معنای حقیقت
س: دین حقیقت چیست و چه برتری دارد؟
ج: حقیقت اختصاص به یک دین خاصی ندارد تا امتیازی با سایر ادیان داشته باشد. زیرا اصل لغت و مفهوم لفظ « حقیقت » به معنی « حاق واقع در هر چیزی » است، مضافاً به اعتبارات دیگر هم تعبیر شده است که هر یک ابحاث طولانی و مفصلی دارد ذکر آن در خور گنجایش این مختصرنامه نیست. منجمله حقیقت در مقابل مَجاز، حقیقت در مقابل شریعت و طریقت و معرفت و غیره.
و به طور کلی حقیقت هر شیء عبارت است از هدف اصلی و علتِ غایی و نتیجهی مطلوبهی نهاییِ واقعیِ آن شیء. بدین لحاظ هر دینی هم که حق و صحیح باشد باید منتهی به مرحله و مقام آخری گردد، که آن بقای جاویدانی و مبدأ فیض ربانی است، آن را حقِ حقیقت خوانند چون ماورا و مافوق آن چیزی نیست. روی همین اصل هم مراحل دینی به چهار مرحله تقسیم است:
اول، شریعت؛ یعنی راه خداجویی یافتن.
دوم، طریقت؛ یعنی آن راه را با قدم صدق و ایمان پیمودن.
سوم، معرفت (به معنی اعم)؛ یعنی نفس خود را شناختن برای خداشناسی چنانکه میفرماید: مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ.
چهارم، حقیقت؛ یعنی پس از طی مراحل مزبوره به وسیلهی معرفت (به معنی اخص) به حق کامیاب شدن است.
س: در کتاب برهانالحق «معرفت» در مرتبهی سوم قرار داده شده، در صورتیکه معرفت باید قبل از هر چیز باشد تا درک مراحل بعدی ممکن شود.
ج: کلمهی « معرفت » مراتبی دارد، از جمله مرتبهی عام و خاص میباشد. البته مرتبهی عام آن، به طور عموم، شامل هر گونه تشخیص و تمیز بین نیک و بد، و منفعت و ضرر، و زمان و مکان، و امثالهم بنا به تفاوت شدت و ضعف استعداد ظاهری اشخاص خواهد بود. اما مرتبهی خاص آن، به مصداق « مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبُّه » مربوط به قوهی دراکهی حس ششم و عوالم معنوی است، نه جسم و جان و احساسات عوالم مادیات. یعنی آنچنان معرفتی است که آن را معرفت به روح (نفس ناطقه) و خالق روح و شناسایی حق و حقیقت نامیدهاند. بنا بر این تا کسی مراحل شریعت و طریقت واقعی را طی ننماید به آن مرحله نمیتواند برسد.
س: لطفاً معنی « حقِ حقیقت » را به طور ساده برای بنده بنویسید.
ج: چون میدانید حقیقت در هر موضوعی، یعنی آن باشد که واقع شده و غیر از آن نباشد. ولی ممکن است بعضی اوقات در یک موضوعی شخصی به فکر خودش یقین حاصل کند که عین واقع است، ولی اشتباه کرده باشد. روی این اصل وقتی گفته شد « حق واقع » یا « حق حقیقت »، مقصود آن است که دیگر شک و شبهه و تردیدی در آن نیست و عین واقع میباشد.
برگرفته از برهانالحق
با عرض سلام و تشکر
به نهایت از شما متیس عزیز بابت گفتارهایی که از کتاب برهان الحق انتخاب نمودید سپاسگزارم، ان شاء الله بتوانیم از این فرصت استفاده کنیم تا به این بهانه در مورد این کتاب بیشتر بدانیم هرچند هر چه گفته شود توان درک این دریای بیکران نخواهد بود……
سوال:
اگر ممکن است دوستان عزیز در مورد اینکه مرتبه ی خاص مرحله ی معرفت مربوط به “قوه ی دراکه ی حس ششم” و “عوالم معنوی” است، توضیحی بفرمایند……
با توجه به جواب سوال آخر” حق حقیقت ” سوالی برایم پیش امد بدین صورت که از کجا بفهمیم چیزی که درک کرده ایم حقیقت حق یا حق واقع آن را درک کرده ایم؟ نشانه اش چیست؟ لطفا راهنمایی بفرمایید؟
با سلام چند گفتار از آثارالحق
«ادیان در فروعات با هم فرق دارند وگرنه اصل راه و مقصد در تمام ادیان یکی است.» (آثارالحق)
«هر وقت تمام پیغمبران و اولیا، همه را برحق دیدی و این دین و آن دین برایت نماند، وارد عرفان شدهای.» (آثارالحق)
«حقیقت این است که انسان بداند چه هست، از کجا آمده، اینجا چه وظایفی دارد و به کجا میرود. وقتی اینها را شعار خود قرار داد، عمل کرد و فهمید، به حقیقت رسیده است.» (آثارالحق)
از کتاب برهان الحق
«باید دانست تا آنجاییکه تاریخ نشان میدهد نوع بشر در هر زمان و مکان بنا به اقتضای طبیعت و انطباق آن با مقتضیات وقت احتیاج مبرم به وضع قوانینی دارد، از لحاظ امور زندگی موجب حفظ انتظامات و آسایش جامعه باشد، و از لحاظ امور اخروی سبب معرفت به نفس و عالم ماوراءالطبیعه شود. روی این اصل از بدو پیدایش بشر تا کنون مربیانی به نام انبیا ظهور فرمودهاند و هریک به هر عصری بودهاند به اقتضای رشد فکری آن عصر احکام خدایی را از طرف خدا انتشار دادهاند، اسم آن را کتاب آسمانی گذاشتهاند. … نظر به اینکه هریک از آن قوانین موضوعه چنانکه فوقاً اشاره شد دارای دو جنبه هستند به این نتیجه میرسد:
جنبهی اول که دائر مدار امور زندگی و حافظ انتظامات و آسایش و تهذیب و تربیت اخلاقی جامعه است، مرحلهی شریعت نامیده میشود.
جنبهی دوم که ارتباط با معنویات و عالم اخروی و ماوراءالطبیعه دارد، مرحلهی عرفان و مقام عرفانی نام دارد.»
در رابطه با سوال نقطه :
بنا بر توضیحات استاد الهی ، حس ششم (حس ششم بنا به تعریف استاد الهی با حس ششمی که در اذهان عمومی است تفاوت دارد.)
یکی از قوای روح ملکوتی است که به او امکان می دهد مقام مظهریت را بشناسد، از زمان و مکان بگذرد، از مافی الضمیر دیگران آگاه شود و غیره……….
خداوند در صورتی حس ششم را بیدار می کند که بداند ما هرگز از آن برای سود شخصی استفاده نخواهیم کرد.(مبانی معنویت فطری صفحه ۱۲۸)
در جواب سوال کسی که پرسید چگونه بفهمیم که حق واقع را درک کردیم یا نه؟ باید گفت ،وقتی طول موج خود را مطابق طول موج خدا قرار دهیم ،ومظهرالله بشناسیم واورا دائم حاظر و ناظر بدانیم هرگز اشتباه نمی کنیم.حال بفرمایید این همه محبت استاد را چگونه می توانیم جبران کنیم؟
با سلام گامنت ۳ – ۲۰۱۰
معنویت یک علم است، و باید مانند دیگر علوم در آزمایشگاه دنیا تجربه شود. حق واقع هر چیزی باید در اثر تجربه در مدت زمان بدست بیاید. همچنانکه عمل به معنویت طبق گفته استاد الهی و مرتبه سیرکمال تدریجی است، ما با مبارزه با نفس و عمل به درسهای استاد الهی به نتایجی می رسیم که حق واقع آن چیزی که استاد تجربه کرده اند، ما نیز در حد استعداد و عملمان به آن خواهیم رسید. و پرورش فکر پیدا می کنیم و آن وقت حق حقیقت را از باطل و این دکان و بازار ها تشخیص میدهیم.آنوقت است که با خدا انس می گیریم و حاضر نیستیم در هر شرایطی از او بگذریم. در آنجا که تویی- آنجا بلا نیست
با سلام
در رابطه با سوال ۲۰۱۰ در کتاب معرفت الروح صفحه ۲ در این مورد اینطور نوشته اند که : حقیقت امر به حدی غامض و پیچیده است هیچکس نمیتواند ادعا کند که آنچه حق واقع در حاق مقصد است کاملا درک نموده است مگر انبیاء مرسلین و مقربین مقام اعلی آن هم هر یک به هر حدود که مصلحت خدا بوده است الهام گرفته اند.
گزیده ای از گفتارهای استادالهی در کتاب برگزیده
۱- حقیقت اینست که انسان بداند چه هست ازکجا آمده اینجا چه وظایفی دارد وبه کجا می رود وقتی اینها راشعار خود قرارداد عمل کرد وفهمید به حقیقت رسیده است.
در مورد سوال ۲۰۱۰ عزیز، این سوالی است که برای بنده هم پیش می آید. بخصوص در مبارزه با نفس، نفس چون دوست ندارد که من مثلا روی یک صفت خاص کار کنم، چند تا صفت دیگر را (که واقعا وجود دارند) در ذهنم ردیف می کند که با آن یکی که خیلی برایش گران تمام می شود مبارزه نکنم. (البته من بنده گول خور، خیلی دیر متوجه می شوم) یا چند فکر معنوی به ذهنم میرسد که همه هم به نظرم درست می آیند اما مطمئن نیستم که کدامیک در این صحنه بخصوص کاربرد دارند. در حالیکه در تمام صحنه ها یک حقیقت و حاق واقع هست که من اکثرا آنرا نمی بینم.
پاسخی که به ذهنم می رسد یکی این است که: در هر مرحله ای، میزان درک حقیقت متناسب با همان مرحله است. دیگر اینکه به خودم می گویم از ما فقط کوشش می خواهند ولو ظاهرا اشتباه کنیم . البته ممکن است اشتباه کنیم. آح۱گ ۸۶۰: «سهو و اشتباه و خطا از صفات لاینفک بشر است» و همان کتاب گ ۱۱۲۴: بشر هیچگاه مصون از خطا و اشتباه نیست..» اما گفتار ۴۵۳ آح۱ دلگرمی بزرگی است: « وقتی انسان نیتش را درست کرد، که در امور اخروی نیتش رضای خدا باشد و در امور دنیوی آنچه بر خود میپسندد برای دیگران هم همان را بخواهد و عمل کند، چنین نیتی نمیگذارد عکسالعمل اشتباهاتش به ضررش باشد و اثر آن را محو میکند.»
دیگر اینکه، به نظرم گاهی اشتباه باعث می شود که از راه آزمایش و خطا حقیقتی را بیاموزیم.
و نکته دیگری که به ذهنم می رسد، نقش حیاتی صداقت است. طب روح ص ۴۲: « ایمان صادقانه قدرت حفاظت کنندگی عظیمی دارد»
ومعنویت یک علم است ص ۴۰: « کسی که به مرحله ای می رسد اگر به پیامهای الهی توجه کند، وظایف مربوط به آن مرحله را می فهمد. در هر صورت اگر صداقت داشته باشد وجه الله به او کمک می کند»
با تشکر از مطلب زیبای متیس عزیز و نظرات مفید دوستان
در جواب دوست عزیز ۲۰۱۰
فکر می کنم حقیقت خودش یک بازه ای داشته باشد. ممکن است ما قسمتی از بازه آن حقیقت را درک کرده باشیم ولی همه آن نباشد. برای همین هم شاید نتوانیم صد در صد روی نظرمان در مورد مساله ای اصرار کنیم.
با خودم فکر می کنم- نظر شخصی است و ممکن است کاملا غلط باشد – عوالم مادی .. کهکشانها و کائنات با چه سرعتی در حال توسعه هستند.. از کجا معلوم که عوالم معنوی هم دائما در حال بسط و گسترش نباشند…
بنابراین شاید ما در بهترین حالت, حق واقع مساله ای را در آن سطحی که هستیم بدانیم ولی اگر سطح فرد پیشرفت کند مطلب بیشتری به حق واقع در آن مرحله جدید اضافه شود.
ولی همانطور که دوستان گفتند از ما فقط تلاش می خواهند.. اگر به مرحله ای برسیم که حقیقت بیشتری قرار باشد بفهمیم دستگاه الهی به طور اتوماتیک آن را در اختیارمان قرار می دهد… یا به گوشمان می رسد .. یا در جایی می خوانیم یا… ولی وظیفه ما این است که:
به دور از حب و بغض روی مساله ای که دستگاه الهی در اختیارمان قرار داده که بفهمیم, فکر کنیم و از خدا کمک بخوااهیم که حقیقت واقعی را درک کنیم و اگر اشتباه هم فهمیده ایم از اشتباه در بیائیم. این خودش میشود تلاش در جهت درک حقیقت.
در مورد سوال شخصی که پرسیده بودند از کجا بفهمیم چیزی که درک کرده ایم حقیقت حق یا حق واقع آن را درک کرده ایم، به نظر می رسد که وقتی است که نفس مطمئنه به کمال خود رسیده باشد و مانند درختی که وجود آن در جلوی چشممان برایمان بدیهی است، حقایقی که درک کرده ایم به بدیهیات تبدیل شوند. بنابراین آنچه که در حوزه ادراکات مادی ما قرار دارد و برایمان بدیهی اند می توانیم بگوییم که حقیقت آن را درک کرده ایم.
اما در مورد حقایق معنوی تا پیش از مرحله کمال هر چه درک می کنیم تلقینی و از طریق ایمان و با توجه آثار الهی است که در وجود خود یا دیگران مشاهده می کنیم. نشانه آن هم این است که گاهی شک می کنیم گاه نفس از دنیا و مادیات برایمان دلیل می آورد و ما را تحت تاثیر قرار می دهد، در صورتی که کسی که به حقیقت رسیده است هیچ چیز نمی تواند او را بگرداند.
از همین روست که استاد می گویند تا پیش از رسیدن به کمال امکان سقوط وجود دارد.
در خصوص سوال ۲۰۱۰
من هم با نظرات کارمای عزیز موافقم. استاد معنی “حق حقیقت “را بیان کردندولی ، تا جایی که من می دانم،در حال حاضر از ما تلاش می خواهند تا تجربه کرده و یاد بگیریم. ممکن است تا زمان مرگ هم حق حقیقت خیلی از مسائل را متوجه نشویم. شاید درک آن نیاز به پختگی روحی بسیار بالایی دارد که برای مااحتمال آن در کره خاکی کم است.
مبانى معنویت فطرى، صفحه۵۷: « برای نشان دادن وضعیت وجودی خود در این جهان، میتوانیم هبوط انسان معنوی( روح ملکوتی) را در قالب جسمانی به سقوط در پرتگاهی عمیق تشبیه کنیم. بنابر پیمان ازلی، خداوند بر عهده گرفت که همواره ریسمان هدایتی( عروهالوثقی) به سمت زمین دراز کند. این ریسمان از زمان خلقت آدم همواره وجود داشته و تا انسان باقی است وجود خواهد داشت. … برای چنگزدن در ریسمان حقیقی و رهیدن از پرتگاهی که در آن افتادهایم، باید از سر صدق به خدای حقیقی معتقد باشیم. این یکی از وظایف اولیه انسان است.»
با تشکر از همه دوستانی که زحمت کشیدند و به سوال بنده پاسخ دادند.
با توجه به پاسخ دوستان و جواب سوال به این نتیجه رسیدم که از دو جنبه به قضیه باید نگاه کنم
یکی به(دانشگاه معنوی سیرکمال استاد الهی) وحقیقت بودنش شک نداشته باشیم چون هر کدام از ما بارها و بارها در زمینه درست بودنش آنرا تجربه کرده ایم و مطمئن شده ایم. بنابراین باید حواسمان را جمع کنیم و وظیفه مان را درست انجام دهیم. مطالب درسی را مطالعه و به مرحله عمل در آوریم. چون همانطور که می دانیم “این راه راه حرف نیست راه عمل است و فقط با عمل باید پیشرفت کرد.”(آثار ۲ گ ۶۸)
نکته دیگر اینست که هر کدام از ما در هر مرحله ای که هستیم در آن مرحله به اطمینان می رسیم و به مرحله بالاتر می رویم در نتیجه مرحله قبلی را که گذراندیم به حقیقتش رسیدیم که البته حقیقت این قسمت نسبی است همانطور که دوستان از کتاب معرفت الروح شاهد آورده اند:
” حقیقت امر به حدی غامض و پیچیده است هیچکس نمیتواند ادعا کند که آنچه حق واقع در حاق مقصد است کاملا درک نموده است مگر انبیاء مرسلین و مقربین مقام اعلی آن هم هر یک به هر حدود که مصلحت خدا بوده است الهام گرفته اند.”
امیدوارم که درست استنباط کرده باشم. خوشحال میشوم نظر دوستان را در مورد نتیجه گیری که برای خود کرده ام را بدانم.
با سلام به همه دوستان عزیز
این بار می خواهم موضوع را در جریان زندگی روزانه قرار دهم که ما در روز به چه مقدار با این موضوع برخورد می کنیم و چه واکنشهای از خودمان نشان می دهیم. موضوعاتی که از دروس استاد الهی به بحث گذاشته میشود چون از مبدا است، باید چهار رکن اصلی یهنی جسم، روح، دنیا، آخرت را در بر بگیرد، و در چارچوب یک زندگی متعارف برای هر شاگردی بر اساس فرهنگ و بینش او قابل عمل باشد. امروز داشتم تجربه های روزانه ام را بررسی می کردم، (حاق واقع) این بود که با خودم صادق باشم که نیتم را در هنگام انجام اعمال روزانه بررسی کنم. دیدم در هیچکدام از این اعمال حقیقت خدمت به خلق و اینکه اول نفع دیگران را در نظر بگیرم و اگر شد بعدا به سود خودم فکر کنم، حقیقت این بود که اصلا اینطور نبود، تا اول سود خودم را بارها حساب نکنم برای کسی قدم بر نمی دارم. این را در تمام اعمال و افکار و نیتهایمان را بررسی کنیم تا حاق واقع مطلب را درک کنیم، تا ببینیم خدای زمان از ما چه می خواهد و من چطوری کلاه شرعی درست می کنم و بعد از خودم می پرسم راستی حق حقیقت چیست، حاق واقع یعنی چه؟ یا اینکه چطوری تشخیص دهم که حاق واقع عملی را انجام داده ام، آیا درست درک کرده ام یا خیر؟ باز برمی گردیم به اینکه معنویت علمی تجربی است و در مدت زمان و مرحله به مرحله باید انجام شود، و ما بارها و بارها باید مارگزیده شویم تا کم کم بر اثر تجربه راه های نفس را یاد بگیریم و هر کسی بر اساس نوع مبارزه و نیتش در انجام اعمال حق حقیقت را بطور نسبی درک کند.متشکرم حوصله کردید
به عقیدهء من، برای شناسایی حقِ حقیقت، در راه استاد یک مشخصه وجود دارد که جای شک نمی گذارد، و آن اینست که اصلاً با مادیات کاری ندارد. از شاگردان هنوز با کسی که مورد سوءاستفادهء مالی قرار گرفته باشد، روبرو نشده ام و این خود نشان اصلی، حق حقیقت است. هیچیک از انبیا و اولیای حقیقی، برای راهنمایی دیگران چشم داشت مالی نداشتند. هر یک کسب و کار مخصوص خود را داشته و هرگز پیروان خود را وسیلهء زندگی مادی خود قرار نداده اند.
وقتی دین حقیقی و نشانی از حقیقت دین یافتیم، آنجا دیگر لزومی بر نگرانی و شک و شبهه وجود ندارد. تا جایی که از راهی که میرویم اطمینان نداریم خوب است که نگران باشیم و دائم وسواس نشان دهیم. ولی پس از دیدن نشان حقیقت باید چشمها را بست و خود را به استاد سپرد تا به مقصد برساند. یکی دیگر از نشانه های حق ِ حقیقت اینست که استاد راههای تشخیص حق و باطل را آموزش میدهد. دیگر او خود که نمی تواند خود مطاع دروغین به کسی بدهد.
وقتی دین حقیقی رایافتم و به حقانیت آن ایمان و اعتقاد هم پیدا کردم؛ با وسوسه های شک که بیشتر وبیشتر به سراغم
می آیند چه کنم؟
چگونه می توان چشم ها را بست از شر این وسوسه ها خلاصی یافت؟
با اینکه برای این وسوسه ها در مقابل نفس جواب دارم و پاسخ منطقی به همه ی شک افکنی هایش می دهم باز افکار منفی و وسوسه ی شک ادامه دارد و عذاب می دهد.
با سلام در مورد نظر شماره ۲۰ ، از آذر مهر عزیز ،باید بگویم همین نگهداری ایمان در روزگاری که بی ایمانی غوغای عظیمی به راه انداخته ،حداقل برای من ،مبارزه ایی دائمی را همیشه طلبیده است .همیشه به عزیزانی که راحتند و شکی در دلشان نمی آید به دیده غبطه می نگرم ولی چه کنم که احتمالا روی صفت ایمان و پایداری بر حق و حقیقت ،مطمئنا این عزیزان ،در زندگیهای گذشته شان ،بسیار بیشتر از من کار کرده اند . ولی میدانم تا زمانیکه مبارزه میکنم بلحاظ معنوی زنده ام و مرگ من ، زمانی فرا میرسد که دست ازین مبارزه با نفس بردارم ،بارها گفته شده که هدف همین دلسرد نشدن و مبارزه کردن است و به نتیجه کاری نباید داشته باشیم که همین مبارزه امتیاز است.
همسر منهم واقعا تفاوت رفتارهای انسانی او با دیگران کاملا ملموس است وقتی از مبارزاتش با نفس برایم میگوید میبینم که واقعا ،تفاوتی که با دیگران شاید دارد بدلیل این فشار اضافی و زیادتریست که برای انسان بودن به خود وارد مینماید ، عموما افراد دیگر ،تا جاییکه در زندگی خود دیده ام خوبیهایی که با خود از زندگیهای قبلیشان آورده اند ،در بهترین حالت، تکرار مینمایند و کمتر دیده ام فشار اضافه ایی برای رشد ،اغلبشان ، به خود وارد نمایند اگر این خصایل خوب در کشاکش زندگی و هجوم عقاید انحرافی رنگ نبازد پیشرفتی بسیار کُند در آنها دیده ام. در راه استاد انسان هم ، با تئوری معنویت صحیح تقویت میشود و هم دائم در حال کنکاش در خود و مبارزه با خود هست چون اقتضا و دروس ِراه استاد اتکایشان روی همین مسایل است و مطالب آیینی و پراکنده و متضاد و سرگرم کننده و قشری و… (بر خلاف سایر تفکرات رایج) ندارد .فکر میکنم این مسئله شاید فقط یکی از دلایل سرعت بیشتر رشد انسانیت است چیزی که اغلب عزیزان بعد از چندین سال تلاش بالاخره روزی در خود حس مینمایند.
با تشکر از مقاله و نظرات دوستان. خیلی برایم مفید بود.
دوستانی که در مورد وسوسه های نفس در مقابل حقانیت ِ حق درگیرند، همانطور که خودتان مرقوم فرموده اید، مبارزه مهم است. ولی گاهی هم نفس را در مقابلتان بگذارید و توی سرش بزنید. نفس که دلیل و منطق نمی شناسد. بعد هم کمک بخواهید. و بگویید: خودت کمکم کن. “او” کمک می کند. ولی کار ما اینست که درخواست کمک کنیم. « تا نگرید طفل کی نوشد لبن؟ »
این چیزهایی را که استاد میگوید به نفع منست. از من هم که چیزی نمی خواهد. ظاهراً هم در قید حیات نیست که از من سودی ببرد. لذا حرفهای او را گوش می کنم و بهره ام را میبرم.
تا اینکه این مرحله هم بگذرد. بعد میرسیم به جایی که هر بلایی که سرمان بیاید از اعمال خودمان ببینیم و هر خیری را از او.
با سلام به محسن – س عزیز
نفس می گوید که این راه اشتباه است و با مادیات مخلوط شده است. ما چه استفاده ای به استاد رسانده ایم. شاگرد ظاهری مدرسه چه چیزی به معلم می دهد، تنها چیزی که معلم بعدا از آن لذت می برد موفقیت شاگرادنش است در مراتب زندگی، اگر معلمی شاگردش را ببیند که موفق نشده و یا به راه های خلاف رفته درونا ناراحت می شود. من خودم تا به این سن که رسیده ام کاری برای استاد انجام نداده ام و همیشه با راهنمایی و تعالیمش به من توجه دارد، این چه استفاده ای است که استاد از من می برد. بجز زحمت و نگرانی چه فایده ای دارم. در ظاهر استاد تشریف ندارند پس، ای نفس بد کردار من چه منفعتی به استاد میرسانم. باید زد بر سر نفس، و به او راه نداد با دلیل و برهان محکم، نباید کوتاه آمد اگر مبارزه نکنیم، نفس کارش را اتوماتیک انجام می دهد، اگر خلاف آب شنا نکنیم، ساکن نیستیم بلکه آب ما را با خود می برد، شاید احساس هم نکنیم .متشکرم
در مورد شک و تردید اساسی، به نظر بنده موردی است که باید به نفس اجازه حرف زدن نداد. یعنی تا از این نوع افکار ردیف می کند آن فکر را سریع پس زد. و عاجزانه دست به دامان مبدا شد که به فریاد برسند. انشاءلله. به نظر من نفس در این مورد مثل یک روباه حیله گر است. هر چند وقت یک امتحانی می کند، ببیند راهی هست که پیش روی کند یا خیر. اگر همانجا- در مورد خودم عرض می کنم- توی دهنش زدم، می رود، تا گاهی دیگر. اگر یک ذره هم کوتاه بیایم، پیشروی می کند و در فکر رخنه می کند.
یک چیز دیگری هم که به من کمک می کند این است که به یاد بیاورم که قبل از آشنایی با تعالیم استاد الهی چه وضع و حالی داشتم و چه انتخابهایی در زندگی داشتم. حالا هنوز هزاران عیب و ایراد دارم، ولی باز متوجه هستم و دستم به یک جایی بند است و سر از هدف زندگی درآوردم. دیگر گمگشته نیستم. بلکه نور هدایت چشم کورم را شفا داده و حداقل جلوی پایم را بهتر می بینم.
در دنیای به این شدت مادی نگه داری ایمان کار ما نیست. فقط آنقدر دست به دامان و با قلب ترسان و خاضع در برابر حق باشیم، انشاءلله مرحمت بفرمایند ایمان تفویضی را خودشان برایمان حفظ بفرمایند.
.
سلام ـ همیشه بر این عقیده ام که سوالاتم به کمالم کمک کند.
ولی میخواهم بدانم انسان کامل اگر از دونهای قبل بداند بهتر زندگی میکند یا همواره می ترسد؟
با سلام به دوستان عزیز
در مورد مساله شک وتردید که ممکن است گاهی به سراغ آدم بیاید من با نظرات دوستان که می فرمایند باید قاطع و محکم با او برخورد کرد موافقم.
من وقتی نفسم سراغم می آمد و دلسوزیهای نابه جا و نابخردانه اش را تحویلم می داد در جوابش می گفتم, این همه زندگی من به حرف تو گوش کردم و به هیج جایی نرسیدم.. این زندگی تو به حرف من گوش می دهی و هر جا تو را ببرم باید با من بیائی… الان سیستم دموکراسی نیست و نظر تو را نخواسته ام ..سیستم دیکتاتوری است و من هم اینجا حرف آخر را می زنم… تو دنبال من می آیی ..و دیگه این حرفها را تحویل من نده!! تو اگه می خواستی مرا به جایی برسانی تا حالا رسانده بودی!
.
با سلام در مورد مبحث ایمان ، در گفتار ۱۰۶۸آث ج۱چ۵ فرموده اند :”قرائت قرآن ، برکت خاصی دارد و برای روح بسیار مفید است و در صورتی ارزش دارد که با طیب خاطر و توجه باشد.در هر منزلی که قرآن قرائت شود خواص فراوان دارد:««ایمان »»را قوی می کند، رفع قضا و بلا می کند، فرشتگان و ارواح مقدسه از آنجا عبور می کنند ،پای ارواح خبیثه کوتاه می شود ، خیر و برکت می آید و غیره.”
در قرآن شریف در سوره فتح آیات ۸ تا ۱۰ آمده است :”[اى پیامبر] ما تو را [به سِمَتِ] گواه و بشارتگر و هشداردهندهاى فرستادیم (۸)
تا[شما مردم] ، به خدا و فرستادهاش ایمان آورید و او را یارى کنید و ارجش نهید و بامدادان و شامگاهان به پاکى بستایید (۹)
««در حقیقت کسانى که با تو بیعت مىکنند جز این نیست که با خدا بیعت مىکنند»» دست خدا ،بالاى دستهاى آنان است پس هر که پیمانشکنى کند تنها به زیان خود پیمان مىشکند و هر که بر آنچه با خدا عهد بسته وفادار بماند به زودى خدا پاداشى بزرگ به او مىبخشد (۱۰)”.
در جای جای قرآن ،همواره تبعیت از فرستاده الهی که برای راهنمایی ما به زمین آمده است بسیار بسیار زیاد و بِکَراّت توصیه اکید شده است زیرا اوست که به طور عملی در هر زمان ، برحسب ِ مقتضیات آن عصر ،باید هدایت متناسب با ما را برایمان فراهم نماید و این راهنمایان و دانشمندان معنوی در تمامی فرهنگها و ملتها و اقوام و… وجود دارند (و لیکن به اقتضای فصل یخبندان معنوی کنونی زمین تعدادشان بسیار کم شده است و یافتن آنها کمی دشوار) و منویات و تعالیم الهی را بر حسب فرهنگها و باورها و آداب و سنن و عقاید و ادیان مرسوم ، ژنتیک ، محیط اجتماعی و… ، سطح فرهنگ و شعور و تحصیلات و… در انسانهای گروه هدفشان ،تنظیم و ترجمه و شکل و انسجام میدهند و چون پارامترهای گفته شده در بالا با گذشت زمان تغییر میکنند لاجرم صورت ِ ظاهر تعالیم این دانشمندان معنوی هم ،حتی در یک قوم ،برای حصول به بهترین نتیجه با گذشت زمان تغییر میکند (تاحدی که چهره خدا برای بشر در عصرهای مختلف فرق مینماید (مفهوم خدای زمان و…))،و از زمان حضرت آدم و حضرت هابیل (ع) ، قابیل هم (( معاند و نیروی منفی و راهنمای دروغین و شیاد و سفسطه باز و استثمار گر فرهنگی و…)) ،برای کامل بودن اکوسیستم معنوی ، و هم برای بکار اندازی قوه ی تعقل در انسانها و سخت تر نمودن و ارزشمندتر شدن سیر کمال و گرانقدرتر شدن ِکسب ِامتیازات معنوی در زمین و…، همواره وجود داشته است .و سخنان و جوی که این موجودات بهمراه ارواح ساپروفیت و وسوسه گر ایجاد میکنند با کمک ِنفس اماره ی بی قید و لاابالی و نادان و لذت طلب و عنان گسیخته ی ِ درون ما و … تبلیغات ماهواره ایی و تلویزیونی و… ،(همانند اسحار و مارهای جادوگران ِ دوره ی حضرت موسی)در تمامی دورانها ، شرایطی را فراهم می آورند که روزانه مقداری کوشش و مبارزه برای آنچه در روز از ایمانمان ،به این وسایل ، رخنه و تخریب می شود شاید لازم و ضروری باشد و احساس شکی که به واسطه ی این تخریب در روان ِ خود گاهی احساس میکنیم بنظرم با وجود فصل یخبندان معنوی در زمین ،تا حدی طبیعی مینماید و موردیست برای کسب ِ امتیازات معنوی و سوژه و حریف تمرینی ایست برای مبارزه و رشد ،که چنانکه نقل به مضمون اشاره فرموده اند رشد صرفا با مبارزه حاصل میشود (راه کمال ص ۴۵ پاراگراف اول).
در گفتار ۶۷۵ از آثار ۱ استاد فرموده اند :
{وقتی ایمان کامل شد ، اراده هم قوی می شود . هیچ چیز در دنیا پایدار نیست ، فقط چیزی که باقی می ماند ، سرمایه ایمان و توشه آخرت است.}
در دو جمله اول از این گفتار پر معناو زیبا به نوعی اراده را ناشی از ایمان فرموده اند ،آیا میتوان از دو جمله ی اول این گفتار که البته معانی عمیق دیگری هم این گفتار دارد این برداشت را هم داشت که مثلا اگر کسی ایمان به خداوند داشته باشد و مثلا قصد کند رژیم غذایی برای کم کردن وزنش بگیرد از شخص بی ایمان کارش راحتتر خواهد بود؟ چون ایمانش اراده اش را قوی کرده است . در حالیکه می بینیم ، کشورهای سکولار در امور مادی بعضا قویتر از کشور های مذهبی شده اند و این را شاید از اراده بیشترشان بتوان تا حدودی در پیشبرد مسایل مادی دانست . کلا ایمان به خداوند چقدر در اراده مان در طی روز و در کارهایمان موثر است ؟ مثلا من خودم با اضافه وزن روبرو هستم آیا میتوانم بگویم مثلا ایمانم به خداوند ضعیف است که نمیتوانم از غذاهای خوشمزه چشم پوشی نمایم؟؟! دو جمله اول این گفتار ارزشمند کمی برایم معنیش جای سوال داشته است که واقعا منظور دقیقا چیست ؟ با تشکر از دوستانی که برای پاسخ دادن وقت می گذارند.
با عرض سلام برای مبارزه با شک قبلا همیشه بطور غیر مستقیم عمل میکردم یعنی مثلا گفتارهای فصول آخر آثار الحق یا فصول ۲۸(مقامات معنوی)و ۳۵ (هدایت) ،از کتاب راه کمال را مطالعه میکردم و بعد شروع به تلقین به خود مینمودم البته موثر هم بودند ولی دیروز وقتی مطالب کارما و آذر مهر عزیز را می خواندم( و امروز نیز مطلب پرواز گرامی نیز همان شیوه را تقریبا با مثالی زیباتر ارائه می دهند )دیگر امروز نیامدم بی ادبیهای نفس اماره را تحمل کنم یا نادیده بگیرم یا برایش دلیل منطقی بیاورم و وارد یک بحث طولانی فلسفی شوم که نتیجه اش ضعف بیشتر و به نوعی راه و مجال دادن بیشتر به نفس اماره برای تنفس است ، امروز تامطلبی شک آمیز در روان خود احساس میکردم بدون آوردن دلیل و منطق برای نفس معاند ،با استفاده از قوه غضبیه بر سرش با شماتت میکوبیدم و بد و بیراه و ناسزا به او میگفتم و… ظاهرا این زبان بیشتر برای نفس مناسبست (: فهمیدم مثلا در زمینه ی چشم چرانی یا دیگر صفات دیگر هم هنگام مبارزه، نمی آیم مثلا در آن صحنه شروع به راه انداختن مباحثات تئوریک و فلسفی با نفس اماره نمایم و از همین شیوه قدرت مدارانه (بخوانید زورگویانه) استفاده میکردم امروز دقیقا از همین راه برای مبارزه با صفت ناپسند شک و تردید بی جا، نیز استفاده کردم که بسیار موثرتر بود از دوستان عزیز کارما و آذر مهر برای اینکه این راه مبارزه را به من یادآوری نمودند و همچنین از مطلب جالب پرواز عزیز سپاسگزارم.
دوستان گرانقدر و عزیز،
همانطور که وقتی یکی از اطرافیان، مانند دوست، همسر، فرزند و غیره به ما تکیه می کند. ما نسبت به او احساس مسئولیت بیشتری نشان میدهیم و خود را در جهت یاری به او موظف تر میدانیم، سیستم خدا هم همین است. وقتی ما تکیهء خودمان را به او بدهیم، او هم بیشتر مراقب ما خواهد بود. این را امتحان کنید. من تا جایی که توجه دارم، سعی می کنم شر خود را گردن خدا بیاندازم. او هم مثل پدری که فرزند شروری دارد که همه چیز را از او توقع دارد، کمکم می کند. با فرق اینکه گاهی اطرافیان ما در زمان انتخاب، خود را ترجیح میدهند، ولی او همیشه به نفع ما کار می کند. زیرا او از ما توقع هیچ منفعتی را ندارد. او ما را خلق کرده که به ما فیض برساند. فقط کافی است که در مقابلش سرکشی نکنیم و شکرگزار باشیم.
حق ِ حقیقت آنست که به ما آموزش بدهد که چگونه دیدهء حق بین پیدا کنیم و حق را به ما بنمایاند.
حق ِ حقیقت ما را رشد میدهد که باپاهای خود راه را برویم.
حق حقیقت نمی گوید فقط منم که حقم. زیرا هر جا سخن از حق باشد سخن از اوست.
حق ِ حقیقت ساده میگوید که همه آنرا درک کنند. زیرا بدنبال مریدداری نیست.
حق ِ حقیقت ریشه در هر دین و مرامی دارد. پله های اول را هر جا که طی کنیم در طبقهء آخر به او نزدیک میشویم.
حق حقیقت سراپا کرم است و بخشش. او اصلاً غضب ندارد.
او سراپا صلح است. سراپا مهربانیست. زیرا جنگجویان نیز مخلوق اویند و روزی آنها را هم نجات میدهد مگر اینکه آنها دیگران را از حق دور کرده باشند. که عکس العملش خود آنها را دور میکند.
آرش عزیز، چیزی که به ذهن بنده می رسد این است که ایمان درجات و مراتب بسیار متنوعی دارد. مثلا ممکن است کسی به عالم آخرت ایمان نداشته باشد، ولی ایمان داشته باشد که اگر ورزش کند و لاغر بماند، خوش هیکل تر است، سالم تر است، مردم بیشتر تحویلش می گیرند، شغل بهتری گیرش می آید و … خب، اینها هم یک نوع ایمان هستند. قوانین علی این دنیا را برای حفظ الصحه طی می کند و طبق عدالت پروردگار قوانین، برای همه یکسان است. چه با دین چه بی دین. هر کس نتیجه زحمتش را می بیند.
پس به نظر می رسد سکولار و غیر سکولار ندارد و در اینجا صرفا عمل به یک قانون عینی است.
چنانچه می دانیم (معنویت یک علم است ص ۴۷):یک قانون وقتی عینی است که مستقل از ذهن کسی باشد که آن را بررسی می کند بدین معنی که هر کس آنرا بیازماید، یعنی شرایط لازم آن را فراهم آورد، الزاما اثرات آن را نیز مشاهده خواهد کرد. مثلا در این جا « هر کسی که در یک بازه زمانی معین، کالری دریافتی اش کمتر از کالری مصرفی اش در روز باشد، از وزنش کاسته خواهد شد» یک قانون عینی است.
خب، فردی برای ظاهر زحمت می کشد نتیجه متناسب با آن (دنایی) اش را می بیند. حالا ببینیم اگر کسی برای رضای خدا همان زحمت را بکشد، چه نتیجه ای می بیند. به نظر می رسد که طبق همان قانون عینی، نتیجه هم دنیایی و هم عقبایی.
اما فکر نمی کنم که کارش راحتتر خواهد بود، بلکه چون شاید ظواهر به آن شدت، برایش فریبنده نباشند، نیت علی اش حتی ضعیف تر از فرد سکولار باشد و مبارزه با نفس بیشتری طلب کند. اما عمل به ایمانش (ایمان به اینکه: مقرر عمر با خداست، حفظ الصحه با خودمان است)، در این مورد اراده اش را تقویت می کند.
خیلی متشکرم که با طرح این سوال باعث شدید که از زاویه دیگری به این موضوع فکر کنم. چون اضافه وزن مشکل همیشگی بنده هم هست.
امروز یکی از دوستانم در ایران خبر داد که وبلاگ متیس، فیلتر شده است. خیلی تعجب کردم زیرا این سایت سیاسی نیست و موضوعات روز در آن مطرح نمیشود.
در مورد مقالۀ فعلی، با نظر کارما موافقم.امیدوارم حریف اضافه وزن بشود. چقدر کار مشکلی است، بخصوص برای نسل جوان
پرویزی
بله وبلاگ متیس در ایران فیلتر شده است. جالب است!!!!
این یکی از معجزات همه دوران است. دین حقیقت. یعنی همانی که کسی نمیتواند بگوید دین من. بلکه همه به آن تعلق دارند و آن از هر تعلقی آزاد است. آن هم در روزگاری که هرکسی سعی در جداکردن خود از دیگران دارد. زمانه ای که نوع بشر همه چیز را به خودش متعلق میداند و مادامیکه هر کسی سعی در برتری یافتن بر دیگری و به مالکیت در آوردن همه چیز بپردازد چنین نخواهد شد؛ آنوقت از ماورای زمان پیامی دریافت میشود که نتیجه آن اینست که همه خود را با آن مقایسه کنیم و سعی میکنیم تا هرچه بیشتر خود را به آن نزدیک کنیم؛ نه اینکه آن را بخود اتلاق کنیم و به این ترتیب همه حول یک نقطه وحدت جمع میشوند. چنین است که نهایتا نوع بشریت با دریافتن این نکته به بیداری خواهد رسید. و بنظرم یکی از نکات هوش معنوی هم اینست : کسی به نحوی موجب بیداری معنوی شود (حتی یک نفر) ؛عالمی را بیدار کرده است و این یعنی معجزه ای که بشریت از انجام مثل آن عاجز است و مرد حق (آنکه خود را به حقیقت متعلق میکند ,نه حقیقت را به خود)چنین کسی است.
شک در مرحله مواجه شدن با یک موضوع جدید خیلی هم بجا و نشانه عقل سلیم است .مخصوصا موضوعی که به سرنوشت معنوی ما مربوط باشد.زیرا اگر هر کس هرچیزی گفت وما بدون شک وتردید پذیرفتیم احتمال گرفتار شدن در دام فریبکاران بسیاراست.پس عدم شناخت موجب شک میشود و اگر واقعا دنبال حقیقت هستیم و درد دین داریم برای برطرف کردن شک باید بررسی کنیم توجه کنیم و از خدا کمک بگیریم بدون حب و بغض موضوع را مطالعه کنیم تا شناخت پیدا کنیم وقتی بتدریج شناخت پیدا کردیم و شروع به پیشروی کردیم نشانه هایی را که دلیل بر درستی راهی است که میرویم را میبینیم و حس میکنیم .این نشانه راندید نگیریم ومنکر نشویم وقتی نشانه ها را دیدیم و تجربه کردیم اگر دوباره شک کنیم اشتباه است .
اگر بتوانیم حقیقت را طبق فرمایش استاد درک کنیم جای شبهه در هیچ امری از امور باقی نخواهد ماند . « بطور کلی حقیقت هر شیء عبارت است هدف اصلی و علت غائی و نتیجه واقعی ان شیء
–
۱- در امور دینی حقیقت مبداء فیض ربانی است چون دین انست خداوند برای شناسائی خود در بدو امر به ادم صفی الله اموخت
۲- حقیقت انسان – یک ارگانیزم روحی روانی یا « خود » است
۳- حقیقت خود انست موفق شود تمامی فضایل الهی را به قدر توان در وجودش رشد دهد تا بتواند بمبداء واصل شود.
۴- حقیقت دنیا بستری مناسب برای رشد ارگانیزم روحی روانی. حقیقت قلم-
برشته تحریر در اوردن ان چیزی که هدف اصلی است مثلآ در کتاب تاریخ باید وقایع تاریخی نوشت انطور که اتفاق افتاده .
۵- حقیقت اب مایه حیات بودن است .
۶- حقیقت سخن مقصود قلبی را بزبان اوردن
۷- حقیقت فرش برای گستردن یا تابلو نقاشی یا استفاده در سایر موارد عدیده .
با سلام
استاد در مورد معرفت فرمو دند
ج: کلمهی « معرفت » مراتبی دارد، از جمله مرتبهی عام و خاص میباشد. البته مرتبهی عام آن، به طور عموم، شامل هر گونه تشخیص و تمیز بین نیک و بد، و منفعت و ضرر، و زمان و مکان، و امثالهم بنا به تفاوت شدت و ضعف استعداد ظاهری اشخاص خواهد بود. اما مرتبهی خاص آن، به مصداق « مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبُّه » مربوط به قوهی دراکهی حس ششم و عوالم معنوی است، نه جسم و جان و احساسات عوالم مادیات. یعنی آنچنان معرفتی است که آن را معرفت به روح (نفس ناطقه) و خالق روح و شناسایی حق و حقیقت نامیدهاند. بنا بر این تا کسی مراحل شریعت و طریقت واقعی را طی ننماید به آن مرحله نمیتواند برسد. مرسی
من سواد کافی ندارم ولی قبل از هرکاری بایدفکر کرد که حق کسی دیگرراپایمال نکنیم خداراشکرمیکنم که همچنین موقعیتی دارم که بتوانم نظرم رابگم ازاستادعزیزممنونم که باعث شدکه به این موردها فکرکنم