دوری و دوستی

22 آگوست, 2011
 
نوشته: هلن ورهوفِن

غیر از افرادی که به آنها علاقه‌مندیم و از معاشرت با آنها خوشحال می‌شویم، گاهی نیز با کسانی سروکار داریم که حضورشان برایمان ناخوشایند است و احساسی منفی را در ما برمی‌انگیزند. وقتی خوب دقت کنیم درمی‌یابیم که این احساسات از نظر «اخلاقی» مناسب نیستند و حدس می‌زنیم که منشأ آنها ــ اگر نگوییم همیشه ــ اغلب از ضعف اخلاقی خود ماست. مثلاً، در مورد خودم، رقابت با بعضی افراد و جریحه‌دار شدن غرورم بدون تردید عامل اصلی تنفر یا نارضایتی شدیدم از آنها بوده است. کافی است لبخند یا حرفی را بد تعبیر کنم و آن شخص دشمنی می‌شود که باید به هر ترتیب او را از بین ببرم.

اما وقتی مدعی«کار کردن روی خود» باشیم، کمتر پیش می‌آید چنین مشکلی را ندیده بگیریم و به خود می‌گوییم دشمنی با دیگران «درست نیست» و از این دشمنی دچار عذاب وجدان می‌شویم و می‌کوشیم به هر طریقی که هست وجدانمان را راحت کنیم! بنابراین، با تلاشی بیهوده تقصیر را به گردن طرف مقابل می‌اندازیم و او را مسبب حس تنفرمان می‌دانیم (اگر طاقت تحمل او را ندارم به این علت است که واقعاً تحمل ناپذیر است). شاید هم واقعاً بخواهیم با این احساس مبارزه کنیم، زیرا چنین احساسی شایسته و به‌خصوص در «شأن خود» نیست. بنابراین، تصمیم می‌گیریم با جدیت با آن مواجه شویم و خود را وادار می‌کنیم خلاف میل خود عمل کنیم. با اینکه رفتار طبیعی این است که از افراد موذی، متکبر و متظاهر دوری کنیم، ولی خود را وادار به معاشرت بیشتری می‌کنیم و می‌گوییم این بهترین روش برای از بین بردن حس تنفر است وبه این ترتیب خود را به مهلکه می‌اندازیم.

چرا؟ زیرا با در پیش گرفتن این روش هم از دیگری و هم از خود توقع زیادی داریم. در واقع، رفتار دوستانه و محبت‌آمیز با کسی که خود را از ما بالاتر می‌داند سبب نمی‌شود او بی‌درنگ به فردی مطلوب بدل شود. حتی ممکن است رفتار مسالمت‌آمیز ما سبب تقویت حس برتربینی در او شود. به‌ویژه معاشرت با کسی که با تکبرش غرورمان را جریحه‌دار می‌کند باعث نمی‌شود بلافاصله نسبت به رفتار تحقیرآمیزش بی‌اعتنا شویم. برعکس، وقتی به رفتار دوستانه‌مان بی‌توجهی کند، تحملش دشوارتر می‌شود. باری، به جای ریشه‌کن کردن احساسی منفی، آن را تشدید و رنجشی خفیف را به حساسیتی شدید تبدیل کرده‌ایم.

پس چه باید کرد؟ هدفم تشویق به دوری جستن از کسانی نیست که دوستشان نداریم، بلکه هشداری است علیه نخوتی که ما را در موقعیتی قرار می‌دهد که توانایی رویارویی با آن را نداریم. پذیرفتن اینکه در مواجهه با بعضی موقعیت‌ها ضعیفیم مرحله‌ی بزرگی در خودشناسی است. یعنی قبول کنیم گاه تحمل بعضی اشخاص ــ که حضورشان احساسات بدی مانند خشم، حسادت و امثال آن را در ما ایجاد می‌کند ــ برایمان سخت است و به جای اینکه با این عذرکه شخصی « که روی خود کار می‌کند» نباید از کسی رنجش یا دلگیری داشته باشد، با آنها معاشرت کنیم، به‌ نظر می‌رسد گاهی بهتر است موقتاً از آن فرد فاصله بگیریم. البته باید توجه داشت که این فاصله‌گرفتن معنا و حد و مرزی مشخص دارد.

فاصله گرفتن از دیگری به شرطی مؤثر است که فرصتی باشد که نه فقط در دیگری بلکه در وجود خودمان علل این رنجش را جستجو کنیم. فاصله‌ فقط به معنای دور شدن از آن شخص نیست، بلکه باید به ما امکان دهد از افکار بیهوده در مورد او دوری کنیم. هدف از این فاصله گرفتن تنبیه یا انتقام از او نیست، بلکه فرصتی برای درک بهتر موقعیت است. بدون شک وقتی کسی ما را می‌رنجاند در آن هنگام فقط عیوب او را می‌بینیم، انگار تمام وجود او از این عیوب تشکیل شده است. ذهنمان بر موجودی متمرکز می‌شود که احساسات ما او را به صورت دیو مجسم کرده و نمی‌توانیم دوستش داشته باشیم و با خود می‌گوییم چطور ممکن است کسی را که شایسته دوست داشتن نیست دوست داشت؟

ایگوی ما با ایجاد فاصله در پناهگاه‌ قرار می‌گیرد و هیجاناتمان فروکش می‌کند. گاه وقتی عیب‌جویی از هیجاناتمان ناشی شود، ایجاد فاصله‌، موقعیت را تغییر می‌دهد. در موارد دیگر، وقتی آن شخص واقعاً آن عیب را دارد با آنکه هنوز آن عیب مشهود است، به‌‌تدریج درمی‌یابیم این نقص جزئی از شخصیت اوست و در او صفات مثبت را نیز می‌توانیم دوباره ببینیم. باید دید چه نقطه‌ضعفی در خودمان باعث مشاهده‌ی عیوب آن شخص و ناراحتی‌مان شده و چه بسا به مرور زمان ریشه‌ی این ناراحتی را در خود پیدا کنیم. در اینجا به وضوح می‌بینیم رفتاری که باعث ناراحتی ما شده نشانه‌ی بی‌تعادلی معنوی کم و بیش عمیقی است که سبب می‌شود در مقابل او خود را ضعیف احساس کنیم. وقتی به ضعف نفس خود آگاه می‌شویم می‌بینیم که این ضعف از خود ماست و نسبت به آن فرد مهربان و دلسوز می‌شویم. به این ترتیب، با ایجاد فاصله، بالاخره بر احساس تنفر خود غلبه می‌کنیم و به تدریج راه دوستی یا لااقل بی‌تفاوتی به او را پیدا می‌کنیم.

برگرفته از سایت e-ostadelahi.fr