اثبات وجود خدا (۱): محدودیت ها
فلاسفه از دیرباز برای آشتی دادن عقل و ایمان « دلایلی بر اثبات وجود خدا» ارائه دادهاند. این دلایل خود شامل استدلالهای کم و بیش پیچیدهای هستند، به طوری که غالباً جای بحث وجدل باقی گذاشته و باید پذیرفت که به ندرت قانع کنندهاند. پاسکال با رجوع به این دلایل مینویسد: « دلایل متافیزیک مبنی بر وجود خدا از استدلال مردم بسیار دور هستند و به علت پیچیدگی زیاد، تأثیر کمی بر ذهن میگذارند و حتی در مواردی که برای عدهای مفید واقع میشوند، اثرشان فقط در حین اثبات دیده میشود تا آنجا که بعد از ساعتی نگران میشوند که مبادا اشتباه کرده باشند.» ( تفکرات )
انتقاد پاسکال در اینجا در مورد ارزش منطقی این دلایل نیست، اما آنها بر منکرین واقعی خدا تأثیری ندارند. تجربه به او نشان داد که هر چند دلایل متافیزیکی مبنی بر وجود خدا، ایمانِ معتقدین به او را تحکیم میبخشد، اما به ندرت منکرین را قانع میکند. حتی اگر آنها را متقاعد کند – فرضی که نمیتوان مطلقاً نادیده گرفت – آنها را صرفاً به پذیرش وجود یک ایجاد کنندهی اولیه یا نیروی متفکری که منشأ تمام آفرینش است رهنمون میکند؛ اعتقادی که در مقابل چالشهای زندگی به ندرت میتواند مقاومت کند. اعتقاد به وجود علت اولیه به تنهایی برای ایجاد تغییری بنیادین در زندگی کافی نیست، باید کششی نسبت به آن علتالعلل پیدا کرد که منجر به ایجاد رابطهای قلبی و تغییری در رفتار در جهت رضایت خالق شود.
ملکجان نعمتی میگوید: « انسان وقتی [ او را] دوست داشته باشد توجه میکند.» بسیاری از معتقدین به خدا احساس مشابهی را تجربه کردهاند. عشق به خدا و مظاهر او برای کسی که میخواهد فعالانه در راه معنویت عملی قدم بردارد، ضروری است. منظور از چنین معنویتی این است که ایمان لفظی و محدود به یک طرز فکر فلسفی، به ایمانی ملموس و زاییدهی تجربهی عملی و محرکی واقعی برای سیر کمال خود تبدیل شود. هنگام توجه به او قبل از اینکه برای ارضای امیال نفس، عملکردی عجولانه از خود نشان دهیم، زمانی را به تفکر اختصاص میدهیم و حرف و عمل خود را با معیارهای رضایت خدا ارزیابی میکنیم. وقتی این بررسی به ما نشان داد که کاری که میکنیم برای روحمان مضر است نیرویی را جذب خواهیم کرد که به ما امکان میدهد انگیزشهای زیانآور را کنترل کنیم و آنها را به تعادل درونی برسانیم. بنابراین، بین خدای فلاسفه؛ یعنی آنچه منطق القا کرده و خدای حی رهروان معنوی؛ یعنی وجودی که راه دشوار و پر پیچ و خم کمال معنوی را روشن میکند و برای پیشروی، انرژی لازم را میدهد، تفاوتی اساسی است.
باید گفت که اصولاً موضوع اثبات وجود خدا برای کسی که ایمان ندارد بی مفهوم است. در واقع، معنای «دلیل» چیست؟ در یک تحقیق جنایی دلیل منطقی وجود ندارد بلکه شواهدی مشاهده میشود که دلیل بر واقعیتی مادی است (مثلاً ته سیگاری در جای به خصوصی پیدا شده) که ما را به واقعیت دیگری میرساند ( فردی سیگاری در آنجا بوده). دلیل در اینجا یعنی مدرک وجود ته سیگار، واقعیتی است که به خودی خود ارزشی ندارد؛ ولی وجود آن، واقعیت دیگری را نشان میدهد که مورد قبول ماست. این نکته بسیار مهم است: اگر به وجود افراد سیگاری اعتقاد نداشته باشیم وجود ته سیگار چیزی را ثابت نمیکند. به عبارت دیگر، ته سیگار فقط وجود خود را ثابت میکند. به همان ترتیب، اگر معتقد نباشیم که خدا، یا موجود متفکری وجود دارد که موجد کائنات است و همواره در هر موردی از موارد آفرینش دست اندر کار امور است نمیتوانیم درک کنیم که وقایع این دنیا میتواند دلیلی بر وجود او باشد.
ممکن است فکر کنیم که ما به یک دلیل ملموس مادی مبنی بر وجود خدا، مشابه آنچه در بالا گفته شد، نیاز داریم. پس، مسئلهای که در اینجا مطرح میشود این است که برای آنکه خدا خود را نشان دهد باید شکلی ملموس و محسوس، مشابه یک انسان یا یک پدیده، به خود بگیرد تا برای ما قابل درک باشد. در این صورت، ما خود خدا را نمیبینیم، بلکه مظهر او را میبینیم و این مظهر تنها برای کسی قابل قبول است که که به اصل تجلی خدا اعتقاد داشته باشد. فرض کنیم شخصی به شما بگوید من فرزند خدا هستم، یا درختی به شما بگوید من خدا هستم. در مورد اول، بیتردید فکر میکنید این شخص دیوانه است و در مورد دوم، فکر میکنید شاید خودتان دیوانه شدهاید. پس حتی اگر خدا خود را نشان دهد، کسی که ایمان ندارد با ایمان نمیشود. زیرا اگر خود را نشان دهد (و چه بسا تا به حال هم این کار را کرده باشد)، تنها کسانی تجلی او را میبینند که با ایمان به او قوهی شناخت آثار او را در خود به وجود آورده باشند.
حال که به اینجا رسیدیم از خود می پرسیم فایدهی این دلایل و براهین چیست؟ در کتاب معرفت الروح استاد الهی مطابق سنت فلسفی، فصل مفصلی را به «اثبات صانع تعالی» اختصاص داده است. این فصل با زبانی جامع و گاهی صریح پنج دلیل در اثبات وجود خدا ارائه میدهد. آیا این دلایل تا حال ایمان را در کسی ایجاد کردهاند؟ آیا چیزی را ثابت میکنند ؟ معلوم نیست. پس آیا باید نتیجه گرفت که بیفایدهاند؟
برای این سؤال جوابی نیست جز اینکه بعد از خواندن کتاب اثر آن را در خود جستجو کنیم، آن اثر را حس کرده و روی آن فکر کنیم. برای گفتگو در این مورد، مقاله ای دیگر را به این موضوع اختصاص خواهیم داد.
برگرفته از سایت e-ostadelahi.fr
“کُلَما قَرَعَ سَمعَکَ مِن الغرائِب فَذَره فی بقعهِ الاِمکان”
هر چه به گوشت بخورد از غرائب ،آن را در بقعه امکان قرار بده.
در آنان که به وجود او اعتقادی ندارند ،اگر عقل و احتیاط را حاکم قرار دهند، این جمله می تواند کمکی کند که کم کم به سمت چنین اعتقادی حرکت کنند ، هر چند در آن شک هم باشد وقتی در آن دنیا وارد شوند ،شک شان از بین خواهد رفت…….
روز اولی که با آثارالحق آشنا شدم، نه اهل مطالعه بودم، نه در موقعیت مطالعه. آنقدر زندگی ام تحت الشعاع مشکلاتِ دنیوی بود که حتی حاضر نبودم لای یک کتاب را باز کنم. مگر اینکه به من می گفتند لای این کتاب حل تمام مشکلات تو قرار داده شده است. آنرا هم باور نمی کردم که حل مسائل من لای یک کتاب باشد. لذا باز هم آنرا نمی خواندم. وقتی یکی از بستگان درجهء یکم به من پیشنهاد خواندن کتاب را کرد، از آنجایی که دوستش داشتم و نمی خواستم ناراحت اش کنم، گفتم: حوصلهء مطالعه ندارم مطالبش را خودت برایم تعریف کن. او گفت خودت بخوانی بهتر است. باز هم نخواندم. گفت: لای کتاب را باز کن یک سطر بخوان اگر نخواستی ببند و دیگر نخوان. کتاب را باز کردم، گفتارهای کوتاهش نظرم را جلب کرد. شروع به خواندن کردم. برای خودم هم چیزی جز معجزه نبود. ظرف سه روز با آنهمه گرفتاری، ۷۰۸ صفحه کتاب را خوندم. با دیدن این جمله یاد آنروز افتادم.
«برای این سؤال جوابی نیست جز اینکه بعد از خواندن کتاب اثر آن را در خود جستجو کنیم، آن اثر را حس کرده و روی آن فکر کنیم.»
من آن روز اثر را حس کرده ام، بدون اینکه بدانم آن چیست. قبل از آن نه از معنویت چیزی میدانستم، نه از سیر و سلوک. آن اثر مرا بیچاره کرد. شاید بهتر است بگویم، باچاره کرد.
«تنها کسانی تجلی او را میبینند که با ایمان به او قوهی شناخت آثار او را در خود به وجود آورده باشند.» به نظر بنده، این ایمانی که در جملهء فوق از آن صحبت شده، نباید خیلی عمق زیادی در وجود ما داشته باشد. کافی است که احتمال وجود “او” را خیلی بعید نبینیم. همین بسیار کمک می کند. وقتی صحبت از خدا می شود، تعاریف ساختهء دست بشر را کنار بگذارید و از خود “او” کمک بخواهید. به “او” بگوئید، میخواهم تو را بشناسم. خودت کمکم کن. به همین سادگی. تازه من این را هم نمیدانستم و نگفتم. “او” منتظر بهانه است. وظیفهء ما دان بهانه به اوست. همین
در فصل ۳۸ کتاب راه کمال عنوان شده که : خداشناسی اکتسابی است ، یعنی هرکس خود باید آن را از قوه به فعل برساند. در تجربیات روزانه هم مشاهده می شود که برهان های وجود خدا در کسانی که معتقد به وجود خدا نیستند تاثیری ندارند. اکثر این افراد اطلاعات علمی بالایی دارند ولی در زمینه خداشناسی نمی توانند به جمع بندی برسند و شاید اطلاعات علمی فقط بر مشکلاتشان می افزاید.
ضمن تشکر از متیس عزیز بابت مقاله جدید, این جمله خیلی به دلم نشست:” بین خدای فلاسفه؛ یعنی آنچه منطق القا کرده و خدای حی رهروان معنوی؛ یعنی وجودی که راه دشوار و پر پیچ و خم کمال معنوی را روشن میکند و برای پیشروی، انرژی لازم را میدهد، تفاوتی اساسی است.” واقعا که اینطور است.
با توجه به جمله “عشق به خدا و مظاهر او برای کسی که میخواهد فعالانه در راه معنویت عملی قدم بردارد، ضروری است” آیا عشق اعطایی است (به ما داده میشود) و یا ما باید برای به دست آوردن آن تلاش کنیم؟
با سلام مرسی از مقاله زیبا و بروز.
من فکر می کنم، در این دوره کسی نباشد که نیرویی برتر را قبول نداشته باشد، هر کسی بر حسب تعالیم و افکارش آن نیرو مافوق را اسمی می گذارد. ( خدا، اهورا،و…) مشکل از نظر من که خودم با آن به سختی روبرو هستم حاضر و ناظر دانستن “او” است. شاید قبول کرده ایم که خدا وجود دارد، ولی هنوز به این باور نرسیده ایم یا به یقین نرسیده ایم. استاد می فرماید: هر کسی اگر یک “آن” او را حس کند چه با ایمان چه بی ایمان از همه چیزش می گذرد. غرق او می شود و حاضر نیست با هیچ چیزی عوضش کند. نقل به مضمون فرموده اند که ” وجدان نشانه وجود خداست”. اگر کاری کردی و از درون خود را ملامت کردی این نشانه وجود خداست. خدا را باید از درون خود با قلب خود شناخت، نباید خدا را خارج از خودمان جستجو کنیم، چون بدرد مان نمی خورد و نمی توانیم بشناسیم. هر کسی یک نوع ارتباط با خالق دارد و از طریق همان ارتباط می تواند او را از درونش حس کند و بشناسد. اینها همه را می دانم و بایگانی کرده ام، ولی به عمل که می رسد می گویم خدا حاضر و ناظر است ولی دست به کارهای شرم آور می زنم، غرور می کنم که منم هستم، و … مسائل دیگر. نفس خیلی قوی عمل می کند، در اول کار، فکر را تسخیر می کند و حتی اجازه نمی دهد فکر کنی که الان باید از خدای زمان کمک بگیری. واقعا چه باید کرد از دست نفس ؟ هر چه می کاری با یک عمل ناخوشایند همه را از بین می برد. یه چیزیو می سازم و با یک عمل یا فکر منفی خرابش می کنم، بازم نقطه پشت خط چون باید بار دیگر تلاش بیشتری کنم.
مثل همیشه ممنون از مقاله پر بار متیس عزیز :امروز یکی از دوستانم از سختیهای زندگیش داشت از خدا گله میکرد ،دوستی دیگر در جوابش گفته بود مطمئن باش که خدایی نیست که تو داری ازش گله میکنی. و من واقعا دلم برای انها سوخت و برای خودم احساس غرور کردم شاد شدم که من به وجودی با محبت و مهربون که مثل یک پدر همیشه مراقبم هست اگاهی دارم. ویه جورایی خجالت کشیدم و بخودم گفتم حالا که تو از یه همچین نعمتی برخوردار هستی برای نزدیک شدن به او چکار باید بکنی تا رضایت او را جلب کنی؟ایا زحمت این نزدیک شدن را بخودت میدهی؟
نیکی، به نظر من عشق به خدا در ابتدا اعطایی است و سپس با گذشت زمان و رشد شخص از او گرفته می شود و عقل بیش از پیش اعمال نفوذ می کند. از آن پس عشق رنگ و بویی عقلایی دارد با ریشه ای عمیق در “خود”. یعنی شخص با دیدن و فهمیدن عشق به حق را رشد می دهد.
با سلام و تشکر. در مورد کامنت ۴، من فکر می کنم هر دو حالت باشه، یعنی بابت سوابق قبلی مون، این عشق تا حدی وجود داره یا حتی شاید اعطا شده منتها مقدارش کمه یا بالقوه س و باید با تلاش بیشترش کرد یا به فعلیت رسوندش. به نظر من در عمل این تلاش می تونه با دوست داشتن و محبت کردن به مخلوق و خدمت به خلق شروع بشه، وقتی مخلوقو دوست داشته باشیم عشق به خالق هم رفته رفته بیشتر می شه.
نیکی عزیز،
استاد فرموده: «عشق، روز اول خلقت شده برای رابطهء بین خدا و اشخاصی که طالب خدا هستند. تا وقتی عشق نباشد شخص چیزی درک نمیکند،…..»
در جایی دیگر میفرماید: ما باید عاشق حق بشویم و از حق چیزی جز حق نخواهیم، آنوقت حال میآید.
در جای دیگری در جواب این سئوال که، “چه باید کرد تا عاشق خدا شد؟” میفرماید: هر وقت تمام محبتها را از دل بیرون کردی آنوقت عاشق خدا خواهی شد، زیرا دل یکی است. نسبت به بقیه باید انجام وظیفه نمائیم. فرزند، همسر، مال، و غیره را باید دوست داشت منتهی آنها را تحت الشعاع وظیفه نسبت به خدا قرار بدهیم. تا عشق از خدا نیاید عشق نیست، منتهی باید قابلیت تابیدن آن عشق را پیدا کنیم.
امیدوارم بتوانم کمکی کرده باشم.
برای اینکه این عشق اعطایی تبدیل به عشق همیشگی شود : باید هدف خودمون رو تعیین کنیم از خودمون بپرسیم چرا بدنبال خدا میروم ؟ ایا بدنبال حل مشکلاتم هستم؟””که متاسفانه من اینطور هستم””یا اینکه میخواهم روحم را با تغذیه و پرورش فکر درست رشد بدهم من با ثبت نام در دانشگاه معنوی میخواهم که درس بهتر زندگی کردن را یاد بگیرم یعنی از خودم بپرسم برای چی من به این دنیا امدم ؟ایا امدم که باری به هر جهت زندگی کنم یا اینکه بخودم حرکتی برای رشد روحیم بدم ؟ اگر دوست دارم که این عشق اولیه، به عشق مادری که به فرزندانش علاقه دارد تبدیل شود باید با خدا انس پیدا کنم باید مرتب با او صحبت کنم در هر کاری از او بپرسم ایا تو راضی هستی؟برای اینکه عشق اولیه اش را از من نگیرد رضایت او را به رضایت نفسم ترجیح بدهم . در هر کاری از عقلم استفاده کنم تا احساسم، بعد وقتی دیدم خدا راضی است با کمک اراده به مرحله عمل در بیاورم . من تمام این حقایق را از تعالیم استاد یاد گرفته ام امیدوارم که بتونم از این “”عشق خدایی”” بنحو احسنت استفاده ببرم . البته من که تا به الان تمام این اصول را به محل بایگانی تبدیل کرده ام.
در جایی دیگر هم میخوندم که برای حفظ این عشق باید از جان،مال،اسایش،و انچه که برایمان عزیز است جهت پرورش این عشق مایه بگذاریم تا کم کم این عشق اجباری تبدیل به عشق قلبی شود. وقتی اینطور شد خدا اشراقش را در دلمان میگذارد و مهر میزند با این نکته کلیدی که استاد الهی در اختیارمان قرار داده اند اگر عمل کنیم عاشق “خدا” میشویم اما عاشقی اگاه که عشقش همیشگیست چرا؟ چون این عشق را با شناخت درست از معبود بدست اورده ایم.در این صورت دیگه بدنبال ارامش و جذب لذتهای کاذب نمیشویم . .
نیکی عزیز فکر میکنم مانند همه چیز ارزشمند دیگر عشق الهی هم (بعد از تمام شدن دوران عشق اولیه )بدست آوردنی باشد به یاد دارم نقل به مضمون فرموده اند عشق باید از طرف خدا بر فرد بتابد… چند روش برای مستحق شدن در تابیدن این عشق به وجودمان:
۱- اگر دیگران را بیشتر دوست داشته باشیم چون در هر کس ذره ایی الهیست در واقع خدا را بیشتر دوست داشته ایم و استحقاق تابیدن عشق الهی را در خود افزایش داده ایم
۲- پاک کردن قلب حتی الامکان از هرچه کینه و کدورت و بدی وغیره است ، زیرا این عشق همچون نور خورشید بر همگان همواره میتابد ولی اگر قلب را پاک و آینه کردیم انعکاسش بصورت عشق به خداوند (جاذبه مافوق علی که در “معنویت یک علم است”فصل ۳ کاملا توضیح فرموده اند)بسوی خداوند و دیگر موجودات بازتابش خواهد داشت.
با تشکر از متیس عزیز برای این مقاله مفید،
در تعالیم استاد، تاکید بسیار روی صداقت با خدا میشود که بنظر می رسد همان صداقت است که باعث پرورش عشق به خدا وکمک به حاضر و ناظر دانستن او میشود. ولی منظور از صداقت با خدا چیست؟ آیا منظور این است که در خداپرستی و عمل به سلوک خود صادق باشیم یعنی بعبارتی با خود صادق باشیم؟اگر این است که اکثر مواقع نفس صدای خود را می گیرد ودر آن لحظه، تشخیص اینکه نفس است یا عقل کار راحتی نیست… اگر دوستان توضیحاتی در اینباره و چگونگی پرورش صداقت دارند ممنون می شوم.
خیلی ممنون از جوابهای عالی دوستان. واقعا متشکرم. من فکر می کردم فقط حرف زدن با خدا می تواند این عشق را به وجود آورد یا بیشتر کند و اصلا توجهی به مخلوقات نداشتم .فکر نمی کردم که دوست داشتن مخلوقات و خدمت به خلق هم بتواند این عشق را به وجود بیاورد و افزایش دهد. باز هم ممنون
نیکی عزیز ،بسیار سپاسگزارم که این سوال را مطرح فرمودید زیرا برای بنده نیز این موضوع همیشه جای سوال داشت ،بنده با فرمایش همه دوستان مخصوصاً علی و اشکان عزیز موافقم،یعنی نتیجه اهدایی است ولی باید برای بدست آوردن آن عشق تلاش کرد……
سلام دوستان ، من بعضی اوقات به وجود خدا اعتقاد دارم و بعضی اوقات شک می کنم. یعنی پای صحبت هر کسی می شینم اگه عقلانی باشه برای مدتی همونو قبول می کنم.چیکار کنم که این شک از بین بره؟چه جوری بفهمم خدا وجود داره؟چه جوری عقلانی و علمی خدا برام اثبات بشه که خرافات نداشته باشه؟
با سلام وقدر دانی از متیس
در مقاله آمده:
(عشق به خدا و مظاهر او برای کسی که میخواهد فعالانه در راه معنویت عملی قدم بردارد، ضروری است.)
در اینجا رابطه استادی و دانشجویی به میان میآید.
در این رابطه دانشجو واستاد هر کدام وظایفی دارند که باید به آنها عمل شود
استاد وظیفه تربیت و پرورش روحی شاگرد را بر عهده میگیرد وبرای رشد روح او به بهترین شکل ممکن زمینه سازی میکند.
در ابتدای این رابطه معنوی، خداوند عشق( انکیزه وکشش) را به شاگرد میدهداما پس از چندی انرژی برگرفته از نور عشق کم و کمتر میشود
.در اینجا وظیفه شاگرد ایجاب میکند که برای موفقیت به عنوان یک رهرو:
۱-عشق به خدا را در خود تقویت کند.
– چگونه؟حتی اگر در ابتدا با اجبار هم شده باید با اراده وعاقلانه سعی کند که برای جلب رضایت خدا، از جان و مال و آسایش ولذتهای نقس بگذرد تا کم کم آن عشق و انس قلبی جای همه چیز را بگیرد.
۲ -خودش را در معرض دید او قراربدهد{به او توجه کند و تعالیمش را عمل کند}
۳-در حد توانش تلاش کند{ نا امید نشود،افتان وخیزان دوباره تکرار کند}
۴- حرف شنوی داشته باش{ حتی اگر حکمت آن را درک نکند}
۵ برای شاگرد ماندن، او را در حاشیه نگذارد و در تمام لحظه های زندگی بشود سرباز انجام وظیفه.
با سلام
دراین مقاله که با زحمات بی شائبه ی متیس عزیز ترجمه شده نویسنده ی محترم ازمنظر جدیدی،دلیلی منطقی برای لزوم شناخت و ایمان به مظاهر حی ارایه داده است که در نوع خودش بی نظیر میباشد. اما همانطور که در مقدمه معنویت یک علم است آمده این مساله وجود مظهر حی یحتمل باعث سوء استفاده ی فرصت طلبان خواهد شد و افرادی هم که به یک فرد شیاد یا یک راه دروغین ایمان دارند فکر می کنند که به مطلوب دستیافته اندوحال آنکه فرصت طلبان همیشه وجود داشته اند.- در حال حاضر فقط ۱۰۰ نفر در هند ادعای خدایی دارند.- اما خالق عقل اعلی را آفریده که انسان گرفتار شیادان نشود پس با توجه به معیارهایی که در کتاب طب روح و … هست و نیز فرمول طلایی طلب صادقانهی هدایت و خالی کردن قلب از هرگونه حب بغضی انسان نجات خواهد یافت و هدایت حی زمان را شناخته و عاشقش میشود زیراخدارادر جهان علت و معلول باید و تنها میتوان از کانالهای علی شناخت یعنی از طریق ظهور او در انسانی که شبیه مااست و مانند ما زندگی میکند و ظاهرش منطبق با زمان حال است اما اصول معنوی گذشته را به شیوهای امروزی بیان کرده و عمل میکند. جالب اینست که روشنفکران امروزه که خدا را قبول ندارند یا میگویند انسان نباید از کسی تبعیت کند و خود را مقید کند و کافی است فقط به اخلاق عمل کند و وجود مظهر و یا ولی خدا به شکل انسان برایشان غیر قابل قبول است دچار همان سوالی شده اند که مردم زمان حضرت نوح و سایر پیامبران سلف می پرسیدند: اگر خدا میخواهد با ما حرف بزند چرا یک فرشته را نمیفرستد چرا یک انسان معمولی که غذا میخورد و زن و فرزند دارد را فرستاده است. که البته استدالال دقیقی که اینجا درمورد ته سیگاری و کشف جنایت آمده به نظر من جواب این افراد را داده بخصوص آنجا که به داستان حضرت موسی و اینکه درختی بگوید من خدا هستم اشاره میکند(اینجا نقطه عطف مقاله و جان کلام است که خیلی از خواندنش لذت بردم). لذا این گونه افراد منکر دلایل خودشان را هم برای شناخت ولی حی قبول ندارند پس از خداوند میخواهیم به همه ایمان واقعی و حقیقی اعطافرموده وآنرابه لطف خودش برایمان حفظ کند
در مورد کامنت ۱۳ به موضوع مهمی اشاره کردید که اتفاقا در فروم مبحث مفصلی به آن اختصاص داده شده است ونظرات دوستان بسیار کارگشا است
در جواب علیرضای عزیز,
نمی دانم این جمله را شنیده اید که می گوید:” ترجیح می دهم طوری زندگی کنم که گویی خدا هست و وقتی مردم بفهمم که نیست، تا این که طوری زندگی کنم که انگار خدا نیست و وقتی مردم بفهمم که هست.” فکر می کنم اگر جنبه احتیاط را هم بگیریم بهتر است فکر کنیم که خدا هست.
در آثار الحق گفتاری هست (نقل به مضمون) که شخصی می پرسد برای کسی که منکر است چه دلیلی می توان آورد؟ جواب داده اند دلیلی نمی توان آورد. فرضا که تمام دلایل عالم را بیاورید دست آخر می گوید خدا را نشانم بده. خدا را به من نشان بده. این یعنی اینکه اگر کسی منکر باشد و نخواهد اعتقاد داشته باشد متقاعد نخواهد شد ودلایلی هم که برای اثبات وجود خدا آمده است -که در کتاب معرفت الروح هم هست- می تواند کسانی را که ایمان دارند مطمئن تر کند یا کسانی که در مرحله بینابین ایمان و کفر هستند را به سمت ایمان تشویق کند.
در آخر هم به نظرم شاید برای اینکه از نعمت ایمان محروم نشوید خوب باشد از صفت لجبازی استفاده کنید. البته من این مساله را امتحان نکرده ام ولی خیلی اوقات با نفس لجبازی کردن و توی رویش ایستادن برایم خوب بوده است.
با نفستان لج کنید..هرچقدر او بیشتر سعی می کند اثبات کند یا فکر کند که خدایی نیست شما هم متقابلا بیشتر به “نیت رضای خدا” و “برای خدا” کارهایتان را انجام دهید. ورزش می کنید بگوئید خدایا برای رضایت شما این کار را می کنم. غذای سالم و خوبی می خورید همینطور , کارهایتان را انجام می دهید… فکر می کنم بعد از مدتی نفس از رو برود! البته عرض می کنم نظر شخصی است و شاید کاملا اشتباه باشد.
علیرضا جان در خصوص خدا تا جایی که من می دانم و خوانده ام برهان های زیادی در تایید و ردش آمده، دانشمندان بزرگی آن را قبول دارند و عده زیادی هم بالکل آن را بی پایه می دانند، پس در حال حاضر به نظر من استدلال علمی برای اثبات و یا رد خدا وجود ندارد. برای مطالعه می توانید کتاب های دکتر بهرام الهی و همچنین فصل مربوط به اثبات خدا در کتاب معرفت الروح را مطالعه کرده و با دیده ای معنوی دنبال اثراتش در دورو بر خود باشید وقتی حضورش برایتان مسجل شد آغاز راهتان است و با انجام هر عمل معنوی و مشاهده اثرات و عواقب آن بیشتر اثرات خدا در وجودتان روشن می شود و پی به وجودش می برید.
شناخت خدا نیاز به حسی دارد که فعال کردن آن با خودمان است و مانند ابزارهای حسی دیگر مانند چشم، گوش و . . . به صورت بالفعل در نهاد ما قرار داده نشده است.
ضمن تشکر از کامنت زیبای ۱۸ ، در مورد کامنت ۱۳ ( “ن” عزیز) ،اینکه چگونه صدای نفس را تشخیص دهیم، برای بنده نیز همیشه جای سوال داشته و مبحث جالبی است ولی اینکه این مطلب را به صداقت مربوط نمودید به نظر می آید تا زمانی که ما خودشناسی مان کامل نشده نمی توانیم انتظار چنین صداقتی را داشته باشیم و مهم این است “تا حد توانمان” سعی کنیم با او و خودمان صادق باشیم……
با سلام من از کودکی بر اساس محیط به شدت مذهبی ایی که در آن بزرگ شده ام وهم اکنون هم در این محیط ِبشدت شریعتی کار و زندگی میکنم و تعالیم مذهبی – شریعتی ایی که از کودکی دریافت کرده ام و شاید هم بدلیل تلاشی که در زمینه تثبیت ایمان به خدا در قلبم در زندگیهای گذشته ام داشته ام و لطف خداوند ،ذاتا از کودکی شکی هرگز در مورد وجود خداوند نداشته ام ولی دقیقا همان حس ایمان و شک متناوب علیرضای عزیز را ،نسبت به مفهوم مظهریت متاسفانه ناخودآگاه در قلبم گاه به گاه همیشه احساس کرده ام . فکر میکنم برای برخورد با این شکها ، باید ابتدا ببینیم آیا برهان خاصی بر عدم وجود خداوند یا مظهریت در قلب خود داریم که جوابی به آن تا بحال بطور عقلی داده نشده باشداگر چنینست که آنرا با افرادی مطلع (مثلا در همین سایت یا …)مطرح نماییم یا از کتبی که استدلالاتی در آن زمینه دارند کمک بگیریم یا عقلا برای آنها پاسخی پیدا نماییم ولی اگر در مرحله ایی پیشرفته تر بودیم یعنی استدلالات را منطقا قبول داشتیم ولی این شک تا بحال در ما به یقین تبدیل نشده است (بدلیل محیط ِ مخالف ، نفس اماره قوی،علاقه به آزاد بودن از قیود،عدم کار روی فضیلت ایمان در زندگیهای گذشته و فعلی و…).همانطور که دوستان هم فرموده اند دو راهکار به ذهن حقیر می رسد :
۱- از خداوند و یا مظهریت برای تثبیت ایمان در قلبمان عاجزانه و صادقانه کمک بگیریم.
۲-به کرات استدلالاتی که بر دل ما مینشیند و باعث ِ ایمان ،هر چند مقطعی، در قلب ما می شود را با تکرار بیشتری مطالعه نماییم و با اینکار مدت زمانی باور ِ ایمان را در قلبمان طولانی تر کنیم (مثلا حقیر فصول ۲۷ و ۲۸ و ۳۵ از کتاب راه کمال ،که به نوعی مرتبط با مفهوم مظهریتست را از فایلهای سی دی صوتی مزبور جدا کرده و در فرصت ِاستراحت بعد از کارهای روزانه ام همراه با نرمش روزانه ام گوش میدهم چون فرصت دیگری ندارم)
این تکرار بهمراه تلقینی که در صحت این مفهوم به خود مینمایم بسیار به من در جا انداختن این باور در درونم کمک کرده است ولی اینکار را هفته ایی چند بار حداقل باید انجام دهم وگرنه دچار ضعف در ایمان و مشکلات تبعی بعدی آن خواهم شد . با تشکر.
دوست عزیز علیرضا جان،
در زیر بنده چند سوال شما را منتقل می کنم و سعی خواهم کرد که روی همانها مطالبی را خدمت شما عرض کنم.
علیرضا: من بعضی اوقات به وجود خدا اعتقاد دارم؟
خوب اگر شما به وجود خدا اعتقاد پیدا میکنید، چه اتفاقی می افتد که دوباره در اعتقاد خودتان شک می کنید؟ اگر شما براساس صحبتی که از کسی می شنوید و آن صحبت دلایل قابل قبولی برای شما دارد و در اثر شنیدن آن دلایل به خدا اعتقاد پیدا می کنید، این باید در یک مقطعی با شما باقی بماند. مگر اینکه دلایل اثباتی دیگری از سوی دوست دیگری به شما برسد که آن مورد قبلی را نفی کند. در آنصورت شما باید دلیل اثباتی بعدی که باعث شک شما می شود را بنویسید.
علیرضا: بعضی اوقات شک می کنم.
اگر ممکن است در هر دو صورت مثالهایی ارائه بفرمائید. در چه وقت به وجود خدا اعتقاد پیدا می کنید و در چه مواقعی به وجودِ او شک می کنید؟
علیرضا: یعنی پای صحبت هر کسی می شینم اگه عقلانی باشه برای مدتی همونو قبول می کنم.
در درجهء اول به نظر بنده خود این کار که شخص پای صحبت هر کسی بنشیند، خالی از اشکال نیست. زیرا ای بسا ابلیس آدم روی هست، پس به هر دستی نباید داد دست. مثل اینست که شما بگوئید، که گاهی اوقات ضرر سیگار را قبول دارید و گاهی اوقات به ضرر آن شک می کنید و در ادامه بگوئید، بنده هر وقت به قهوه خانه میروم، از دود سیگار و قلیان نفس تنگی می گیرم. در آن موقع آن نفس تنگی را می پذیرم ولی گاهی به ضرر دود شک می کنم. اعتقاد به وجود خدا اثراتی با خود دارد که قابل لمس است. اگر هر شخصی این اثرات را درک کند، هرگز و در هیچ شرایطی به آن اثرات شک نمی کند. به همین دلیل عرض کردم اگر امکان و حوصله اش را دارید، مثالهایی را بزنید تا بهتر بتوانیم مورد را با هم بررسی کنیم.
ممنونم
با تشکر از پاسخ همه دوستان ،برای من جالب است که در دانشگاه معنوی شما همه سطوح جای دارند و شما از پایه ای ترین مسائل که در همه جا رد پایی از آن ها دیده می شود(مثل وجود خدا) تا مواردی که شاید به خیلی گوش ها ثقیل بیاید را در نظر می گیرید و در مورد آن بحث می کنید ،من نمی دانم شما راست می گویید یا خیر ولی آن چه می بینم خیلی جامعیت دارد،سعی می کنم کمی کتاب های شما را بخوانم تا بتوانم سوالات خود را مطرح کنم
علیرضای گرامی . به نظرمن درسوالتان دو موضوع را مطرح فرموده بودید :
اول اینکه : گاهی به خدا اعتقاد دارم ولی وقتی پای صحبت افراد که عقلایی حرف میزنند مینشینم دچارشک میشوم
دوم سوال فرموده اید چه جوری بفهمم خدا وجود داره و چه جوری عقلانی وعلمی برام ثابت بشه که خدا هست ؟
در مورد قسمت اول سوالتان وقتی ما کمی به خدا اعتقاد داریم ولی گاهی شک میکنیم به نظرم وقتی ایمان قوی شد شک هم کم میشود – اول اینکه سعی کنیم ازمصاحبت با دوستانی که مارا دچار شک میکنند دوری کنیم ! همانطوری که وقتی کسی بیماری واگیر دار , دارد ما به او نزدیک نمیشویم مبادا که مبتلا شویم , یا ساده تر اینکه چون سیستم ایمنی بدن ما ضعیف است به او نزدیک نمی شویم که مبادا مبتلا شویم ، بایدتا حدودی در معاشرتها وانتخاب دوست توجه داشته باشیم . چون مادامیکه * سیستم ایمنی روحی* ما ضعیف باشد با کوچکترین حرف درباره اینکه خدا نیست شک میکنیم . مثلا در نظر بگیرید ایمان من مثل نهال ترد وشکننده است وبا هر بادی به راست وچپ خم میشود وظیفه دارم از او محافظت کنم تا ازسرما و طوفان ، در امان بماند و زمانی که ان نهال به قدر کافی ومعمول رشد کندو قوی تر شده وبا هر بادی نلرزد شک ما به مصابه ضعف ماست دلیل دیگر که من خودم دچار شک وتزلزل شدم این بوده که با همین اطلاعات ومطالعه معنوی کم و آن ایمان ترد وشکننده ام خواستم برای کسی ازخدا و معنویت حرف بزنم چون , ایمان , عمل به ایمان و اطلاعات معنوی ام کم بوده نتوانستم دلیلی بیاورم نتیجتا سکوت کردم ودر پی ان شک در من پدیدار شده
قسمت دوم سوال که فرمودید چه جوری بفهمم خدا وجود داره راستش ما ساعتهایی هستیم که کار میکنند ؛ کی ساعت پی به ساعت ساز میبرد . استاد الهی میفرمایند (نقل به مضمون )گاهی اوقات نفس میآید میگوید تو بعد از ۸۰ سال ریاضت نمیخواهی پی به کنه خدا ببری ؟! میگویم …… همین قدر که میدانی خدا هست کافیست ! . برای خودمن وقتی با نفس با تحکم وامرانه حرف زدم ( از قوه غضبیه استفاده کردم) وبرایش استدلال نیاوردم کارساز بوده . درضمن مطالعه کتابهای پروفسور بهرام الهی بسیار علمی هستند ؛ با توفیق ومدد خدا مطالعه بفرمایید به اضافه اینکه علم روانپزشکی اخیر درغرب هم در زمینه پارا سایکالوژی پیشرفتهای چشمگیر داشته و کتابهای متعددی چاپ شده که علمی وعقلانی ثابت کرده اند قدرتی مافوق همه قدرتهاست که اسمش را خدا یا….. هراسم دیگری میتوان گذاشت .
با سلام به علیرضای عزیز:
چه زیبا و صادقانه سوال کردید. از پیش گفتار مبانی معنویت فطری:ص ۱۳
در فطرت هر انسانی انگیزه جلب منفعت و دفع ضرر نهاده شده است. اگر خواننده به هنگام گشودن این کتاب از خود بپرسد” مطالعه این کتاب چه فایده ای به من می رساند؟” باید گفت که طرز فکر او مثبت و در راستای فطرتی است که برای او در هر دو بعد مادی و معنوی امکان پیشرفت فراهم می سازد.
این مطلب را بخاطر این انتخاب کردم که بیان می کند، واقعا مقوله وجود خدا یا نیروی برتر و یا هر چیزی که در هر دینی به آن گفته میشود، چه فایده ای برایمان دارد؟ و اعتقاد نداشتن به وجود خدا چه مضراتی برایمان دارد. سوالات شما دوست عزیز ریشه در درد دین دارد. خوشحالم که این سوالات را از خودتون می پرسید. این نشنانه این است که بفکر آن دنیا هستید و درد دین داشتن است . عمر استاد الهی صرف جواب دادن به این سوالات شد( از کجا آمده ام، در این آمدنم چکار باید بکنم، و بکجا می روم) وقتی از خودتون سوال می کنید چرا این کتاب را بخوانم، چرا باید خدا را پیداکنم، چرا باید او را بپرستم و… اول راه فکری شما را بسمت خالق روشن می کند که باید تلاش کنی و مطالعه کنی، و صادقانه راه راست را خدا بخواهی که من نمی دانم چه چیزی درسته. حب و بغض را کنار بزن و از او صادقانه خودش را صدا کن و در خانه قلبت را برای وجودش بزن، او در را باز خواهد کرد. من شخصا به شک و تردید شما احترام می گذارم و خیلی هم مناسب و بجاست، چون شما دنبال خدای حقیقی می گردی که او را از خدای ساخته دست بشر جدا کنی. این شک و این فکر شما را وادار می کند که در تحقیقاتت مو شکافانه و دقیق مسائل را بررسی کنی. سوالهایی مثل: نکنه گول ظاهر این حرفها را بخورم، نکنه فکرم بد پرورش پیدا کنه، نکنه سرم را کلاه بذارن و… اینجور افکار شما را بر این قرار میده که بیشتر و بیشتر دقت کنی تا خدای حقیقی را پیدا کنی و دستت را در دستش قرار دهی و به یقین برسی که خدای حقیقی وجود داشته و هست و خواهد بود. بعد از این یقین دیگر شک و تردید خطرناک است و باید موظب باشی و سرک کشیدن به اینجا و آنجا خطرناک است. انشاالله تونسته باشم کمکی فکری به شما دوست عزیز کرده باشم.
دوستان عزیز ،واقعاً از اینکه راهنمایی می کنید ممنونم.
حال سوال خود را ادامه می دهم: در بیگ بنگ شما آن ماده که تمام کائنات از آن پدید آمدند و نقطه ی اولیه است را خدا فرض می کنید ؟ آیا ماده قابل پرستیدن است ؟! یک جرم عظیمی تشکیل شده که از آن همه چیز بوجود آمده ،من چرا باید آن جرم را بپرستم؟
سوال ۲: آن کسی که در مواقع خاص ناخودآگاه صدا می زنیم کیست؟ آیا همین جرم است؟ مثلاٌ داری تصادف می کنی بدون اراده صدا می زنی “یا خدا” ،آیا این خدا کیست که هر کس حتی منکرین در پرتگاه یا گنهکاران در حین انجام گناه هم او را صدا می زنند؟آیا در تربیت ما بوده یا ریشه در جای دیگر دارد؟
علیرضای عزیز،
بهتر است کمی بیشتر مطالعه بفرمائید. در ادامه جواب بسیاری از اینگونه سئوالات را خودتان خواهید داد. فلسفه استاد الهی مجموعه ای منسجم است که اگر شما از سر تا به انتها آنرا مرور کنید، هیچ ضد و نقیضی در آنها نخواهید یافت. بنده بعنوان کوچکترین و کم اطلاع ترین فرد در زمینه این فلسفه به شما قول میدهم که هر وقت سئوالات شما برسد جواب خدمتتان داده خواهد شد. لذا بدون عجله، چند اثر از آثار ایشان را مطالعه بفرمائید. اگر این سئوالها باز هم مطرح بود دوباره مرقوم نمائید.
با سپاس فراوان
با سلام علیرضای عزیزم نه ما بلکه تمامی ادیان و فلسفه هایی که خدا را قبول دارند تا آنجا که بنده میدانم خدا را آفریننده و هدایت کننده و شکل دهنده و پیش برنده و مدیر و مدبر بر مخلوقات میدانند ،یعنی همان کسی که ماده اولیه را از هیچ آفرید (کن فیکون)و سپس آنرا هدایت نمود و مینماید (لطفا به برهان نظم و برهان علیت و مطلب دور تسلسل در هر کتاب دینی ایی که علاقه مندید و در دسترس است برای اطلاعات بیشتر مراجعه فرمایید) با سخن آذر مهر عزیز هم کاملا موافقم و از سوال شما دوست عزیز هم متشکرم.
علیرضای عزیز…
خدا آن ماده یا جرمی که در بیگ بنگ منفجر شد نیست…خداوند آن نیروی متعالی است که اراده کرد و با انرژی که به آن ماده اولیه انتقال داد بیگ بنگ به وجود آمد.در واقع خلقت شروع شد و همچنان در حال توسعه و گسترش است و ادامه دارد. بنابراین کسی آن ماده که به مخلوقات تبدیل شدند را نمی پرستد آن نیرو یا وجود برتری که با اراده خود و انتقال انرژی آن حادثه را به وجود آورد را پرستش می کنیم که همچنان خلقت را هدایت می کند و به احوالات مخلوقاتش نظارت دارد.
آنطور که من فهمیده ام گرایش به سمت آن نیروی برتر – که حالا مهم نیست اسمش را چه بگذاریم- ریشه در فطرت آدمی دارد..البته مساله تربیت خیلی مهم است..اینکه ذهن و روان فردی با این مفهوم از بچکی آشنا شده باشد خیلی موثر است ولی فکر می کنم به صورت فطری هم باشد..برای همین است که انسانها در طول تاریخ برای خود خدایانی درست می کرده اند حتی اگر از چوب و سنگ بوده است.
علیرضای عزیز
آیا آن وجود شریف و محترمی که در وجود توست ماده و جرم است؟اگر جنس و رنگ و بوی آن را در خود شناختی و با کیفیت دیگر گونه آن آشنا شدی به تدریج خدا راهم در خود می شناسی.
استاد فرموده اند .در خود فرو رو تا خدا یابی چون خدا یابی هر چه خواهی یابی .و اینگونه است که،
تا خود را نشناسی خدا را نمیشناسی.آنها که سر و جان و مال در راه خدا دادند.چه ها ….. خوشا به حال خدا شناسان واقعی.
علیرضای گرامی ،همانطور که در کامنت ۲۳ به عرض رسید منهم دقیقا همین مشکل حضرتعالی را با مفهوم مظهریت دارم ولی «متوجه شده ام »که این مسئله یک نقطه ضعف من است و به این باور رسیده ام که افرادی که این مسئله در آنها نقطه ی قوتیست بسیار از لحاظ معنوی و روحی و روانی و…حتی در همین دنیا هم ، از من راحتتر ، قویتر و حداقل در این معیار فعلا جلوترند و این حقیقت را صادقانه پذیرفته و لمس کرده ام، پذیرفتن ِاین مشکل روحی و انکار نکردنش ، خیلی برای غرور معنوی ام شخصا ،سخت بود،چون میدیدم خیلیها خیلی راحت و صادقانه و پاک ،ایمان دارند و من…که اینهمه مطالعه دارم ایمانم از آن افراد ظاهرا عادی ضعیفترست …پس تصمیم گرفتم که این نقیصه و معضل را باید حتما به گونه ایی در روحم کمتر نمایم و وقتی هم که ایمانم، زمانهایی ،بدلیل مطالعه و مبارزه و تلقین ،به مفهوم مظهریت تقویت می شود اثرات مثبتش را در روح و روان و پیرامون خودم و در تمامی پارامترهای روحی-روانی ام میتوانم حس و مشاهده کنم و دانش و مثلا دریافتها و قوه دراکه ام بسیار پاکتر وشفافتر می شود و آدم متحول و بهتری می شوم و تغییر مثبت را در خود همه گونه حس مینمایم ،پس قسمت اول کار پذیرفتن ضعف و غلبه بر غرور و کلا اینست که آیا به این نتیجه رسیده ایم که باید صفت ایمان را در خود تقویت نماییم و آیا به نقطه ایی رسیده ایم که این اصلاح را در خود واجب بدانیم یا خیر . که ع-علی عزیز در کامنتشان به زیبایی این قسمت پروسه را توضیح فرموده اند ،اگر به این مرحله رسیده ایم حال راهکارهای زیادی برای تقویت ایمان ،بسته به شرایط هر شخص ،وجود دارد مثلا مطالعه و تلقین و کمک خواستن از خداوند، راهکارهایی، بنظر من ،مثبت اند، مثلا در موضوع اثبات خداوند، خوشبختانه هزاران کتاب فلسفی و علمی و…در کتابخانه ها و حتی به رایگان ،تعدادی نیز در اینترنت قابل دانلود می باشند و پیشنهاد آذر مهر عزیز نیز در این زمینه در کامنت ۲۹ ، بسیار خوب است،و حتما مستحظرید که نمی توان این هزاران صفحه اثبات خدا را در اینجا تایپ نمود و ماهها وقت و تعمق و تفکر هم برای درک و تحلیل و خواندن چند کتاب از آنها شاید نیاز است و در کنار اینها تلقین به شیوه ایی که آزاده عزیز در کامنت ۲۶ هم فرموده اند بسیار حداقل برای من ، مفید است. برای جا انداختن ایمان بنده شخصا به این نتیجه رسیده ام که باید خیلی وقت و انرژی بگذارم و فکر نمی کنم اینگونه باشد که کسی چیزی بگوید و از فردا مشکل شخصی من، در زمینه ی این شک مزمن و مرموز در درونم پس از آن ،یکباره حل و فصل و پاک شود مگر معجزه ایی در کار باشد ….قاعده کلی اینست برای بدست آوردن هر چیز ارزشمندی باید سخت تلاش کرد و مایه گذاشت و هزینه اش را پرداخت .با تشکر.
با سلام من با هر مقاله روی آن صفت ،کار عملی و تفکر انجام می دهم اینگونه به تدریج در طولانی مدت بر سرعت رشد معنوی ام شکر خداوند تاثیر مثبت گذاشته می شود از تمام بانیان و دست اندر کاران این سایت متشکرم.
با تشکر از عزیزان، محمد عزیز شما اشاره به مفهوم مظهریت داشتید از دوستان خواهش می کنم برای بنده نیز به زبان ساده مظهریت را توضیح دهید ؟ آیا آن کسی که در مشکلات صدا می کنیم مظهریت است یا همان وجودی که ماده ی اولیه خلقت را آفرید؟
علیرضای عزیز:
اگر می خواهی واقعا به سوالاتت جواب داده شود، من توجه شما را به مطالعه کتاب “مبانی معنویت فطری”دکتر بهرام الهی جلب می کنم. مخصوصا شرح خلقت از دیدگاه استاد الهی. البته هر کس به هر دین و آیینی است می تواند استفاده کند که در صفحه ۷۳ همین کتاب استاد الهی می فرمایند، آنچه که در بعد از بابت ایجاد شدن جهانیان … ذکر می شود به حقیر منکشف گردید… هر کس قبول کند یا نکند خود داند… .
من فهمیدم خلقت به این طریق که استاد الهی فرمودند انجام داداه اند، واقعیت این است، حال من قبول کنم یا نکنم چیزی عوض نمی شود. مثل اینکه شب تاریک است، این یک امر بدیهی است، من قبول نکنم، چیزی تغییر نمی کنه چون واقعا شب تاریک است. برای کسی که نمی خواهد بداند خدا هست، تمام دنیا را دلیل و برهان بیاور چون اون دریچه شناخت را در خودش بیدار نکرده پس نمی تواند درک کند. ما اول باید بدون حب و بغض اون دریچه که همان سیم ارتباطی یا روح ملکوتی یا ذهن برتر یا هر چیزی که شما اسمش را می گذاری بسوی او باز کنی تا نورش به قلب بتابد و آنچه را باید بفهمد نشانش دهند. مرسی
آنطور که من فهمیده ام طبق قراردادی که خداوند در روز ازل گذاشته است پذیرفته اند که همیشه بر روی زمین حضور داشته باشند…این حضور در وچود یک موجود برتر از هر کره صورت می گیرد. بنابراین خداوند همیشه در ظاهر یک انسان- که موجود برتر کره ماست- برای هدایت مخلوقات حاضر میشوند این همان موردی است که در متن مقاله آمده است اگر کسی به ما بگوید من خدا هستم فکر می کنیم دیوانه است… در حالیکه این مساله واقعیت دارد یعنی جلوه نور خداوند همیشه در فردی – یا حتی در مواردی افرادی- که حاضر بر روی کره زمین است می باشد. این مفهوم مظهریت است و این همه سوءاستفاده هایی هم که می بینیم از آن میشود به دلیل این است که می دانند همچین قاعده ای وجود دارد مثل مثالی که دوست عزیز زدند که در هند چه تعداد افراد ادعای خدایی دارند و یا مواردی که خودمان در جوامع اگر درست بنگریم در مورد ولی خدا مشاهده می کنیم.
ضمنا برای توضیحات کاملتر, صحیحتر و بیشتر به فصول ۲۷ و ۲۸ و ۳۵ از کتاب راه کمال هم می توانید مراجعه فرمائید.
علیرضا جان: کلمه مظهریت در لغت یعنی محل ظهور. جسم یا قالب و هر چیزی که محل ظهور یا محل نمایش آن مقصود است. مثل اینکه جریان الکتریسته می خواهد خودشو نشون بده. سیم های فاز و نول محل ظهور جریان برق است. مغز انسان محل ظهور افکار و تصمیمات است. چشمه محل ظهور آب است. حالا خدا می خواهد خودشو به بشر نشون بده، چون کسی نمی تونه پی به کنه ذاتش ببرد، در نتیجه خودش را از طریق ولی، ذات مهمان، ذات بشر، خدای زمان، اولیاء و انبیاء ظهور می کنه که بشریت از فیض وجودش بهره ببرد. انشا الله تونسته باشم کمکی به شما دوست عزیز در جهت درک مظهریت به زبان خیلی ساده کرده باشم.
برای توضیح صحبت خود را با مثالی ادامه می دهم :
فرض کنید ما اثراتی از خداوند هستیم مانند اثری که از بازدم فردی به جا می ماند ،ما مثل دی اکسید کربنی هستیم که موقع بازدم از ما خارج می شود ،آیا ما بعد از بازدم با آن بازدم ارتباطی داریم و آیا آن بازدم دیگر به ما کاری دارد ؟!!! حال در مورد خالق کل کائنات نیز چنین است او همه ی ما را خلق کرده ولی مقابل عظمت او ما شاید مثل همان بازدم باشیم ،در نتیجه وقتی خالق حتی هدفش هم پیدایش کائنات نبوده و فقط پیدایش کائنات اثری از هدف اصلی او بوده است ،برقراری ارتباط با خالق مانند برقراری ارتباطی بین بازدم فرد با خود فرد است ،با آنکه از آن فرد ناشی شده است ، ارتباط با آن بی معنا می باشد ،مگر اینکه آن ارتباطی که ما می گوییم ارتباط با “وجود” دیگری باشد و گر نه من چرا باید در مشکلات خالقی را صدا بزنم که نه او دیگر با من کار دارد نه من عقلم به درک او می رسد،امیدوارم توانسته باشم منظور خود را منتقل کنم
علیرضای عزیز ،در پاسخ سوال زیبای شما مطالعه فصول ۲۸ و ۳۵ از کتاب راه کمال را ،به شما پیشنهاد مینمایم .در زمانی که برای اثبات وجود خداوند برای نابینایان معنوی ایی چون خود من ،اینهمه مجادله و استدلال گمارده می شود و دست آخر هم بعضی ایمان آورده و بعضی دچار شک شده و بعضی هم بر سر جدل و جدال و حتی نزاع با این مفهوم در طول تاریخ ،جنگها و… کرده اند، اثبات وجود مظهریت بطور فلسفی،آنهم بطوری که جای هیچ حرف و حدیثی برای هیچ کسی باقی نگذارد کاری بینهایت سخت یا ناممکن مینماید زیرا ما نابینایان معنوی ایی هستیم که سراغ استدلال برای اثبات وجود آفتابی که بالای سر و همراه ماست می گردیم بعضا حتی کمی حس لامسه معنوی هم اغلب مانند خود من نداریم و به مفهوم آفتاب و مامورین آفتاب هم با وجود دیدن معجزات بسیار باز هم شک میکنیم …
آنهایی که در معنویت رشدی کرده اند وجود او را لمس کرده و با پیشرفت بیشتر ِقوای روحی شان به تدریج این قوه دراکه درشان بیشتر شده و در نهایت آفتاب را با تمام ظرفیت وجودیشان درک ، حس و مشاهده کرده اند ولی مشکل اینجاست که چگونه می خواهند مشاهدات خود و دانش ِکسب بینایی و هوشیار شدن معنوی ،را به منی که نابینایم و بی اعتقاد، منتقل کنند و آنقدر شیاد معنوی ،در این زمستان معنوی ، هم زیاد شده است که من ِنابینا سخت بتوانم سخن کسی را باور کنم تا چه رسد به اینکه نصایحش ،که بعضا عمل به آنها دشوارست را هم بخواهم بعمل در بیآورم … اینجاست که نقل به مضمون فرموده اند ایجاد ایمانی درست در قلبی بی ایمان ،در شرایط زمستان معنوی امروزی ،بطوری که فرد سعی کند با گذشتن از ورای تمام مادیات فریبنده ، به ایمانش عمل نماید معجزه است ،و توفیق می خواهد …راهی که راهنمایان واقعی معنوی ما را به آن می خوانند اگر عمل کنیم به تدریج بطور طبیعی قوه ی دراکه معنوی مان را تقویت کرده و ما را مستعد برای دریافت واقعیتهای معنوی و اعتقاد و ایمان بیشتر به وجود مظاهر خداوند و عمل معنوی بیشتر خواهد نمود .
بنده هر چه از مظهریت می دانم آنچیزهاییست که در کتب استاد الهی و راهنمایان بعد از ایشان خوانده ام. گاه گداری که خیلی خوب بوده ام او را در قلبم کمی حس کرده ام گر چه اگر هم حقیقتشان را می دیدم باز برای اثباتش به دیگران فرقی نداشت چون نمی توانستم دیده و حس کرده ام را بطور مستدل (بدون باقی گذاشتن هیچگونه شکی )به آنها بطور کامل اثبات نمایم ، همچنین با توجه به آنچه که از استاد و اخلافشان بسیار دیده و لمس کرده ام و منطقی بودن تعلیماتشان (البته پس از کوشش برای درک آنها)، به استقراء (که روشی پذیرفته شده برای اثبات مسائل در ریاضیات می باشد) قبول کرده ام که آنچه دیده اند و میفرمایند حقیقت است بنابراین به آنچه که در فصول ۲۸ و ۳۵ کتاب راه کمال بطور چکیده در مورد مظهریت و ماموران الهی آمده است باور دارم.
دوست عزیز علیرضا،
شما فرموده اید «برای بنده نیز به زبان ساده مظهریت را توضیح دهید»
منظور شما از زبان ساده چیست؟ آیا این زبان، همان زبان کلاس اول دبستان است یا منظور شما زبان کلاس دهم میباشد؟ این توضیحات به ساده ترین وجه و قابل فهم برای همه، در کتب استاد و یا پرفسور الهی آمده است. اگر اگر واقعاً بخواهیم از حقایق معنوی با خبر شویم، تنها راه، مطالعهء شخصی است. اگر شما مطالعه فرمودید و متوجه نشدید، فرم سئوال شما تغییر خواهد کرد. نه اینکه از جوابهای امثال من سئوال طرح کنید آنهم سئوالاتی از این دست.
مظهر یعنی محل ظهور. اگر مطالعه بفرمائید متوجه میشوید که یکی از مظهرات علی ابن ابی طالب امام اول شیعیان نام برده شده است. حالا سئوال بنده از شما این است که شما ایشان را بعنوان آن جرم اولیه می شناسید یا ؟؟؟؟
علیرضا جان این مطلبی که فرمودید:”…..در نتیجه وقتی خالق حتی هدفش هم پیدایش کائنات نبوده و فقط پیدایش کائنات اثری از هدف اصلی او بوده است” با استناد به چه مطلبی است؟ این مطلب نقل از کجاست؟
من فکر می کنم مساله بازدم یک تمثیل است برای این مطلب که موجودات “اثری” از خداوند هستند. وقتی می گوئیم مخلوقات اثری از خداوند هستند یعنی می دانیم که خلقت به این صورت نبود که خالق به قسمت های مختلف تقسیم شود و در مخلوقات قرار گیرد. مساله بازدم مثالی است که فقط آن قسمت “اثری” از خالق بودن را توضیح می دهد وگرنه توضیح دهنده نظارت و کمک و هدایت بعدی او نیست همانطور که خودتان هم فرمودید من کنترلی روی بازدم خودم ندارم و به قول شما از من جدا میشود. این حالت کجا و آن حالت که خالق مخلوق را خلق می کند و آنها را هدایت می کند و بر احوالشان نظارت دارد کجا.من فکر می کنم فکر ما فعلا قادر به درک تمام واقعیت های مربوط به خلقت نیست.. هر چه بیشتر پیشرفت کنیم بیشتر می فهمیم و این فقط در معنویت هم نیست… شما یک علم یا هنر مثل موسیقی یا نقاشی را در نظر بگیرید تا زمانی که وارد این علم یا هنر نشوید نمی توانید خیلی مسائل را در مورد آن درک کنید و سطحی از روی آن می گذرید ولی وقتی به حیطه آن وارد میشود خیلی مسائل را متوجه می شوید که قبلا از درک آن عاجز بودید و واقعا که چقدر هم لذت بخش است.. معنویت هم همین است.. فکر می کنم خوب است که پله پله جلو برویم..اینکه الان به کنه خلقت وکائنات و خالق و همه چیز پی ببریم امکان ندارد شاید تا زمانهای دور دیگری هم این امکان نباشد. همانطور که یک تابلوی نقاشی نمی تواند فکر کند خالقش چه خصوصیات و روحیه ای داشته است و واقعا در فکر و ذهنش از خلقت او چه می گذشته است. معنویت خیلی وسیع است. ما در سه بعد یا حداکثر چهار بعد ( در برزخ) زندگی کنیم.. ولی عالم بی نهایت بعدی است.. انتظار داریم از این عالم با این وسعت و با این آگاهی محدود در حال حاضر چه بفهمیم…
من نمی دانم چرا, ولی خدا را شکر می کنم که خالق و مظهریت را قبول دارم. از بچگی, قبل از آشنایی با تعالیم استاد , با مفهوم مظهریت مانوس بودم. هر زمان که می خواستم با خدا حرف بزنم و ارتباط داشته باشم با مظهریت های قبلی او راز و نیاز می کردم بدون اینکه بدانم چرا. وقتی مساله مظهریت را در کتابها می خواندم کاملا برایم قابل قبول و عادی می نمود. تازه آن زمان فهمیدم آن بزرگانی که من در بچگی همیشه به آنها توجه می کردم مظهر او بوده اند.پس مشکلی در قبول آن نبود فقط به دنبال مظهریت فعلی و حاضر بر روی زمین می گشتم و می خواستم که او را پیدا کنم. امیدوارم که خودشان این اعتقاد و ایمان که در عین بی لیاقتی ام عطا شده است را برایم حفظ کنند بنابراین وقتی در شرایط دیگری نیستم قضاوت و نظر دادن در مورد آن سخت است جز اینکه بگویم به نظرم خوب است برای ایمان آوردن به این مسائل بنیه روحیمان را به طور کلی قوی کنیم. هر چه روح قوی تر شود بهتر می تواند این مسائل را قبول کند و بهتر به دلش می نشیند. برای تقویت بنیه روحی هم همان عمل به اصول الهی و اخلاقی اصیل( همانطور که در کنفرانس پروفسور الهی آمده بود) لازم است. ضمنا در کتاب معنویت یک علم است در قسمت سوالات یک موردی ذکر شده بود که به نظرم خیلی عملی است و آن این بود که “سه بار در روز در اوقاتی که خودتان معین می کنید به خدا فکر کنید خواهید دید که زندگیتان تغییر خواهد کرد”. فکر می کنم اگر از این دستورالعمل هم استفاده شود خیلی خوب است.
از تمام دوستانی که خالصانه و صادقانه پاسخ بنده ی گناهکار که سر تا پا جهلم را می دهند سپاسگزارم .
آذر مهر عزیز می دانم تحمل فرد نادان سخت است ولی خواهشمندم کمی تحمل بفرمایید زیرا آموزش مرحله مرحله است. منظور از زبان ساده این است که به زبانی همه فهم باشد،این سایت را ممکن است هر شخصی بخواند و استفاده ای در حد خود ببرد .اینکه فرمودید بنده جرم اولیه را مظهریت می دانم استنباط شماست . بهرحال بنده سوال کردم آن وجودی که هر فرد قلباً با آن ارتباطی دارد ، آن خالقی است که تمام کائنات را آفریده یا آن مظهریت و توضیحی در مورد مظهریت خواستم تا آنکه بتوانم سوال خود را ادامه دهم
علیرضای عزیز:
از سوال بعدی شما فهمیدم که از توصیه های دوستان استفاده نمی کنی و مطالعه کم داری. اگر تا صبح براتون صحبت کنم و تمام درختان قلم بشن و بنویسن بهتر از نظریات استاد الهی و بعد از ایشون حضرت شیخ و دکتر الهی نمی تواند در معنویت استناد کنم، چون هر چیزی که بگم اولا به اندازه درک و فهمم از مطالعه و بعد عمل ناقصم به آنها در حد ظرفیتم است، ( دیگران هم مثل من هستند ) پس تقاضامندم و توصیه می کنم برای ایمان داشتن به خدا هر کس صادقانه و با فروتنی قلبی رو به خدا کند و بکوشد که هر گونه پیش داوری، را از فکرش بزداید و از صمیم قلب، ایمان طلب کند،جواب می گیرد.این جواب به صورت احساس گرمای درونی خاصی است که انسان باید شخصا تجربه کند تا به کیفیت آن پی ببرد.( مبانی ص ۴۷) باید درون را از حب و بغض و خرافات پاک کنی و زمینه فکریت را برای تعالیم جدید صحیح الهی آماده کنی و مطالعاتت را بیشتر کنی، به شرطی که خودت را درون هر مسائله ای که در موردش تفکر می کنی قرار دهی و از خدا زمان راه صحیح معنویت را طلب کنی. بهترین راه برای شناخت خدا درون خودت است، قلب خودت است، باید خدا را از درون خودت بشناسی، استاد می فرمایند: در خود فرو رو تا خدا یابی، چون خدا یابی، هر چه خواهی یابی. توصیه استاد در این زمینه این است که دنبال خدایی که خارج از ما است نگردیم، چون خدای خارج از ما قابل درک نیست، هر کسی نوعی ارتباط با خدا دارد، از همان ارتباط خودت با خدا استفاده کن، مطمئن باش نتیجه می گیری، این چیزی است که خود خدا قول داده، که وقتی مثل کشتی شکسته در طوفان توکل کنی و صدایش کنی، او بر خود اجبار کرده که جواب بدهد. اگر خدا را در درون خودت پیدا نکنی از حرفهای من و امثال من هرگز نمی توانی خدای حقیقی را پیدا کنی. خدایی که من تعریفش کنم خدایی است ساخته دست من ( بشر ) و این غیر از خدای حقیقی است. باید از تعاریف اولیا و انبیاء حقیقی استفاده کرد و از راه در خود فرو رفتن خدای “حی” را پیدا کرد. از آقای دکتر الهی سوال شد: شما تعبیراتی را که بعضی از عقاید در مورد خدا ارائه داده اند زیر علامت سوال می برید.اما فقط همین ها مرجع صحبت در خصوص خدا هستند. آیا خدا را از طریق دیگری هم می شود جستجو کرد؟ ج ” بله در درون خودتان، ازطریق قلب خودتان.( مبانی معنویت فطری ص ۴۷و۴۸) و در صفحه ۱۵۴ همین کتاب سوال می شود: به نظر شما ولی زمان ما کیست؟ ج: مثل این است که شما از من بپرسید خورشید کجاست. ( العاقل فی الاشاره )مرسی
دوستان عزیزم مطالب شما در مورد “مظهریت” بسیار جالب است!!!!!سوالی را که مدت ها در ذهنم داشتم را نیز جواب داد.همیشه با خود فکر می کردم خداوند هر انتظاری را که از ما دارد را ابتدا خود عمل کرده بعد به ما گفته و نمی توان به او خرده گرفت ،معمولاً هم می گویند حرفی که به دیگران می گویی باید خود عمل کرده باشی ،مثلاً اگر خدا بگوید رحیم باش ،کریم باش ،صبور باش ،بی نیاز باش ،گذشت داشته باش و… خود نیز چنین است ،ولی در مورد یک مساله همیشه سوال وجود دارد :اگر می گوید روی زمین باش و سختی بکش و رنج ببر ،پس خود او نیز باید چنین شرائطی را متحمل شود بعد بگوید شما نیز چنین کنید ،اگر مظهریت به معنای آن باشد که به نوعی خداوند شرائط زمینی را برای خود نیز قائل شود ،این موضوع عین عدالت اوست و بسیار جالب است
حال سوال خود را ادامه می دهم :
۱) آیا ارتباط با مظهریت مهم است ؟
۲)چرا؟
۳) در ضمن مظهریت چه نوع کلمه ای است؟ وقتی می گویید یعنی محل ظهور، رحیمیت هم، یعنی محل رحیم؟ فیاضیت محل فیض ؟!نمی دانم منظورم را متوجه شدید یا خیر ولی می خواهم در مورد نوع کلمه ی و لفظ مظهریت هم بدانم، اگر راهنمایی بفرمایید ممنون می شوم
علیرضای عزیزم در مورد آخرین کامنت زیبایتان ،باید عرض نمایم شخصا اینگونه به خداوند مهربان نگاه نمی کنم و نه می توانم و نه در مقامی هستم و نه می خواهم که نگاه شخصی ام را به حضرتعالی (که مطمئنم از بنده بسیار فهمیده تر و رشد یافته تر در تمام زمینه ها هستید )اثبات یا تحمیل یا اجبار نمایم چون جهان ِمعنویت بینهایت عظیمست و هر چیز حداقل با کمی تغییر ،شاید بتواند حقیقتی را در آن عوالم بی انتها توضیح نماید ،پس سخن شما هم حتما در جای خودش قطعا میتواند درست باشد ، شخصا فکر میکنم خداوند مهربان برای من همچون پدریست (البته با محبتی میلیونها برابر بیشتر ازمهربانترین پدرها) که عاشقانه مرا آفریده است و با محبت تمام ،در من با دقت ذره ایی از عشق و وجود خود را دمیده و قرار داده است تا مرا در به او رسیدن ،آن ذره اش هدایت و کمک نماید او مرا همچون دی اکسید کربنی مصرف شده و پسماندی از یک فرآیند ِ ناگزیر چون تنفسی بی ارادهدر انسان ، رها ننموده است برعکس دوستم دارند و عاشقانه و پیگیرانه و مصرانه سیر کمالم را دنبال می نمایند هر گاه عمل بدی انجام می دهم او ناراحت می شوند از لطمه ایی که به خودم و دیگر فرزندان دلبندش و…می زنم و از اینکه لقا و وصالش و سعادت ابدی خودم را به تاخیر انداخته ام و… ،وقتی به مظاهر او که از او جدا هم نیستند نگاه میکنیم ،می بینیم چقدر به دیگران عاشقانه و محبت آمیز بر خورد و رفتار می کردند و عشق و محبت و گذشت و دوست داشتن دیگران ،از آنها در هر قدم از رفتارشان ناخود آگاه تراوش می کرد ،در عین حال آن مظاهر را همانطور که در فصل ۲۸ کتاب راه کمال و… نیز آمده است از خداوند جدا ،شخصا نمی دانم بلکه آنها نور ِذات خداوند را به ما منعکس میکنند تا کمی خداوند را بیشتر بشناسیم اگر فرض نماییم که از خداوند جدا باشند حالت شرک پیش می آید که بنظرم صحیح نیست یعنی در واقع ما با جسم ِ مظهریت کاری نداریم منظورمان راز و نیاز با آن ذات الهی و خداییست که او در حال تابشش به مخلوق است و از او چهره ایی از خداوند بروز و تراوش و ظهور کرده است که خداوند مهربان میخواستند با آن صفات و خصوصیات به خلق شناسانده شود .(شخصا اینگونه بنظرم رسیده است و اصراری ندارم عزیزی مثل من بیندیشد).
دیگر اینکه دوست خوبم مطالب ما پر از سهو و خطا و کاستیست با آذر مهر عزیز موافقم که شما را به چشمه ی پاک و اصیل و صد در صد درست معنویت ارجاع داده اند چه بسا برداشت شما از آن مطالب از بنده درست تر و صحیحتر باشد مطالعه ،تفکر ،عمل و استمداد از خداوند چهار رکنی است که ما را با حقایق معنوی آشناتر می سازند ،در عین حال با یقین خودم را از شما ،و آذر مهر عزیز و دیگر دوستان این سایت ،هم از نظر معنوی و هم عملی پایین تر می دانم ممکنست شما بدلیل مطالعه ی کمتر آثار راه استاد الهی در زمینه ی این مطالب شاید اطلاعات کمتری داشته باشید که آنهم با مطالعه ی کتب انشاالله به زودی برطرف می شود ولی مطمئنم عملتان همچون آذر مهر عزیز و دیگر دوستان از حقیر بسیار بهتر است با تشکر .
علیرضای عزیز:
در مورد سوال اول و دوم، جواب را با یک مثال ظاهری می دهم. وقتی انرژی برق از سد ها تولید می شود با ولتاژ بلایی تولید می شود، برای اینکه این انرژی بسیار بالا به مصرف خانگی و لوازم برقی ما برسد، سر راه اون ترانسفورماتور قرار می دهند، کار این وسیله این است که از این طرف انرژی بالا را می گیرد و از طرف دیگر انرژی با ولتاژهای مختلف برای هر وسیله ای می دهد. ( ۱۱۰ ولت، ۲۲۰ولت، ۱۲ولت و…)حالا میرسیم به مقام مظهریت: این مقام همین کار ترانسفورماتور را انجام می دهد. هیچ کسی تاب و توان انرژی نور الهی را ندارد( مثال حضرت موسی )انرژی با ولتاژ بسیار بسیار بالا که در فکر بشر نمی گنجد. هدف از خلقت هم شناخت خدا است، پس چطور می شود خدا را دید و لمس کرد و با او انس گرفت. خودتون خوب گفتید، واقعا خدا از طریق مظهریت باید بیاید در کره خاکی زندگی کند، این مبارزات را انجام دهد تا اثر مثبت آن باقی بماند و من و امثال من گناه کار یاد بگیرد و از اون انرژی استفاده کند و با نفس اماره مبارزه کند. انشاءالله کمکی کرده باشم.
علیرضای عزیز،
بنده شدیداً علاقمندم که سئوالات همه برطرف شود. ولی در درجهء اول تمام سعی ام اینست که شما خودتان مطالعه بفرمائید. دلیل آنهم اینست که کلام خودِ استاد اثر دیگری دارد و این خود نشانی از حقیقت استاد است. خودتان تجربه کنید، بعد بهتر میتوانید قضاوت کنید. استاد خودشان فرموده اند: نقل به مضمون، یکی از نشانه های یک استاد معنوی حقیقی ماموریت یافته اثر کلام اوست. شاید همین مطالعه جواب بسیاری از شک های شما را بدهد. زیرا آن کجا که کلام حق را از زبان خود او بشنوید، و تا اینکه بندهء بد عمل بد کردار بی سرانجام برای شما بگویم.
بنده در کامنت ۲ تجربه ام را برای همین نوشتم که تازه آشنایان را به مطالعه تشویق نمایم. و الا من چه کسی باشم که شما را تحمل کنم یا نکنم؟
باسلام
امروز صبح داشتم کتاب راه کمال مبحث ۳۸ خودشناسی را مطالعه می کردم به نظرم اومد چه زیبا توضیح داده اند.
شناختن خدا، تنها به وسیله هوش متعارف ظاهری (بشری) و کسب دانش نظری ممکن نیست، این شناخت، مرتبه ای ورای آن است. ممکن است کسی تمام علوم نظری و متعارف را بداند و به مرتبه استادی هم رسیده باشد، اما در علم خداشناسی در مراحل ابتدایی مانده باشد. مانند دانشمندان بزرگی که حس شناخت خدا را در خود پرورش نداده اند، لذا هرگونه کیفیت الهی را نفی می کنند و یا ممکن است پیرو یک راه معنوی کاذب شوند.
خداشناسی یک حس ویژه است که فقط از راه عمل به معنویت الهی حاصل می شود.( در اینجا گفته می شود معنویت الهی، تا این نوع معنویت از معنویت های دیگر، مانند معنویت های بدون خدا، معنویت های تجاری، جستجوی قدرت های پارانرمال و غیره تمیز داده شود.)و در طول فرایند در خود فرو رفتن و خودشناسی است که حس ویژه خداشناسی پرورش می یابد. انشاءالله خدا توفیق عمل هم بده که فقط بایگانی نکنیم.
دوستان عزیزم بنده پیرو فرمایشات شما در حال مطالعه کتبی که فرمودید هستم ولی مطالب ثقیل است مخصوصاً شرخ خلقت در کتاب مبانی معنویت فطری یا مطالب معرفت الروح.
سوال: برای اینکه با مظهریت ارتباط بر قرار کنیم چه باید کرد ؟ آیا باید بدانیم کیست؟ چگونه خود را به او نزدیک کنیم؟
علیرضا جان،
پیشنهاد من به شما اینست که با کتاب راه کمال نوشتۀ دکتر بهرام الهی شروع کنید. بطور مثال در ص ۱۷۸ همان کتاب مبحثی تحت عنوان «ولی» وجود دارد که با کمی ربط به مباحث دیگر میتواند جواب شما باشد. سلیقهء من به اینصورت است. اول که شروع می کنیم، بهتر است ببینیم که چه می گوید؟ تا اینکه فکر کنیم، کِه می گوید؟ بعد عظمت کلام و بی همتایی آن انسان را بجایی می رساند که مجبور می شود که بداند، کیست که اینها را میداند و می گوید؟ حالا در زیر بخشی از آن مبحث را می آورم:
«از ابتدای بشریت، همواره فردی در مقام نمایندۀ خدا روی زمین وجود داشته است که پرتو ذات الهی را انعکاس می دهد. چنین کسی را ولی* می نامند. او قطب معنوی و امانت دار فکر و قدرت الهی بر روی زمین است. در اصل، «ولی» یکی از همان ناجیان است. با مطالعۀ زندگانی برخی فرستادگان الهی، تصوری از آنچه که «ولی» می تواند باشد، به دست می آید.
گاه به گاه رویدادی استثنایی به وقوع می پیوندد، و آن ظهور روح کل در جامۀ بشری است. در این وقت، «ولی» دیگر از ناجیان نیست بلکه خود، مظهر ذات الهی است. در این حال است که سخن ازولی مطلق به میان می آید. حال اگر لغت ناجیان توجه شما را به خود جلب کرد، در یک صفحه جلوتر یعنی ۱۷۷ همان کتاب، ناجیان نیز توضیح داده شده است. حالا برگردیم به کتاب راه کمال ص ۱۷۴ ظهور منجی، «با اینکه همه از مواهب ظهور برخوردار خواهند شد، نباید انتظار داشت که همه او را شخصاً بشناسند. همان طور که خداوند در همه جا حضور دارد، اما فقط بیداران معنوی او را می بینند، منجی را هم کسانی خواهند شناخت که از رشد روحی کافی برخوردار باشند…………….
خواهش می کنم که ادامه را خودتان مطالعه فرمائید.مطلق* مظهر ذات، فکر و قدرت حق است، نه تنها در زمین، حتی ممکن
است در کل جهان.»
از اینکه که ما را هم سر شوق آوردید تا دوباره کمی مطالعه کنیم. از شما ممنونم
علیرضای عزیز, به نظر من باید با مظهریت ارتباط داشته باشیم و اینکه چرا هم به همان دلیلی که ع-علی عزیز در مورد مثال ولتاژ بالا زدند. ضمنا تا آنجا که من می دانم کلمه مظهریت مصدر جعلی است. (یت علامت مصدر جعلی است).
در کتاب راه کمال صفحه۲۲۰ آمده است:
“مافوق بر ولی و راهنمایان، خدای زمان است. او منبع نور برای ولی و تمام راهنمایان است و از نزدیک بر احوال همه طالبان حقیقت، صرفنظر از ایمان و اعتقادشان، نظارت دارد. اگر کسی او را بخواند، جواب میگیرد و کمک میشود و دردش درمان میشود. خدای زمان، بر اساس قانون علییت، هر طور صلاح بداند، چه از طریق ولی و دیگر مأموران خود و چه با وسایلی دیگر، متناسب حال هر کس، مخلوقش را هدایت میکند.”
در پاورقی همان صفحه آمده است:” اصطلاح« خدای زمان» را میتوان تشبیه به اسم رمز در کامپیوتر نمود. هر کس از روی اخلاص، این اصطلاح را به کار ببرد، از خدا جواب میآید، گرچه ظاهرا هم شخص فورا متوجه نشود.”
بنابراین من اینطور برداشت می کنم که اگر کسی از صمیم قلب بخواهد مظهریت را بشناسد تا بتواند با او ارتباط قلبی مستقیم داشته باشد همانطور که فرموده اند می تواند از همین اصطلاح که مانند اسم رمز کامپیوتر است استفاده کند. او را صدا بزند و طلب راهنمایی و کمک کند. این روش کمک میکند تا ما بتوانیم از آنچه که به آن نیاز داریم بهره مند شویم یا هرچه را که لازم است بفهمیم را با روشی که خودشان صلاح می دانند به ما بفهمانند و حتی کمکمان کنند که ولی را هم بشناسیم.
مساله ای که به نظر من مهم است این است که برای شناخت مظهریت, خود روح ما باید او را بشناسد. منظورم این است که اگر روح توانایی درک این مساله را نداشته باشد حتی اگر با صراحت به او بگویند باز باورش برایش سخت است و نمی تواند باور کند. کسانی هستند که قلبا مظهریت را می شناسند بدون اینکه او را در ظاهر دیده باشند.. از اینگونه مثالها درتاریخ عرفان زیاد است که از راه دور بر اساس همان قوه شناختی که داشته اند به حضور مظهر زمان خود آمدند و فیض بردند. فکر می کنم برای شناخت مظهریت رجوع کردن به قلب خود و اینکه صادقانه و عاجزانه بخواهیم که کمک بشویم تا بتوانیم “او” را بشناسیم روش صحیحی است.
در مورد نزدیکی به او هم فکر می کنم باید “قلبمان” را به او نزدیک کنیم و سعی کنیم که از جنس او بشویم وگرنه نزدیکی ظاهر که برای همه ممکن نیست و شاید اصلا بهتر باشد که نباشد. اطراف بزرگان کسانی بوده اند که ظاهرا نزدیک بوده اند ولی بعدا خیانت کرده اند یا ضربه زده اند. کسانی هم بوده اند که نزدیک بوده اند وفیض برده اند. بهتر است بگذاریم او برایمان تصمیم بگیرد که کجا و چگونه باشیم.
با تشکر از شما
از شما دوستان عزیزم بسیار سپاسگزارم زیرا باعث شدید کسی که حتی در وجود خدا هم دچار شک بود، حال به دنبال ارتباط با مظهریت باشد و شناخت بیشتر آن.در کتابی که شما توصیه فرمودید، نوشته شده برای اینکه سر در گم نشویم باید بدانیم که به چه کسی بگرویم و از طبقات معنوی نیز باخبر شویم…
حال سوال خود را ادامه می دهم:
با توجه به اینکه افراد زیادی ادعای معنویت دارند ،چگونه می توانیم بفهمیم مظهریتی که با آن ارتباط داریم دروغین نیست ؟ خصوصیات یک مظهریت و راهنمای حقیقی چیست ؟
باسلام به علیرضای عزیز:
اولا می خوام از صمیم قلب آزروی موفقیت برای شما داشته باشم، با طرح این سوالات چه خدمت به خلق پر باری ناخواسته جمع می کنی چون خیلیها را مثل بنده گناهکار وادار به مطالعه معنوی می شوند. در گامنت ۴۵ آخرش برایتان از مبانی معنوی فطری آوردم که بقیه را خودتون زحمت بکشید و عمیقا مطالعه کنید. فقط محظ اطلاع حضورتان یاداوری می کنم، معنویت یک علم تجربی است و باید بطور مستمر به آن عمل کرد تا نتیجه بگیرید. با چند بار عمل به یک اصل و یا با یکی دو ماه مطالعه، حقیقت واقعی اثبات نمی شود. ما با مطالعه روزانه و درک و فهم صحیح مطالب در تجربه با اجتماع کم کم می فهمیم. اما در مورد شناخت ولی، تمام کتب استاد و آقای دکتر الهی همگی توصیه بر این دارد که هر کس باید خودش تلاش و کوشش کند که او را بشناسد، چون ظرفیت ها متفاوت است، ارتباط هر کس با خدا مخصوص خودس است، و باید از درون خود او را بشناسی. در زمان قدیم اولیاء و انبیا و امامان و فرستادگان خدا معجزات مختلف بنابر رشد فکری مردمان آن زمان داشتند و خود را معرفی می کردند. استاد الهی می فرماید معجزه زمان ما اثر نفس است. یعنی مرد حق سخنش، منشش، افکارش، و… بر وجود “طالبینش” اثر گذار است. دقت کنید اگر من نوعی اسم کسی را بیاورم و بگویم او ولی زمان است، آیا شما باور می کنید؟ یا اینکه شما خودتون او را در قلبت در وجودت پیداکنی بهتر است. در قرآن هم آمده هر کس ولی زمانش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است. در درجه اول مهم این است که ما باید با خدا صادق باشیم و تلاش کنیم صفاتی که ما را به او نزدیک می کند عمل کنیم، او خود بهتر می داند من چطوری او را بشناسم. آنوقت است که می گویند، پیش منی در یمنی، در یمنی پیش منی. .
علیرضای نازنین از اینکه وقت میگذارید وسوالاتی مطرح میکنید ممنون ؛ و از دوستانی عزیزی که جوابها یی میدهند بسیار سپاسگزارم چون در این چند روز به تکاپووتلاش افتادم ، حداقل تلاش فکری بیشتری میکنم ، و خیلی چیزها یاد گرفتم .
ضمنا اشاره علیرضای عزیز در کامنت ۴۶ به موضوع عدالت خدا برایم جالب ودلنشین بود ..که مثلا اگرخداوند میفرماید رحیم باش چون خود او چنین است و…وقتی میگوید برو درزمین وسختی بکش ورنج ببر.!. پس مظهریت به معنای این میتواند باشد که به نوعی خداوند شرایط سخت زمین را هم برای خود قائل شده که این موضوع عین * عدالت * است . حال نمیدانم کاملا صحیح باشد چون در کتابهای استاد چنین موضوعی را نخوانده ام ولی موضوع برایم قابل قبول امد نمیدانم نظر دوستان چیست ؟
مظهَر اسم مکان است بر وزن مَفعَل . به معنی “محل ظهور ”
در فرهنگ معین مظهَر به این معانی آمده است:۱- جای آشکار شدن, محل ظهور ۲- تماشاگاه, منظر ۳- جلوه گاه, تجلی گاه و …
“یت” علامت مصدر جعلی است و وقتی به مظهر اضافه میشود (مظهر + یت) به معنی “محل ظهور بودن” میشود.
این کلمه با رحیمیت و فیاضیت فرق دارد. رحیمیت( = رحیم + یت) و فیّاضیت (فیّاض + یت) است. فیّاض بر وزن فعّال است. رحیم هم بر وزن فَعیل است که ایندو (فعّال و فَعیل) از وزنهای مربوط به اسم مبالغه یا صیغه مبالغه در عربی هستند.
اسم مبالغه یا صیغه مبالغه در عربی اسمی است که به انجام دهنده کارى یا دارنده صفتى در حدّ زیاد دلالت مى کند. در و اقع به کثرت و فراوانی آن صفت دلالت می کند. مانند:
علّام (بسیار دانشمند)
وَهَّاب (بسیار بخشنده)
رَحِیم (بسیار مهربان)
فیّاض ( بسیار فیض دهنده)
بنابران فیّاضیت به معنی محل فیض بودن نیست بلکه به معنی بسیار فیض دهنده بودن است. همینطور رحیمیت به معنی بسیار مهربان بودن است( کسی که صفت رحم را بسیار دارد)
ممنون از علیرضای عزیز که باعث شدند معنی کلمات را بهتر متوجه شوم.
بله راست می فرمایید که هر کس باید خود به دنبال او باشد ، شاید به این دلیل که وقتی آن اثر را خود در قلب ببینی، دیگر شک و شبهه ای نخواهی داشت ،ولی احتمالاً چنین راهنمایی خصوصیاتی هم دارد که دانستن آن ها فرد را مطمئن تر میکند…
اگر اجازه دهید از خود مقاله نیز سوالی را از حضورتان بپرسم:
در مقاله نوشته شده:
○ تنها کسانی تجلی او را میبینند که با ایمان به او قوهی شناخت آثار او را در خود به وجود آورده باشند.
اولاً:این قوه باید ایجاد شود یا اینکه بالفعل؟
دوماً:چگونه قوه ی شناخت آثارِ او را در خود بوجود بیاوریم یا فعّال کنیم؟
باسلام علیرضا جان لطفا کتاب راه کمال ( دکتر بهرام الهی ) مبحت ۳۴ “دام های معنوی” و مبحث ۳۵ “هدایت” را مطالعه بفرمایید. من بهتر از این مباحث نمی توانم توضیح دهم، چون هر چه توضیح دهم از این مباحث است و شاید کمی کلمات را پس و پیش کنم، بهتر دیدم شما خودتون زحمت بکشید و عین مطالب را مطالعه کنید، و چون کلام حق همیشه اثرش در خود او مستتر است، بهترین این است که خود کتاب را مطالعه کنید. مرسی
در مورد سوال علیرضای عزیز در مورد تحلیل کلمه مظهریت بطور لغوی ، در تکمیل کامنت پربار پرواز عزیز مطلبی بسیار خلاصه و چکیده تقدیم می گردد،مظهریت همانطور که فرمودند «مصدر جعلی» و به معنای هویدایی و آشکارایی و “محل ظهور و بروز بودن ” می باشد،سوال ۱ مصدر جعلی) یعنی چه ؟ جواب: بطور ساده و بسیار خلاصه دو نوع مصدر میتوان نام برد مصدر اصلی و مصدر جعلی ،ابتداً تعریف خودِ مصدر : مصدر کلمه ای است که فعلی را بدون این که بر زمان و شخص خاصی دلالت کند نشان می دهد مانند رفتن ،گفتن ، شنیدن ،دیدن و… ،
تعریف مصدر اصلی : بطور ساده ” مصدر ِاصلی ” مانند مثال بالا از اضافه کردن پسوندهایی مانند “ن” بر روی «افعال» بوجود می آید، مانند “رفتن “که مصدر اصلیست که از «فعل»ماضی “رفت” حاصل شده است یا ” گفتن ” مصدر اصلیست چون از اضافه کردن “ن” به فعل ماضی “گفت ” ایجاد شده است .
ولی “مصدر جعلی” از اضافه کردن پسوند هایی (مثل “یت”) به اسم یا صفت …یا هر کلمه ایی غیر از فعل ماضی ایجاد میشود و موضوع یا مفهومی (بجای عملی مثلا مانند گفتن که مصدر اصلی است) را نشان می دهد مانند رحمانیت که مصدر جعلی اسم ِرحمان بعلاوه پسوند “یت ” است به معنی رحمان بودن ، یا آدمیت که مصدر جعلی “آدم”است به معنای آدم بودن یا مظهریت که مصدر جعلی اسم مکان مظهر است به معنای “محل ظهور و بروز بودن “و “آشکارایی و هویدایی” ،این ماحصل تحقیق حقیر بود در حد مورد نیاز بحث …
با سلام , ممنون از پرواز عزیز برای توضیحات خوبشان
. ودرجواب علیرضای عزیز در مورد اینکه از کجا بفهمیم مظهریتی که با آن ارتباط داریم دروغ است یانه . خصوصیات مظهریت یا راهنمای حقیقی را خواسته بودید, علائم ونشانه هایی درص۶۳ معنویت یک علم است فرمودند منجمله : ان راهنما انچه را به دیگران میگوید خود عمل میکند ؛ کلامش *اثر* دارد ؛ راهنماییهایش نتیجه میدهد وگفته هایش از روان میگذرد وبه روح مینشیند . و نیزدرکتاب راه کمال ص ۱۶۸ فرمودند در زمان ما معجزه از طریق عقلانیت و اثر الهی خود را اشکار میکند مثلا معنویت باید چنان منطقی ومنسجم باشد که جواب سوالاتی را که بر میانگیزد بطور عقلایی وقابل قبول در خود داشته باشد “اثر الهی ” نیز کیفیت متعالی نهفته در هدایت است که هدایت را به قلب انسان مینشاند گفتارش به قلب مینشیند وروح را بیدار میکند ودر ص۲۲۱ فرمودند راهنمای حقیقی باید خدا ترس باشد به انچه به دیگران میگوید خود عمل کند خودپسند نباشد , درستکار ,صادق ,عادل ومتواضع باشد با دسترنج خود امرار معاش کند .
البته شاید در بدوامر پیدا کردن چنین راهنمای واقعی با خصوصیات بالا مقدور نباشد ؛ مخصوصا که راهنمایانی دروغینی هستند که در ظاهر بعضی فاکتورها را هم دارند ! ….اما یادم است سالهای پیش در کتابی به نقل از امام جعفر صادق خواندم که اگر در زمانی قرار گرفتید که نتوانستید حق را از باطل تشخیص دهید ونتوانستید “امام زمان” خود را پیدا کنید از خدا بخواهید خودش اورا به شما بشناساند . واین برای من سرگردان بهتر از هر دستاویزی بود , خودم وخدا . یعنی بدون حب وبغض بخواهیم خدا ؛ راهنمای واقعی اش را به ما نشان دهد . ضمناعقلایی هم که بررسی میکنیم به این نتیجه میرسیم که راهنمای واقعی وغیردروغی باید معنویتی ارائه دهد بسیار منطقی ومنسجم وجواب تمام سوالات را بطور عقلایی وقابل حل وفهم بدهد و تعالیمش با اصول هیچیک از ادیان الهی هم مغایرت نداشته باشد , مطابق با روز وزمان باشد . ولی از نظربنده شاخص مهم ااینست که در گفتار وتعالیم مظهریت واقعی اثری خاص نهفته که نشات گرفته از مبدا الهی ست و به قول فرمایش حضرت حاجی نعمت پدر استاد : ” هرجا سبزه و درخت دیدی بدان که انجا آب هست “
با سلام. با آزاده عزیز موافقم یکی از دلایل وجود مظهریت ، تحقق عدالت است که علیرضای عزیز هم به زیبایی بیان نموده اند، علل دیگر استفاده از مظهریت ،با مثالهایی بسیار ساده تا حد فکر حقیر بیان می گردداین مثالها نشان میدهد که بشر همواره از مفهوم مظهریت در زندگی روزمره خود بکرات استفاده کرده است و مفهوم عجیب و غریبی نیست که تنها توسط خداوند بکار گرفته شده باشد که مایه ی حیرت و تعجب شود ابزاریست که بشر در طول تاریخ از آن برای مقاصد مثبت یا منفی خودش استفاده کرده است و مفهوم غریبی نیست که تابحال بشر از آن استفاده نکرده باشد.البته بدیهیست که خداوند بر خلاف بشر ،از هر ابزاری استفاده ای بینهایت خیر و مثبتش را برای کمک و هدایت مخلوق مینمایند.
استفاده از مظهریت به معنای محل بروز و ظهور مرجعی بالاتر ، برای اصلاح و تاثیر مثبت بر دیگران ،مثال :بتهایی که مردمان به اشتباه به نمایندگی از خداوند(مظهر خداوند) برای خود می ساختند و با این تجسم، راحتتر عبادت و بر خالق تمرکز میکردند (ولی خوب حقیقتی تصوری بود که در پس ِ آن اطمینانی واقعی وجود نداشت ولی از هیچ بالاخره شاید بهتر بود)…اینها نشان می دهد که بشر روحاً و رواناً نیاز به احساس حضور نماینده ایی ملموس از قدرتی بالاتر دارد تا بتواند با او ارتباط برقرار کرده و حضور او را همیشگی کندو… مظهریت کلا مفهومیست که برای ِدر حوزه ی ادراک ِ اشخاص قرار گرفتن ِ نیرو یا فرد ِ بالاتر و عظیمتری استفاده شده است تا از مزایای آن بهره گرفته شود مثلا اگر شما بخواهید با کودکی ارتباط برقرار کنید چهره ( مظهری) از خود می سازید که خم شده است ظاهرا تقریبا شبیه آن کودک فکر میکند و سخن می گوید و…و مفاهیم خود را با قرار گرفتن در حوزه ادراک آن کودک به او منتقل مینمایید این شخص ِجدید ، مظهری از شماست متناسب با درک کودک، خود واقعی شما نیست ولی از شما کاملا جدا هم نیست مثالی دیگر ،فرض کنید روحی می خواهد و اجازه دارد چیزی به شما بگوید چه کار باید بکند تا در حوزه درک ِ حواس شما قرار گیرد در قالبی مثالی که قابل دیدن و شنیدن وقرار گرفتن در حوزه ادراک شماست خود را می دمد و سخنش را به گوش شما می رساند این قالب مثالی ، خود ِ روح نیست مظهر ظهور وبروز قدرت و فکر و… روح است مثلا هواپیمای ِ بدون سرنشین ،مظهر قدرت و فکر هدایت کننده ی آنست و هدایت کننده اش نیز مظهر نظر تیم حاکم بر آن کشور و همگی مایلها دورتر از مکان ماموریت اند می باشد پس خداوند بینهایت عظیم هم برای ارتباط با موجوداتی بینهایت خرد و ناآگاه و… چون ما و برای قرار گرفتن در حوزه ادراکی ما و قابل استفاده تر کردن خود برای ما بعید نیست از همین شیوه استفاده کرده باشند.
علیرضای عزیز،
جواب سئوال شما در کامنت ۵۴ اینست: یک راهنمای حقیقی کلامش اثر دارد. پاورقی مربوط به ص ۱۶۷ (اثر کلام: گفتار کسی که اثر کلام دارد، دارای اثر الهی است. نشانهء اینست که هر چه گوید شود و دیگر آنکه بر دل نشیند.)
لطفا به این مطلب دقت فرمائید، کسی که کلامش در شما اثر کرده و این تحول را در شما بوجود آورده، این دوستان نیستند، بلکه کلام و مرام استاد الهی است که شما از زبان ما می شنوید.
شما در کامنت ۵۴ خود فرمودید: «از شما دوستان عزیزم بسیار سپاسگزارم زیرا باعث شدید کسی که حتی در وجود خدا هم دچار شک بود، حال به دنبال ارتباط با مظهریت باشد و شناخت بیشتر آن.در کتابی که شما توصیه فرمودید، نوشته شده برای اینکه سر در گم نشویم باید بدانیم که به چه کسی بگرویم و از طبقات معنوی نیز باخبر شویم…»
باز هم توجه شما را به کتاب راه کمال ص ۱۶۷ معجزۀ عصر ما جلب می کنم.
«در عصر ما معجزه از طریق عقلانیت و اثر الهی خود را آشکار می سازد. مثلاً معنویت باید چنان منطقی و منسجم باشد که جواب سوالاتی را که بر می انگیزد به طور عقلایی و قابل قبول، در خود داشته باشد. اثر الهی نیز آن کیفیت متعالی نهفته در هدایت را به قلب انسان می نشاند. کسی که در وجود و کلامش اثر الهی باشد، اگر بخواهد، می تواند با حضور یا نظر یا گفتارش، ایمانرا در دل ها بیدار کند. ایمان احساسی است قلبی که نمی توان آنرا نفی کرد، توضیح داد یا تقلید کرد. امروز اگر کسی که به وجود خدا شک دارد و حتی منکر اوست، بدون آنکه کوچک ترین وعدۀ مادی به او داده شود، صرفاً با شنیدن کلامی دربارۀ خدا، ایمان آورد و تصمیم جدی برای عمل به ایمانش بگیرد، معجزه است. هدف و جوهر معجزه همین است: بر قلب بنشیند، روح را بیدار کند.»
پرواز و نرگس عزیز دقیقاً همین مطلب را می خواستم بدانم ،ممنون. ع-علی عزیز مطالعه نمودم و بسیار راهگشا بود .
امیدوارم دوستان دو سوال مربوط به کامنت ۵۸ که در مورد مقاله بود را نیز به بنده پاسخ دهند
سلام علیرضا جان:
طبق عدالت خدا این قوه در انسان بطور فطری وجود دارد اما از قوه به فعل درآوردنش به تلاش و کوشش ما بستگی دارد. استاد الهی می فرماید: انسانها فطرتا تعالی طلب هستند. از این روست که وقتی به گذشته نگاه می کنیم اسم آتش پرست، بت پرست و… را در تاریخ می بینیم. چون خدا را پیدا نکرده اند خودشان رفتند و چیزی را ساختند برای پرستش. اونها آنقدر فکر داشتند که چیزی را که خودشان ساخته اند خدا نیست، ولی این قدرت تعالی در وجود همه نهاده شده است. چرا هنگام دعا معمولا به سمت بالا دست بلند می کنیم، مگه خدا در قلبمان نیست، این همان اشاره به قوه تعالی است که در وجود همه هست. در مورد سوال دوم شما، همین سوالات و همین حرکت شما که به کوشش آمده ای پایه از قوه به فعل آوردن همین قوه شناخت خداست. داشتم مطالعه می کردم که از کتب استاد و آقای دکتر الهی مستند پیدا کنم. اول کتاب مبانی معنویت فطری را باز کردم، دیدم فصل اول حقوق و وظایف است، چقدر زیبا حقوق و وظایف ما تشریح کرده اند، برای جواب سوال شما، طب روح را باز کردم فصل نیت، فکر، پرورش فکر باز دیدم یک دریاست فقط می تونم پیشنهاد کنم حتما این فصول را مطالعه کنی. انسان خلق شده تا به ادراک بی نهایت بعدی دست یابد.( طب روح مبحث نیت) اگر خوب به عمق این جمله کوتاه دقت کنیم همچی روشن میشود. این فصل از کتاب طب روح فرایند تحلیل اصول اخلاقی توسط ارگانیزم معنوی و قیاس آن با فرایند تحلیل مواد غذایی توسط ارگانیزم فیزیکی دستگاه گوارش بیان می شود. به این خاطر این فصل را پیشنهاد می کنم که بطور دقیق و موشکافانه این مراحل را توضیح می دهند. فکر کنم با مطالعه این مبحث کاملا نیروی از قوه به فعل درآمدن را علمی درک کنیم، و یاد می گیریم که چطوری قوه شناخت آثار او را در خودمون بوجود بیاوریم. مرسی از سوالاتتان واقعا منو به مطالعه وادار می کنید.
با سلام در جواب کامنت ۵۸ علیرضای عزیز ،بار دیگر مقاله را با دقت خواندم دیدم منظور از آن جمله و شاید کل مقاله شاید این بود که کسی که ایمان نمی خواهد داشته باشد با دلایل فلسفی ایمان نیاورده و حتی اگر خداوند هم بر روی زمین نزول کند و شخصا به او بگوید من خداوندم باز هم باور نخواهد کرد پس –“” تنها کسانی تجلی او را میبینند که با ایمان به او قوهی شناخت آثار او را در خود به وجود آورده باشند””–پس جوابی که مقاله به شما دوست عزیز میدهد از دید حقیر اینست که ابتدا باید ایمان آورد تا کم کم بتوان کمیت و کیفیت این ایمان را به تدریج با عمل به اصول اخلاقی و الهی بیشتر نمود.ممکنست پرسیده شود برای ایمان آوردن باید آثاری دید ،در حالیکه شرط دیدن ِ آثار ، داشتن ایمان عنوان شده است و این ،پارادوکسی منطقی را ایجاد مینماید ،به این سوال در کتاب مبانی پاسخ فرموده اند استنباط و دریافت شخصی ام از آن ،اینست که اگر راه معنوی صحیح باشد ابتدا آثاری نشان داده شده بعلاوه ایمان اولیه ایی در قلب فرد گذاشته میشود حال اگر از آن ایمان اولیه استفاده کرد و آزمایشهای معنوی را طبق کتب علمی معنویمان انجام داد کم کم نتایج ِ تایید کننده خواهد گرفت و ایمانش تقویت می شود و ایمان قویتر ، همچون چرخه ایی مثبت به تلاش برای درک و فهم کتب و عمل بهتر می انجامد یعنی فهم و مطالعه و تفکر و عمل ِ بهتر به مفاهیم ِ کتب معنوی به نتایجی ما را می رساند که ایمانمان را تایید و زیادتر کرده و ایمان زیادتر انگیزه ی فهم و مطالعه و تفکر و عمل به مفاهیم مطالب معنویت را زیادتر می کند.که اینرا میتوان چرخه ی مثبت ِ سیر کمال نامید ،اگر فرد از ایمان اولیه برای انجام آزمایشهای معنوی (عمل به توصیه های اخلاقی در دروس و کتب)استفاده نکند به تدریج نتیجه ایی که باعث تقویت ایمانش بشود را هم نتیجتاً نخواهد گرفت پس دچار “چرخه ی منفی” شده و ایمان و عملش به تدریج تحلیل می رود و از کمالش شاید دور بشود.
حالتی دیگر از چرخه ی منفی در سیرکمال : ایمان اولیه به فرد داده میشود و آثاری به او نشان می دهند ولی او ایمانش را خرج مادیات میکند و مدام تقاضاهای مادی از ولی خدا، حضورا یا در قلبش ، مدام ،مطرح میکند و انتظار دارد نازکتر از گل ،به دلیل این ایمان اعطایی ،بر او نگذرد ، چون ابتداست خدای زمان برای شناساندن راه ِصحیح معنوی به فرد ، و نشان دادن صحت ِ ایمانش ،و تقویت ِ این ایمان ، تقاضاهای مادی او را برمی آورد ولی بعدا در طولانی مدت اگر تقاضاهایی ،برآورده شدنش به مصلحت فرد نباشد ایمان ِفرد دچار مشکل شده و عملش هم تحت تاثیر آن طبیعتا ضعیف میگردد،و اگر به فکر خود نباشد و خدای زمان کمکش نکند دچار چرخه منفی خواهد شد ،یعنی ایمان کمتر به عمل کمتر و عمل کمتر به ایمانی بازهم کمتر ،در او ،”اگر خدای زمان کمکش نکند” ، می انجامد و از کمال متاسفانه در این حالت ، فاصله خواهد گرفت.
علیرضای گرامی با سوال آخرتان متوجه شدم ایمان در فرآیند دیدن آثار الهی چقدر مهم است و تحریک شدم که برنامه ایی برای تقویت ایمانم برای خودم بگذارم ، (((تلقین))) و مطالعه ی مرتبط بسیار در این زمینه برای من کار و مفید است
دوستان عزیزم به فرمایشاتتان سعی می کنم عمل نمایم مخصوصاً شما آذر مهر عزیز که بسیار بنده را دلسوزانه تشویق به مطالعه نمودید،امیدوارم بنده را در بحث های بعدی نیز در کنار خود جای دهید هرچند سوادی برای مباحثه با شما را ندارم ولی امیدوارم در مورد سوالاتم از شما راهنمایی بگیرم،خدا پشت و پناهتان
این قسمت از مقاله بطور ویژه ایی برایم جالب بود “بنابراین، بین خدای فلاسفه؛ یعنی آنچه منطق القا کرده و خدای حی رهروان معنوی؛ یعنی وجودی که راه دشوار و پر پیچ و خم کمال معنوی را روشن میکند و برای پیشروی، انرژی لازم را میدهد، تفاوتی اساسی است.
“ولی اگر اینگونه میگفتند بیشتر به دلم مینشست که بین هر خدایی که آفریده فکر هر مکتب و مرامی هست و خدای حی رهروان معنوی، که راه دشوار و پر پیچ و خم کمال معنوی را روشن می کند و برای پیشروی ، انرژی لازم را می دهد،تفاوتی اساسی است.
البته فکر میکنم منظور از رهروان معنوی ،هر رهروییست که صادقانه خدا را به طریقی درست می جوید باشد نه صرفا گروهی خاص (البته نظر شخصیست و ممکنست اشتباه باشد)
علیرضای عزیز،
از اظهار لطف شما سپاسگزارم. بنده از سئوالات شما بهرمند شدم
در این سایت صحبت از عشق خیلی بمیان امده است و دوستان مطالبی نیز عنوان نموده اند. البته عشق بحق مقام بسیار والائی است خدا کند کسانی نیز درکش کرده باشند . مخصوصآ وقتی
توجه روی مظهریت باشد . غیر را فراموش کردن و محو در رخ جمال یار شدن واو را در همه احوال
حاضر و ناظر دیدن و خود را به او سپردن و هر پیش امدی را از او دانستن و سعی در بدست اوردن کمالات معنوی داشتن بطور کلی قوه شناخت آثار او را در خود بوجود آوردن عشقی درونی
ایجادکه انرژی پیشروی سالک را تآمین می کند . .
خوشاآنان که در کشتی نشستند– که کشتیشان شکست دل بر تو بستند.
سلام درونا حس میکنم خدا وجود دارد وبا ما زندگی می کند وقتی ان لحظه ان توجه داده می شود خیلی ارزش دارد و توفیق إز او می خواهم چون می دانم با عث حر کتم می شود مرسی
من خدا و ماده را یکی میدانم وجود خدا برای من به همین راحتی حل شده !
سقراط (۴۷۰ سال قبل از میلاد مسیح) از اولین فلاسفه ای که در این موارد بحث و تفکر کرده دقایقی قبل از کشته شدنش به نکته بسیار جالبی اشاره می کنه:
((…پس دامن همت به کمر زدم و از کوشش دریغ نورزیدم و همه کتابهای آناکساگوراس را از آغاز تا پایان خواندم بدین امید که نیک و بد را هر چه زودتر بشناسم. ولی دوست گرامی هر چه پیشتر رفتم و بیشتر خواندم دلسردتر شدم و امیدهایم بر باد رفت …حال او درست چون حال کسی است که ..بگوید که مثلا علت این که سقراط اکنون در اینجا نشسته این است که تن آدمی از رگ و پی و استخوان ترکیب یافته است و استخوانها سخت و محکم اند و به وسیله مفاصل از یکدیگر جدا هستند و پی ها چنان ساخته شده اند که می توانند کشیده یا آزاد شوند … و به همین علت است که اکنون زانوها را خم کرده و اینجا نشسته است …غافل از این که علت اصلی همه این کارها این است که آتنیان خیر و صلاح را در این دیده اند که مرا از میان خود بیرون کنند و من نیز خیر خود را در این دیده ام که در اینجا بنشینم و کیفری را که برای من معین شده است با بردباری تحمل کنم. ))
همیشه تعجب کردم که انسانهای نسل ما با این همه ادعای مدرنیته شان چطور حدود ۲۵۰۰ سال بعد مثل آن آناکساگوراس تجزیه تحلیل می کنند و با یک تئوری بیگ بنگ یا داروین مسئله خدا را حل شده فرض می کنند. همیشه فکر کردم که گیرم عالم از بیگ بنگ ایجاد شده. چرا همه تاسر انفجار تجزیه تحلیل می کنند و نمی پرسند پس آن انفجار از کجا آمده؟ ماده اولیه از کجا آمده؟ چرا باید می آمده؟ از چه کسی اثر گرفته؟ تئوری داروین هم برای من بیشتر اثباتی برای وجود خدا بوده تا جایگزین وجود خدا! اگر موجودات تکامل بیولوژیکی کرده اند به این زیبایی و به این تنوع چرا؟ این نهایت معجزه است که به این سادگی دنیا و موجودات ایجاد شده اند. در طراحی هم طراحان بسیار برجسته بین خودشان می دانند که بهترین طراح کسی است که با کمترین خطوط تصویر را بکشد.
علم کنونی ما حالت یک نظاره گر را دارد که چند تا از قوانین را به طور اکثرا اتفاقی پیدا کرده است و همانها را با هم ترکیب و مخلوط میکند وبا هزار عوارض جانبی تحویل بشریت میدهد. وقتی می پرسید چرا آب الان میجوشد می گوید چون آب در صد درجه می جوشد. ولی چه کسی این خاصیت را به آب داده؟ چرا باید آب این خاصیت را داشته باشد؟ مشکل بشر امروزی این است که به قدری به دنیای اطرافش عادت کرده که دیگر معجزه ها را نمی بیند و سوالهای اصلی را نمی پرسد. تخیل چندانی هم ندارد که فکر کند دنیا واقعا می شد کاملا یک جور دیگری باشد. به بدن خودتان و زخمهایی که در بدنتان دارید نگاه کنید. یا اگر شکستگی ای داشتید. میلیونها سال قبل از وجود داشتن شما یک طراح این خاصیت را در بدن شما برایتان حساب کتاب کرده که خودش خودش را درمان کند. حالا این خدارا آیا اگر واقعا از ته دلتان چند بار بخوانید آیا ممکن است به شما جواب ندهد؟
به نام خدا
با سلام
ر.ا گرامی
از بیان دیدگاهتان در کامنت (۷۴) خیلی ممنونم . بسیار استفاده کردم .