه مان در ارتباط با مبدأ یا خدا، در این دنیا چیست؟ و اینکه در نهایت چگونه به هدف غایی خود کمال معنوی می رسیم؟ این مطالب بیشتر چارچوب هستند تا پایه، در واقع، تقریباً غالب متون اسلامی سنتی، فلسفی یا معنوی، از جمله شعر، الهیات، یا فلسفه در ارتباط با موقعیت انسان در این بینش کلی قرار می گیرند. در این چارچوب آشنای متافیزیکی، به نظرم موضوع اصلی این کتاب، یا به عبارتی مجموع کارهای استاد الهی را می توان در دو نکته خلاصه کرد: از نظر فلسفی و فقهی تأکید بر عدالت خدا، یعنی درک عمیق عدالت الهی و در نهایت خیرخواهی و بخشش او که در پشت رنجها و مشکلاتی که در موقعیت انسانی خود با آنها مواجه ایم، نهفته است؛ و دیگر از جنبهء شخصی و فردی، کتابی است در ارتباط با آخرت یعنی توضیح مراحل مختلف پیشرفت معنوی مان. البته، به برداشت خاص استاد الهی دربارهء این دو موضوع، هنگام بررسی دقیق محتوای هر فصل کتاب، باز می گردیم.
سوال: دلایلی که در کتاب معرفت الروح ارائه شده اند از چه نوعی هستند و چگونه با عقاید و فلسفه های گذشته ارتباط برقرار می کنند؟
این سوال خیلی کلی است و فکر می کنم در سمینارهای مربوط به کتاب، هفته ها به آن پرداخته ایم. به این جهت از بیان جزئیات تاریخی این مطالب صرف نظر می کنم. ولی برای پاسخ به این سوال اجازه بدهید توضیحی بدهم در بارهء کتاب و تاریخچهء آن با رجوع به دو شخصیت مهم تاریخی که کسانی که تحصیل کرده اند، به صورتی با آنها آشنا هستند: افلاطون و ارسطو. افلاطون و ارسطو دوشخصیت اصلی در شکل گیری سنت های فلسفی اسلامی و غربی بعد از خودشان می باشند. برای مثال اگر تفکرات ارسطو در دوران پیشا مدرن را در نظر بگیریم، یکی از جنبه های بسیار مهم مشی فکری اش و تأثیرش بر تمامی فرهنگ های غربی، تأکید او بر وجود نظم بوده است. نظم عِلّی که در هر اتفاقی که در جهان رخ می دهد، مشاهده می شود. بنا بر این، افکارش از بعضی جهات منجر شد به آنچه که آن را امروزه علم می نامیم و تأکید بر علّیت و درک علّیت. از این لحاظ، برای مثال کتابهای ارسطو از جهاتی به سوی مفهوم خدا سوق داده شد. و این از نقطه نظر الهیات یا ابراز عقاید دینی نبود، بلکه از لحاظ بررسی تنگاتنگ درک مان از رویدادها، تغییرات و شکل در دنیا بود. او برای رسیدن به خدا دو روش داشت: یکی تجزیه و تحلیل تغییر و حرکت که نهایتاً به سوی ِ گردانندهء دنیا، گرانندهء استوار، خالق یا منشأ پیدایش ِ جهان پیش می رود. هر چند که درک خلقت از طرق مختلفی امکان پذیر است؛ یا می توانید به روح توجه کنید و بفهمید که در فرایند پیشرفت ادراک انسان نوعی جهانشمولی و در عین حال ابدیت وجود دارد. در فرایند شناخت مان همانند ریاضات که افلاطون و ارسطو هر دو از آن به عنوان مثال استفاده کردند چیزی با بُعد ابدی و لایتناهی وجود دارد. این مبدأ نظم دهندهء کائنات و توانایی ما در شناخت این نظم، مانند دو دروازه یا دو روش مختلف برای نزدیکی به الوهیت محسوب شده اند. از این بُعد فلسفی در چندین فصل مقدماتی کتاب معرفت الروح صحبت شده که خدا علت العلل اصلی، علت غایی و علت موثر در جهان است و عالم در درون خدا یا در ارتباط با خدا در نظر گرفته می شود. موضوعات دیگر و بدون تردید همین موضوعات به دفعات توسط افلاطون که معلم ارسطو بود، مطرح شده اند. موضوعات دیگری که مطالب اصلی کتاب را تشکیل می دهند و سایر فلاسفه خاستگاه استاد الهی نیز به آن پرداخته اند، مربوط به بینش خاص او دربارهء سیر کمال روح انسان و در واقع، طبیعت روح انسانی بوده است. همچنین تمام کسانی که با مکالمات افلاطون آشنا هستند، به خصوص سنت های نو افلاطونی اخیر یا عقاید افلاطونی کلاسیک در واقع، شباهت های بسیاری را در دیدگاه افلاطون دربارهء سوالاتی همچون: «روح از کجا می آید؟ وظایفش چیست؟ فرایند سیر کمال چیست؟» مشاهده می کنند. می توانیم تعداد بسیاری از این ایده ها را به خصوص در فایدرای افلاطون، اسطورهء اِر در کتاب دهم جمهوری، یا همچنین در فایدون که شرحی است از آخرین روزهای زندگی سقراط مشاهده کنیم. البته منظورم این نیست که استاد الهی چیزی از افلاطون اقتباس کرده است؛ بلکه منظورم بیشتر این است که هم سنت معنوی اسلام با در نظر گرفتن اشعار رومی که برای خوانندگان غرب بسیار شناخته شده است و هم سنت های فلسفی و الهیات ابن عربی یا قرآن و غیره … از ایده های افلاطون و ارسطو تأثیر گرفته اند؛ یا می توان به سادگی گفت که یک چیز هستند، اینها اقتباس نیستند، زیرا این عقاید را می توان در معنویت بودیسم یا تائوئیست چینی و غیره نیز مشاهده کرد. همیشه همان سوال دربارهء فطرت معنوی روح انسان مطرح شده است: از کجا آمده و به کجا می رود. این سوالات به طور منسجم و با جزئیات در مبحث هفتم کتاب معرفت الروح ارائه شده است و با آنچه افلاطون دربارهء این موضوعات در مکالماتش گفته است، شباهت دارد. به خاطر دارم زمانیکه برای اولین بار کتاب معرفت الروح را خریدم و هنوز آنرا دقیقاً نخوانده و نفهمیده بودم، کتابی خواندم به نام راه کمال که توسط پسر استاد الهی، دکتر بهرام الهی، نوشته شده بود. آن را به زبان فرانسه خواندم یکی از دوستانم آن را به من داده بود. به خودم گفتم مفاهیم آن چقدر شبیه به فلسفهء افلاطون است، چون آنها را از دید یک فیلسوف بررسی می کردم، با این تفاوت که به نظرم می رسید مولف میداند که این حقیقت است. به نظر می رسید که در پشت آن نوعی واقعیت وجود دارد. البته فکر نمی کردم که افلاطون در واقعیت نبوده است. افلاطون سوالاتی را مطرح می کند و حل آنها را به عهدهء خوانندگان می گذارد. در آن زمان نمیدانستم که بسیاری از مطالب کتاب راه کمال که به فرانسه خوانده بودم و بعدها هم آن را به انگلیسی ترجمه کردم، از کتاب معرفت الروح گرفته شده است.
با وجود اینکه بنده نه حتی به اندازهء شاگردان پرفسور موریس مطالعه دارم و نه درک کرده ام، فکر می کنم که اگر از زمان آدم تا به امروز گفته ها و کشفیات همهء پیامبران و یا دانشمندان معنوی حقیقی را در مورد معنویات کنار هم بگذاریم، تفاوتی در میانشان نخواهیم یافت. زیرا همهء آنها یافته هایشان از یک مبدأ بوده، با فرق اینکه هر یک چیزی بر آن بر اساس مأموریتشان اضافه تر گفته اند. پرفسور موریس در این بخش از مصاحبهء خود به نکتهء ظریفی اشاره کرده اند. «افلاطون سوالاتی را مطرح می کند و حل آنها را به عهدهء خوانندگان می گذارد.» یکی از فرق های بزرگ استاد با دیگر فلاسفه و دانشمندان معنوی همین است که، جواب این سوالات را در فلسفهء خود داده است. مولانا نیز می فرماید: از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود، به کجا می روم آخر ننمایی وطنم.
همه فقط به مرحله ای می رسیدند که این سئوال را برای مردم مطرح کنند. یعنی خوب است در قیاس بدانیم و برای دیگران هم بگوئیم که استاد از جایی شروع کردند که دیگران کشفیاتشان را تمام کردند. اینکه آنها هم این سوالات را داشتند که وجه مشترک نمی شود. مثل اینست که بگوئید: سالها همه گرسنه بودند و یکی آمد و به آنها نان داد؛ و بعد بگوئید: «البته منظورم این نیست که استاد الهی چیزی جز افلاطون اقتباس کرده است؛ بلکه منظورم بیشتر این است که هم سنت معنوی اسلام با در نظر گرفتن اشعار رومی که برای خوانندگان غرب بسیار شناخته شده است و هم سنت های فلسفی و الهیات ابن عربی یا قرآن و غیره … از ایده های افلاطون و ارسطو “تأثیر گرفته اند”؛ یا می توان به سادگی گفت که یک چیز هستند، اینها اقتباس نیستند، زیرا این عقاید را می توان در معنویت بودیسم یا تائوئیست چینی و غیره نیز مشاهده کرد. همیشه همان سوال دربارهء فطرت معنوی روح انسان مطرح شده است: از کجا آمده و به کجا می رود.»
البته از حضور پرفسور موریس واقعاً عذرخواهی می کنم. بنده بسیار کوچکتر از آنم که در مقابل شما اظهار فضل کنم، ولی، “میان ماه ما تا ماه گردون، تفاوت از زمین تا آسمان است.”
با تشکر از ترجمه متن سخنرانی
آذرمهر عزیز در کامنت خود به قسمتی از مصاحبه رفرانس داده اید در این جمله اشتباها نوشته اید:البته منظورم این نیست که استاد الهی چیزی جزافلاطون اقتباس کرده است. در حالیکه در ترجمه نوشته شده «البته منظورم این نیست که استاد الهی چیزی ازافلاطون اقتباس کرده است» که مفهوم کاملا تفاوت می کند.
با تشکر از آذر مهر برای تایپ متن مصاحبه.
در دیگر مکاتب عرفانی و فلاسفه عرفانی و معنویات صحبت از کجا آمده ایم، اینجا چکار باید بکنیم، و به کجا برویم، همیشه بوده. ولی تا مرحله ای که خود درک کرده اند و بدان عمل کرده اند، بعد از اون شاگرد را به مرحله بعدی معرفی می کردند، چون خود بیشتر از آن چیزی دیگر نداشتند. پس طبیعی است که گفته هایی از افلاطون، ارسطو، و دانشمندان معنوی مثل استاد الهی باشد چون اصول یکی است و هیچ تغییری پیدا نکرده. اما با تعمق در فلسفه استاد الهی و عمل به معنویتی که ایشان برای بشریت آورده اند درمی یابیم که معنویتی که استاد از آن سخن می گویند تمام و کمال است. مثلا در مورد نوعدوستی: عمل به این صفت را کاملا توضیح می دهند و پی آمد آن را نیز مشخص می کنند. تا الان چنین معنویتی نبوده که به این شفافی نوع عمل و نیت و پی آمد آن را مشخص کرده باشد و در طول عمر عزیزشان بارها و بارها خود به آن عمل کرده و نتیجه را برای کسانی که اهل عمل به معنویت فطری هستند را به روشنی بیان می کنند. به نظر من رشد عقل سلیم و عقل رحمانی ربطی به سواد ظاهر ندارد، تاریخ و زندگی اولیاء و انبیاء و عرفا این گفته را ثابت کرده. کتاب معرفت الروح دعوت انسان به اثبات وجود خدا و همچنین توضیح تمام و کمال در مورد این است که قرنها دانشمندان معنوی در پی آن بوده اند ( از کجا آمده ام، چرا اینجا هستم، کجا باید بروم ) استاد الهی یک عمر تلاش بی وقفه انجام دادند تا حاق واقع مطلب را بیان کنند و نتیجه را برای طالبین معنویت فطری و طب روح روشن کنند، و بشریت را از این سرگردانی نجات دهند. دقیقا استاد الهی علاوه بر توضیح کامل در جهت تکمیل آنچه که گذشتگان گفته اند، از جایی شروع کردند که تا بحال کسی از آن سخن نگفته و همیشه بعنوان “سر” یا اسرار حق از آن یاد می شده. کتاب معرفت الروح یک شاهکار معنویت اصیل است که به قلم استاد الهی درآمده، واقعا برای من بسیار سنگین است،انشاءالله خدا توفیق درک و فهم آن را هم به سالکین معنویت فطری در هر کجای گیتی هستند بدهد.
سحر عزیز،
ممنونم از دقت شماو عذرخواهی می کنم. ولی همهء مطلبی که مرا به نوشتن کامنت واداشت، اینست که به سوالات مطرح شده در کل خلقت بعنوان وجه مشترک استاد با فلاسفه اشاره می شود، ولی وجه تمایز استاد عنوان نمی شود. تازه در انتها پرفسور موریس می فرماید: «بلکه منظورم بیشتر این است که هم سنت معنوی اسلام و هم سنت های فلسفی و الهیات ابن عربی یا قرآن و غیره … از ایده های افلاطون و ارسطو تأثیر گرفته اند؛» (“از ایده های افلاطون و ارسطو تأثیر گرفته اند.”)
حداقل بهتر بود که می گفت همه به یک گنجینه دست رسی داشتند، ولی استاد از همان گنجینه جواب را هم بیرون کشیدند.
با تشکر از مقاله جدید و متن کنفرانس.
فکر می کنم همانطور که در متن هم آمده آقای موریس از دید یک فیلسوف مطالب را بررسی می کردند و مساله شناخت شخصیت استاد، مساله دیگری است که اگر به عنوان یک پارامتر بهش نگاه کنیم، این پارامتر اصلا در این ماجرای تحلیل و بررسی نیامده است.
نکته ای که به نظرم جالب بود اینکه آقای موریس در مورد کتاب راه کمال می گوید “به نظرم می رسید مولف میداند که این حقیقت است. به نظر می رسید که در پشت آن نوعی واقعیت وجود دارد.” این همان سوالی است که در یکی از کتابهای مبانی آمده و شنونده کنفرانس می پرسد شما این مطالب را از کجا می دانید؟؟ به نظرم واقعا سوال و نکته خوبی است.
با سلام و تشکر درباره کامنت زیبای ۲ از آذر مهر عزیز
شخصا فکر میکنم به سوالاتِ مطرح شده در مقاله ، چه هستیم؟ از کجا آمده ایم؟ و… نه تنها ارسطو و افلاطون که هر مکتب و فلسفه ایی و اساسا هر انسانِ ِعامی ایی هم در حد فکر و توان خود پاسخ داده است ولی آیا این پاسخها با حقیقت چقدر منطبق است ؟و چقدر منطقیست ؟ خدا میداند و مساله ی اصلی بنظرم همین است یعنی اگر به هدایت ِحی ، فیض ِآگاهی یافته باشیم میتوانیم به جوابهایی نزدیکتر به حاقه واقع، دسترسی داشته باشیم و اینکه چقدر از آنرا بفهمیم بستگی تام به نظر ِ او و کوشش ِ خودمان دارد. البته حقیقت ِ خالص و مطلق را جز خداوند که کاملترینست کسی نمیتواند بداند و حتی بفهمد…. .
اما ممکنست به حقیقت ، جوابی ، نزدیک باشد ولی از بسیاری از منطقها و عقلهای بسیاری از انسانها، مضمونش ،دور باشد یعنی لزوما به نظرِ من ،آنچه که نزدیکتر به حقیقت است لزوما ممکنست عقلانی و منطقی ِ مثلا به زعم ِ من ِ نوعی ، در مواردی نباشد در اینجا شخص باید سعی کند خود و منطقش را در آن زمینه به حقیقت نزدیک و تطبیق نماید نه اینکه برعکس عملکرده و حقیقت را انکار یا تعبیر به مقصود و منظور و مطلوبش ، مطابقت و تحریف نماید و بسیار این حق بینی سخت و ناممکنست زیرا ما حقایق را بر اساس ِ تجربیات و درک ِ و فهم خودمان ترجمه کرده و همانقدر کلا از کلیت ِآنها درست متوجه میشویم که توانسته ایم و ظرف ِ وجودی و تلاشمان اجازه داده است ، یعنی از برکه ی زلال و خالص ِِ حقیقت هرکس به اندازه ی استحقاق و ظرف ِِ فکری و وجودی خودش ، آب ِِ حقیقت را برداشت کرده و در نهایت برداشته خود را نیز با رنگه پیاله ی وجودی ِِ خودش به دیگران تحویل میدهد. بهمین خاطر بسیار مهم است که آب را همیشه از سرچشمه (سخنان و انوار ِمظاهر خداوند) مستقیما برداشت نماییم،البته تفاسیر و تجربیات افرادی که نظریات ِ آن بزرگواران را مطالعه و عمل کرده اند قطعا متفاوت با هم و در جای خود قابل تامل و با تایید ِ خودشان قابل ِاستفاده و راهگشا نیز میتواند باشد بهمین خاطر از ترجمه ی این مقاله و نظرات دوستان سپاسگزارم.
در مورد کامنت شماره ۶ شما در کامنت قبلی خودتان به جملهای از جیمز موریس اشاره کردید که میگوید تفاوت استاد الهی با افلاطون این است که آنها سوال را مطرح میکنند و حل آن را به خواننده وامیگذارند. فکر میکنم این جمله جیمز موریس باجمله شما که «استاد از این گنجینه جواب سوالات را دادهاند.» تفاوتی مفهومی ندارد و همان مطلب است به زبان دیگر. ضمنا فراموش نکنیم این مصاحبه در مورد شخصیت استاد الهی نیست بررسی کتاب معرفتالروح است. جیمز موریس در مقدمه ترجمه انگلیسی کتاب معرفتالروح به طور مفصل در مورد شخصیت استاد و جایگاه آثار استاد توضیح دادهاست آن مطالب در این زمان کوتاه نمیگنجید و موضوع این مصاحبه شخصیت استاد نبوده است بلکه نکات مطرح شده در کتاب بوده است. اگر با دقت مصاحبه را بخوانیم شاید بهتر جان مطلب را درک کنیم..
با سلام خدمت دوستان
به نظر بنده در جواب زحمات جمیز موریس ( ترجمه چندین کتاب استاد & ارائه چنین سیمنار های محکم و زیبا در مورد فلسفه استاد الهی و….) گفتن یک مصرع شعر (میان ماه ما تا ماه گردون، تفاوت از زمین تا آسمان است) دور از انصاف است . تنها چیزی که فلسفه و یا حقانیت مردان بزرگ را از میان برده تعصب دیگران بوده است . چیزی که من متوجه شدم این است که اسانید و فلاسفه غرب بسیار دقیق تر در حال شناخت فلسقه ؛ موسیقی و فرمایشات استاد هسنند تا شرقی ها
پیشنهاد می کنم قبل از اینکه دیر بشود و بحث به بی راهه کشیده شود، بجای تمرکز روی کامنت بنده، شما دوستانی که دقت بیشتری دارید نکات مثبت این مصاحبه را ببینید و بفرمائید.
به نظرم در دنیای امروز، وقتی فیلسوفی جرأت این را به خود می دهد که در مورد یک ایدئولوژی نوین سخن بگوید و آنرا با فلسفهء دیگرانی که قرنها الگوی فلسفهء جهان شده اند بسنجد، ستودنی است. اولی را من گفتم، ادامه اش با شما، چون دلم نمی خواهد که باعث تفرقهء فکر دیگران بشوم.
با توجه به اهمیت والا و غیر قابل انکار کتاب معرفت الروح ،که زحمات استاد الهی در خصوص نگارش این کتاب با توجه به مواخذ و منابع آن بر کس پنهان نیست ،النهایه با توجه به فرمودهٔ خود ایشان در کتاب اثارالحق ،کتاب برهان الحق است که همگان در آینده رهرو آن خواهند بود .سوال حقیر اینجاست که چرا کتاب برهان الحق ؟و در عمل تفاوت و نقش این دو کتاب چیست که بر هر کدام از این دو به نوعی تاکیدی بی شمار میشود .
با سـلام
اول از همه تشکر می کنم از متیس گرامی که این همه زحمت می کشند تا من و ما بیشتر با بزرگانی چون استادالهی آشنا شویم دوم تشکر می کنم از آذرمهر عزیز که قبول زحمت کرده و این ویدئو را پیاده کرد .
از دیر باز همیشه در زندگی عرفای ایرانی مطالعاتی داشتم و سعی می کردم آن وحدت وجود را که همۀ بزرگان معنوی از آن اسم می بردند بیاموزم و درک کنم و اگر بخت یار بود به آن برسم ، خیلی تلاش کردم و سالها این در و آن در زدم و در محافل مختلف سرک کشیدم و خصوصاً در زندگی ملاصدرا خیلی گشت زدم ولی نتوانستم به نتیجۀ برسم ، همیشه برایم سئوالات زیادی بی جواب مانده بود تا اینکه با استاد الهی آشنا شدم و آثارالحق مرا زنده کرد و به سئوالهائی که سالها برایم بی جواب مانده بود ، پاسخ گفت . از یأس و نا امیدی بیرون آمدم و همجون گذشته احساس جوانی می کردم و سعی کردم که باقی عمر را در راه کسب تعلیمات استاد الهی کوشا باشم ، این بود که به مطالعۀ کتاب معرفت الروح پرداختم ، هرچه بیشتر پیش می رفتم تعجبم بیشتر می شد زیرا که همیشه فکر می کردم که عرفان اسلامی با درگذشت ملاصدرا به پایان آمده اما دریافتم که نظرم اشتباه بوده. باید اذعان کنم تا به امروز سنگین ترین و جامع ترین کتاب که در باره روح و شناخت روح خوانده ام کتاب معرفت الروح است و باید برای درک این کتاب در دانشگاه یک ترم خاص بگذارند تا دیگران بیایند و در آنجا درس بگیرند. در هر صورت من به دوستان پیشنهاد می کنم اگر فرصت دارند و اوقاتشان اجازه می دهد به مطالعۀ این کتب بنشینند ولو اینکه مدتها طول بکشد .
با تشکر و سپاس از همه
در جواب گامنت ۱۲:
نظر شخصی و از دیدگاه خودم: در کتاب معرفت الروح استاد الهی به بررسی حقایق منشاء خلقت ( از کجا آمده ام، اینجا چکار باید بکنم، و به کجا میروم)و حاق واقع سرنوشت انسان در آن دنیا و عالم برزخ می پردازد. روح چطور خلقت شد، چطور به جسم اومد و حقوق و وظیفه اش در این دنیا چیست، در برزخ چه شرایطی دارد و با چه چیزهایی روبرو میشود و در نهایت سرنوشت هر روح برای وصال چه می شود. اما در کتاب برهان الحق علاوه بر توضیح کامل در مورد منشاء خلقت، به نظرم بیشتر بررسی و شناساندن موقعیت انسان در این دنیا است که “چه باید بکند”. حقوق و وظایف روح بشری و روح ملکوتی برای نیل به کمال است. همچنان که می دانید برهان الحق به بررسی دقیق ادیان مختلف و مراحل دین( شریعت، طریقت، معرفت، حقیقت) به معنای اخص و چکیده کتاب آسمانی قرآن است، به زبان روز و حاق واقع انتخاب راه صحیح و میان بری است که استاد الهی آن را، جوهر ادیان، طب روح، می نامند، استاد الهی عمر پر برکتش را صرف جواب این سه سوال کرد و دلائل و مستنداتی که برای جواب آورده اند. برای هر سوالی جواب قاطع و دلیل کامل می آورند.و همانطور که گفتید در آخر همه مجبور خواهند شد که کتاب برهان الحق را سرلوحه خود قرار دهند و خود را از این آمد و شد دنیای خاکی نجات دهند. انشاءالله تونسته باشم خارج از تعصب و حب و بغض نظر شخصی ام را گفته باشم.
ضمن تشکر از کامنت ۱۴
البته که درک حقیر قطعاً کمتر از آن است که فهمی هر چند نأا چیز از کتاب معرفت الروح را کسب کند ،اما نکته اینجاست که استاد الهی ادبیاتی چنین سنگین،عمیق،پیچیده لحاظ فرمودند که گویا مخاطب این کتاب خواندگانی خاص میباشند .لذا فهم و درک معانی این کتاب بر من عامی ثقیل است .گاهی فکر میکنم که مطالعه قرآن و درکی هر چند سطحی از آن بسیار آسان تر و قابل درک تر است .
از طرف دیگر وقتی کتاب برهان الحق را مطالعه میکنم سوالی همیشه ذهن من را مشغول میکند که این ۲ کتاب نوشتهٔ دست استاد الهی است پس چرا چنین تفاوت فاحشی در زمینهٔ نگارش آنها مشاهده میشود که من به غایت عاجز از درک کتاب معرفت الروح میباشم .
امروز درس را با دقت بیشتری خواندم هم لذتش را بردم وهم بهتر متوجه شدم و راستش دلم نیامد که ازپروفسور جیمز موریس تشکر نکنم.از تمام دست اندرکارانی که زحمت میکشند قلبا تشکر میکنم و باز از انهایی که تجربیاتشان را در اختیار ما میگذارند و دوستانی که وقت میگذارند همه چیز را تجزیه و تحلیل میکنند .
با سلام
من هم امروز برای بار دوم درس را با دقت بیشتری خوندم و بیشتر متوجه شدم حالا اگر وقت بگذارم و باز هم بخوانم حتما به مطالب بیشتری اگاهی پیدا میکنم بهر حال از همه دوستان و متیس عزیز و همینطور از پرفسور جیمز موریس هم ممنوم و متشکر هستم.
امروز که برای بار چندم مطلب مصاحبه پرفسور موریس را می خواندم، فکر کردم که موضوعات برجستهء آنرا جدا کنم تا شاید باعث باز شدن بحث بین خودمان بشود و بتوانیم نتیجه ای عملی از آن بگیریم. البته با کمک دوستانی که مایل باشند.
موضوع مصاحبه، نکتهء مهمی برای عموم در بر دارد. “اهمیت امروزی کتاب معرفت الروح”، و آن اینکه، با وجود سبک نوشتاری کتاب و سخت فهم بودن آن، در روزگار ما “اهمیت مخصوص خود را دارد.” بعد برای رساندن این اهمیت فرازی بر فلاسفهء بزرگ تاریخ افلاطون و ارسطو دارد.
بعد از اشاره به کل یافته های آن فلاسفه با مقایسهء داده های آنها ” که چیزی جز سئوال نبوده، از طریق فلسفهء استاد به جواب آنها می پردازد.
سپس در نقل قولِی از مصاحبه، نکتهء ظریف عملی وجود دارد که، “رنجها و مشکلات انسان، خود نشانی از خیرخواهی و بخشش خدا و نشانی از عدالت اوست.” (وقتی انسان این را بداند، برای هر مشکلی خدا را شکر می کند.)
“«و دیگر از جنبهء شخصی و فردی،…البته، به برداشت خاص استاد الهی»در اینجا پروفسور موریس به یکتایی این بخش از تعلیمات استاد اشاره دارد
«با رجوع به دو شخصیت مهم تاریخی» در این بخش نشانی از دائرالمعارف بودن تعلیمات استاد دیده میشود. یعنی در جایی که بحث در مورد فلسفه است، به حقیقتِ تعلیمات ماقبل نیز اشاره دارد …»
«کتابی خواندم به نام راه کمال …» موضوع قابل فکر: (فلاسفه در اثر تمرکز و تفکر خودشان به موضوعاتی دست می یافتند که خود نیز به حقیقت آن آگاه نبودند و از آن اطمینان نداشتند، ولی در مطلب فوق پرفسور موریس از تعلیمات استاد که توسط دکتر الهی بدستش رسیده بود حقیقتش را احساس می کرد و این خود معجزهء عصر حاضر است. “اثر کلام” نکته عملی هر جا که حقیقت دیدی حق است. گاهی در پس لغتی و گاهی دیگر در پس فلسفهای و …
از فرمایشات استاد« نتیجه آنکه حقیقت خداست، هرجا او را دیدی حقیقت است، گاهی در صفت علی، گاهی در صفت سلطان، گاهب در مسیح، گاه…»
نکتهء عملی دیگر مهم نیست که چه کسی به چه صورتی و از چه راهی به خدا می رسد، مهم اینست که با فلسفه و طرز فکرش به خدا برسد و شاید از آن راه بسیاری دیگر را نیز با خود ببرد.
ممنون از حوصلهء شما، خواهش می کنم اگر دوستان نکتهء اشتباهی در برداشت بنده ملاحظه کردند، راهنمایی بفرمایند.
آذر مهر جان با عرض معذرت من متوجه پیشنهاد شما نشدم که چه کار بایستی بکنم ؟
در درس امده چون انها را از دید یک فیلسوف بررسی میکردم با این تفاوت که به نظرم میرسید مولف میداند که این حقیقت است . به نظرم میرسید که در پشت ان نوعی واقعیت وجود دارد. افلاطون سوالاتی را مطرح میکند و حل انها را به عهده خوانندگان میگذارد . بله این روش استاد الهی است که جواب برای تمام سوالهاو بپایان رساندن تمام صفات بشرها را دارد.بقول خودشان اشاره به هندوانه ای روی میز شما انرا میخورید بدون انکه برای ان زحمتی کشیده باشید الا اخر…………
م.. عزیز،
عرض من این است که اگر نکته ای که قابل تفکر و یا عمل در متن یافتیم با دیگران در میان بگذاریم و یا در جهت طریقهء عمل به یکدیگر کمک کنیم. زیرا در سلوک عملی است که مفهوم حقیقی هر نکته ای حاصل می شود. و الا با تئوری کسی بجایی نرسیده است. با سپاس از توجه شما
با سلام
در وصف دوستان می توانم بگویم بقول زنده یاد سهراب سپهری : « خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند و دست منبسط نور روی شانه آنهاست … »
در باب سوالات در خصوص کتاب معرفت الروح نیم نگاهی به وب سایت http://www.marefatonline.com/ و استفاده از امکانات مفید آن خالی از فایده نمی باشد
در خصوص کامنت ۱۵ البته شاید برداشت شخصی من است اما بنظر می رسد در آثار بجامانده از استادالهی کتابهای آثارالحق مانند گفتگوی پدر و فرزند ، کتاب برهان الحق گفتگوی استاد و شاگرد و کتاب معرفت الروح گفتگوی استاد با استاد می باشد کما اینکه در باب دو کتاب معرفت الروح و برهان الحق استاد می فرمایند … شاهکاری که به خرج داده اند ، یا در مورد معرفت الروح مجددا می فرمایند … در معرفت الروح رازهایی هست که حتی به شما که فرزندانم هستید نگفته ام ، فقط خودم می دانم چقدر تحقیق کرده ام .
در تایید کامنت ۱۸ : البته ما تا زمانی که نگران سرنوشت معنوی خود هستیم و به دید دانشمند و از باب تحقیق و آزمایش اصول در وجود خودمان به آن نگاه می کنیم تبعا اهمیت بیشتری برای روح و بعد معنوی وجود خود قایل شده ایم و حقایق معنوی را به بعد مادی ذهن و روان خود جای داده ایم. مثلا در باب عمل به اصول معنوی زمانی فقط می گوییم : خدایا کمکم کن از اصولی که مورد رضایت توست تخطی نکنم . بعد شروع به عمل می کنیم و تا زمانیکه به آن اصول که خوانده ایم به شکلی که خودمان تصور می کنیم صحیح است عمل کردیم ، خیال می کنیم خدا هم از ما راضی است .
به نظر من این یعنی معنویت احساسی سنتی ، یعنی تا زمانیکه احساس می کنیم به آن عمل کرده ایم ….
اما دانشجوی معنوی با دیدن اصل معنوی اول از خودش می پرسد : این به چه درد من می خورد ؟ چه منفعتی برای من دارد؟
سپس با بازنگری زندگی خود ، نحوه عمل به آن اصل را در زندگی خودش پیدا می کند . سپس بازتابهای بوجود آمده در زندگی اش را بعد از عمل به آن اصل به دقت مورد بررسی قرار داده و با قبل از آن نیز قیاس می کند . سپس با مشاهده اشکالات عمل و بررسی منابع آن اصول و کتابهای مورد بحث مجددا عمل خود را اصلاح و بررسی مجدد می نماید . پس از بارها تکرار و تحقیق و آزمایش ، بالاخره آن اصل را در خود خودش تحلیل می برد.اینطور است که هم زندگی مادی خوش تری برای خود می سازد و هم از بعد معنوی آن بهره می برد.
البته موارد فوق همه نظریات شخصی و برداشتهای این حقیر می باشد . دوستان لطفا در باب تجربیات عملی و اصلاح اشتباهات، راهنمایی نمایند
کتب مختلفی که همگی فلسفه استاد الهی را ارائه میدهند؛ دارای ارزش فوق العاده ای هستند. میتوانیم تا ابد در موردش به تعریف بپردازیم اما هیچ وقت مفهومی بهتر از خود آنها را ارائه نخواهیم داد و نمیتوانیم.بجای اینکار من از خودم سوالی میپرسم :” مطالعه این کتاب خاص ؛ در من به عنوان دانشجوی معنوی؛ چه تغییری ایجاد خواهد کرد ، بسیاری هستند که بدون خواندن چنین کتابی ؛ دروغ نمیگویند ؛ محبت را برای منافع شخصی شان و خدارا برای توجیه اعمالشان بکار نمیبرند ؛ من چه کار میتوانم بکنم ؟ و این دردیست که در عمق وجودم میجوشد.”
کامنت ۱۰ به ذهنیت درستی اشاره کرده است. به نظر منهم تعصب بلای فهم صحیح است. کاش ما که احساسات زیاد داریم بتوانیم روزی حریف تعصب زیاد خود بشویم.
به ایلیاشید،
خود اینکه این درد را داشته باشیم و به آن فکر کنیم، کاری است که ما را در جهت عمل کمک می کند. ۱۰ روز است که کسی چیزی ننوشته است. شما بسیار شجاع هستید که توانستید این سکوت را بشکنید. منهم ننوشتم که خودم را به سکوت عادت بدهم. ما راجع به دیگران خیلی خوب تجزیه و تحلیل می کنیم، ولی جائیکه قرار باشد راجع به حق فکر کنیم و بنویسیم و عمل کنیم، آنوقت نفس دست و پا و زبانمان را می بندد. هیچ به این فکر کرده اید؟ من به این رسیده ام که به کمال رساندن دیگران آسانتر از به کمال رساندن خودمان است. چرا که ایراد گیری ام بسیار قوی است. شاید بعضی از ماها باشند کسانیکه بسیاری از این صفات را در زندگی های قبلی کسب کرده اند، ولی افسوس که با اعمال امروزی آنها را به باد می دهیم. زیرا ظاهر این دنیای فانی فریبکار است و دل ودین را می رباید. امیدوارم خدا کمک مان کند تا حرکتی بکنیم.
iliashid عزیز در کامنت ۲۴ .حرفهای شما روی بنده خیلی تاثیر گذاشت و مرا به فکر واداشت بسیار ممنونم.
از دوستان عزیزی که در کامنتهای ۱۰ و ۲۵ و آنهایی که دوست داشتند در این مورد بیشتر بنویسند و نسبت به امثال بنده اظهار لطف نموده و انتقاد نمایند، ممنونم. نمی خواهم روی برداشت خودم تکیه کنم. شاید حق با شما باشد. ولی این موردی که شما بعنوان تعصب از آن یاد کرده اید، فکر می کنم لغت درستی نباشد. بنده از حقیقت صحبت کردم. من تعصب را به تنهایی لغت مناسبی برای این برداشت نمی بینم. فکر می کنم اگر تعصب به حق می گفتید، مناسب تر می بود. خوب دقت بفرمائید، این عین جملهء پرفسور موریس است: “به خاطر دارم زمانیکه برای اولین بار کتاب معرفت الروح را خریدم و هنوز آنرا دقیقاً نخوانده و نفهمیده بودم” الی آخر… کسی که امروز آنرا خوانده و فهمیده، دارد در مورد فلسفهء استاد سخن می گوید. بنده که هنوز حتی ادعای درست خواندن کتاب معرفت الروح را هم ندارم، این را به هیچ عنوان و در هیچ مقطعی نمی پذیرم که استاد از ایده های افلاطون و ارسطو تأثیر گرفته است. یعنی اینهمه مظهریت و دین و آئین و بزرگان، همه از افلاطون و ارسطو تأثیر گرفته اند. شما را به خدا کمی با انصاف قضاوت کنید. چون ایشان زحمت ترجمهء چند کتاب استاد را کشیده است، ما باید همهء گفته هایش را به به و چه چه کنیم؟ نمی دانم! شاید حق با شما باشد و من در نادانی مطلق.. همانقدر که شما دلتان برای امثال من می سوزد و قصد اصلاح فکر مرا دارید، منهم دلم برای دیگران… منتها فرق من در این است که پرفسورتر از خدا نمی شناسم و او را منشاء همهء فلاسفه می دانم. ………….
با سلام ،در مورد کامنت ف.الف گرامی بنظرم باید تعصب را ابتدا معنی کنیم فکر میکنم ،تعصب یعنی علاقه وعشق و اعتقاد و اطمینان ِ بسیار زیاد و کامل و بی انتها وبی رسوخ به عقایدی اشتباه یا فلسفه ایی خرافی یا سیستم فکری ایی منحرف و بشری و جاهلانه و غیر واقعی و عدم ِ قبول ِ حرف ِ منطقیِ ِ دیگران .ولی تابحال نشنیده ام عشق و اعتقاد و اعتماد ِقلبی و اطمینان ِ کامل به چیزی ««صحیح »»را تعصب بنامند حتی بنظرم اعتقاد وعشق و اطمینان ِ بینهایت به مظهر خداوند بسیار هم مثبت و در دنیا و عقبی بسیار حیاتی و لازم است زیرا آنها منشاء حقیقت و مبداء نیکی اند…
/فرموده اید :”…کاش ما که «احساسات زیاد» داریم بتوانیم روزی حریف تعصب زیاد خود بشویم.” /عزیزم شخصا کسی را در راه استاد الهی ندیده ام که از سر ِ احساسات ِ بی منطق در این راه مانده باشد در قرن ِ ۲۱ هر کس بر اساس ِ منافعِ روحی -روانی ،دنیوی و اخروی اش ،عقلانی تصمیم گرفته و به راهی می پیوندد یا از آن خاج میشود ،حال ممکنست فریب ِ نفس اماره ی خودش یا ظاهرسازی ِ دین فروشان ِقدرت طلب را خورده باشد که آنهم بی حکمت نیست .و اما مباحث ِ «عقلانی » ِ بسیاری در تشخیص ِراه ِحق و باطل ،در متون راه استاد الهی هم وجود دارد که ذکرشان در اینجا نمی گنجد.//بسیار ساده لوحانه است اگر کسی فکر کند ما از روی احساساتی بی منطق و تفنناً و از برای ِ گذراندن اوقات و بیکاری و بخاطر ِ احساساتی بی دلیل، در این راه مانده ایم . اصولا سیستمهای متکی بر تهییج احساسات و عقل گریز ، با سرکوب ِ مخالف ،و ایجاد ِ فضایی بسته ،و از بین بردنِ منتقد، فریاد میزنند که از نقدِ ِ افکارشان میهراسند وتاب ِ گفتگویی عقلانی و بی پرده را ندارند و بر پایه ی اجبارند،دوست ِمن ، اینجا که همه ی صحبتها بر پایه ی عقلانیت و دلیل و مدرک و حق ِ انتخاب است و اجباری نیست . و اگر احساساتی در فردی ایجاد شده است، فکر میکنم ناشی از تجربه کردن ِ مکرر ِ حقیقت و صحتِِ موضوع و درک ِ پاره ایی از لطفی که در حقش نموده اند می باشد.
از معرفت الروح خواندن و در مورد آن سخن گفتن کار هر کسی نیست. آن کس که چنین اندیشه هایی را در بین کلمات محصور کند؛
و کلمه ای از خود ؛ نگوید ! و مدام نظرات خودش به رخ مخاطب نکشد و از ایدهخاصی دفاع نکند ؛ فارق از منیت و بطرز خردمندانه ای در اندیشه فلسفی به تحقیق بپردازد و آنرا چنین حلاجی و تحلیل کند ؛ آنچنانکه مجهولی نماند و درپایان مخاطب بماند و تصویر حقیقت و چشمه جوشانی از معانی و معلومات در حالی که برای هر سخنی دریایی از اسناد و ادله آورده شود و در هیچ جایی اسمی از خود بمیان نیاید ؛ این جز خداشناسی و غرق در نور توحید بودن ، چه معنایی میدهد. اما باز هم سوالم باقی است :”بسیاری هستند که بدون خواندن چنین کتابی ؛ دروغ نمیگویند ؛ محبت را برای منافع شخصی شان و خدارا برای توجیه اعمالشان بکار نمیبرند ؛ من چه کار میتوانم بکنم ؟ و این دردیست که در عمق وجودم میجوشد.”و وقتی این سوال را میکنم تعارف نیست بلکه اعتراف است؛ شاید خدا را شناختن به توحید پیام اصلی این کتاب است ؛آینه وار ذات او را باز تابیدن و محو او شدن؛ آنجا که مشغله دنیای مادی هست و دریای نیاز آدمی ، بجای غرق در مادیات شدن و سخنوری و بهرمندی از چنین اندشه هایی والایی در جهت کسب مادیات یا نشر کتبی متعدد و چندین جلدی و طبع مکتوبات گوناگون با انگیزه مادی ؛ بحری گهر بار را در کتابی به این موجزی و اختصار آوردن نوعی آموزش عملی است از بخشیدن آنچه نعمت الهی است به بشریت بی چشم داشت مادی ؛ بی منیت ؛ و در نهایت خداپرستی و صداقت و رئوفت.
آیا من هم میتوانم آنجا که مادیات مرا محاصره کرده و بهتر است کاری نکنم تا معنویتم را به مطاع بی ارزش دنیا بفروشم؛ کاری نکنم. “گاهی بهتر است آدم کاری نکند!!؟ خودی ننماید ! تنها به بازگفت آنچه میشنود بدون افزودن به آن یا تمجید و تعریف ؛ آنرا حلاجی کند ؛ مفاهیم را بپرسد و کمک بگیرد از “او”بخواهد تا برایش هدایتی بفرستد. تا این ظلمت خود کرده را به نوری بزداید. کاش آن هدایت الهی شامل حال من هم بشود و بفهمم که هیچ چیزی نیستم و هیچ چیزی نفهمیده ام و فقط غرقه دریای منیت و مادیات هستم و بس.
در مورد کامنت ۲۸ در کتاب معرفتالروح کافی است فقط به قسمت مستندات آن رجوع کنید وبیینید که استاد چقدر از نظرات و اعتقادات علما و فلاسفه در کتابشان رفرانس دادهاند. یعنی هر کتاب استاد هدف و جایگاه خاص خودش را دارد در معرفت الروح برخی از مطالبی که مورد بررسی قرار گرفته توسط سایر فلاسفه هم مطرح شده است کافی است ابتدای فصل ۱ مجددا خوانده شود که گفتهاند دلایل … وجود صانع تعالی…..همچنین آثار علما وعرفا….. زیاد است در این جا اکتفا به چند دلیل میشود» و در خاتمه کتاب می گویند: آنچه در این کتاب ….. یادآور گشته اقتباس از نقل قول… نه عقیده شخصی» در حالیکه در کتب دیگر و یا تعلیمات شفاهیشان بارها در مورد مطالبی فرمودهاند که اینها حاصل تجربیات و کشفیات خودشان است. بنابراین ما باید ببینیم از کدام کتاب استاد یا از کدام قسمت از تعالیم ایشان صحبت میکنیم. به نظر نمیرسد که پافشاری در این صحبت که استاد هر چه فرمودهاند کاملا مستقل از حرف سایر فلاسفه یا علما بوده است اثر مثبتی داشته باشد. بهترین روش، روش کسانی است که از روی اطلاعات و بررسی دقیق مطالب استاد رابررسی میکنند. مابقی احساسات شخصی است که مربوط به احوالات خاص هر کس است زیرا ما متأسفانه گاهی خواسته یا ناخواسته آنقدر بر دانستههای خود پافشاری داریم که حتی وقتی مطلبی را هم میخوانیم آنرا آنطوری که مایلیم میخوانیم و درک میکنیم.
سحر عزیز،
اگر به کامنت ۱۸ که در زیر آن قسمت را منتقل می کنم، دقت فرمائید،
«با رجوع به دو شخصیت مهم تاریخی» در این بخش نشانی از دائرالمعارف بودن تعلیمات استاد دیده میشود. یعنی در جایی که بحث در مورد فلسفه است، به حقیقتِ تعلیمات ماقبل نیز اشاره دارد …»
این دلیل بر تأثیر گرفتن از فلسفهء آنها نیست. الفبای فلسفه آن چیزی است که این فلاسفه در قبل گفته اند. اگر آنها در بارهء خدا و علیت و غیره نگفته و ننوشته بودند که در این چهارچوب جایی برای بحث نداشتند. ولی فلسفهء استاد، فلسفهء کمال معنوی است. فلسفهء عدالت خداست، فلسفهء زندگی های متوالی به طریق سیر صعودی است.
استاد فرموده: کلید سیر کمال همان «دونادون» است. افلاطون خواست رمز این کلید را باز کند ولی به علت اشتباهاتی که کرد تبدیل به تناسخ شد.
این است تفاوت فلسفهء استاد و افلاطون. تناسخ کجا و سیر کمال معنوی به طریق سیر صعودی کجا؟ استاد در نتیجه گیری های خود مواردی را عنوان می کنند که هیچ جای دیگر نشانی از آنها دیده نمی شود. پرفسور موریس می گوید: «…و هم سنت های فلسفی و الهیات ابن عربی یا قرآن و غیره … از ایده های افلاطون و ارسطو تأثیر گرفته اند» مثل اینکه فراموش کرده اید که حضرت محمد اصلاً سواد نداشت که از تعلیمات آنها در قرآن تأثیر گرفته باشد. همانطور که در کامنت ۶ خدمتتان عرض کردم، “همه به یک گنجینه دست رسی داشتند، ولی استاد از همان گنجینه جواب را هم بیرون کشیدند.” این بخشِ انحصاری و یکتای فلسفهء استاد است. اتفاقاً بنده این قسمت از فرمایشات شما را بسیار بجا می بینم. «بنابراین ما باید ببینیم از کدام کتاب استاد یا از کدام قسمت از تعالیم ایشان صحبت میکنیم.» دقیقاً، ما وقتی از فلسفهء استاد سخن می گوئیم، باید بدانیم فلسفهء استاد چه چیزهایی را در بر می گیرد. یک بخش انتقال حقایق ادیان و فلاسفه است و بخش دیگر ارتباط آنها با حقیقت. همهء ادیان از خدا و عدالتش گفته اند، ولی کدامشان عدالت خدا را در فلسفه شان به اثبات رسانده اند؟ این مثل اشارهء یکی از دوستان مسیحی است که می گفت: استاد الهی هر چه گفته مسیح هم گفته است. اتفاقاً فلسفهء استاد همانجا یگانگی پیدا می کند که مثلش در هیچیک از ادیان و فلسفه ها یافت نمی شود. این فلسفهء استاد است که حلقه های گمشدهء ادیان را یافته به هم متصل می کند.
با سلام در مورد کامنتهای سحر و آذرمهر عزیز ، در آخرین کنفرانس فرموده اند : “هدایتِ ِ “او” همیشه روی زمین حاضر است و … به آنها عمل خواهد کرد.”.//
طبق ِ مطالب ِ ص ۲۱۷ از کتاب راه کمال یاگفتارهای زیادی که با همان مفهوم در کتب ِ استاد الهی وجود دارد بدین شکل فهمیده ام که ولی ِ مطلق که آنرا خدای زمان مینامند نور ِ هدایت را به ولی های وقت، در هر زمان تابانده و آنها نیز طبق ِ رشد و تکامل و شرایطِ مردم ِ زمانشان،این نور (هدایت و انرژی مافوق علی ) را به راهنمایان و مربیان و معلمان ِ حقیقی ِ معنوی که در سراسر جهان در هر فرهنگ و ملیت و دینی پراکنده اند میتابانند و حق طلبان به حقیقت به شکلهای نوشته یاسخنرانی یا سمینار یا حضوری یا… ،توسط این راهنمایان و معلمان و یا حتی خود ِ ولی وقت و… متناسب با سطحِشان وشرایطشان ، در همه جای دنیا ، میتوانند دسترسی داشته واستفاده نمایند. ،و در پروسه ی دستیابی به حقیقت چنانکه فرموده اند مهمترین چیز صداقت و حق طلبیشان می باشد نه اینکه کجایند و در چه دینی اند. پس بنابراین تعجبی ندارد که معارف ِ ارائه شده توسط ِ این معلمان واقعی در سراسر جهان و در طول ِ تاریخ ،به هم بسیار بسیار شبیه باشد زیرا از یک منبعست پس سخنان ِ استاد الهی هم مشابه در جهان ِ امروزی بنظرم زیاد دارد چون راهنمایان و مربیان ِ حقیقی که از او نور میگیرند در سراسر جهان(بنابر مطالب ِ ص ۲۱۷ از کتاب راه کمال)زیادند و پراکنده، و آثارشان نیز وجود دارد واز گذشته هم وجود داشته است. و تفاوتها اغلب از سودجویان و فرصت طلبان ِ معنویست که تعالیمِ ِآن بزرگان را برای غنا بخشیدن به مادیات و قدرت ِخود ،در جهت ِ منافع خود تغییر داده اند یا ضرورتهای تفاوتهای ِ فرهنگی و ساختاری ِ و… در جوامع ِ مختلف ایجاب میکرده که تعالیم مقداری ظاهرا متفاوت باشد مثلا در زمان ِ حضرت سلطان حاجی بکتاش همان ذات ِ حضرت سلطان بودند ولی در منطقه ایی دیگر در حال ِ تعلیم بوده اند چنانکه در آثار آمده است. بنظر شخصی من استاد الهی بی همتایند، ولی اینکه جملات یا پاراگراف یا مفاهیمی که در تعالیم شان است در هیچ یک از متون ِ حال و گذشته ی تاریخ ِ بشریت ، اصلا وجود نداشته باشد در حدِ ِ مطالعه ی ناچیزم در این زمینه ها با پروفسور موریس کاملا موافقم که مطالب ِ شبیه بسیار بسیار زیاد است. حقیر با توجه به ِ تجربیات ِ شخصی ام به خارق العاده بودن ِاستاد الهی و منصب ِ معنویشان شخصا مطمئن شده ام(نه اینکه کل ِ متون ِ الهیات ِ جهان را مطالعه و درک کرده و با سخنان ِ ایشان مقایسه نموده باشم و به برتری ِ فرمایشاتشان پی برده باشم که عملا شدنی نیست) حال که او را یافته ام منطقی نیست که در جای ِ دیگر باز بدنبال او بگردم// سرپرستی و نظارت ِمقامات ِ معنوی به طور ِ ویژه بر حال و شرایط ِ دنیوی و اخروی وروحی -روانی ِ ما، و اثر الهی موجود در کلامشان بسیار بسیار مهمست چنانکه در کتاب راه کمال ص ۲۲۰ فرموده اند . پس اگر همان سخنان ِ ایشان در مکانهای دیگری از افراد ِ قدرت طلب و ریاکار و … صادر شود قطعا آن اثرات را نخواهد داشت .// فکر میکنم اصلاً بطور فلسفی نمیتوان چیزی را صد درصد رد یا اثبات نمود در غیر اینصورت فیلسوفان در موردِ اساسی ترین چیز، که وجود یا عدم ِ وجود ِ خداوندست با هم مشکل نداشتند و همدیگر را به سفسطه گری محکوم نمی کردند پس چه رسد اثبات ِ کامل مسایلِ ِ دیگر توسط ِ فلسفه. متشکرم.
اگر فرض کنیم که طبق آنچه در آثارالحق میفرماید ” خداوند از دم خویش به بشر دمیده” و آنچه در بشر تمایل به کمال معنوی دارد همین دم پروردگاریست؛ آنوقت با جدیت تمام می توان گفت “معرفت الروح ؛کلیدهای شناخت و استفاده از این نفخه دم پروردگاریست و راه و روش آن تنها و تنها،همان تحقیق به روش دانشگاهی و دانشجویی و با جدیت تماما علمی است” بدون آن مانند گردونه ای به دور خویش چرخیدن است؛چراکه آدمی همانند سیاره ای در گردش است که یا لاجرم خودمحور است که در اینصورت به دور خویش میگردد یا به دور ستاره یا خورشیدی تابنده که در اینصورت از بند خویشش رهایی حاصل است.
اما کلید رهایی از خویش در جاذبه ایست فراعلی و البته توجهی ؛که تا از قید دروغگویی های نفس اماره رهایی نیابد همچنان بنده خویشتن است.
قابل توجهِ دوستان عزیز (iliashid و سحر)
اینها قسمتهایی از “اهمیت امروزی کتاب معرفت الروح (قسمت سوم)” است.
۱- «تمام سنتها واژه «روح» را به کار میبرند، ولی تفکر استاد به مفهوم عدالت معنی میبخشد.»
۲- «این کتاب بنحو کاملاً عاقبت اندیش و منحصر بفرد، در این دنیای مدرن به ما کمک میکند مسئولیتهای اخلاقی خود را در مقابل سایر مخلوقات احساس و درک کنیم.»
۳- «در این جا بعدی جهانشمول وجود دارد که شاید قبلاً در بیان آن غفلت کرده باشم اما میخواستم واقعاً به آن اشاره و روی آن تأکید کنم که استاد الهی از جهاتی از فیلسوفان اسلامی که همانند ارسطو، بر هوش به عنوان مفهوم نهایی انسان تأکید میکنند، جداست.
با سلام ، طبق فصل ۲۸ کتاب راه کمال که مقامات معنوی را بطور کلی شرح میدهند در ص ۱۷۹ فرموده اند :” …تحت نظارت ولی ، راهنمایان و معلمان معنوی کم یا بیش پیشرفته ، در همه جا وجود دارند و می توانند راه را به طالبین بنمایانند…” ودر ص ۲۱۷ فرموده اند :”… سایر راهنمایان ، معلمان و مربیان حقیقی ِ معنوی که بر حسب ضرورت ، در سراسر دنیا یافت میشوند …” میتوان نتیجه گرفت ،این معلمان ِ متعدد واقعی در قدیم هم بوده اند و در اکنون و آینده هم هستند ، و چون همه از یک منبع نور میگیرند پس سخن ِ مشابه هم بینشان لاجرم و منطقا فراوان خواهد بود و این به این معنا نیست که تعلیمات ِ پایینترین مربی ِ حقیقی ِ معنوی (که از حقیر میلیونها بار برتر هم میباشد) از هر نظر برابر با تعلیمات ِروحِ کل ، وجه الله و ولی وقت (که در بالاترین طیف ِ مقامات معنوی کائنات اند )، می باشد مانند تفاوت ِ دانش و تعلیمات ِ یک مربی ِ مجرب ِ مهد کودک با یک فوق پروفسور و دانشمندِ نخبه ،ولی اگر قرار باشد هر دو به کودکان ِ مهد کودک (عموم ِ مردم زمین) تدریس کنند با توجه به جایگاه علمی ِ کاملا متفاوتشان ،تفاوتی که کودکانِ مهد (ما که در زمینیم) میتوانند دریافت کنند و بفهمند و اساسا تفاوتی که در تعلیماتشان به این کودکان میتواند وجود داشته باشد، اساسا خیلی زیاد احتمالا از چشم ِ اغلب ِ مردم نخواهد بود نه چون آنها واقعا تفاوتی ندارند.بیشتر به این دلیل که ما خیلی مبتدی هستیم./ حال استاد الهی در رده بندی این مقامات معنوی که از روح کل(ماهیت)تا پایین ترین مربی ِ حقیقی (که درجه ی معنوی اش از منِ مبتدی حداقل میلیونها بار بالاتر است)در کدامین رده قرار میگیرند،این دیگر به تجربه و نظرات شخصیِ افراد بر میگردد و این چیزی نیست که بتوان با مطالعه ی ِ کلیه ی متون ِ معنوی ِ موجود در جهان ، وبررسی ِ تحلیلی و منطقی ِ تمام ِ آنها توسط ِ یک بشر ِ عادی ،و پی بردن به یگانه بودن ِ فلسفه ی استاد ، بنظرم بتوان به آن رسید چون حجم کتب و مطالب ِ حقیقی و غیر حقیقی و رمز گونه و رازآلود ِ عرفانی و… در جهان بسیار بسیار زیاد است . /ولی شخصا با توجه به مواردی که ««دیده و لمس»» کرده ام به درستیِ این تعلیمات اعتقاد پیدا نموده ام و فکر میکنم هرکسی خود باید مطالعه کرده ، ببیند و تجربه کند تا اگر توفیق داشته باشد مطمئن شود.مرسی.
از پروفسور موریس هم برای بیان مشاهدات علمی و دستاوردهایشان در این زمینه که حاصل تحقیقات ایشان است و زحمت کشان این سایت برای ترجمه و… شخصابسیار سپاسگزارم .
با سلام وتشکر از همه دست اندرکاران عزیز. وتشکر از آقای جیم موریس بخاطر بیان و برداشت منحصر بفردشان
It was very hard to understand