اعمال نیک بدون توقع
نیکی کردن، فقط شامل کمک، حمایت یا دلداری دادن به دیگران نیست، بلکه نکته مهمتر این است که آن را تا حد امکان بدون توقع انجام دهیم و کوشش کنیم منافع شخصیمان را کنار بگذاریم. تأکید میشود « تا حد امکان بدون توقع »، چرا که تجربه نشان داده که «بدون هیچ توقع»، ایدهآلی است که مشکل میتوان به آن دست یافت و اگر آن را شرط ضروری در انجام عملی«حقیقتاً» اخلاقی بدانیم، از آنجایی که خارج از توان ماست، ممکن است انگیزهی خود را برای انجام آن از دست بدهیم. وقتی صحبت از عملی« تا حد امکان بدون توقع » به میان میآید، منظور این است که بپذیریم «آنچه سخاوت به نظر میرسد، معمولاً جاهطلبی نهانی است» (لاروشفوکو) و خود را برای جستجوی نشانههای ظریف این منافع شخصی تشویق کنیم. نشانههایی که اگر چند علامت مشخص، واقعیت آن را نشان ندهد، مشاهده نمیشوند.
یکی از علائم خیلی واضح آن، لذت حاصل از آگاه کردن دیگران از کار خوبی است که انجام دادهایم. حضرت مسیح میگوید: «دست چپ از آنچه که دست راست میکند بیخبر باشد، چنان باش هنگامی که صدقهای میدهی، کسی از آن با خبر نشود. پدرت که آگاه به رازت است برایت جبران خواهد کرد.» (ماتیو ۶:۳) با وجود آگاهی از این مطلب، باز هم نمیتوانیم در حین گفتگویی، نشان ندهیم که از مشکل فلان کس باخبریم و در مورد آن با او دلسوزی کردهایم، ولی متأسفانه او توجهی به توصیههای ما نمیکند. در یک کلمه: پز میدهیم. موضوع این است که پز دادن عملی بیحاصل است و باعث میشود که در جستجوی تأیید دیگران باشیم و به حرکاتی وادار شویم که در نظر کسی که آنها را میبیند، ناپسند یا حتی زشت میآید.
از بروزات دیگر ایگو این است که اگر به کسی نیکویی کنیم و او در مقابل قدرناشناسی کند، احساسی منفی در ما ایجاد میشود. احساس اندوه و دلشکستگی که اگر جلوی آن را نگیریم به خشم و کینه مبدل میشود. اگر گوش تیز کنیم، حضور ایگو را مشاهده میکنیم که به صورت ندای درونیِ خشمگینی فریاد میزند: «بعد از آن همه کاری که برایش کردم!» با این حال احساس ناراحتی ما همیشه ناشی از آن نیست که دیگری از محبت ما قدردانی نکرده یا آن را جبران نکرده است، چرا که همهی ما از روی ادب یا به خاطر تربیت اخلاقی اولیهای که داشتهایم، میدانیم نباید توقع قدردانی یا جبران عمل نیکمان را داشته باشیم. انتظارات ما به صورتی ظریف خود را نشان میدهند. برای مثال از شخصی که به او کمک کردهایم انتظار جالب توجهتری داریم: او هر روز ما را در جریان تمام جزئیات زندگیاش بگذارد. زیرا هنگام گرفتاری او را حمایت، پشتیبانی و راهنمایی کردهایم. حالا او مؤظف است ما را از جزئیات زندگی شخصیاش مطلع کند! بهتر است که این کار را به طور دقیق انجام دهد، در غیر اینصورت، ما نیز او را از توصیههایمان محروم خواهیم کرد: «باید یاد بگیرد که خودش گلیمش را از آب بیرون بکشد»؛ به طور کم و بیش مستقیم به او میفهمانیم که با قدرناشناسی، خودش را از چه مزایایی محروم کرده («من هم وظیفه دارم در مقابل قدرنشناسی دیگران شأن خود را حفظ کنم … »). خلاصه، در صدد انتقام هستیم اما طوری توجیه میکنیم که دچار عذاب وجدان نشویم. در بهترین حالات، اشتیاق زیاد خود را در کمک کردن به او، که اکنون خواستار آزادی عمل است، از دست میدهیم.
ندایی در من اعتراض میکند: «خوب، طبیعی است که از دیگری انتظار قدرشناسی داشته باشم» در واقع، این امر کاملاً طبیعی است. ما طبیعتاً قدرشناسان را دوست داریم و قدرناشناسان را دوست نداریم. لذت بردن از قدرشناسی امری طبیعی است؛ ولی در انتظار قدرشناسی بودن مسئلهی دیگری است. در حقیقت، قدرناشناسی هم امری طبیعی است. طلب قدرشناسی مداوم از دیگران، به معنای انکار طبیعت بشر است و فراموش کردن این نکته که ما هم همان طبیعت را داریم و در بعضی موقعیتها رفتار ناسپاسانهی مشابهی از خود نشان میدهیم. آیا بهتر نیست خطای دیگران را ببخشیم، همان طور که دوست داریم دیگران خطای ما را ببخشند؟
با اینکه توانایی تشخیص افراد قدرناشناس مفید است و به ما کمک میکند شناخت بهتری از کسانی که با آنها در ارتباطیم به دست آوریم؛ ولی آزادی حقیقی این است که یاد بگیریم ناسپاسی روی ما تأثیر نگذارد. وقتی به چنین مرحلهای رسیدیم، حتی برای مدتی کوتاه، لذت محبت بدون توقع یا برقراری ارتباط بدون قید را میچشیم. ارزش معاشرت با دیگران را حس خواهیم کرد، بدون آنکه به این میل نهانی جبران محبت، زنجیر شده باشیم. در این صورت خود را آزادتر، آرامتر، مستقلتر، یا به عبارت سادهتر کمی خوشحالتر احساس خواهیم کرد.
برگرفته از سایت e-ostadelahi.fr
راهی که می توان در عمل توقع را کم کرد و در واقع راهی باعث می شود اعمال نیکمان در یادمان نماند ،تا توقعی ایجاد نشود ، تکرار اعمال نیک است. زیرا وقتی کاری را زیاد انجام می دهی بعد از مدتی جزء وظیفه میشود و توقعی هم نخواهی داشت……
از آنجا که پیامد نوع دوستی قدر ناشناسی است ، وقتی که در مقابل کاری که برای کسی می دهم، قدر شناسی می بینم، به خود شک می کنم که حتماً عملم نوع دوستانه نبوده…
من همیشه از خدا توقع دارم و نمی توانم با این موضوع کنار بیام ، وقتی کسی را می بینم که سرش پایین است و از خدا توقعی ندارد ،خیلی حسرت می خورم و آرزو می کنم زمانی من هم از خدا توقعی نداشته باشم . اگر دوستان می دانند چکار کنم که توقعم کم بشود لطفاً راهنمایی بفرمایند؟
در هنگام رانندگی با اینکه حق تقدم با من است ، ولی نیش ترمزی می زنم تا رانندۀ مقابل به راحتی بپیچد ، چشمانم او را دنبال می کند تا تشکر او را ببیند ، وای اگر بدون قدر شناسی دور شود.
لحظاتی می گذرد تا به خود مسلط شده و بفهمم این بار هم باختم.
با تشکر فراوان از متیس عزیز،
دوست خوبمان م.ش : به یاد آوردن بی شمار نعماتی که خدای مهربان به ما ارزانی داشته و لطف بی انتهایی که به ما داشته و اینکه ما را در این کره خاکی جزو آنهایی قرار داده که به او اعتقاد داریم و….. برای مبارزه بسیارکمک می کند و کمک خواستن از او با گفتن روزانه این جمله که خداوندا آنچه که به من عطا کرده ای بالاتر از حد استحقاق و لیاقت من است ، به من توفیق بده تا با توقعات بی جای خودم مبارزه کنم. امیدوارم خواسته ی ما این باشد همانطور که استاد الهی در آثارالحق ۲ ص۴۷۱ می فرمایند :
« ما فقط یک خواسته داریم : ما را موفق بدارد که آنچه او می خواهد بجا بیاوریم ،خواسته ما خواسته او باشد.»
وقتی نعمتهایی را که داریم بهتر بشناسیم و قدرشان را بیشتر بدانیم طبعاً شکر گزار تر می شویم و از خواص شکر گزار بودن آنکه رابطه ی ما با خالق صمیمی تر می شود و رفته رفته خواص آن را در زندگی مادی و معنوی خود می بینیم.
با تشکر از ترجمه ودرج این مقاله کاربردی ،در مورد پاراگراف آخر مقاله ، قسمتهایی از گفتار ۴۱۵ از کتاب برگزیده آورده می شود: … پس اولین شرط لازم ، نیت خوب است. یعنی وقتی نیک گو،نیک خو و نیک جو شدید ، آن نیت مانند درخت طیبه ی شما می شود««که ثمره لذت بخش برای دنیا و آخرت می دهد»». به عبارت دیگر ، قطع نظر از این که طرف خوب باشد یا بد باشد ما باید نیکی کنیم ، وقتی چنین رفتار کردیم نتیجه این می شود که در زندگانی همیشه مهربان ،نیک گو ، و نیک جو می شویم….
یعنی اگر سعی کنیم بدون توقع از دیگران ، جهان ، خداوند و… به نیکی و خوبی عمل کنیم اولین کسی که لذت این پاکی و زیبایی را می برد خودمان هستیم یکی از عکس العملهایش هم اینست که در دنیا احساس سعادت و خوشبختی بیشتری می نماییم.
در تایید این مفهوم گفتار ۳۱۸ از کتاب برگزیده بیان میگردد ضرر حسادت این است که حسود دائما ناراحت است . فایده ی تواضع و محبت هم این است که«« خود شخص احساس راحت تری می کند و خوش است . در حقیقت اولین فایده اش به خودش می رسد»» . سالک باید متواضع باشد و با محبت با مردم رفتار کندیعنی اولین فایده ی خوبی کردن بدون توقع از دیگران همانطور که در مقاله نیز آمده است احساس فرح و رهایی وآزادی و سعادت برای خود فرد است.یکی از سر منشاءهای این احساس خوب حس ِ مفید و بدرد بخور بودن در دنیا می باشد.
م.ش عزیز این احساس بنظر حقیر در حالت درستش طبیعیست زیرا منطقیست که وقتی سر و کار اشخاص با وجودی می افتد که بینهایت مهربان ، بینهایت توانا و ثروتمند و قدرتمند ، بینهایت باگذشت و بزرگوار و رئوف و… است خود به خود توقع فرد از او بالا میرود ، در آثار الحق آمده است که ما غرک بربک الکریم که استاد فرموده اند کرمک یعنی آنقدر مهربانند و کریم و… که توقعات مخلوقات و موجودات از ایشان خود بخود بالا می رود و بد هم نیست …استاد نقل به مضمون مطالب زیادی در این زمینه فرموده اند مثلا نقل به مضمون از حضرت علی (ع) که خدایا چنان به شما اطمینان دارم که دیگران فکر میکنند از شما نمی ترسم و… یا در جایی دیگر نقل به مضمون فرموده اند :تا جاییکه ممکنست باید به کَرَم خداوند امیدوار بود و از اعمال و کردار خود مایوس ، چه بسا به واسطه اشک ندامتی که از ته قلبی چکیده ، خداوند رحمشان آمده کار فرد را درست کرده اند ولی مهم اینست که زحمت کشیده اشک ندامت را با تلاش از ته قلبمان به دیده آورده باشیم …
ولی توقعاتی هم هستند که نابجایند: مثلا وقتی پای حق الناس و قضاوت میان حقوقی که افراد نسبت به هم زایل کرده اند می آید عقل می گوید که باید خداوند عادل باشند و حقی از کسی توسط دیگری زایل نشود نمیتوان در اینگونه موارد مثلا توقع داشت حق دیگری را زایل نماییم و قلب کسی را بشکنیم و خواسته یا ناخواسته خیانتی بنماییم … و اتفاقی هم برایمان نیفتد و در ازایش از ذخایر معنویمان هم به فرد ذیحق داده نشودو حق او احقاق نشود ولی متاسفانه خودمان عالم به حقوقی که زایل میکنیم نیستیم به همین لحاظ از رنج و عکس العملی که گریبانمان را می گیرد تعجب کرده و از خداوند طلبکار می شویم (بنده متاسفانه اینگونه ام) همینست که میگویند کردار خود را هر شب محاسبه نماییم…
دیگر توقع نابجا : هرگز کسی که کمتر زحمت کشیده و ایمان و عمل کمتری دارد را در آخرت بالاتر از کسی که استحقاق بیشتری کسب کرده است قرار نمی دهند در اینجا عدالت خداوند به میان می آید زیرا همه بندگان نازنین اویند و با همه به مساوات و برابری و به یک چشم نگاه می شود (یعنی لطف و مهربانی به همه یکسان و به عدالت می شود).
توقع نادرست دیگر: نباید توقع داشته باشیم که انتظامات جهان را بر مبنای هوی و هوس و خوش آیند ما یکسره بهم بریزند.مثلا من طرفدار فلان تیمم ،میخواهم بدون در نظر گرفتن آمادگی و لیاقت و… آن تیم بدون تدارک لازم همیشه برنده باشد و موارد مشابه…
دیگر اینکه نباید توقع داشته باشیم که با خواسته هایی که به منافع واقعی ِ ما ضرر می زنند و ما متوجه نیستیم موافقت فرمایند چون ما صلاح خود را حقیقتا نمی دانیم مثلا استاد نقل به مضمون میفرمایند اگر طفلی پولدار پدری مهربان بالای سرش نباشد همه اموالش را چیزهای الکی خریده هم خود را بیمار می نماید و هم ذخیره اش را تباه میکند مثلا برای آموزش در زمین به مدت کمی رنجی باید بکشیم به نفعمان است نعمتی را فعلا در زمین نداشته باشیم تا سلول درک نعمت در ما رشد نماید و… خوب اگر توقع داشته باشیم او این مسایل مفید ولی کمی دردناک را از سر راهمان بردارند و در دنیا همیشه در پر ِ قو از هر لحاظ زندگی کنیم چون در اینصورت رشدی نخواهیم کرد و زندگی ابدیمان به خطر می افتد نباید چنین توقعی از او داشت .
خلاصه کلام حقیر اینست که امید داشتن و امیدوار بودن به خداوند بسیار عالی و حیاتی و مستحسنست ولی داشتن توقعات بی جا و غیر منطقی مضموم و ناپسند ،و تمیز دادن ِ این دو هم نیاز به دقت و تفکر و عمل دارد.
از متیس عزیز به خاطر این مطلب عملی و بسیار آموزنده ممنونم. یکبار دیگر بدون اینکه تلاش کافی برای خود شناسی بکنم باخواندن این مطلب مفید به موردی جدید در خودم برخوردم که مطمئنم اکر می خواستم به تنهایی به وجود چنین نفسی پی ببرم سالها باید در خودم جستجو می کردم و در نهایت هم نمی دانم که آیا به این وضوح این صفت برایم شکافته میشد یا نه. همیشه احساس می کردم در مواقع نیکی کردن اشکالی در کارم هست که باعث کدورت خاطرم میشد ولی نمی توانستم آن را پیدا کنم یا در خودم ببینم، به محض خواندن این متن زیبا انگار که ناگهان درونم روشن شد و نفس عمیقی کشیدم و خدا را شکر کردم. امیدوارم همیشه توفیق شناخت نفس و مبارزه با آن را به خاطر رضایت خدا داشته باشیم. باز هم از صمیم قلب ممنونم.
با سلام
برگرفته از گفتارهای استاد در آثارالحق:
* بدون انتظار پاداش و مزد: چه در دنیا باشم چه در آخرت وقتی روحم لذت می برد که ببینم اولادان من اقلا روزی یک کار نیک انجام می دهند مانند: خدمت و کمک بی ریا به خلق یعنی بدون انتظار پاداش و مزد
> چنانچه قصد شخص انجام دهنده ظاهرسازی باشد او عکس العمل کار نیک خود را در ظاهر خواهد برد و دیگر اجر معنوی ندارد مثلا وقفی بکند ولی قصدش باشد که جلوی مردم نیک جلوه کند
* از اعمال نیک اتان مغرور نشوید – هدف خودنمایی و فخرفروشی نباشد – افتخار نفروشید و به رخ دیگران نکشید
* طوری نیکی کنید که طرف متوجه نشود والا هروقت شما را می بیند احساس شرمندگی می کند
* کریمانه باشد: هرچقدر می کنید پیش نفس خودتان خجالت بکشید و فکر کنید کاری نکرده اید
* از روی رغبت انجام دهید
* باز گفت نکنید
* بدون توقع: اعم از اینکه دیگران قدردانی بکنند یا نه
یک سالک واقعی باید تا آنجا که می تواند نیکی کند حتی چنانچه از آن نیکی بد هم ببیند باید دست برندارد زیرا در هر حال به نفع اوست و ثمره خواهد برد
* در مواقع احسان و نیکی در راه خدا بسیار نیک بین باش
* ……..
با تشکر فراوان از متیس عزیز بخاطر این مقاله عملی و بروز.
وقتی مطالب را مطالعه می کردم، دیدم دارم با درونم صحبت می کنم و یاد همین اعمال افتادم که در درونم چنین جنگجالی داشتم. و پیش خودم خجالت می کشیدم که چکار می کنم، بعد اسمشو خدمت به خلق یا احترام به دیگران یا همدردی با دیگران و… می گذارم. احساسم حین مطالعه این بود، که چقدر زیبا درونم را مو شکافی کرد. عمل به اخلاقیات و اینگونه صفات با روان آشفته من خیلی سخته شده، نمی دونم چرا اینقدر سختم شده قبلا اصلا اینجوری نبودم، مدتی خیلی عذاب می کشم از دوستان تقاضا دارم راهنمایم کنند.متشکرم
م.ز و محمد عزیز بسیار از راهنماییتان سپاسگزارم …
بعضی اوقات واقعاً نیاز دارم حس کنم او هم مرا دوست دارد ، یتیمی هستم که نیاز به محبت و نوازش پدرانه ی او دارد، می دانم این فکر از غرورم منشأ می گیرد ولی نمی توانم از این نیاز رها شوم.
من همیشه از اینکه دیگران متوجه کارهایم بشوند در می روم ، بعضی اوقات فرار می کنم،از هر طریقی تا بحال شده استفاده کردم ولی بالاخره متوجه می شوند ،حسرت به دل ماندم یک بار عملی انجام دهم ولی مخفی بماند ، می دانم یک جای کارم می لنگد مثلاً غرور، اگر فکر نمی کردم خیلی کار خاصی انجام دادم اینقدر اصرار برای مخفی کردنش نداشتم ،ولی چون فکر می کنم خیلی کارم مهم بوده یا گذشت زیادی کردم، همیشه دستم رو می شود و آن فرد هم آن قدر تشکر می کند که بدهکار هم می شوم.
اینکه خدمتی مخفی بماند توفیق هم می خواهد و به این سادگی نیست.
هر چه فرد به مبدأ نزدیکتر باشد فکر می کنم اعمال خیرش پنهان تر است،زیرا صفاتش به خدایی نزدیک است توفیق چنین اعمالی به این سادگی نیست ، باید واقعاً خیر خواه مخلوق باشی و خالی از غرور،آن وقت وجودت در هر لحظه توأم با خیر می شود بدون اینکه حتی خودت متوجه باشی
با سلام
از تجربیات استاد الهی برگرفته از کتاب آثارالحق:
روزی در خیابان رد می شدم از دور فقیری را دیدم که خانمی چیزی به او داد. وقتی به نزدیک آن خانم رسیدم دیدم کلافه است و می گوید: آمدم ثواب کنم کباب شدم. پرسیدم چه شده؟ گفت: چیزی به آن فقیر دادم کیفم گم شده. گفتم من حاضرم دو برابر آن پولی که گم کرده اید به شما بدهم و ثواب آنرا به من بدهید. خداوند ده برابر بلکه صد برابر اجر آنچه که به او داده اید و گم کرده اید به شما داده است. گفت: آقا خیلی متشکرم که قلب مرا آرام کردید دیگر راحت شدم. گفتم: فقط کردار خودتان را بازگفت نکنید.
دوست عزیزی که گفتید:از آنجا که پیامد نوع دوستی قدر ناشناسی است …
این نتیجه گیری تجربه شخصی شماست یا برای آن منبعی دارید؟
رفرنس:
طب روح صفحه ۳۷ خط ۴ الی ۶
طب روح صفحه ۴۲ سوال و جواب شماره ۱۶
مهدی عزیز این مطلب در کتاب طب روح ص ۳۷ آمده است که پیامد نوعدوستی قدرناشناسی است و در ص ۴۲ سوال ۱۶ هم بیشتر توضیح داده شده است.
به نظر من مهمترین اصل این است که با دل راحت عمل خیر انجام شود، حتا به این فکر نکنیم که جوابش چیست، چون خداوند حاضر و نظر به اعمال ماست، و همین کافیست، اگر منتظر جوابی هستیم کار نیک را نه برای نفع نیکی برای خودمون انجام داده ایم پس نباید هیچگاه کار نیک را به امید تشکر انجام دهیم. هیچ چیز زیباتر از عمل نیک نیست جوابش هم با خداست، هر چه او بخواهد. امیدوارم که این شیوه راه فکری من بتواند در دیگران هم ایجاد عشق به همفکری و همراهی کند. نیکی بدون انتظار یعنی عشق به همنوع
بسیار ممنون از ذکر رفرنس ها
سوال من این است که آیا نتیجه گیری نظر شماره ۲ به صورت عام صحیح است یعنی پیامد قدرناشناسی را باید به عنوان معیارخالصانه بودن عمل نوع دوستی در نظر گرفت یا اینکه قدرناشناسی یکی از پیامد های احتمالی آن است؟
وقتی در اثر مبارزه ای که توأم با فشار زیاد بوده، عملی نوع دوستانه انجام می دهم(مثلاً در مقابل کسی که واقعاً در حقم بدی کرده ، از حقم میگذرم ) ، چون در پی مبارزه ی زیاد بوده و به روانم فشار آورده، در ذهنم می ماند و بعد از مدتی از اینکه چرا آن گذشت را فراموش نمی کنم ،از خودم بدم می آید. هر ترفندی اعم از اینکه عمل را کوچک کنم یا به این فکر کنم که خدا توفیقش را داده است ، نیز مقطعی جواب می دهد . نتیجتاً دیگر از آن سلسله اعمال که اینقدر با فشار انجام پذیرد که بخواهد یادم بماند، بدم می آید ودوست ندارم تکرار کنم، به حدی که بعد از مدتی به خود عمل هم شک می کنم که اصلاً شاید نباید چنین فشاری به خود می آوردم .
ولی می دانم راه علاجش این نیست ، از دوستان خواهش می کنم بنده را راهنمایی بفرمایند.
سلام..
خیلی ممنون از متیس عزیز بابت مقاله جدید و همچنین از کامنت ۷ به خاطر توضیحات خیلی زیبا و آگاه کننده شان. خیلی استفاده کردم.
مهدی عزیز نوشته شده پیامد نوع دوستی قدر ناشناسی است و شرط و شروط و اگر امایی هم نگذاشتند، مانند اینکه بگویی پیامد آتش، گرماست . ولی ممکن است برخی افراد قدر شناس تر باشند و برخی کمتر. “به طور عمومی” در مقابل کارهایی که افراد برایمان انجام می دهند ، هر چقدر هم قدرشناسی کنیم ،به اندازه و قدرِ همان عمل نیست و ممکن است مقطعی باشد و زود فراموشمان شود.مثلاً بنده خیلی سعی می کنم کارهای دیگران که برایم انجام می دهند را به یاد بسپارم و قلباً سپاسگزار باشم و حتی در موقع دعا یادم نرود که برای آن ها دعا کنم، ولی دقت که می کنم می بینم کافی است از آن طرف ناراحتی ای پیش بیاید به سرعت همه چیز را فراموش کرده و در مورد آن فرد قضاوت می کنم ، یعنی هر کاری کنی واقعاً نمی توانی قدر شناسی کاملی در برابر افراد داشته باشی .مگر اینکه خودت هم کامل باشی، که دیگر آن زمان آن افراد هم نوع ات نیستند و از این قانون در می آیند ،یعنی چیزی مثل فرق بین بشر و انسان کامل.در حقیقت بنده از این گفتار و آن نتیجه گیری برای ادب کردن خود استفاده میکنم و اینکه دقتم روی اعمالم بالا برود و در مورد بقیه افراد شاید دقت بر روی این موضوع کاربردی نداشته باشد ،ولی برای اینکه در انجام اعمالم نیت ام را چک کنم و انتظار قدر شناسی هم نداشته باشم ،با این دید به موضوع نگاه می کنم .باز هم نمی دانم بنده چنین استنباطی را از فرمایش ایشان داشتم ولی ممکن است غلط باشد…
هر چه بخواهی همان داده می شود ، اگر با عملی مثبت به دنبال این هستی که آن فرد هم کاری را برایت انجام دهد همان را می بینی تایید میشوی، اگر دنبال این هستی که خدا ساپرتت کند همان میشود ، اگر آن کار را وظیفه ات بدانی و نیت ات مافوق علی باشد، قدر نشناسی می بینی ، گاهی عمل را در ابتدا به نیت مثبت انجام می دهم ،ولی بعد از چند ماه که از آن فرد بی مهری می بینم با خود می گویم کاش می دانست چه کاری برایش انجام دادم !! به دنبال “تعویضِ نیت”، “پیامدِ عمل” هم عوض می شود ، یعنی حتی عملی با نیت مثبت می تواند سالها بعد به عملی با نیتی منفی تبدیل شود و بر روی ساختار روانی ما اثر منفی بگذارد…
در جواب کامنت ۱۲ م.ش عزیز در این زمان باید با خدا حرف بزنیم و این خود یک نوع دعا به درگاه خدا می باشد بطور مثال . خدا وندا تو با من هستی من از چه بترسم . یا اینکه خدایا شکر قدر شناسی می کنم که به تو ایمان دارم . و اعتقاد دارم که بعد از این زندگی زندگی دیگری هم هست . و اینگونه با خدا صحبت کردن اصلا از غرور نیست . بلکه از لازم های زندگی هم هست که ما همیشه خدا را در کنار خودمان احساس کنیم .حالا زمان آن است که به توقعی که از خدا داریم شکل معنوی بدهیم . و مرتب با او حرف بزنیم . فقط در جهت رضایت خدا.
باسلام به مهدی عزیز
آقای دکتر الهی در مورد نوع دوستی در طب روح ص ۳۷ چنین بیان می کنند، “نوع دوستی باید آن را به طور تمام و کمال در خود تحلیل ببریم، یعنی پیامد آن ( قدرنشاسی ) را نیز بپذیریم، و گرنه ممکن است کار نوعدوستی به تلخی بیانجامد. در جای دیگر توضیح می دهند چون انسانها معمولا قدر نشناسند. دو کلمه “تمام و کمال” جان کلام است: به نظر من “تمام” یعنی برای رضایت خداو ” کمال” یعنی همان پذیرفتن قدر نشناسی. شما سوال کردید که قدر نشناسی آیا یکی از پیامد هاست؟ از نظر من اگر کسی نسبت به شما عمل نوع دوستی انجام داد و شما هر نوع عکس العملی در جهت خلاف آن انجام دادی قدر نشناسی می شود. مرسی
مهدی عزیز فکر میکنم وقتی فرمودند پیامد نوع دوستی قدر ناشناسی است همان است چون از کلمه “احتمالی “استفاده نکرده اند .ما هرروز با این پیامدها روبرو هستیم ولی به حساب نمک نشناسی و قدر نشناسی دیگران میگذاریم. مثلا من به یکی از افراد فامیل مثل عزیزترین کس خدمت کردم واورا یاری دادم ولی او برای یک مهمانی مرا دعوت نکرد واین در دلم مانده بود تا اینکه این مقاله متیس مرا از خواب بیدار کرد وناراحتی ام برطرف شد.از این نمونه ها زیاد داریم که به لطف تعالیم معنوی میتوانیم با انها کنار بیاییم.
ba salam babate in mataleb mamnoonam manam in moshkel ro hamishe daram fekr mikonam ke baraye khoda kari ro anjam midam vali tavaghoam balast fekr mikonam tarafe moghabel bayad az man tashakor kone va in hamishe mano azab mide omidvaram ke betoonam bishtar rooye in noghte zaf kar konam .
وقتی مطلب بسیارزیباوعملی متیس عزیزو خواندم درابتدا فقط به این مطلب فکر کردم چقدر به قدرشناسی مردم درارتباط باکارخیری که قصدانجام آن را دارم و یا انجام دادهام فکر می کنم واقعا”آیامیتوانم نیکی کنم ودر دجله بیاندازم؟ متوجه شدم خیلی احتیاج به برنامه ریزی دارد درابتدا برنامه ریزی برای خدمت بی ریا بعدمبارزه بانفس که بتوانم منتظر قدردانی نباشم درهمین گیروداربه دلیل شرایطی که مدتی دارم ودیگران دائم درحال خدمت کردن به من وخانواده ام هستندمتوجه این موضوع شدم ماچقدر قدرشناس خدمتهای مردم هستیم چون همیشه فکرمی کردم فردقدرشناسی هستم ولی گاهی اوقات وقتی درچنین شرایطی قرار می گیریم متوجه می شویم گاهی اوقات رفتارمان وفکرمان می تواند مانند همان فرد قدرناشناس شود برای همین دائم به این موضوع فکر می کنم واز خدا ممنونم که من ومتوجه این موضوع کردوامیدوارم باکمک خودش بتونم خدمتهای بی ریا دوستان و با قدرناشناسی جواب ندهم ودائم به خودم تذکر می دهم
با عرض سلام
بسیار از این مطلب مفید سپاسگذاریم.از زمانی که نوعدوستی را تمرین میکنم.در اثر تجربه متوجه شدم که نوعدوستی بدون توقع در حد توان من نیست و هر بار با شکستی که خوردم به حیله های مختلف نفسم آگاه شدم ولی نا امید نشدم چون احساس کردم قدم قدم تغیراتی در خودم احساس می کنم و امیدوارم بتوانم با تلقین نیتم را بیشتر و بیشتر نزدیک رضایت خدا بکنم. با تشکر
m.z عزیز ، ممنون از پاسخِ دلگرم کننده تان……
دوست عزیز …
لطف می کنید در مورد این جمله خود بیشتر توضیح دهید:
“به دنبال “تعویضِ نیت”، “پیامدِ عمل” هم عوض می شود ، یعنی حتی عملی با نیت مثبت می تواند سالها بعد به عملی با نیتی منفی تبدیل شود و بر روی ساختار روانی ما اثر منفی بگذارد…”
ممنون
منهم با نظر (؟ )عزیز موافقم گاهی اوقات یک جور نوعدوستیها هست که خیلی به ادم فشار میآورد ودردناک وغیرقابل انجام است و برای خودم طی ۱۵ سال گذشته چندین بار پیش امده که باید به کسانی خدمت میکردم که برایم خیلی سخت بودوهربار که خدابرایم ان ازمایش را میگذاشت میباختم البته هربار تلاش میکردم واز خدا هم مدد میخواستم ولی نمیتوانستم خالصانه وبی ریا وبدون توقع خدمتی کنم… وفقط به طورنمایشی کار خوب را انجام میدادم !! انشاالله خدا توفیق بدهد به جایی برسیم که از وجودمان جزخیرونیکی تراوش نکند . از ما سعی میخواهد وبس .
اینکه در مقاله گفته شده:”کوشش کنیم منافع شخصیمان را کنار بگذاریم” ،خیلی جالب است ، مخصوصاً اینکه سفارش شده اول نفع دیگران را در نظر بگیرید و بعد خودتان . این کار، خیلی آسان نیست و باید خیلی مسائل را در خود حل کرده باشی……
با سلام به دوست عزیز …
به نظر من این شاید درست نباشد که مثلا یک ماه پیش یا حتی یک لحظه پیش کسی کاری برای رضای خدا انجام دهد و خدا نیز تایید کند و بعدا روی اون موضوع فکر کنی ( افکار منفی ) و ماهیت آن لحظه را تغییر دهد. آن لحظه در اون موقع فکر سالم بوده و اثر رضایت خدا را نیز در خودش محفوظ کرده. فکر نکنم این طور باشد که انسان عملی با نیت خالص انجام دهد و تمام شود ولی بعدا نیت خالص آن لحظه گذشته را بتواند عوض کند. از دوستان تقاضا دارم بیشتر توضیح دهند یا اگر مطلبی از آثار استاد برای تایید این مطلب ارائه دهند چون به نظرم این خیلی سخت میشه و خیلی مهمه که بتونی نیت بد یا خوب گذشته را که ثبت شده ماهتیش را تغییر دهی. اگر اینطور باشه یعنی هیچ، زحمت بی خودی میشه. سوالتون منو کمی دگرگون می کنه. میشه اون عملی که قبلا برای رضایت خدا انجام دادی این بار با نیت منفی انجام بدی ولی اثر مثبت اولی ثبت شده. تمام افکار، نیات … در هر لحظه برای میشه ثبت می شود و از بین نمی رود. در انجام تکرار آن عمل می تونی نیت مثبت یا منفی داشته باشی ولی اولی چه منفی باشد چه مثبت نمی تونی تغییر دهی چون آن لحظه و آن افکار و آن نیت ثبت شده ست.
کامنت ۲ :”از آنجا که پیامد نوع دوستی قدر ناشناسی است ، وقتی که در مقابل کاری که برای کسی انجام می دهم، قدر شناسی می بینم، به خود شک می کنم که حتماً عملم نوع دوستانه نبوده…”
با تشکر از مقاله و مطالب دوستان ،این کامنت بنظرم صداقت با خداست ،من همیشه هر کاری کرده ام همراه با توقعی از دیگران بوده است،کسی که مانند کامنت ۲ فکر میکند از پاداش دیگران بی نیازست ،مناعت طبع دارد اگر این گونه فکر کنم دیگر برای رضایت اشخاص کار انجام نمی دهم و انتظار پاداش هم از کسی ندارم و از این لحاظ از دیگران نا امیدام و توقعی ندارم پس فقط خداوند و رضایت او را در نظر دارم ،نیتم خالصتر است و اگر کسی در مقابل نوعدوستی ام قدری شناخت … ، تعجب خواهم کرد و از عمل خارق العاده اش سپاسگزار خواهم بود چون برای قدر نشناسی دیگران بطور پیش فرض دروناً آماده ام از نظر روانی مستقلتر و بی نیاز تر از مخلوق می شوم و…
از طرفی بدترین و خشن ترین انسانها هم تا حدی خوبی را می فهمند و تا حدودی هم هرکس قدر شناسست.در عین حال باید در معاملات و مراودات ،مواظب حقوقمان نیز باشیم ولی برای نیک بودن و تامین آخرتمان ،انجام کارهای خوب ِ بدون چشم داشت هم برایمان واجب است.مانند همیشه حفظ تعادل در این صفت هم مانند دیگر صفات سختست و کار و تجربه می طلبد.چه زیبا استاد نقل به مضمون فرموده اند که سیر کمال مانند نگه داشتن پنبه و آتش و شیشه و سنگ در کنار هم است یعنی چنان باید مفاهیم متضاد را در کنار هم و بجای خود در نظر داشته باشیم که نه آتش پنبه را بسوزاندو نه سنگ شیشه را بشکند ولی همه گزینه ها را هم باید برای استفاده در لحظه مقتضی ، بر روی میز داشته باشیم(البته اگر همیشه جانب نیکی را بگیریم هرگز مغبون نمی شویم فوقش مقداری از حقمان بر گردن دیگران می ماند و آنها مغبون می شوند البته ساده بودن هم توصیه نشده است ولی بنظرم ساده بودن از بدبینی و جَلَب بودن ،ضررش برای روح کمترست)
البته توجیه و شرح ِ منطقی و عقلی کامل ِ کلام ِ پروفسور الهی هم در کامنتهای بعدی بسیار برایم جالب و مفید بود.از این دوست گرامی و دیگر دوستان واقعا سپاسگزارم.
در مورد کامنت زیبای ۳۳ از … عزیز و جمله ذکر شده از مقاله در آن ،ابتدا گوشه ایی از گفتارهایی از کتاب «برگزیده» ودر کامنت بعدی توضیحی در حد عقل حقیر مرقوم می شود ممنون می شوم راهنماییم فرمایید،قسمتهایی از گفتار ۷۲:”…نخواستن ِ جز رضای خدا دو فایده دارد : اول ، مرحله ی رضا و تسلیم را می گذراند . دوم ، آنچه که بهترین نعمت خداست برای خود ذخیره می کند ، زیرا در این صورت خداوند آنچه نیکویی در دنیا و آخرت باشد برای او فراهم می کند.
در چیزی نخواستن نفع ما صد در صد تامین می شود. پس اگر بگوییم خدایا آنچه صلاح است ، همه چیزمان تامین می شود. صلاح در این است که خود را به او واگذار کنیم تا هم نفع دنیا داشته باشیم و هم نفع آخرت…”
هایی از گفتار ۴۱۳ : ” … برای رسیدن به کمال باید هدف را در نظر گرفت و با سرعت به طرف آن دوید ،بدون اینکه بایستد و به اطراف نگاه کند …هدف باید سیر کمال باشد که انسان را به کمال برساند همین بهشت توصیف شده برای عموم ادیان در برابر کمال یک نوع بازیچه است ،زیرا عالم کمال نشئه ای است فوق تمام نشئات و هیچ نشئه ایی به آن نمی رسد…آنهایی که وارسته هستند هر چقدر در این دنیا بمانند خسته نمی شوند برای این که این جا را غنیمت می دانند تا ذخیره ی بیشتری با خود به آن دنیا ببرند
در مورد جمله “:”کوشش کنیم منافع شخصیمان را کنار بگذاریم” از مقاله ی زیبای فوق با توجه به گفتار هایی که در کامنت قبل آوردیم ««در مورد افرادی مثل بنده»» که در مراحل اولیه سیر کمال ام ، بنظرم اگر کوشش کنیم منفعت واقعیمان را تشخیص دهیم و شعار خود قرار دهیم راحتتر بتوانیم از منافع مادی و زودگذر نفسانیمان بگذریم (فکر میکنم منظور مقاله هم تقریبا شبیه همین موضوع باشد).
یعنی بحث،ظاهرا اصلا گذشتن از منفعت واقعیمان نیست بلکه قبولاندن منفعت حقیقیمان و گذشت از منافع ِ صوریمان به خود می باشد.
بشر دارای غریزه ی جلب منفعت و دفع ضرر است، استاد هم گفتارهای زیادی دارند که در آنها تاکید شده است به فکر آخرت و رسیدن به کمال و سرنوشت اخرویمان باشیم ،مثلا در همان گفتار ۷۲ از کامنت قبلی ام ، بحث از تامین شدن همه چیز و نفع دنیا و آخرتمان است و در گفتار ۴۱۲ که در بالا آمده بحث از جمع آوری ذخیره معنوی و ناز فروختن به فلک است و در گفتار ۴۱۳ بالا فرموده اند :”آنهایی که وارسته هستند هر چقدر در این دنیا بمانند خسته نمی شوند برای این که این جا را غنیمت می دانند تا ذخیره ی بیشتری با خود به آن دنیا ببرند…” بهر حال برای من که الان (در شرایطی که هنوز آنقدر عاشق خداوند نیستم که صرفا بخاطر اینکه دوستشان دارم از غرایزم بگذرم) سعادت ابدیم میتواند دلیل خوبی برای گذشت از تمایلات زودگذر مادی ام باشد،این تمایلات ِ خطای ِمادی حتی در دنیا هم باعث رنج و بدبختی ام در زندگی دنیایی ام هم می شوند مثلا تن دادن به لذت پر خوری و بیماریها و زجر های بعدی ناشی از آن. گفتاری را به خاطر دارم که نقل به مضمون استاد فرموده بودند انسانهای عادی رسیدن به نعمات مادی را مد نظر دارند ولی بزرگان معنوی مثلا امام حسین(ع) رسیدن به نعمات معنوی ،یا مثلا بعضی از افراد ِکامل برای کسب بعضی امتیازات خاص به زمین می آیند و فقط به فکر اینند که ماموریت خود را انجام داده و بروند به آنجاییکه باید…،شایدآنها آنقدر در عشق الهی غرقند که برای نزدیکتر شدن به آن عشق حقیقی دست به جانبازی و گذشتن از مقتضیات مادی جسمانی شان می زنند .بدی بهر حال همانطور که در صفحات ۱۸۴ و ۱۸۵ از کتاب راه کمال و سوالات بخش نیت کتاب طب روح تلویحاً فرموده اند بنظر می آید در ابتدای راهی که حقیر در آن هستم داشتن ِ خواسته های معنوی احتمالا مفیدست ولی وقتی به مراحل پیشرفته تر (رضای اخص یا مراحل پیشرفته تر عرفان ) رسیدیم دیگر هر چه او می خواهد ما هم همان را خواهیم خواست.(یعنی پس از کوشش در قبولاندن خواسته خداوند بر خواسته خود در مراحل قبلی به چنان مرحله ایی انشاالله خواهیم رسید)
کامنت ۳۳ عزیز
من فکر میکنم .. اینکه اول نفع دیگران را در نظر بگیریم وبعد خودمان .. این مرحله فوق انسانی است چون همانطور که میدانید در انسانها این حس جلب منفعت گذاشته شده .پس کسی یا کسانی که منافع دیگران رابه منافع خود ترجیح میدهند یا رنج خودوراحت یاران میطلبند مبارزه با نفس بیشتری در سیروسلوک کرده اند . یعنی هرچه روح ملکونی رشد کندو خصایص حیوانی در روح بشری کمرنگ شود حس خدمت به دیگران در انسان شدیدتر میشود
اینکه توضیح و مثالی مبنی بر این موضوع خواسته شد ، این مطلب “بنظر شخصی حقیر” در مورد مراحل فکر و نیت و تصمیم نیز کاربرد دارد، یعنی اینکه شما اگر عملی را با نیتی انجام می دهید ، پروسه و فایلی مربوط به آن عمل شروع و باز می شود ، دقیقاً مثل گیم و بازی می ماند یعنی هر مرحله که جلو می روید نتیجه ی مرحله ی قبل در وجودتان ثبت خواهد شد . مثالی را برای روشنتر شدن موضوع می آورم:
مرحله ی ۱ : فردی را دوست دارید در ابتدا به چیزی فکر نمی کنید و به نیت رضای خدا طوری که آن فرد متوجه نباشد برایش خدمتی را انجام می دهید و عملتان مخفی است، مرحله ی ۲ کارتان پیش این فرد گیر میکند و می دانید اگر بفهمد چه کاری برای او انجام دادید حتماً کارتان را راه خواهد انداخت،دائماً در فکرت مبارزه می کنی که بگویی یا نه ؟حال فرض می گیریم بعد از مبارزاتی زیاد با فکر اینکه من عملم برای رضای خدا بود نه این فرد ،تصمیم می گیری بگذاری آن نیت رضای خدا برایت بماند و از دستش نمی دهی، لذا تا مرحله ی قبل یعنی مرحله ی ۱ برایت “ثبت” می شود.مرحله ی ۳ جلوتر می رود و کار سخت تر می شود یعنی با آن فرد مشکلاتِ شدیدی پیدا می کنی و فرد شروع می کند به بدی کردن به تو زیراب زدن و قضاوت کردن ، دائماً در فکرِ خود تکرار می کنی این همان فردی است که برایش فلان کار را انجام دادم و به مرور نیت خود را از مافوق علّی نزدیک به علّی می کنی ، تا آنکه مثلاً در این مرحله می بازی و صدایت در آمده به فرد می گویی: من برای تو فلان کار را کردم، ولی تو اینقدر نمک نشناسی ، یعنی این تعویض، از “فکر” شروع میشود ،بعد وارد “نیت” و “تصمیم” و در نهایت با به زبان آوردن آن ، به “عمل” نیز می انجامد و نتیجتاً مرحله ی ۲ در وجوت ثبت “نخواهد شد”. در این پروسه فرد در ابتدا کار را برای رضای خدا انجام داد ولی به مرور که کار سخت شد نیتش را به سمت رضای فرد و ارضاء نفس خود پیش میبرد . ولی نه اینکه آن عمل اولیه هیچ فایده ای نداشته باشد ، این تعویض ها و نتایجش مرحله به مرحله پیش خواهد رفت. این موضوع را من عیناً در زندگیم بارها تجربه کردم و سکندریها خوردم…یعنی واقعاً مانند میله ی بند بازی می ماند ، هیچ وقت نمی تواند خیالت راحت باشد که فلان عمل را انجام دادم ، نیتم خوب بود و تمام شد! زیرا آزمون های بعد از هر عمل ، مخصوصاً اعمالی که با مبارزه ای سخت تر انجام شده یا خیلی از انجام آن دچار لذت هستیم و به خود افتخار ممی کنیم به همانجا ختم نشده و ادامه خواهد داشت و لحظه ای نمی توان غافل شد. مگر اینکه به جایی برسی که اعمالت با توجه به بی نیازی خداوند و مقام ارحمندش در نظرت ناچیز بیاید و در یادت نماند……
“…” عزیز ممنون از توضیحاتتان. مثالتان خیلی مساله را روشن کرد. ممنون
در مورد کامنت ۲۳ مثالی به ذهنم رسید مثلا فردی برای رضای خدا کار و کسبی راه می اندازد که عده ایی بیکار را مشغول به کار نموده تا تولید و خدمتی به جامعه داشته باشد و خودش هم کسب حلالی داشته باشد و… در این حال با این نیت خوب ،کارش بعنوان عبادت لحظه لحظه اش برایش ثبت می شود و اثراتش در زندگیش به شکل برکت ،راحتی فکر و زندگی خانوادگی گرم و… در نهایت مثلا رونق کسب و کار و درآمدی زیاد و ثروت و… برایش می انجامد سالها می گذرد… و او کم کم نیت و خلوص اولیه اش را کم کم از دست می دهد و مثلا به تدریج غرق مادیات و شهوات و فخر فروشیها و تجملات و غیره می شود… با نظر ع-علی عزیز کاملا موافقم که ذخایر معنوی ایی که با نیت اولیه در گذشته به دست آورده برایش ثبت شده است ولی بتدریج نیت و اعمالش عکس العمل های جدیدی هم در پرونده ی اعمالش و هم در زندگی و خانواده و پیرامونش بوجود می آورد مثلا دیگر راحت نیست دیگر آن رابطه قدیم را با همسر و فرزندانش وجامعه…و خداوند ندارد مثلا زود عصبانی می شود و … دیگر شبها راحت نمی خوابد و چیزهایی در روانش اذیتش می کنند ،استرس دارد و به دیگران از منظر بالا و غرور نگاه میکند و … در نهایت دیگر آدم قبلی نیست.یعنی نیتی در طول زمان عوض شده و نتایجش هم در ظاهر وباطن برای فرد عوض می شود.
با تشکر از … عزیز برای توضیح تکمیلیشان
با سلام به نظر حقیر ما باید سعی کنیم آنچه بزرگان می فرمایند درست درک کنیم و سعی کنیم به آن عمل کنیم ما بقی
خودبخود درست می شود مثلا در مورد نیکی کردن فرمودند :”باز گفت نکنید” فکر می کنم سعی ما باید روی این راهکار متمرکز باشد بعدا هر چه در حواشی رخ بدهد از
قبیل پز دادن و…. خودبخود درست می شود. کار نفس جلوگیری از این تمرکز و کشاندن ما به حاشیه و تلف کردن
وقت است .
با سلام و تشکر ازین مطالب سودمند. با انجام کارهایی که ما را به یاد خدا مییاندازند و دعا با برنامه ریزی مرتب امکان پیشرفت هست. هدف تمامی انسانها بالاخره قرب به خداست و این ممکن نیست مگر اینکه اوامرش را به جان خریده،، عمل کنیم و از نواهی اش بپرهیزیم. اگر در هر موجودی ذره ی خدایی را ببینیم، اگر طالبش باشیم، خود به خود دوستش داشته، میل به محبت و نیکی در ما افزایش خواهد یافت. مگر نه اینکه خدا همه جا هست و مگر نه اینکه ما به دنبالش هستیم؟
با اینکه برای من بارها ثابت شده که پیامد نوعدوستی قدرناشناسی است اما شاید همیشه اینطور نیست. چنانجه اگر درست یادم باشد در کتاب طب روح خوانده ام که مردم معمولا قدرناشناسند (نه همیشه). دیروز یک تجربه برایم پیش آمد که به خانم مسنی که همدیگر را نمیشناختیم کمکی کردم و رفتم پی کارم. روز بعد نامه تشکر روی شیشه ماشینم بود که میگفت گل و شکلات زیر ماشین گذاشته چون شماره خانه را بلد نبوده. پس بستگی به طرف مقابل دارد و اخلاقیاتش. و البته به نظرم میرسه که معمولا صحنه ثانویهای در ارتباط با صحنه اولیه خدمت به خلق ایجاد میشه که مبارزه خاص خودش رو می طلبه. مثلا اگر قدرشناسی دیدیم سعی کنیم مغرور نشویم در عین حال با تواضع تشکر را هم بپذیریم. چون گاهی فکر میکنیم تشکر آنها جای اجرمان حساب میشه و تشکر را پس می زنیم که صحیح نیست و فکر میکنم نشانه غرور است.
دوست عزیز ، اگر به کامنت ۲۲ توجه فرمایید ،چند مورد برای توضیح هست:
۱-ممکن است برخی افراد “قدر شناس تر” باشند و برخی “کمتر”
۲-“”به طور عمومی””” در مقابل کارهایی که افراد برایمان انجام می دهند ، هر چقدر هم قدرشناسی کنیم ،به “اندازه” و “قدرِ “همان عمل نیست و ممکن است “مقطعی” باشد و زود “فراموشمان” شود(در اینجا آورده شده به طور عمومی که به دلیل فرمایش “معمولاً” پروفسور الهی چنین کلمه ای آورده شد)
۳-هر کاری کنی واقعاً نمی توانی قدر شناسی “کاملی” در برابر افراد داشته باشی .مگر اینکه خودت هم کامل باشی
۴-این گفتار و آن نتیجه گیری برای “ادب “کردن خود استفاده میکنم و اینکه “دقتم” روی اعمالم بالا برود و در مورد بقیه افراد شاید دقت بر روی این موضوع “کاربردی نداشته باشد” ،ولی برای اینکه در انجام اعمالم نیت ام را چک کنم و انتظار قدر شناسی هم نداشته باشم ،با این دید به موضوع نگاه می کنم .باز هم نمی دانم بنده چنین استنباطی را از فرمایش ایشان داشتم ولی ممکن است “غلط” باشد.
شما از زاویه ی دیگر به موضوع نگاه می کنید که درست هم هست ، یعنی می فرمایید من کاری را برای فردی انجام دادم و ان فرد قدر دانی هم کرد ، خوب اینکه مشخص است ما روزی هزار بار ممکن است از اطرافیانمان تشکر نماییم و برای برخی جبران هم کنیم و…بنده از زاویه ی خود نگاه می نمایم. یعنی وقتی فردی از من قدر دانی می کند: باید نیت خود را دقیق چک کنم که ببینم آیا چقدر خالص بوده ؟
نوع دوستانه بوده یا خیر ؟
چرا به یادم مانده ؟
چرا باز گو می کنم ؟
چرا فکر کردم کار مهمی کردم؟
چرا بعد از عملم خجالت نکشیدم؟ (زیرا انسان های “کریم” هر کاری را انجام دهند بعد از آن “خجالت” می کشند و دنبال نقصی در کارشان هستند و با خود می گویند می توانستم بهتر انجام دهم ولی کاهلی کردم و …)
یعنی از این گفتار همانطور که قبلاً هم عرض کردم برای چک کردن و تجزیه ی عمل خود استفاده می کنم .
در آخر اینکه دوست عزیزم ،راست می فرمایید شاید می بایست به طریقی که شما فرمودید و واضح تر منظور خود را بیان می نمودم، ممنون از راهنماییتان……
مورد دیگر اینکه شما فرمودید:
“مثلا اگر قدرشناسی دیدیم سعی کنیم مغرور نشویم در عین حال با تواضع تشکر را هم بپذیریم. چون گاهی فکر میکنیم تشکر آنها جای اجرمان حساب میشه و تشکر را پس می زنیم که صحیح نیست و فکر میکنم نشانه غرور است.””
با تمام وجود این فرمایشتان را قبول دارم ،یعنی با اینکه از تشکر و قدر دانی دیگران خوشم نمی آید و فرار هم می کنم ،ولی اگر ببینم فردی با این کار دلش خوش می شود و دوست دارد کاری انجام دهد ،هیچ وقت جلوگیری نمی کنم .
زیرا محاسب حقیقی خداست، چه کسی می داند کدام عمل اجرش بیشتر است !؟گناه شکاندن دل دیگران شاید خیلی جبران ناپذیرتر باشد.ممنون که این مطلب را فرمودید……
سلام: بسیار از متیس عزیز تشکر میکنم بخاطر چاپ این مقاله مفید .مثل همیشه مرا تکان داد قبل از خواندن این مطلب به نظر خودم انجام وظیفه کردم و .. خواستم دوستانی را با دعوت کردن شاد کنم اما با برخورد خوبی روبرو نشدم در وهله اول حالم خیلی بد شد اما بلافاصله بخاطر کار عملیم که عصبانی نشدن و نداشتن توقع بود به لطف پروردگار خیلی خوب برخورد کردم و ظاهراً داستان تموم .اما از اون روز هر بار که یادم می افتاد دلم میگرفت تا اینکه این مطلب رو خوندم ،که گفتند :از بروزات دیگر ایگو این است که اگر به کسی نیکویی کنیم و او در مقابل قدر ناشناسی کند احساس اندوه و دلشکستگی در ما ایجاد میشود که اگر جلوی ان را نگیریم به خشم و کینه مبدل میشودو….. راستش این مطلب منو تکون داد چون متوجه شدم که این تفکرات داشت منو بطرف کینه و انتقام جویی میکشید مثلا با خودم میگفتم دیگه اصلا بهشون زنگ نمیزنم یا یه جوری خیلی ظریف یه روزی من گله میکنم اما خدا رو شکر میکنم که به لطف این تعالیم صحنه هایی برای من چیده میشود تا من جزیی از خودم را شناسایی کنم و کسی هست که مراقبم باشد تا به انتقام جویی و کینه کشیده نشوم
با عرض سلام و تشکر خدمت متیس عزیز
من سوالی برایم پیش آمده است که از دوستان عزیز تقاضا می کنم در صورت امکان کمکم کنند.
در هنگام کار خیر بعضی اوقات هدف من رفاقت بین دوستان و خوبی کردن به دوستان است.بارها سعی کرده ام هدف را خدا قرار دهم ولی اولین چیزی که به ذهنم می رسد رفاقت است و کار مردم را راه انداختن.
از دوستان تقاضا دارم مرا راهنمایی کنند
در مورد تجربه sofi عزیز ،تقریبا در محل کارم ،همیشه یک چنین صحنه هایی به نوعی برایم همیشه و هر روزه پیش می آید ،مکان و ظاهرش با تجربه نویسنده کامنت فوق فرق دارد ولی روح و باطن آن فکر میکنم اغلب یکی است این مشکله همیشگی من و مطمئنم بسیاری افراد دیگر است با اطرافیان .
تقریبا تمامی درگیریها قهر ها ناملایمات با دیگران، ناخرسندیها از همدیگر و … یک پای ثابتش توقعست (اشتباه در شناختمان نسبت به دیگران)معمولا ناخودآگاه توقعه محبت و… از دیگران دارم… ایکاش می توانستم درک کنم که همه انسانها دارای روح بشری ایی هستیم و از لحاظ معنوی رشد نیافته ، اگر به این موضوع همیشه توجه داشتم با توقع کمتری از دیگران ، وظیفه انسانیتم را برای رضای خداوند انجام می دادم … ،پس اینکه فرموده اند پیامد نوعدوستی قدر ناشناسیست معنای دیگرش اینست که همه انسانها (هر کس به طریقی) نا آگاه و قدرناشناسست ،پس اگر از همان ابتدا ذات ِ همه را خدایی و بسیار خوب و قابل رشد بدانیم ( اصل نیک بینی) ولی موجودیت فعلی را بعلت عوارض نفس اماره و روح بشری ناقص و ناکامل و نا آگاه و قدر ناشناس و … بدانم(واقع بینی) کمتر توقع خوبی خواهم داشت ،و بیشتر برای رضای خداوند خدمت خواهم کرد خیلی مهم است برای حفظ نیک بینی خودمان ،ذات و کنه ِ همه انسانها را خوب و دارای ذره الهی و پاک و قابل رشد و فیض و…ببینیم ولی بیماریهای روحی -روانی خیلی سخت اجازه خودنمایی الماس الهی درون را به همه ما می دهد و باید بدانیم که دیگران تقصیری ندارند.
اگر یقین کنیم که ماانسانها نا آگاهیم( موجوداتی با ذاتی پاک و خدایی که غبار نفس بسیاری از آن پاکی را پوشانده ) دیگر توقع کمتری از دیگران خواهیم داشت، و بیشتر سعی میکنیم برای رضایت خداوند به وظیفه مان عمل نماییم تا خودمان را از جهانهای علّی و نجات دهیم. (البته عوامل زیاد دیگری هم در رسیدن به صفت “کم توقعی” دخیلند که باید بیشتر به آن فکر کنم).با تشکر.
با تشکر از کامنت ۵۰ و چند کامنت دیگر که در مورد توقع بود..
فکر می کنید دیگر چه عواملی برای رسیدن به کم توقعی دخیل است؟ من خیلی دلم می خواهد که توقع به طور کلی در وجودم کم بشود نه فقط نسبت به انسانها بلکه نسبت به خداوند .. کلا نسبت به همه چیز.. سنگینی این توقعات را احساس می کنم. دلم می خواهد نه فقط این توقعات در من کم بشود بلکه دلم میخواهد آنها به طور کلی از وجودم شسته شود . فکر می کنم در آن صورت خیلی احساس سبکی خواهم کرد. ممنون میشوم اگر دوستان عزیز و گرامی راهنمایی بفرمائید.
استاد نقل به مضمون بارها فرموده اند بدترین کار توصیه و امر و نهی به دیگران در زمینه اییست که خود عامل به آن نیستیم،ولی شخصا به کامنتها خیلی فکر میکنم و مطالبی به ذهنم برای همفکریه بیشتر می رسد مطالب حقیر را به حساب همفکری بگذارید چون متاسفانه خودم عملم بسیار ضعیف است. در مورد مطلب محسن عزیز ،استاد بارها فرموده اند که بدست آوردن قلوب مساوی با بدست آوردن خداست ،چون در قلب هر کسی ذره ایی الهی موجود است پس وقتی شما با کمک به دیگران، با هر نیت مثبتی، قلبی را بدست می آورید به آن میماند که ذره ایی از خداوند که در قلب اوست به یاده شما می تپد ….که بسیار در این زمینه با توجه به مطالب کامنتتان ،از بنده همین الان هم جلوترید.
در مورد عمل برای رضای خداوند هم مانند ایجاد هر تغییر مثبت دیگری در خود ،کار سختی در پیش داریم ،پس ابتدا باید در خود لزوم این تغییر را واجب و حیاتی حس کنیم (مرحله طلب) پس سوال اصلی برای من اینجاست که چگونه دغدغه ی این اصلاح را در خودم به وجود بیآورم که مثلا بدون این اصلاح نباید و نمی توانم به زندگی ادامه دهم و… ،و این در حالیست که انواع سرگرمیها و لذتهای مادی و معنوی و … هر روزه مارا به هزاران شکل به خود می خواند و این سوال اساسی را به هزاران حربه با انواع ِ مطالب و مسایل و لذتها و افتخارها و غرورها و آرزوهای پوچ مادی و معنوی و حرصها و راحت طلبی ها و تن آساییها و… ، دغدغه ی این تغییر را از ما می گیرد و حواس مارا به چیزهایی جلب مینماید که برایمان حیاتی نیست باز شما در این زمنیه هم از من جلوترید چون این سوال را از خود پرسیده اید،بنظرم ،این مرحله ی انگیزشی،اصل ِ کار است ، بعد از مصمم شدن به ایجاد تغییر ،روش خودش می آید،مثلا روش قدم به قدم معروف ،مثلا میتوان هر لحظه ایی که به یاده این مفهوم افتادیم نیتمان را در قلبمان حتی الامکان رضایت خدا نماییم ولی چون نیت مهمترین رکن هر عملیست و این پاکترین نوعه نیت است ،داریم به یکی از ستونهای ِ اصلیه خیمه ی نفس اماره حمله می کنیم اینست که فکر میکنم عمری باید به اینکار اختصاص دهیم چون پروژه ی عظیمی را شروع کرده ایم ،شاید مهمترین پروژه زندگیمان ،یعنی یک جنگ طولانی مدت فرسایشی با دشمنی مزور و هزار چهره ،که در آن مبارزه بارها سرد و گرم میشویم و… مهم اینست که برای مدت طولانی سرد و بی حرکت باقی نمانیم،امیدوارم خداوند خود با نیروی بینهایت خود ما را در این راه ِ سخت ، گرم نماینداگر این انتظار را با توجه به کامنت پرواز عزیز توقع بی جا از خداوند ندانیم (:
که البته با توجه به بعضی از گفتارهای استاد اگر خودمان تلاش ِ خودمان را کردیم میتوانیم توقع کمک از مبدا را هم داشته باشیم ولی اگر تکانی به خود ندادیم …
پس اینجا هم انتخاب با خودمانست، با تشکر .
در مورد کامنت محسن عزیز قسمتهایی از گفتار۳۴۵ کتاب برگزیده بنظرم خیلی جالب آمد فرموده اند:”… وقتی می بینم کسانی دعا می کنند و از خدا خواستنی هایی می خواهند از قبیل این که خدایا بچه هایم را نگه دار یا فلان و فلان کن ،خیلی شرمم می آید.««ولی خواستن توفیق و سعادت برای به جای آوردن رضای او به خاطر رضای او، خوب و مفید است و باید خواست »» ، ولی چیز دیگری نباید خواست. ما خودمان را نمی شناسیم ، ولی او همه چیز را قبل از این که واقع بشود می داند ، پس همه چیز را به او واگذار کنیم بهتر است. من مادام العمرم از او چیزی جز رضای او نخواستم.
خداوندا طلب مغفرت و رحمت و خیر وبرکت برای عموم مومنین و مومنات بلکه جمیع مخلوقات از درگاه تو می کنم .این خواستن نیست بلکه اطاعت امر است که می فرماید به همه کمک کنید، اعم از کمک مادی یا معنوی .اما برای خودم یک کلمه نگفتم و نخواهم گفت.
این دنیا راه مسافرتی ماست و دنیای ابدی آن جاست.”
یعنی در دعا میتوانیم از خداوند بخواهیم که توفیق به جای آوردن رضایتشان را به ما بدهند.
محسن ملکی عزیز ، در مورد فرمایشی که داشتید به دلیل آنکه مشکل حقیر هم می باشد ،بنده نیز بسیار مشتاقم راهنمایی شوم.البته بنده نیت کار مردم را راه انداختن را ندارم و این در شما به نظرم چیز مثبتی است ، در بنده کمی متفاوت است. بنده برای دیگران چون “دوست دارم” و “خودم” راضی می شوم کاری انجام می دهم ، یعنی کاملاً بر مبنای “احساس” است و نیت انجام وظیفه در من به حد صفر می باشد.حتماً باید خودم راضی باشم که کاری را انجام دهم و حتی از نیت انجام وظیفه “احساس گناه” هم می کنم و فکر می کنم توهین به طرف مقابل است و تا کاری را با تمام وجود نخواهم برای کسی انجام دهم حتی در حد لیوان بلند کردن هم به خود زحمت نمی دهم و فکر می کنم “عدم صداقت” است.در مورد نیت رضای خدا اگر فکر کنم، اصلاً کاری انجام نمی دهم . چون همش می خواهم بگویم از کجا معلوم و از این پرسش ها دارم،خجالت می کشم بگویم این را برای رضای تو انجام دادم. لذا این وسواس مانع کارم می شود ، بنابراین از روی احساس و قلبم کاری را تصمیم گرفته و انجام می دهم نتیجتاً همیشه تصمیمات عجیب گرفته و کارهای غیر عقلانی و شدتی و افراطی انجام می دهم، طوری که “رضایت کامل” خودم را از لحاظ “احساسی” برآورده کند،البته مورد شما فکر می کنم با بنده فرق کند زیرا به نظر می رسد اگر کسی به نیت کار مردم راه انداختن خدمت به خلقی انجام دهد همان احساس انجام وظیفه باشد و نیتی مافوق علی. ولی من اصلاً بر این پایه نمی روم،نه اینکه رضایت خدا برایم مهم نباشد ، به دلیل وسواس و خجالت و احساسی بودن و…، مجبور به چنین نیتی می شوم برای همین معمولاً کمتر پیش می آید که به بنده اجازه و توفیق کمکی بدهند. در ضمن هر کاری می کنم وقتی اسم انجام وظیفه می آید در وجودم ناگهان قسی القلبی و خشک بودن و نامهربانی و یک سری صفات نقش می بندد که برایم اصلاً جالب نیست،حتی اگر کسی بر مبنای انجام وظیفه کاری برایم انجام دهد ناراحت هم می شوم و اغلب از کسانی که برای رضایت خدا و انجام وظیفه کار انجام می دهند برایم سوال انگیزند و نمی توانم درکشان کنم،در حالی که دقیقاً “عکس” این مورد سفارش شده یعنی “نیت رضای خدا” و “انجام وظیفه” که متاسفانه اصلاً برای حقیر مفهومی ندارد……
با سلام خدمت شیدا عزیز:
اولا تشکر می کنم از صداقت شما که خیلی خوب مسئله را با تجربه خودتون بیان کردید. من همیشه دنبال آن چیزی هستم که از دروس استاد هر کسی در حد بضاعت و ظرفیتش عمل می کند و تجربه اش را بیان می کند، چون منم همین مشکل را دارم. دیشب با همسرم در همین مورد صحبت می کردیم، واقعا جز بزرگان معنوی در این دنیا کسی هست که یک عمل را صدرصد برای رضای خدا انجام دهد و هیچگونه ناخالصی نداشته باشد. یعنی خدا را برای خدا بخواهد. من و همسرم وقتی دقیق شدیم به این نتیجه رسیدیم که در طول این مدت از عمر حتی یک کار را برای رضای خدا انجام ندادیم، همه اش دنبال آن خواسته وجود داشته. البته طبق تعالیم استاد این امری طبیعی است چون ما بشریم و گرفتار پوست و گوشت و استخوان. و روح بشری تکامل یافته و پر نیرو. ما به خودمون تلقین می کنیم که خدمت را برای رضای خدا انجام می دهیم ولی اگر دقیق شویم می بینیم اینطور نیست، و هزاران خواسته پشتش وجود دارد. من که اینجوریم، بقیه را نمی دونم. به نظر من برای اینکه آن حالت قسی القلبی و خشک بودن و نامهربانی را که اسم بردید کم کم جای خودش را با مهربانی و رقیق القلب بودن عوض کند، به گفته استاد باید اعمال نیکمان را بیشتر و بیشتر کنیم، چه به افراد غربیه که نمی شناسیم و می گذرد و توقعی نیز از آنها نداریم، چه به اشخاصی که دوست، فامیل، همکار، و… که همیشه با آنها روبرو هستیم. من چون محدود خدمت به خلق دارم پس اگر یک کار نیک هم انجام دهم مد نظرم می ماند، وقتی دفعات اعمال نیک بیشتر شود معمولا بیاد نمی ماند، شاید همه به نوعی تجربه کرده ایم.( این همان به ضدش عمل کردن است )اولا، این پایه عمل نیک بدی می شود “یعنی زنجیره اعمال نیک” دوما توجه به مبدا دارد، سوما انسان خودش را در معرض نور ولی قرار می دهد، چهارما کم کم، آرام آرام عادت می شود. البته در ابتدا خیلی مشکل است و به نظر من لازم نیست در ابتدا کارهای بزرگ انجام دهیم که توی ذوقمان بخورد و خسته شویم، چون استاد می فرمایند: “انسانها معمولا قدر نشناسند”. اگر کارهای بزرگ انجام دهیم و قدر نشناسی ببینیم مسئله خیلی سخت می شود و درک آن مشکل. مثلا جواب سلام را با لبخند دادن، عبور از محل خط کشی عابرین و احترام به قوانین،و… یادمان باشد بهترین دفاع حمله است. یعنی از رفتاری کاملا بر عکس استفاده کنیم. چون راه مبارزه با نفس به ضدش عمل کردن است. البته جمله آخرم ممکنه برای شما اثر نداشته باشد چون من خودم مدتی گرفتار یک نفس شده ام و می دانم باید به ضدش عمل کنم ولی کوتاهی می کنم و هر بار هم شکست می خورم. چون خودم عمل نمی کنم شاید برای شما هم اثر نداشته باشد. استاد می فرمایند وقتی انسان به آنچه که بیان می کند خودش عمل کرده باشد حرفش اثر دارد. چون ایشان خودشان عمل کرده اند و نتایجه ملموس آن رالمس کرده اند و بدرد آویز گوش کردن می خورد بعدا با توجه به تمام جوانب بیان کرده اند و بخاطر همین گفتارهایشان اثرات مافوق علی و انرژی فوق العاده برای عمل دارد.در آخر بیاید از خودمان سوال کنیم چرا من ( روح ملکوتی ) عقب نشینی کند و روح بشری بتازد، بر عکس عمل می کنم آنقدر محبت می کنم، آنقدر خدمت به خلق انجام می دهم، آنقدر گذشت می کنم، و آنقدر های دیگر انجام می دهم تا روح بشری بفهمد که دیگر کاری از دستش بر نمیآید و خجالت بکشد و عقب بایستد. چرا من : (روح ملکوتی) خجالت بکشد، کوشش کنیم روح بشری خجالت بکشد . مرسی
در ادامه ی کامنت قبلی عرض کنم،رضایت خود را به جا آوردن شاید سخت تر و پیچیده تر از رضای خداوند باشد ، می دانم به نظر عجیب می آید ولی کمال در “سادگی” و “عدالت” است.
بنده برای اینکه خاطر خود را ارضاء نمایم هزار بدبختی باید بکشم، مثلاً اگر خداوند با یک کتاب هدیه دادن راضی باشد بنده باید ۵۰ تا کتاب هدیه دهم تا احساس کنم راضی شدم و تازه به همان هم راضی نمی شوم.
این موضوع کار را در مبارزه خیلی سخت می کند ، برای مثال موارد حاد را در چند مرحله ی “کلی” عرض می کنم (در ضمن اینها شاید در یک ربع ساعت اتفاق بیافتد):
شخصی بار ها به حقوق بنده تعدی کرده باشد ،بخواهم دوباره برایش کاری انجام دهم از طرفی می خواهم با تمام وجود باشد و صداقت هم داشته باشد :
مرحله ی ۱: سریع بستگی به موردی که با آن دست به گربانم صفاتی از قبیل بخل ،انتقام جویی ، حسد ،کینه و…به سرعت از فکرم رد می شود.
مرحله ی ۲ : با هر کدام از صفات باید به سرعت مبارزه کنم و فکر آن را کنار بزنم.
مرحله ی ۳: جای آن صفات ، اینبار نفس از راه عقلانی وارد می شود ،مثلاً اگر این کار را بکنی تأدیب نمی شود ، باز هم یاد می گیرد تعدی کند ، حفظ شخصیت چرا نمی کنی ؟ توقعش بالا می رود،چرا احساسی تصمیم می گیری ؟ مگه تو وظیفه داری به همه کمک کنی ؟ دوباره همه می خواهند تو را بابت این کارت ملامت کنند.کارت اصلاً درست نیست و با این کار عدل را زیر سوال می بری ،حرف شنوی نداری و از این حرف ها…
مرحله ی ۴: باید جواب این افکار را باز به سرعت بدهم و تک تک این ها را با فکری راضی کنم ،از قبیل :مگر مگه مسئول ادب کردن دیگرانی که بخوای با این کار اونو ادب کنی ،اگه خودت جای اون بودی دوست داشتی با تو چطوری برخورد بشه؟ مگه اونم بنده ی خدا نیست؟ مگه خودت اشتباه نمی کنی؟ چه جوری دلت میاد دریغ کنی و…
مرحله ی ۵ : توسط قوه ی شهویه و وهمیه باید درونم را خالی از بغض و هر گونه احساس منفی کنم یعنی مانند تراشکار ،اول با قوه ی وهمیه شرائط خوبی که احساسم راضی باشد را در نظر می گیرم و خوبی های آن فرد را در جایی متمرکز می کنم که کلاً شکل آن فرد متفاوت گردد و احساسم کاملاً نسبت به آن فرد توأم با خیر خواهی گردد ،سپس با قوه ی شهویه به آن “شدت” و “هیجان” می دهم و کمی شکل آن را ظریف تر و قشنگ تر “از نظر خودم” می کنم.
مرحله ی ۶: آن کار را به نحوی که تمام احساسم راضی باشد انجام می دهم خالی از عدم صداقت و احساس گناهی که دارم.
مرحله ی ۷: بعد از انجام کار آنقدر به کارم فکر می کنم که تمام اشتباهاتم جلوی چشمم بیاید ،در نتیجه بسیار از کارم ناراضی می شوم و فکر می کنم کاملاً غلط بوده…
در نهایت احساس خستگی مفرط از نظر فکری می کنم و در عدم رضایت دائمی بسر می برم. ولی خداوند در کمال سادگی و عدالت و عقل و احساس کار انجام می دهد و شاید از ما هم چنین انتظاری داشته باشد .
“ما معمولاً غرورمان نمی گذارد درهای کوچک را ببینیم”
ابتدا از تمام دوستان عزیزی که با هدف کمک به من کامنت گذاشته اند تشکر میکنم.
در جواب به دوست عزیز محمد:
من جای خالی این نیت را بارها در زندگی خود احساس کرده ام.ولی مسئله این است که در هر فرصتی که برایم پیش می اید همیشه به حق هایی که بر گردنم است یا به محبت کردن فکر می کنم تا جلب رضایت خدا.آیا منظور شما این است که تا هدفم را درست نکردم با هدف های علی به افراد کمک نکنم؟
راجع به کامنت خانم نرگس من همیشه از خدا می خواهم که سعادت خدمت به هم نوعانم را به من بدهد.ولی مسئله این است هربار که می خواهم کسی را کمک کنم نیت رضای خدا را فراموش می کنم.
در مورد کامنت خانم شیدا من وقتی می خواهم حقی که بر سرم است جبران کنم یا به کسی محبت کنم سعی می کنم با تمام وجود این کار را انجام دهم تا طرف مقابلم هم از کار من لذت ببرد.ولی من هم از ترس دروغ نگفتن و دو رو نبودن با خدا هیچ وقت شجاعت نام گذاری نیت ما فوق علی بر روی کارهایم ندارم.همین باعث دروری از نیات به قصد رضای خدا می شود.
پرواز عزیز بارها و بارها به گوشمان رسیده که تمامی صفات را بطور کلی نمیتوانیم در این دنیا از وجودمان بشوییم به گفته استاد الهی شناخت همین صفات یعنی رفتن نصفی از راه همین ذره ذرها و بار ها و بارها شکست خوردنها لازمه سیر کمال است . البته من مطمئنم که خود شما همه اینها رو بهتر از من حقیر میدانید .ولی من با تجربه ای که خودم نوشتم متوجه شدم مهمترین عامل مبارزه با توقع مبارزه با غرور است من چرا از برخورد طرف مقابلم دلشکسته شدم چون احساس کردم (کوچک) شدم خجالت کشیدم و بروز این احساسات هم از غرور است تازه طرف مقابل من بدون هیچ گونه توهینی جواب منو داد ولی باز هم “غرور ” خوشش نیومد مادامی که اینجا هستیم از بین بردن این “جرثومه”کاری است محال ممکن فقط تلاش کنیم و دست به دعا که دستمان از دامن خدا کوتاه نشودبقیه اش با خداست
با سلام به تمامی عزیزان در جواب شیدا جان اقای دکتر بهرام الهی در کتاب طب روح صفحه ۶۲ در جواب سوالی که از ایشان پرسیده بودند “انجام وظیفه کردن انگیزه چندان دلپذیری نیست… فرمودند : در ابتدا انگیزه دلپذیری نیست ،اما کم کم که از فطرت واقعی خود اگاه شدیم ،انجام وظیفه بسیار خوشایند میگردد و این توصیه را هم کرده اند که نوعدوستی از روی همدردی و محبت به دیگران مربوط به مراحل بسیار بالای معنوی است وقتی انسان فقط از روی انجام وظیفه اعمال خیر انجام میدهد و نیت رضای خدا رو در نظر نمیگیرد اقای دکتر در این مورد فرمودند : این اعمال ذخیره معنوی انها را افزایش میدهد و به علاوه انها را اماده دریافت هدایت مبدا میگرداند تا جایی که به اگاهی برسند . و پیرو کامنت ۴۷ در صفحه۶۰ همین کتاب از ایشان سوال شده: وقتی عمل خوبی انجام میدهیم ، بسیار مشکل است که احساس غرور نکنیم ، در این صورت بهتر نیست که اعمال خوب را انجام ندهیم؟ جواب دادند طبیعتاً پس از انجام عمل نیک ،فرحی به انسان دست میدهد که عادی است. در پاسخ شما باید عرض کنم که فایده انجام اعمال نیک بیشتر از زیان غرور ناشی از ان است
پرواز عزیز بنده نیز سوالی مشابه سوال شما در کامنت ۳ داشتم(البته در مورد توقع از خداوند بود) محمد عزیز مطالب بسیار جالبی فرمودند که می تواند برای شما نیز راهکار خوبی باشد.
در مورد توقع از دیگران ، بنده در برخی اطرافیانِ بی توقعم، چیزی که دیدم اینست که این افراد نمی خواهند “محتاج” دیگران باشند ،حتی بر مبنای انگیزه ی جلب منفعت هم بخواهیم حساب کنیم به نفعمان است در مقابل انجام کارهایی برای دیگران می کنیم توقعی نداشته باشیم.اگر توضیحی در مورد محتاج نبودن خواستید بفرمایید تا با مثالی شرح دهم……
ضمن سپاس از دوستان عزیزم (ع-علی،sofi) ،ممنون که بنده را راهنمایی فرمودید.ع-علی عزیز انشاءالله سعی میکنم به فرمایشات شما عمل نمایم.
محسن عزیز ،شاید بهتر باشد برای نیت خود اسمی نگذاریم که خیلی وسواس نگیریم و فقط سعی کنیم آن را به بهترین وجه ممکن که از دستمان بر می آید انجام دهیم وبگذاریم خود مبدأ نسبت به نیتِ ما تصمیم بگیرد.البته این موضوع هنوز برای بنده سوال است.
برای مثال در گذشته کمی موسیقی کار می کردم، همیشه موقع آهنگ نواختن دچار وسواس می شدم که الان باید به چه چیز فکر کنم؟ به خدا فکر کنم ؟ به چیزی که دوست دارم فکر کنم ؟به صحنه هایی که لذت می برم فکر کنم؟ به هیچی فکر نکنم؟ خلاصه آنقدر با خودم درگیر می شدم که در نهایت کلافه شده و ساز را کنار می گذاشتم.بعد مدتی متوجه شدم به همان نت ها و موسیقی اگر فکر می کردم بهتر بود و اینکه در آن زمان توجه کنم نت ها را به دقت و سر جای خودش اجرا کنم و از همان هم لذت ببرم.
در انجام کارها نیز شاید گاهی باید چنین رفتار کرد و توجه را معطوف به نحوه ی انجام کار نمود.
باز هم البته نیازمند راهنمایی دوستان هستم و در این زمینه همیشه ضعف داشتم……
م.ش عزیز..
بله.اگر لطف بفرمائید و توضیح بیشتری در مورد محتاج نبودن بفرمائید و با مثالی مساله را باز کنید که ممنون شما میشوم…
در جواب دوستان عزیز و گرامی شیدا و محسن..
همانطور که در کامنت ۵۹ دوست عزیزمان sofi فرمودند و به مطلب کتاب طب روح اشاره کردند و همانطور که خودتان فصل نیت از کتاب طب روح را خوانده اید ما باید سعی کنیم که نیتمان را مافوق علی کنیم. در سوال و جوابهای همان فصل آمده است وقتی صحبت از نیت مافوق علی میشود منظور نیت مافوق علی “تلقینی” است وگرنه نیت مافوق علی واقعی فکر می کنم از توان من یکی که خارج است.
روی همین اصل, من سعی میکنم در طی روز چند بار در انجام کارها نیت رضای خدا را به خودم یادآوری کنم. وقتی دارم کار انجام میدهم می گویم خدای برای رضایت شما کارم را انجام می دهم..اگر به کسی کمکی می خواهم بکنم سعی میکنم نیت رضای خدا را اول یادآوری کنم… حدود یک سالی است یا شاید بیشتر که با دو بار چک کردن نیتم در روز شروع کردم.. الان که نگاه می کنم می بینم که خدا را شکر, خدا لطف کرده و تعداد دفعات چک کردن نیتم در طی روز بیشتر شده(امیدوارم خودشان هم این حالت را حفظ کنند). چند روز پیش در عین خستگی پاشدم و کاری برای کسی انجام دادم همانجا در فکرم گذشت که خدای برای رضایت شما… وقتی رفتم و آن کار را انجام دادم طرف مقابل به طرز بدی با من برخورد کرد( البته او هم از روی خستگی این طور برخورد کرد) برگشتم و کمی ناراحت شدم ولی سریع به فکرم آمد من که برای او این کار را نکردم…خدایا برای تو این کار را کرده بودم و بدون ناراحتی خوابیدم.
فکر می کنم وقتی توصیه ای به ما شده بهتر است آن را به همان شکل انجام دهیم.. فرموده اند نوعدوستی از روی همدردی و محبت به دیگران مربوط به مراحل بسیار بالای معنوی است..خب پس اگر نفس من, جور دیگری می خواهد به من القاء کند اشتباه است و شیدا جان همانطور که خودتان فرموده اید به نظرم بیشتر از غرور و حظ نفس است. در ضمن از تجزیه و تحلیلی که انجام داده بودید خیلی لذت بردم. ممنون
sofi عزیز…
از راهنمائی تان خیلی ممنونم. بله حق با شماست.حقیقتش خیلی احساس سنگینی می کردم و می کنم.. یک لحظه دلم خواست که ای کاش این وزنه های سنگین توقع که به پایم بسته شده است باز میشد تا سبکتر می توانستم حرکت کنم..وگرنه همه فرمایشات شما را قبول دارم. می دانم که توقع از غرور است و نمیشود یک دفعه خود را از عیب این چنینی شست… و مهم تلاش و کوشش است نه نتیجه. ولی یک لحظه دلم سبکباری و آزادی بی توقع و انتظار بودن را خواست. ممنون از شما
با تشکر از تمامی دوستان، محسن عزیزم در مورد مطلب کامنت ۵۷ شما دقیقا با مطلب ۵۹ صوفی عزیز حق مطلبی که حقیر میخواستم عرض نمایم ودر ذهنم بود خیلی کاملتر ادا شده است ولی رضای خدا مبحث بسیار عظیمیست و قابل بحث طولانی ، م.ش عزیز ممنونم که کامنت بی ارزش حقیر در یاد گرانقدر شما باقی مانده بود.
سوال پرواز عزیز (توقع):اگر بتوانیم به سوال محسن گرامی (کار برای رضای خدا)در روح خودمان پاسخ کامل تری دهیم (در خودمان خوبتر جایش بیندازیم)مطلب توقع از غیر خدا هم بسیار برایمان کمرنگ خواهد شد چون وقتی برای خدا کار انجام می دهیم وقتی رضایت و خوشحالی و نظر خداوند (که از طریق نفس ملمهمه و مطمئنه وقتی فقط برای او کار کرده ایم ندای رضایتش را به گوش ما می رسانند) برایمان مهمتر می شود قاعدتا انتظارمان از دیگران کمتر خواهد شد زیرا ما با انسانهای ناکامل دیگر در ذهنمان کاری نداریم بلکه می خواهیم آن بینهایت ِ را راضی نماییم پس انتظار پاداشی هم (مالی و عاطفی و…) از دیگران قاعدتا کمتر خواهیم داشت چون سر و کار فکرمان با خداست کمتر به تشکر و قدرشناسی مخلوق قاعدتا فکر خواهیم کرد،کلا خداوند با وجوده تطهیر کننده شان کمتر اجازه فکر کردن به دیگران و خطاهایشان به ما می دهد .پس این دو سوال پاسخشان بهم بسیار مرتبط است البته صوفی عزیز هم غرورمان را بعنوان عامل دیگری از توقع داشتن از دیگران مطرح فرموده اند که بینهایت عامل درست و زیباییست.
کامنت های شیدای عزیز هم برایم بینهایت جالب بود (مخصوصا ۵۴) چون حال حقیر را به زیبایی بیان نموده اند از کامنت ع-علی عزیز هم سلوک بکمک همسر برایم بسیار ایده دهنده بود که در زندگی خودم بتوانم پیاده نمایم و انرژی گرفتم . از م.ش عزیز هم خواهشمندم اگر تمایل دارند توضیح بیشتری در مورد کامنت ۶۰ شان بفرمایندممنون می شوم.با تشکر
با سلام در مورد کامنت ۵۱ از پرواز گرامی تعریف توقع بطور ساده شاید این باشد: داشتن ِ «خواسته» از خدا یا خلق خدا یا کائنات و موجودات و… برای ارضای نیاز مادی، معنوی ، عاطفی و… در ماپس بطور خلاصه با توجه به معنای توقع بنظر می رسد برای کم کردن توقع باید به تدریج علت ِ آن ، که «خواسته های بر خلاف ِ حقّمان» است را ، از خداوند ،جهان ، دیگران و کائنات و… در درونمان ،کم نماییم .
دیگر اینکه سعی کنیم در فکرمان بیشتر به خواسته های دیگران بها دهیم وقتی خواسته های دیگران مقداری از فضای خواسته های خودمان را در ذهنمان گرفت به همان اندازه توقع ما از دیگران برای حرکت در جهت ِ خواسته های ما ،به توقع ِ ما از خود، برای حرکت در راستای خواسته های به حق دیگران تبدیل می شود یعنی حرکت ِ تدریجی از خودخواهی به دگر خواهی .
با نشکر از محمد عزیز , شیدا و سایر دوستان
راجع به کامنت خانم شیدا:
با برداشتتان راجع به تجربه نوازندگی کاملا موافقم.ولی به نظر من در هنگام خدمت به خلق و کمک به دیگران قبل از شروع کار انگیره لازم است و این نیت است که به شخص انگیزه می دهد.
همچنین راجع به کامنت محمد عزیز نیز سوالی دارم:
آیا در هنگام انجام وظیفه و یا انجام کارهایی که از ما توقع می رود زدن برچسب نیت مافوق علی بر کارها صحیح است؟
م.ش عزیز
ممنون می شوم اگر مثالتان را در مورد محتاج نبودن بفرمایید،زیرا بنده نیز در این زمینه بسیار ضعف دارم….
با تشکر
متشکر از دو ست عز یز م گا منت ۵۵ من هم این مشکل را دارم .
وقتی در تنهایی با خود فکر میکنم میبینم اصلا نه با خود م صداقت دارم
نه با خدا.البته که با خدا صداقت داشتن به نظر من خیلی راحت نیست
تا وقتی انسان نتواند با خودش صادق باشد چطور می توانت که با خدا صادق باشد.و اینکه کاری را برای رضای خدا انجام دهم ;تا به حال
فقط تلقین کردم همین طو ر که استاد فرمودن از هر کس در حد توانش
توقع دارن .امید وارم که بتوانم با کمک خداوند مهر بان اگر کمکی از
دستم بر میاید برای رضای خدا باشد.بدون کمک او هیچ کاری شدنی
نیست.
با سلام:دوست عزیز اقای محسن ملکی در جواب سوال شما چون خود من هم همینطور هستم .ولی تا جایی که من از تعالیم استاد فهمیدم این است که وقتی دلی را شاد کنیم دل ذره از ما شاد شده در واقع خدای درونمان را شاد کرده ایم و این یعنی رضایت خدا وقتی بطور مرتب اینطور جلو رفتیم خدا خودش ما را در مرحله بالاتری قرار میدهد که دیگه رفیق و غیر رفیق برایمان مطرح نباشد:چنانچه استاد در گفتارهای زیادی به این موضوع اشاره کرده اند مثلاً در گفتار ۳۷۵اثارالحق جلد ۲ فرموده اند: علت اینکه محبت به خلق بسیار خوب است و نتیجه فوق العاده دارد اینست که هر کس با خدا دو رابطه دارد ،مستقیم و غیر مستقیم.بعلت اینکه روح از نشاه فیض واجب الوجودی است،رابطه مستقیم ایجاد میشود .چنانچه به کسی محبت کنی و قلبش را بدست اوری،میتوانی از رابطه مستقیم او نیز که به همان مبدا منتهی میگردد استفاده کنی، بنابراین میشود دو سیم.یعنی با دو سیم از مبدا واجب الوجودی نیرو و فیض میگیری،کسی که قلبی را تصرف کند مثل اینست که کعبه ای را خریده.
با سلام به همه دوستان سوال محسن گرامی مرا وادار کرد تا سوال مشابهی را مطرح کرده وتجربه چند روز پیش را خدمت دوستان عرض کنم
چندی پیش در معرفت آن لاین در قسمت سوال وجوابها تعجیل ؛ در سلوک ومعنویت مطرح شده بود ؛ راستش کمی دستپاچه شدم دیدم من اصلا تعجیلی ندارم ودارم زندگی میکنم باهمه فرازونشیبهای مرسومش . ولی کلمه تعجیل مرا بسیاربه فکر فرو برده بود تا اینکه خبر شدم دوستم , عزیزی را از دست داده و قرارشد برای مجلس عزاداری بروم کسالت هم داشتم ودر بستر بودم تصمیم گرفتم بروم یادم امد چند سال پیش برای مراسمی که من داشتم امده بود و برایم خیلی هم زحمت کشیده بود گفتم پس به هرصورت میروم چون هم خدا میپسندد دلی شاد شود ؛ هم وظیفه دوستی وانسانیت است ؛ هم اینکه حقی به گردنم دارد . نفس گفت تو مریضی از تو توقعی که ندارد ! ! به هرصورت برخاستم ورفتم در طول راه با دوستی صحبت میکردم گفتم من تازگی کمی نگرانم ومعنی تعجیل را نمیفهمم ونگرانم که هیچ کاری برای آنطرف نکردم حداقل کار به این کوچکی ( رفتن به مجلس ختم ) را که میتوانم بدهم انجام دادم ، آن دوست گفت این کار که برای رضای خدا نمیشود ؛ جبران کاریست که برایت کرده , وضمنا همه کارهایی که ما انجام میدهیم انجام وظیفه است به اوگفتم درست ، ولی من هرکاری میکنم میگویم خدایا برای رضای تو . باوجودیکه میدانم وظیفه هم هست ، کما اینکه اقای دکتر در معنویت یک علم است ص ۳۳ فرمودند پزشکی که بیماران را ازروی وجدان معالجه میکند یا دانشجویی که با جدیت درس میخواند تا در اجتماع مفید باشد ……….همین که با توجه به خداوند وبر طبق وجدان واخلاق عمل میکند میتوان گفت درحال عبادت ومراقبه است و در ادامه به آن دوست گفتم مگر پزشک ومعلم وقاضی وغیره حقوق از اداره شان دریافت نمیکنندد پس نمیتوان گفت در قبال کارشان پول میگیرند وهیچگونه اجر معنوی ندارد کافیست فقط نیتش را بچرخاند کیفیت کارش هم عوض میشود ومافوق علی میشود . آن دوست اصرار داشت که نه ؛ به نظر من همه اینها انجام وظیفه است. وذخیره فرق دارد .گفتم راستش از پشه ای ناتوانترم که بتوانم ذخیره ای جمع کنم ولی طبق فرمایش استاد * مبارزه با نفس ایجاد ذخیره میکند * ومنهم چون امروز سعی کردم با تنبلی وسستی ناشی از مریضی مبارزه کنم شایدهمین را خدا بپسندد . اما راستش وقتی از او جدا شدم کمی سنگین بودم لحظه ای آن خدا یی را که او توصیف کرد خیلی دور دیدم ! حال دوستان مرا راهنمایی بفرمایند اگر همه کارهای ما انجام وظیفه باشد و حقهایی باشد که به گردنمان است …. پس چکار کنم ذخیره بدست اورم؟ همیشه تصور اینکه وقتی از این جهان رفتم *او * نگاهم نکند احساس سوختن میکنم .
با پوزش ازیاده گویی
با دیدن کامنتِ اشکان عزیز ، به نظرم جایی برای ابهام نمی ماند،در کوتاهترین حجم ،آنچه حاق واقع است بیان شده،متشکرم……
(_)گرامی (کامنت ۶۳) از فرمایشاتتان استفاده کرده و انشاء الله سعی می نمایم عمل کنم. بله در آخر کامنتتان درست فرمودید ،این ها همه از غرور بنده و لذت نفس است. امیدوارم بنده نیز روزی از آن ها رها شوم..
مهر عزیز ،خوش به سعادتتان ! انجام وظیفه و تلقین نیت مثبت چیزیست که همیشه با آن مشکل دارم و خیلی خوب است که شما این ها را می توانید رعایت کنید.
در ضمن با خدای خودتان ارتباط داشته باشید بهتر است ،هر کس ارتباط مخصوص خود را با خدایش دارد . خداوند به نهایت مهربان و کریم است و خشکی گراییهای ما باعث می شود تصور عموم نسبت به او نادرست شود
با سلام
دوستان عزیز! آیا بنظر شما افسردگی شدید از “توقع” ناشی می شود؟
با تشکر
با سلام و احترام
راجع به جمله ای از اواخر مقاله فکر می کردم “ما هم همان طبیعت را داریم و در بعضی موقعیتها رفتار ناسپاسانهی مشابهی از خود نشان میدهیم”. انواع قدرنشناسی هایم به یادم آمد: دوستی که آمده حالم را بپرسد و من سرد و یخ با او برخورد می کنم، خانه ای که همیشه مرتب و غذائی که همیشه حاضر است ولی دریغ از تشکر و قدر شناسی من، کسانی که کاری بزرگ برای من انجام داده و منتظر سپاسگذاری بوده اند ولی طوری رفتار کردم که انگار وظیفه شان بوده و باید انجام می دادند… و شاید استادی که راه و رسم انسان شدن را به آسان ترین شکل در اختیارم گذاشته ولی من نه تنها به آنها عمل نمی کنم (قدر شناس نیستم)، بلکه اگر عمل بسیار کوچکی هم انجام دهم، انتظار دارم بهترین اتفاقات برایم رخ دهد و جزو نزدیکان به حساب آیم و دنیا و آخرتم تامین گردد!
با تشکر از zasa عزیز که بنده را نیز به یاد برخی قدرناشناسی هایم انداختند …
در جواب دوست عزیزمان “A” ،اینکه الزاماً از توقع ناشی شود، فکر نمی کنم ، افسردگی از نارسایی قوه ی شهویه است و ممکن است به هر اختلالی پیرامون آن برگردد ، ولی در خود بنده بسیار شده که از توقع زیاد (مخصوصاً از مبدأ) دچار حالت افسردگی شوم،ولی این افسردگی ها باید ریشه یابی شود تا عامل اصلی را بتوان شناخت……
مهر عزیز خدا بسیار مهربان و رحیم است سلوک و رابطه هر کسی با خدا مخصوص خودش است . این تجربه شما مرا بیاد شعر موسی و شبان انداخت هر طور که فکر میکنیم به خدای عزیز نزدیکتر میشویم همانطور رفتار کنیم محاسب خودش میداند که چطورحساب کند .
… عزیز , خیلی ممنون از پاسخ بسیار دلگرم کننده وامیدوارانه شما .
سلام به تمام عزیزان .وقتی این گا منت ها را می خواند م به خود گفتم پس من برای سلوکم هیچ کاری نکردم و نمی کنم .
پس به قول دوست عزیزمان منهم یکی از بد ترین ها هستم که قدر نشناس می باشم.اولا توقع زیادی
از همه دارم و بخصوص از خداوند *.اگر کوچکترین قدمی بردارم پیش خود م فکر میکنم چه آد م خوبی هستم .در صورتی که
همین توقع داشتن خودش دلیل بر این میباشد .که نتوانستم کاری را برای رضای خدا انجام بدهم .مدتی مشکلی برایم پیش آمده که طا قتم
بسر آمده.متا سفانه خیلی ناشکری میکنم و غرغر می کنم .البته خودم بعد از چند لحظه پشیمان می شوم که گاهی دیر است برای پشیمانی
امیدوارم خداوند خودش به همه ما کمک کند و من را هم یاری دهد تا بتو انم با این اژدهای درونم مبارزه کنم.با تشکر از متیس و دوستان عزیز.
از تمامی دوستانی که به من پاسخ دادند صمیمانه تشکر می کنم. در رابطه با توقع از خداوند که مطالب دوستان در کامنت ۷ برایم خیلی کمک کننده بود. در رابطه با توقع از افراد و دیگران هم همانطور که فرمودید اینکه برای رضایت خدا کارها را انجام دهیم باعث میشود از دیگران انتظاری نداشته باشیم و اینکه بتوانیم به جای اینکه مثل افراد محتاج دائم به دنبال برآوردن نیازهای خودمان از طریق این و آن باشیم, بهتر است مثل افراد بزرگوار و با مناعت طبع سعی کنیم به جای این همه “محتاج ” بودن که م.ش عزیز به آن اشاره کردند سعی کنیم نیازهای دیگران را برآورده کنیم و یک مقدار به سمت دیگرخواهی به جای خودخواهی ام حرکت کنم.
ضمنا اشکان عزیز فرمایش شما که می فرمائید برای کم کردن توقع باید به تدریج علت ِ آن ، که «خواسته های بر خلاف ِ حقّمان» است را در درونمان ،کم نماییم کاملا صحیح است فقط متاسفانه مشکلی که هست این است که خیلی اوقات تشخیص همین خواسته های”بر خلاف حق” یا “مطابق با حق” مشکل است یعنی گاهی آدم فکر می کند که مسائلی حقش است در حالیکه اگر حساب و کتاب و پرونده واقعی خودش را بداند میفهمد که همچین حقی ندارد اینجاست که دعای دوست عزیزی که فرمودند خوب است هر روز به خدا بگوئیم که خدایا هر چه به من عطا کرده ای بیشتر از حد استحقاق و لیاقت من است به من توفیق بده که با توقعات بی جای خودم مبارزه کنم به نظرم واقعا لازم است.
در رابطه با سوال دوست عزیز ؟ (کامنت ۲۰)
در پاراگراف آخر از ص ۲۳۴ راه کمال آمده است که “تنها در گرماگرم این مبارزه درونی است که شخص متوجه میشود بدون کمک خدا هیچ نتیجه دائمی قابل توجهی عایدش نمیشود و همچنین متوجه میشود که اراده اش به تنهایی, بدون حمایت و نور “او” قادر به انجام کاری نیست. با ایمان به خدای حقیقی است که می توان نور او را که حاوی هدایت و انرژی است, جذب کرد. وگرنه بدون آن, سرکوب مداوم انگیزش های نفس اماره موجب وازدگی, ایجاد عقده و دیگرا مشکلات روانی میشود. نظر “او” اثرات روانی زیان بار ناشی از این سرکوب ها را خنثی می کند.” و در ص ۲۴۳ از همان کتاب آمده است… بدون این نور( نور مبدا) خودشناسی میسر نخواهد شد و…طریفه دریافت نور الهی این است که توجه خود را به سوی او معطوف داریم.
البته اینکه تشخیص بدهیم عمل صحیح و به حق چیست و اینکه حق روح و جسم خودمان را در نظر بگیریم هم مهم است و اینکه به نیت رضای خدا کارها را انجام دهیم..مبارزه به نیت رضای خدا و توجه به او خیلی از مسائل را حل می کند. درست است که بعضی اوقات مبارزاتی خیلی با فشار ممکن است توام باشد ولی فکر می کنم اگر به “او” متوسل بشویم می توان این فشارها را “رد” کرد. همانطور که فرموده اند نظر “او” اثرات روانی زیان بار ناشی از این سرکوب ها را خنثی می کند. من یک بار برایم پیش آمده که مبارزه خیلی سختی کرده بودم به حدی که فشارش از توانم خارج بود و کاملا تعادلم را به هم ریخته بود که در آن موقع هم واقعا خدا به دادم رسید و آنقدر به انحاء مختلف به من محبت کرد که درد آن فشار مبارزه را از وجودم برد. بنابراین فکر میکنم متوسل شدن به او و به نیت خدا مبارزه کردن خیلی مهم است.
در جواب دوست عزیز A
به نظرم افسردگی تفریط قوه شهویه است همانطور که در ص ۴۹ راه کمال آمده است ” تفریط آن(قوه شهویه) به بروز افسردگی و نوعی بدبینی و… می انجامد” ولی فکر میکنم توقع زیاد از دیگران و انتظاراتی که برآورده نمیشوند هم در ایجاد افسردگی می توانند موثر باشند.
A عزیز
برای اینکه بهتر درک کنیم، اول باید ریشه یابی کنیم. ریشه افسردگی و توقع بی جا. اگر اشتباه نکنم افسردگی ریشه در قوه وهمیه دارد، و توقع بی جا در حرص و طمع ریشه دارد. به نظر من نمی توان گفت توقع باعث افسردگی می شود، زیرا علتهای فراوانی دست به دست هم می دهند تا معلولی بوجود بیاید. شاید می توان گفت که اثر بیشتری دارد، باید دید که چه دلائلی در زندگی وجود دارد که انسان پر توقع می شود، اول جلو آنها را بگیرد. مثلا کمبود شخصتی، کمبود مالی، کمبود اینکه می خواهد ابراز وجود کنه، کمبود مدارج علمی مثل اینکه من درس نخونده ام و دیگران مدرک تحصیلی دارند و سر کار میرن و… . وقتی فکر پرورش پیدا کنه قوه وهمیه هم تربیت می شود و از وهم وخیال و غیره که برای روح زیانبار است، بطور صحیح استفاده می کنه و مطمئن میشه خدا عادل است و هیچ چیزی را بدون علت به کسی نداده و این زندگی برای هر کدام از ما بهترین موقعیت است که در اختیارمان قرار گرفته.
با سلام مجدد
از جناب مهر به خاطر تجربه ای که بیان نمودهاند تشکر می کنم.زندگی من هم پر است از این سوال دو گزینه ای.از طرف دیگر می ترسم که با فریب دادن خود در محضر خدا شرمنده شوم.واقعا نمی دانم که می شود مهر نیت الهی را بر کار هایم بزنم یا نه.
راجع به سوال دوست عزیز A(کامنت ۷۵)
به نظر من یکی از دلایل اصلی اقسردگی و گوشه گیری توقع زیادی از دیگران است.وقتی ما در ازای کاری که برای کسی انجام داده ایم در وجود خودمان توقع ایجاد کنیم ممکن است طرف مقابل توقع ما را برآورده نکند.وقتی که چند بار این عمل اتفاق می افتد باعث می شود که ما نسبت به اشخاص بدبین و در نهایت از افراد اطرفمان بریده می شویم.من نیز در بین دوستانم به این عارضه گرفتار بودم تا اینکه فهمیدم کلید حل مشکل در وجود خودم است.
با تشکر از همه دوستان برای نظرات مفیدشون ،در مورد تشخیص توقع بجا یا نابجا از مخلوق ،وقتی از کسی ناراحت می شوم و کاری کرده که توقع نداشته ام معمولا شخصا همیشه تمام حق را به خودم می دهم و نمی توانم هر چقدر هم که فکر می کنم درصدی حق برای طرف مقابلم قائل شوم …مغزم انگار قفل میشود و این میتواند از خود خواهی و غرورم همانطور که دوستان اشاره کرده اند باشد ولی وقتی همان صحنه را از دید ناظر سوم نگاه میکنم یعنی فکر و تصور میکنم که دقیقا همان حرکت یا اتفاق برای شخص دیگری افتاده و من دارم موضوع را بیطرفانه بررسی میکنم تا رهنمودی !!!برای کمک فکری ! به فرد مظلوم صادر کنم در آنصورت حق و وظیفه را بهتر و بدون خود خواهی و بطور منصفانه تری قضیه را از ابعاد و زوایای مختلفی میتوانم ملایمتر بررسی کنم و عجب انسان open -minded ایی در اینحالت میشوم!در این حال اغلب حق (با تاثیر خودخواهی کمتری)برایم افشا می شود و معمولا دیگران را خیلی بیشتر درک میکنم. در مورد توقع از خداوند هم جمله تلقینی پرواز عزیز بسیار جالب و برایم بسیار قابل عمل بود. ولی کلا این عقیده را قبول ندارم که تمام توقعاتمان از دیگران (مخلوق)را میتوانم با یک عبارت تلقینی حل وفصل نمایم (البته کسی هم اینو نگفت) چون جایی شاید لازم باشد که متوقع بود و جنگید و بسیاری از جاهای دیگر را نیز بهترست گذشت کرد و این با تحلیل کردن تمامی موارد حق و وظیفه بطور تک تک میسر است البته توصیه های کلی بزرگان در گذشت کردن یا نکردن و کلا تحلیل موضوع و یافتن راه صحیحتر بسیار کمک کننده است .
با سلام در مورد سوال A گرامی ،با نظرات دیگر کامنتها کاملا موافقم که اختلالیست در قوه شهویه و باید بدنبال علتها و ریشه هایش در روح و روانمان بگردیم بنظرم (به غیر از اختلالات فیزیکو شیمیایی مغزی و ژنتیک و هورمونی و… ) اغلب عوامل افسردگی را در توقع بیش از حد از شرایط ،جامعه ، خداوند ،خود ، تقدیر و… و نداشتن دانش لازم معنوی برای حل وفصل این توقعات تلنبار شده میتوان یافت این توقعات ِ بی پاسخ در روح و روان فرد تمرکز یافته و مایوس شدن از کشف راه ِ نجات و پوچ گرایی (زندگی بدون هدفی والا و ارزشمند) که از مکاتب و عقاید اشتباه معنوی ناشی می شود نیز بر آنها افزوده می شود مثال: وقتی فردی انتظاراتی دارد مثلا داشتن پدر و مادری مهربان ،دوستانی خوب ، کاری راحت و پردرآمد ،شکل و شمایلی زیبا ،رئیسی مهربان و… و دانش معنوی لازم را نیز ندارد که مثلا به خود تلقین نماید که هدف اصلی زندگی اینها نیست و مثلا این محیط سخت برایش گذاشته شده که گناهان زندگی های گذشته اش پاک شده و بتواند با نیکی در شرایط سخت ،جبران گذشته اش را بنماید و ذخیره معنوی جمع نماید و … و اصلا این مفاهیم را نیز اصلا قبول هم ندارد ، بهمراه عوامل دیگری که دوستان اشاره فرمودند نتیجه اش می شود حداقل اختلال در قوه شهویه ،یعنی فرد ، دیگر از زندگی اش حداقل لذت نمی برد ،چون تعالیم درستی هم ندیده ،زیبایی های معنوی که از نیک بودن و محبت کردن و ارتباط عاشقانه با خدا و… در زیر پوسته ی ظاهرا خشن دنیای مادی جریان دارد را نیز نمیتواند درک نماید پس بیشتر ناراحت شده و گوشه گیری و عدم تحرک فیزیکی و مشکلات جسمی و مالی و… بر تالمات روحی اش می افزاید و این شاید به نوعی عکس العملی هم از زجرهایی که فرد در زندگیهای فعلی و گذشته اش به دیگران داده است نیز باشد…
صوفی عزیز از پاسختان ممنون .
استنباط قلبی من هم همانطور که شما فرمودید خدا منبع عظیم مهر ومحبت وگذشت و … میباشد .
مهرداد عزیز… جمله ای که به نظرتان جالب بود را من نقل قول کردم.دوست عزیزی در کامنت ۵ این مطلب را فرمودند که من هم استفاده کردم.
در مورد توقع و ارتباط آن با ناخرسندی از زندگی و عصبانیت قسمتهایی از گفتار ۳۵۷ از کتاب برگزیده بسیار جالب بود: ” …عصبانیت مرض بسیار بدی است هم ضرر روحی دارد ، هم ضرر جسمی.گله مندی و عصبانیت بعضی ها بیش تر به علت انتظاراتی است که از دیگران دارند و آن طور که خودشان را آماده کرده اند و انتظار دارند ،دیگران یا جامعه آن طور پاسخ گو نیست. ناملایمات حاصله باعث می شود که شخص ناراحت شود و فکر کند که من این طور کردم ، چرا آن ها آن طور کردند. در این جا نباید ناراحت شود، بلکه باید «توقعش را کم کند» ،رویه ی انسانیت را در مقابل جامعه و تمام شئون ظاهر و باطن رعایت کند ، اعم از این که دیگران از او قدردانی بکنند یا نکنند . وقتی بی نظر شد ، دیگر ناراحت نمی شود و گله نمی کند. …”
نیمای گرامی به نظرم پاسخ جامع وکاملی فرمودید بسیار سپاس گزارم . من کاملا درکش کردم چون مدتی گرفتار این طوفان بودم فقط یادم است که در کوران مشکلات مالی وعاطفی وخانوادگی و..غیره که بودم وهمه چیز مثل آوار بر سر آدم خراب میشود یادآوری اینکه در زندگی قبل اینقدر بد بودم و اینهمه بلا به سر آدمها اوردم !, و الان این عقوبتش است , نیز به عوامل افسرگی بیشترم انجامیده بود ولی تنها راه چاره من همانطور که کامنت شماره ۸۲ عزیز فرمودند بود .
دوست عزیزم (—)، (کامنت ۸۲)، از اینکه سوال حقیر را مورد توجه قرار داده اید متشکرم،مخصوصاً از پاسخ خوبتان.راستش به تازگی فقط در مورد این فکر می کنم که اگر خدا توفیقی را برای خدمتی به بنده می دهد ،خیلی از خودم ندانم و باور داشته باشم از من نیست،حتی اسم خدمت هم نمی خواهم روی ان بگذارم ،بیشتر آزمونی است برای خود شناسی. از آن سوالم هم خجالت می کشم ،هرچند هنوز درونم باقی است، ولی متاسفم که چنین اعمالم در نظرم بزرگ می آید……
دوست عزیزم A ،بنده نیز گاهی اوقات بر روی حالاتی که در خود می بینم قضاوت می کنم که فلان عارضه را دارم، بنابراین برچسب افسردگی شدید ممکن است قضاوت نادرست ما باشد.شما مشتت را به دیوار بزن ،کسی هست که بتواند ادعا کند درد ندارد؟!! اگر شرائطی سخت برای شخصی پیش آید مسلماً رفتار روزانه اش تغییر خواهد کرد و ممکن است متعجب شود چرا من نمی توانم دیگر کارهای سابق را انجام دهم ؟! ولی آیا با دست جراحت دیده می توان به همان میزان دست سالم کار کرد ؟ نتیجتاً این تغییر شرائط ما را به سمت نگرانی شدید ،افکار منفی و…پیش خواهد برد .بنابراین دوست عزیزم همه ی ما به نوعی درگیر این مبارزات هستیم ،یکی مانند بنده این مبارزه را نمی پذرید و تنبلی می کند،نتیجتاً همیشه شرمنده و خجالت زده است و یکی مانند بسیاری افراد می داند به صلاحش است و مبارزه می کند،در آخر اینکه امیدوارم خدای مهربان و کریم همیشه کمک حال همه مخلوقات باشد و ما را تنها نگذارد……
با سلام علاوه بر مطالبی که دوستان گفتند در مورد افسردگی گفتار ۳۶۲ از کتاب برگزیده بسیار زیباست:”کسی که ایمان دارد در دنیا و آخرت همیشه شاد و خرم است ،چون ایمان چیزی است که نه زوال دارد نه تمام می شود و نه فانی می شود در صورتی که از مادیات هر چه داشته باشید فانی است …”.
دوست عزیز کامنت۹۳ این شرایط را که شما دارید فکر میکنم برای خیلی ها پیش می آید .در هر صورت برای من بارها پیش آ مده .و همینطور که شما گفتین.
فقط خداوند مهربان وکریم کمک حال همه مخلو قات باشد.وما را تنها نگذارد.
دوستان عزیزم … و پریسا و ع-علی و محسن و نیما و محمد از پاسخهای مفیدتان سپاسگزارم.
… عزیز همانطور که اشاره فرمودید با دست جراحت دیده نمی توان به میزان دست سالم کار کرد و فکر می کنم خود این موضوع نیز ممکن است باعث افسردگی شدید و بروز افکار بسیار منفی شود؛وقتی در معرض آزمون سختی قرار می گیرم از آنجایی که ایمان کافی ندارم گاهی تحمل و مبارزه نمودن برایم غیر ممکن می شود؛درست مانند دست جراحت دیده ای که باید وظایف روزمره اش را خودش انجام دهد!معلوم است که نتیجه چه می شود…
به همین دلیل شاید برای شخصی مانند بنده باید ایمان را با تلقین مرتب به خود یادآوری نمود و همانطور که اشاره فرمودید”امیدوارم خدای مهربان و کریم همیشه کمک حال همه مخلوقات باشد و ما را تنها نگذارد……”
گاهی آزمونها بقدری سخت هستند یا بهتر بگویم نقاط ضعف آنقدر بزرگ می باشند که آدم واقعاً احساس همان کشتی شکسته را می نماید و چاره ای جز خدا نمی یابد…
ضمناً کامنت دوست عزیز نیما (شماره ۸۷)نیز برایم بسیار مفید بود،بنده نیز فکر می کنم افسردگی لا اقل با شناختی که از خود دارم، هم به “اختلالات فیزیکو شیمیایی مغزی و ژنتیک و هورمونی و…”بر می گردد و هم ناشی از توقعاتم ازمبدأ می باشد؛به قول دوست عزیز محمد (کامنت ۹۴):”گفتار ۳۶۲ از کتاب برگزیده بسیار زیباست:”کسی که ایمان دارد در دنیا و آخرت همیشه شاد و خرم است ،چون ایمان چیزی است که نه زوال دارد نه تمام می شود و نه فانی می شود در صورتی که از مادیات هر چه داشته باشید فانی است …”.” باید پیوسته از خداوند طلب ایمان بنمایم…
البته بنظر خودم توقعات بنده که باعث افسردگی می شود همیشه هم مادی نیست ومعتقدم که حتی به نوعی معنوی هم می باشد و این موضوع کار را بسیار سختتر و افسردگی را نیز شدیدتر می نماید!
عمل کردن برایم بسیار مشکل است امیدوارم خود خداوند به همه مان کمک نماید…
A عزیز از شما پوزش میطلبم چون بنده فکر میکردم سوال شما تفکریست در مورد ارتباط دو مقوله ی توقع و افسردگی بطور عمومی در جامعه .
اگر این مشکل برای شما که به تعالیم معتقدید ایجاد شده است قطعا دلایلش بسیار پیچیده تر از چیزهاییست که حقیر برشمردم از اینکه منظور سوال شما را درک نکردم بسیار شرمنده ام حقیر منظورم بعضی دلایل ِافسردگی بطور عمومی در افراد جامعه بود که بعضا اعتقادات ِ صحیحی هم ندارند … افسردگی در فردی با اعتقادات معنوی درست ، ممکنست حتی به نوعی نشانه ایی مثبت از قدرت روح هم باشد ،مثلا ناراحتی از اینکه چرا مثلا کم کار عملی و معنوی انجام می دهم یا رابطه ام با خداوند آنطور که می خواهم نیست یا قلب فلانی را شکستم یا کار بدی انجام داده ام و ناراحتم و…یا کلا از لذات و حرصهای مادی و خوشگذرانی های عمومی و… ، فرد معنوی گاهاً ناخود آگاه لذتی نمی برد و دنیا و سرگرمی هایش برایش درونا جاذبه ایی ندارد و … این گونه حالات در حد اعتدالش ، اگر به خوب ماندن فرد کمک کند چیز بدی شاید نباشد… بهر حال روح ملکوتی چنانچه فرموده اند در این دنیا مانند فنریست به غایت فشرده و گرفتار در زندان تن و نفس و روان ،و ما موجوداتی هستیم که محیط زندگی اصلیمان تا قبل از کمال و وصال، جایی شبیه برزخ بوده است که فرموده اند آنچه در آنجااستنشاق می شود محبتست و درک و رحمت و حتی برای بدکاران هم از زمین باز خیلی بهترست و…(توضیح بیشتر را در دو فصل آخر کتاب معنویت یک علم است ،فرموده اند )این دنیا برای ما محیطی بسیار خشن و نامانوسست ارواح (اشخاص) چون دراکه شان ضعیف شده و به نفس دچار شده اند همدیگر را به سختی درک می کنند مانند حس لامسه ی دستی که در دستکش بوکس قرار گرفته ،بی توجه شده ایم و بدون اینکه تعمدی داشته باشیم همدیگر را می آزاریم … پس خیلی لذت نبردن از این شرایط ناگوار تا حدی شاید طبیعیست…
اگر به خود امید بدهیم که این دنیا می تواند معدن طلای معنوی ما باشد یا اینکه در سخنرانی قبل ،نقل به مضمون فرموده اند حتی اگر یک کار معنوی در طول زندگی کرده باشیم تا ابد برایمان خوبی اش باقی میماند و… نباید بگذاریم این افسردگی، انرژی و روحیه سیر کمالمان را بگیرد و اگر انگیزه معنوی ما را کم کند توانسته است به ما لطمه بزند با اینحال بدلیل جواب ِ غیر مرتبط با موضوع که در کامنت قبلی ام دادم از شما دوست عزیزم عذر خواهی مینمایم
دوست عزیز نیما
از اینکه در مورد سوال بنده تا این حد وقت گذاشتید و دلایل افسردگی را از زاویه های مختلف مورد بررسی قرار دادید بسیار استفاده کردم و واقعاً سپاسگزارم.نمی دانم چرا عذر خواهی فرمودید؟بنده حقیر شرمنده شدم…
همانطور که جناب پروفسور الهی در سخنرانی “خود شناسی و کمال” فرمودند: “عقل خود را به محل بایگانی اصول تبدیل نکنید.اگر اصول را بایگانی کنید می توانید تمام عمر این کار را انجام دهید،اما به اندازه یک میکرون در رشد فرا مغزتان جلو نمی روید و در مسیر سیر کمال قدمی پیش نخواهید رفت مطمءن باشید…” ؛پس تنها آشنایی و معتقد بودن به تعالیم کافی نیست و کسی که مثل بنده حقیر (عمل نکند)،مسلماً از مزایای این تعالیم ارزشمند بهره ای نمی برد و خیلی اوقات دچار توقع زیاد از مبدأ و تفریط در قوه شهویه و افکار منفی می گردد…
از طرفی این فرمایش جناب پروفسور الهی که جنابعالی نیز به آن اشاره فرمودید بسیار دلگرم کننده می باشد:”حتی اگر فقط یکبار هم در زندگی به اصول اخلاقی و الهی عمل کنید، آن یکبار حساب می شود و برایتان باقی می ماند”
گاهی فکر می کنم خداوند کریم و رحیم که به تمام نقاط ضعف و قوت بنده حقیر آگاه است،شرایط بنده را در نظر می گیرد و به اندازه ی توان کم این بنده حقیر از من توقع دارد و امیدوارم مرا بخاطر اینکه اکثراً دچار افسردگی های شدیدی می شوم ببخشد…نمی دانم شاید هم این افکار از نفسم باشد و بیشتر باید ایمان را (همانطور که در کامنت قبل عرض نمودم) در خود تلقین نمایم.
از شما دوست عزیز سپاسگزارم…
در مورد مطلب افسردگی ،چون خودم هم گهگاهی که به روانم بی توجهم به آن مبتلا می شوم کمی آگاهی دارم،متاسفانه امروزه ما در آپارتمانهایی کوچک در شهرهایی بسیار نازیبا و غیر متوازن و متراکم زندگی میکنیم اصول معماری و شهر سازی و زیبایی بصری و… اصلا در شهرسازی و معماری و …رعایت نشده و نمی شود و انواع آلودگی های غذایی و هوایی و شنیداری و دیداری و بویایی در شهرهای ما آکنده است در محیط کارمان هم اصول ارگونومیک و زیبایی شناسی و…رعایت نمی شود. البته چنین محیط ناهنجاری به هزاران دلیل برای رشد روحیمان مناسب بوده است که در اینجا قرار گرفته ایم .
گویند افسردگی مانند یک سرما خوردگی روانیست که تمام عوامل آن در محیط شهری ما جمع شده است در حالیکه استاد تفریح سالم را برای روان همچون غذا نقل به مضمون برای جسم لازم تشبیه فرموده اند خود روزانه ۱ الی ۳ ساعت به پیاده روی و گردش اختصاص میدادند و پیاده روی و «تفریحات سالم» وتغذیه سالم را نقل به مضمون بهترین حفظ الصحه و پیشگیری میدانستند باید در کنار کار و مطالعه معنوی و…به این هم فکر کنیم که در این شرایط محیطی نامناسب چگونه میتوانم در حد امکاناتم تفریحات سالمی بیابم میتوان و باید در حد امکانات به طبیعت و خارج شهر یا محیطهای زیبا یا…هر جا یا کاری که برایمان مفرح و در دسترس و مناسب و روحیه بخش است پرداخت البته بحث پیدا کردن عوامل فکری و ریشه های افسردگی و مقابله با آنها با تلقین افکار مثبت و… هم بینهایت مهمست که دوستان اشاره فرمودند با تشکر.
امروز مادرم روی غذای من ،برای خوشمزه تر شدنش ، کمی کره آب شده ریخته بودند بعد از این که غذا را خوردم حس کردم کمی غذایم چرب است ولی وقتی خودشان به من موضوع را گفتند، خیلی ناراحت شدم ،چون مقداری چربی خون دارم و پرهیز غذایی مینمایم و … ،بعد یاد این مقاله افتادم و فهمیدم که چه موجود پرتوقع و بی گذشتی شده ام اصلا مادرم وظیفه ایی ندارند که برایم غذا درست کنند . در محیط کارم هم انتظار و توقع بیجا از دیگران زیاد دارم مثلا انتظار دارم همکارانم همچون فرشتگان نیکخو و نیک بین و مهربان و عاقل و فهیم و… باشند و زیر آب مرا نزنند و…. در حالیکه خودم هم رفتار خیلی خوبی ،که حاکی از درک و گذشت و…باشد با دیگران اغلب ندارم ، توقع زیاد، گذشت کردن را هم خیلی سختتر میکند و انسان را هم خیلی عصبی تر . و این در حالیست که اصلا هم نمی دانم که توقعم بالاست باید همواره به یاد داشته باشیم که با انسانهایی ناکامل و… (مانند خودمان )سر و کار داریم .شاید بزرگترین خدمت به خلق و هدیه ما به دیگران این باشد که آنها را با تمام ضعفهایشان بپذیریم و برای رضای خدا ،هر چه بیشتر در قلبمان ببخشیم .
با سلام و سپاس از همه دوستان گرامی
با پوزش از دوستان عزیز ، در مورد استنباطی که در کامنت ۲ داشتم ،طبق بررسی ای، استنباطی نادرست بوده است و در اثر بی توجهی به برخی لغات ، لذا از حضورتان عذر می خواهم.
با عرض سلام و سپاسگزاری فراوان از متیس عزیز ،من هم مثله دوسته عزیزم م.ش توقع از خدا دارم و از آدمها. البته به خودم میگم که نباید اینجوری باشه یعنی دوست ندارم که اینجوری باشه ولی وقتی نگاه میکنم این حالت خیلی در من قوی هست . نوسان ممکنه داشته باشه ولی همیشه هست.به نظره خودم خیلی بهتر از قبل شدولی خیلی کار داره.خیلی دوست دارم اگه کاری میکنم واقعا بدون توقع باشه . برای رضای خدا باشه. مرسی .
سلام امروز بعد از خواندن این درس در درون خود فرو رفتم دیدم قبلا این درس را می خواندم فکر می کردم شا مل من نمیشود و نوعی فرار می کردم چند لحظه در درونم با خدای مهر بان راز و نیاز کردم و گفتم حالم دگرگون است و می دانم چقدر گر فتار این نفس هستم وحس خوبی از خودم ندارم و درونا ازخدا مهر بان کمک خواستم دو چیز در مغزم تدا عی شد که مثبت است گذ شته گذشت ازاین دفعه هر بار با توجه به رضایت خدا انجام دهم و هر چه خدا توفیق می دهد نفعش برای نجات خودم است ایا درست برایم تداعی شده یا نه نمی دانم ولی مرا تشویق به عمل درست میکند با تشکر از زحمات شما .
باسلام
وقتی که داشتم نظرات دوستانم را میخواندم .دیدم همه ما دردمان مشترک وتماما از یک ضعف روحی روانی همه گیر ناراحت وسرخورده هستیم .(توقع )یکی کمتر یکی بیشتر .اما از آن طرف هم طبیب روح نسخه ای برای درمان درد همه ما تجویز فرمودند.که حاصلش در یک بیت شعر میشه فهمید.
تو کار چو گدایان به شرط مزد مکن
که خواجه خود روش بنده پروری داند
در آثار استاد الهی هست که گدایی جزو پسترین شغلهاست.
پس من باید گدای محبت وجبران دیگران نباشم.
کاری کردم انجام وظیفه بوده.فقط بخاطر رضایت محبوب.
انشالله خدا کمک کند انطوری باشیم که او میخواهد.
با سلام.
یک جمله از استاد یادگرفته ام که زمان مواجهه با قدرنشناسی معجزه میکند. آب روی آتش خشمم است:
هیچ حقی ضایع نمیشود . ضامن آن خداست.
در این مقاله جمله ای از حضرت مسیح بود که به نظر با جمله استاد هم مضمون بود: “…پدرت که آگاه به رازت است برایت جبران خواهد کرد.”
خدایا شکر.
متیس عزیز ممنون از این فرصت فوق العاده ای که با مطالب این سایت برامون فراهم کردین.
إز مطلب بسیار مفید شما متشکرم.
وقتی این مطلب را می خواندم دقیقاً در مورد من صدق می کرد .
وقتی فراموش می کنم نیتم را چک کنم وإز خدا کمک بخواهم خودش توفیق خدمت به خلق را بمن بدهد ،
توقع در من إیجاد میشه.
ولی وقتی که کمک توفیق را إز خدا می خواهم و نیتم را در نظر می أورم و وقتی ناسپاسی إز شخص می بینم، این مطلب إز ذهنم گذر می کند .
خدا بدون توقع بتو کمک می کند . إز خطاها و اشتباهات تو چشم پوشی می کند بدون منت و جار زدن .
من کی باشم که إز کسی دلگیر شوم یا کینه به دل بگیرم.
واقعاً اگر گفتار های استاد الهی را بعمل در أوریم ، هر کدام شاه کلیدی هستند برای قفل ها بسته شده که میشه با ان قفل ها را باز کرد.
ممنون وسپاسگزارم.
چون آنچه قدرناشناسی در دیگری می بینم. در وجود خودم هست. فقط کمی چون متنبه شده ام.از این حرکتی که خودم انجام دهم بدم می آید.البته هنوز به تنفر ذاتی نرسیده .که دیگر ناسپاسی دیگران را نبینم..فتحیه
با سلام و تشکر ، هنگامی که این مقاله ها را میخواندم انگیزه ی عمل و امید پیدا کردم . با اینکه همیشه سعی میکنم قدر شناس باشم، ولی همیشه از ناسپاسی افراد رنج می برم ، تا اینکه دوستمان نوشته بود ، آزادی حقیقی این است که یاد بگیریم نا سپاسی روی ما تاثیر نگذارد. سپاسگزارم
چه خوبست با خود تکرار کنیم: “او” مارا باتمام ناسپاسی هایمان می پذیرد ومی بخشد.پس منهم باید اینچنین باشم.
خیلى ممنون از ١١٠ . او مارا با تمام ناسپاسى هایمان مىپذیرد و مىبخشد پس من هم باید این چنین باشم . این جمله زیبا بر تمامى جان مىنشیند و جان کلام است
همیشه بخود میگفتم او ستار است و اسرار مرا میپوشاند پس منهم باید یاد بگیرم اسرار دیگران را بپوشانم ، حالانوشته زیباى ١١٠ را هم که زیاد دور از هم نیست باید بخاطر داشته باشم
با عرض سلام
سعی می کنم به این گفتار استاد گاهی عمل کنم. دوست دارم فرزندانم حداقل روزی یک کار نیک انجام دهند. و بأخواندن این متن تکات ریزی که از این عملم انجام می دهم را می بینم که در پس عمل ام است و این متن کمک بزرگی به توجه بیشتر ام به افکار واعمالم که در پس ان است متوجه شوم.