آگاهی و جسم
برای کسانی که به معنویات علاقهمند هستند، وجود روح و بقای آن بعد از مرگ جسم، موضوع مهمی است. رابطهی بین آگاهی و جسم چیست؟ آیا فقط از طریق جسم است که آگاهی میتواند بروز کند و خود را بنمایاند؟ زمانی که دانشجو بودم، این سؤالات تا حدود زیادی فکرم را بهخود مشغول میکرد. این مقوله موضوعی بسیار حساس است زیرا غالباً تصور میکنند که تنها بین فلاسفه میتوان از فرضیهی وجود روحی مستقل از جسم صحبت کرد. مطرح کردن این موضوع، بهخصوص در محیط علمیای که با آن سر و کار دارم، غالباً انکار و تردیدی توأم با تمسخر را به همراه دارد.
افراد بسیاری و بخصوص برخی از همکارانم، تصور میکنند که طرح این سؤال از نظر علمی، نمایانگر طرز فکری ضعیف و بدون استدلال منطقی است. با اینحال تاریخ علم گواهی میدهد که میدان امکانات بسیار وسیعتر از آنست که دامنهی محدود دانش فعلی ما قادر به تعبیر همهی موضوعات آن باشد. یک ذهن منطقی باید لااقل جانب احتیاط را رعایت کند و نسبت به آنچه که احتمالاً بتواند پاسخگوی سؤالاتی باشد بینش وسیعتری داشته باشد. در این مقالهی کوتاه، پس از یادآوری بعضی حقایق شناخته شده در این زمینه، به بحث در مواردی که شخصاً تهیه کردهام، میپردازیم. این موارد حتی اگر پاسخی قانع کننده ارائه ندهند، حداقل سؤالاتی را مطرح میکنند که برای کسانی که به مسائل مربوط به روح و جسم علاقهمندند بیمورد به نظر نمیرسد.
یادآوری مواردی در این زمینه
از قرن نوزدهم، محققین بسیاری در مورد آنچه که امروز به آن« تجربهی نزدیک به مرگ» میگویند، گزارشهایی دادهاند. با این حال تا اواسط سالهای ۱۹۷۰ و انتشار کتاب «زندگی پس از زندگی» تألیف « دکتر ریموند مودی»۱این موضوع به صورت عام مطرح نشده بود. قبل از جدی گرفتن این موضوع، دکتر مودی روزی میشنود که روانپزشکی بهنام جرج ریچی۲ بعد از یک حادثه ناگوار، چیزی شبیه خوابی عجیب و تکان دهنده را تجربه کرده است. پانزده سال بعد از این موضوع، مودی که استاد فلسفه است از دانشجویی میشنود که او هم تجربهای مشابه تجربهی ریچی داشته است. دکتر مودی این دو تجربه را برای چند گروه از دانشجویانش تعریف میکند و متوجه میشود که در هر گروه لااقل یک نفر چنین تجربهای داشته است، بی آنکه تا به حال جرئت ابراز آن را داشته باشد. همچنین چند پزشک حوادث مشابهی را که در طی عملهای جراحی شاهد آن بودهاند و یا از بیماران شنیده بودند را بازگو میکنند.
دکتر مودی با جمعآوری این شواهد کتاب خود را مینویسد. یادآوری شرایطی که منجر به نوشتن این کتاب شد، مانع از تردید درصحت مشاهداتی که نقل شده و جبههگیری در مقابل آن میشود.
موفقیت کتاب دکتر مودی، پزشکی به نام مایکل سابوم۳ را ناراحت و نگران میکند، دکتر سابوم این تحقیقات را غیرعلمی و نوعی نیرنگ و مردم فریبی روشنفکرانه میداند و تصمیم میگیرد با بررسی تحقیقات دکتر مودی نادرست بودن آنها را ثابت کند. او در بیمارستان کار میکرد و یافتن بیمارانی که مدتی در کُما بسر بردهاند، در بخش قلب بیمارستانها، کار دشواری نبود.
اولین بیمارانی که با آنها مصاحبه شد، چیزی بهخاطر نمیآوردند. اما بعد از چند مصاحبه، یکی از بیماران خاطراتی کاملاً شبیه به آنچه دکتر مودی نقل کرده بود بهیاد میآورد. دکتر سابوم علیرغم میل قلبی، تحقیقاتش را در این زمینه ادامه میدهد تا سرانجام خود او نیز تصمیم میگیرد کتابی در این زمینه بنویسد.
از آن به بعد تقریباً در همه جا، افرادی شروع به تحقیق و جمعآوری اطلاعات در این زمینه میکنند، تا آنجا که تعداد موارد جمعآوری شده به دهها هزار میرسد. این موضوع به طور قابل توجهی در کتابها، جراید، و حتی مجلات علمی، بخصوص روانپزشکی بررسی و تجزیه و تحلیل شده است.
تمام این موارد مربوط به تجربهی «خارج شدن از جسم» است. فرد خود را بالای صحنهی حادثه یا اتاق عمل میبیند، میتواند حرکت کند و مواردی از این قبیل. این تجربیات را چگونه میتوان تعبیر کرد؟ از نظر منطقی نمیتوان این موارد را دلیل قاطعی برای بقای چیزی بعد از مرگ دانست. حتی اگر تجربیات دقیق افرادی که در حالت مرگ کلینیکی بودهاند ( قطع جریان خون، قطع فعالیت قلب و ارتباطات عصبی، عدم تبادلات شیمیایی در سطح سلولها و قطع فعالیت مغز) برای ما تکاندهنده باشد، باز هم میتوان این تجربیات را به خوابی قبل یا بعد از قطع آثار حیات تعبیر نمود. اشخاصی که این موارد را تجربه کردهاند و به زندگی بازگشتهاند، نمیتوانند به طور قطعی بر این که احساس وجود و تفکر و هشیاری بعد از مرگ جسم امکان دارد شهادت بدهند.
من هم به نوبه خود احساس کردم که باید اعتبار مطالب بیان شده در کتابهای دکتر مودی و سایرین را بررسی کنم. بنابراین با اطرافیان و کسانی که با آنها برخورد داشتم در این مورد صحبت کردم و از آنها خواستم اگر در این زمینه تجربهای داشتهاند، تعریف کنند. هدفم از این کار تحقیق درباره میزان صحت این تجربیات بود و به راحتی تجربیات مشابهی را پیدا کردم، برای مثال، یکی از همکاران دانشگاهیام بعد از غرق شدن دوباره به زندگی بازگشته بود و مواردی از این قبیل.
تجربهای دربین سایر تجارب
داستان زیر مربوط به همکار یکی از برادرانم است که حاضر شد تجربهاش را که فقط برای تعدادی از دوستانش، آن هم به طور مبهم، بیان کرده بود، برایم تعریف کند. او در بیست سالگی، هنگام موتور سواری، از یک در شیشهای عبور میکند و در حالی که نیمی از بازویش کنده شده بود، بیهوش در آن طرف در میافتد. با وجود صدمهی مغزی، نمیمیرد و درکُما فرو میرود. قسمت اول تجربیات این خانم، مطابق با تجربیات سایرین است. او تمام خاطرات زندگیاش را به یاد میآورد، ولی به موضوع دیگری نیز اشاره میکند که تا آن روز در هیچ جا نشنیده بودم. هنگامیکه تمام خاطرات زندگیاش را به یاد میآورد، هم در درون خود او و هم خارج از او میباشد . همان احساسات و هیجانات زمینی را دارد و همزمان متوجه میشود که به اعمال خود فکر میکند، دربارهشان حرف میزند و رفتار خود را هم به صورت درونی و هم بیرونی، قضاوت میکند و برای هر فکر، نیت، حرف و عمل، آگاهیاش دستخوش شادی و یا اندوه میشود.
او میگوید که سپس از بدن خود خارج شده و در بالای صحنهی تصادف شناور بوده است. البته این قسمت از مشاهداتش شبیه به مشاهدات دیگران است. دانشمندان اخیراً کمبود اکسیژن را علت این پدیده میدانند. بی آن که بخواهم وارد جزئیات شوم این توجیه، به نظرم ضعیف میرسد، چون کمبود اکسیژن در موارد بسیاری پیش آمده بدون آن که باعث « پرت شدن به خارج از بدن» شود. مثلاٌ کسانی که با حبس نفس بهاعماق آب رفتهاند، هیچیک چنین حادثهای را حتی به طور خفیف تجربه نکردهاند. آن خانم میگفت بدون آنکه دلیل آن را بداند احساس میکرد و مطمئن بود که به جسم خود باز میگردد. او میدانست که هیچکس حرفهایش را باور نخواهد کرد و او هم راهی برای اثبات آن نخواهد داشت. بنابراین تصمیم میگیرد جزئیاتی مانند مشخصات افرادی که در آن جا حاضر بودند، اعم از قیافهشان یا نحوه لباس پوشیدنشان، شمارهی پلاک آمبولانسها و غیره را به ذهن بسپارد. در حالی که سر خود را روی شانهی افسر آتشنشانی خم کرده بود، هر چه آن افسر مینوشت را به خاطر میسپرد تا بعد در گزارش خود بنویسد. در اطاق عمل، میتوانست فکرگروه پزشکی را بخواند و متوجه شده بود که جراح مطمئن نیست بتواند بازویش را نجات دهد، ولی او به خود می گفت: «مسلم است که میتواند بازویم را نجات دهد».
بعد از اینکه از حالت کما خارج میشود، جراح به دیدارش میآید. او آنچه را دیده و شنیده بود به جراح میگوید. جراح از شنیدن حرفهایش متعجب نمیشود و میگوید: «گاهی بیماران تجربیاتی مشابه را برایم تعریف میکنند». بعد از ترک بیمارستان تحقیق میکند و با مسئولین آتشنشانی نیز تماس میگیرد و مطمئن میشود آن چه دیده، درست بوده است.
آیا این موضوع میتواند واقعیت داشته باشد؟
واقعهی فوق سؤالهایی را برمیانگیزد که نیاز به جوابهای منطقی دارد. اگر مغز این شخص در حالت فعال بود میتوانستم بپذیرم که حوادث و پیشامدهای صوتی را ضبط کرده و به خاطر سپرده تا از آن خاطرات، یک خواب و رؤیای متشکل بسازد. اما او در حال کما بوده است. چطور امکان دارد با چشمان بسته بتوان چنین اطلاعات دقیقی را ضبط کرد؟ توجیهاتی ار قبیل «کمبود اکسیژن مغز» چنین پیشامدهایی را توضیح نمیدهد. تنها توضیح منطقی، که البته برای بسیاری از افراد جامعه تعجبآور میباشد، اینست که آگاهی تا حدی به «چیزی» بستگی دارد که از جسم و از مغز جدا میباشد. این شخص با چشمهای بیولوژیکی خود نمیتوانست ببیند. اگر شهادت او را قبول کنیم ـ شرایطی که در آن من این شهادت را شنیدم، به من اجازهی هیچگونه شکی در مورد درستی این تجربه نمیدهد ـ در این صورت لازم است بپذیریم چیزی را که به آن «من» میگوییم، آگاهی ما، دارای وسایل حسی مخصوص به خود و مستقل از اعضای حسی بیولوژیکی میباشد. این بدین معنی است که این آگاهی فقط محدود به فعالیت مغزی نمیشود. همانطور که گویندهی تلویزیون در داخل دستگاه تلویزیون قرار ندارد، ما نیز در اعماق جمجمه و در پیچ وخم شیارهای مغز خود قرار نگرفتهایم. اینها نیز مانند دستگاه تلویزیون تنها وسیلهای مادی برای نمایاندن آگاهی است که در جایی دیگر مستقر است.
نتیجه
چنین تجربهای مانند بسیاری از تجربیاتی که دکتر مودی و محققین بعد از او جمعآوری کردهاند نتایج بسیاری به همراه دارد. اگر آگاهی محدود به مغز نشود، میتوان نتیجه گرفت که بعد از مرگ بیولوژیکی به حیات خود ادامه میدهد. در این شرایط، بنیان بسیاری از تفکرات معنوی، معنای خود را باز مییابد. البته این بدان معنی نیست که همهی این روندهای معنوی حقیقت مطلق را بیان میکنند، چون گاه در آنچه میگویند تناقض نیز وجود دارد. با این حال، ورای این تناقضات، حقیقتی اساسی را در مورد انسان بیان میکنند، حقیقتی قابل مشاهده و قابل مطالعه که از نظر علمی میتواند مورد بررسی و تحقیق قرار گیرد. اگر این پیشامدها واقعی باشند بدون شک قابل آزمون نیز خواهند بود و روزی خواهد آمد، شاید در آیندهی نزدیک، که بتوان آنها را بهطور کمی و کیفی مطالعه کرد و برای آنها مدل تجربی ساخت و نگرشی واقعیتر و عمیقتر از هستی انسان پیدا نمود.
برگرفته از سایت e-ostadelahi.fr
۱- Raymond Moody
George Ritchie -۲
Michael Sabom -۳
با تشکر از مقاله بسیار مفید.
گویا زمان اثبات تجربی و علمی پدیده های معنوی نردیک است ولی به نظر من برای افرادی که نمی خواهند متوجه شوند کمکی نمی کند. مثلا من می دانم که ورزش مفیدولازم است ولی تنبلی می کنم.
ما باید خودمان آن حس مربوط به شناخت معنویات را در خود بیدار کنیم.به امید آنکه علم این فرآیند را تسهیل کند.
با سلام و عرض تشکر به خاطر این مقاله جذاب و مفید. سوالی دارم امیدوارم دوستان لطف کنند پاسخ دهند چون واقعاً ذهنم را مشغول کرده.
در انتهای مقاله آمده: «همانطور که گوینده تلویزیون در داخل دستگاه تلویزیون قرار ندارد ما نیز در اعماق جمجمه و در پیچ و خم شیارهای مغز قرار نداریم».
«ما» یا به عبارتی این «روح» یا آگاهی ما در «کجا» قرار دارد؟
با تشکر
(اگر آگاهی محدود به مغز نشود……..ادامه می دهد)
۱)آیااز این جمه می شود مفهوم مخالف آن را نتیجه گرفت؟
(اگر اگاهی محدود به مغز شود………ادامه نمی دهد)
۲)آگاهی چگونه محدود به مغز نمی شود؟
با سلام و تشکر فراوان :
•گفتاری از پروفسور بهرام الهی در مورد “آگاهی” ص ۷۰ طب روح:
(( آگاهی ، به طور مستقیم از خالق منشأ می گیرد و بنابرین مافوق علی است و در همه چیز حضور دارد. همه موجودات ، قوی و ضعیف، از نوعی آگاهی برخوردارند. هر روح ، اعم از اینکه ماهیت آن علی باشد(جماد،نبات،حیوان و غیره)یا مافوق علی(روح ملکوتی)، از نوعی آگاهی برخوردار است. ابتدایی ترین شکل تجلی آگاهی در موجودات، داشتن احساس وجود است. ظرفیت بالقوه آگاهی در موجودات،بستگی به قرب و بعد آنها به مبدأ ، یا به عبارت دیگر، بستگی به مرتبه شان در مراتب عمومی سیر کمال دارد. یعنی هر چه مرتبه موجودی بالاتر و به مبدأ نزدیکتر باشد، آگاهی او ژرف تر و دامنه اش گسترده تر است.این بدان معناست که تعداد ترکیباتی که آگاهی او را به وجود می آورد نه تنها بیشتر است بلکه از ذرات (امواج) متنوع تر و کامل تری نیز تشکیل شده است. هر چه آگاهی موجودی غنی تر باشد، قلمرو آگاهی او وسیع تر و عمیق تر و کیفیت آن دقیق تر است. این قلمرو آگاهی را میدان ادراک می نامیم.))
با توجه به این جمله در مقاله (آگاهی تا حدی به «چیزی» بستگی دارد که از جسم و از مغز جدا میباشد.) و این فرمایش آقای دکتر ، مشخصات آگاهی و… به ما گفته شده ولی این آگاهی چیست؟ آیا روح، آگاهی است یا آگاهی جزئی از روح است؟ اینکه ما به نوعی آگاهی هستیم به چه مفهوم است؟با توجه به اینکه این آگاهی در جماد و نبات و حیوان نیز وجود دارد، ارتباطی بین آگاهی با جوهر حیاتی که در تمام موجودات هست ، وجود دارد؟
•دیگر اینکه آگاهی به چه وسیله رشد می کند، زیرا گفته شده هرچه مرتبه موجودی بالاتر و به” مبدأ” نزدیک تر باشد، آگاهی او ژرف تر و دامنه اش گسترده تر است. پس دراین نزدیکی به مبدأ، صرف “علم معنوی” و “دانش معنوی” به تنهایی نمی تواند کافی باشد . پس اگر بخواهیم عمل به اصول را نیز در این میان دخیل کنیم ، رابطه ی بین دانش معنوی و عمل و رشد آگاهی چیست؟ آیا کسی که دانش معنوی خود را بالا می برد و به عمل نمی اندیشد (عالم بی عمل) به کدام قسمت از آگاهی خود لطمه می زند(وسعت، عمق، کیفیت)؟
وقتی این مطالب را خواندم فقط خدا رو شکر کردم که تمامی نعمت هایی که برای خواندن چنین مطلبی لازم است را به من عطا کرده است و اینکه امکان رشد و افزایش این “آگاهی” رادر اختیارم قرار داده است.
سپاس از خالق و مرسی از شما
با سلام و تشکر از مطالب جالب شما
من فکر میکنم اگر واقع بین باشیم در کنار خود ودر خود چنین اتفاقاتی فراوان است مثلا در کنار همسر یا فرزند خوابیده ایم بدونه اینکه حرکتی بکنند .صبح که ازخواب پا میشوند میگویند خواب دیدم به شهر دیگری رفته وباکسی صحبت کرده ام درصورتی که جسم ایشان در کنار من به ارامی خوابیده ،بس ان کی بوده که به شهر دیگر رفته .یا خود ما بارها بدونه حرکت تاصبح میخوابیم ولی درواقع در خواب هم حرکت کردیم و بدونه اینکه جسمان تکان بخورد و یا اینکه صحبت میکنیم بدونه اینکه دهان باز شود و با چشم خودهمه چیز را میبینیم در صورتی که این چشم ظاهری (جسم ) ما بسته است . وبا گوش هم میشنویم در صورتی که گوش ظاهری ما صداهای اطراف ما را نمی شنود وبه خواب فرو رفته است .همه اینها نشان دهنده این است حقیقت ما روح ما است و جسم خانه موقتی است برای روح .
با تشکر
به نظر من ثابت کردن معنا از طریق ماده کمی دشوار است به همان دشواری که در ساخت هوش مصنوعی وجود دارد ما مخلوقیم و خالق بسیار بسیار از ما کامل تر و کمال یافته تر به گمانم دکارت بود که میگفت: تصور خدا در ذات ماست؛ خدا خودش این تصور را قبل از اینکه به این دنیا بیاییم، در ما قرار داده است. و خوب با دلیلی دیگر نیز این ماحصل را در هم آمیخت و ان دلیل “عقل محوری بود” یعنی میگفت با حواس بشر نمیتوان چیزی را ثابت کرد پس باید به عقل رجوع شود البته دکارت و “معرفت یقینی” او بعدا توسط فلاسفه ای دیگر تائید نشد.به نظر من شاید زمانی که ما توانستیم روباتهایی بسازیم که ما را درک کنند و هوش مصنوعی داشته باشند کلمات را یاد بگیرند و فکر و احساس داشته یاشند ،ان زمان شاید خود بتوانیم مسائل غیر مادی را درک کنیم.خدا و جهان خارج وجود دارد چون هست.به شخصه دراین مورد به گفته ملاپریشان منقول از حضرت استاد در گفتار۹۲۹آح ج۱ چ۵اعتقد دارم:<>.البته انهایی هم که ان جهان را انکار میکنند و یا با ان کاری ندارند در اصل خود را تنها میکنند و در معرض انواع و اقسام بیماریهای روانی قرار میدهند دیگر همه به این مسئله واقفند که بیماریهای روان در خداپرستان کمتر است و آنها قوی ترند
با سلام
فکر می کنم که آگاهی همان روح باشد نه اینکه جزئی از آن باشد.استنادم هم به کتاب مبانی معنویت فطری است که فرموده اند من آگاهی ای هستم در حال سخن گفتن و شما آگاهی ای هستید در حال شنیدن(نقل به مضمون). به نظرم آگاهی معادل روح است وابزار بروز این آگاهی(روح), جسم و مغز است که باید سالم باشد تا روح بتواند با دنیای بیرون ارتباط کاملی داشته باشد. در واقع همان مثال تلویزیون است… امواج پخش میشوند اگر تلویزیون خراب باشد نمی تواند امواج را نشان دهد.امیدوارم اگر اشتباه متوجه شده ام دوستان راهنمائی بفرمایند.
تا آنجا که می دانم روحمان در برزخ است و به جسم فعلیمان توسط رشته ای اتصال دارد. در هنگام مرگ این رشته قطع میشود و حیات جسمی پایان می یابد و با عمل به اصول الهی و تعالیم الهی است که آگاهی گسترش می یابد نه صرف دانستن تئوری آنها.
باران جان مثالهایی که در همین مقاله آمده است نشان میدهد که آگاهی محدود به مغز نمیشود چون وقتی فرد دچار کما بوده است وقایع اطرافش را می دیده است.
سوالات زیر را هم از خدمت دوستان دارم.ممنون میشوم توضیح بفرمائید:
سوال ۱: در مورد میدان ادراک لغاتی مانند درخشش, عمق, وسعت, دقت و فکر کنم حتی عطر و بو در کتاب طب روح اشاره شده است که واقعا نمی دانم اینها چه معیارهایی هستند.آیا اصلا لازم است به این موارد توجه کنم یا خیر!؟
سوال ۲: در کتاب طب روح هم آمده است که “روح فرد دیوانه در میدان ادراکش زندانی است.”.مگر همه ما محدود به میدان ادراکمان نیستیم؟؟ از تعریف میدان ادراک این مفهوم یادم است : آن گستره ای است که روح در آن می تواند حرکت کند.
ممنون میشوم که این جمله را توضیح بفرمائید.
با تشکر
درموردمطلب” ن” عزیز توضیح دقیق و شفافی می خواستم در مورد این جمله:
..این بدان معناست که تعداد ترکیباتی که آگاهی او را به وجود می آورد نه تنها بیشتر است بلکه از ذرات (امواج) متنوع تر و کامل تری نیز تشکیل شده است.
با سلام
چندی پیش در کتاب ملک جان نعمتی مطلبی خیلی توجهم را به خود جلب کرد سوال شده بود آیا خدا را میشود دید؟
پاسخ داده بودند بله ، خدا را می شود دید ،ولی با چشم روح، نه باچشم جسم.
در ادامه فرموده بودند استاد می فرماید:در این فکر هستم که دیگر کشفیات ماوراء الطبیعه به وسیله روح انجام نگیرد، بلکه تا وقتی انسان در جامه بشری است آن را به وسیله ی ابزار وآلات و ادوات علمی و حواس جسمانی انجام دهد،به همان گونه که کشف کردند زمین چگونه می چرخد یا کشفیات دیگری که انجام دادند. برای بشر امکان این کار هست فقط لازمه ی آن این است که طرح هر کشفیاتی در باطن کشیده شود.در ضمن ، این علم هم باید طوری باشد که در دسترس عموم قرار بگیرد ، درست مثل علم ظاهر که در مدرسه می آموزند.
با خواندن این مقاله به یاد گفتار بالا افتادم دیدم که چقدر زیبا در آزمایشگاه دنیا با همین ابزار ساده (تجربیات خودما )وجود روح را برایمان ثابت میکنند کسانی هم دنبال این آزمایش میروند که خود باوری بر موضوع ندارند و آن را خرافه می بینند ولی به حقیقت مطلب که می رسند چاره ای جز تائید ندارندچون حقیقت یکی است و دو تا نیست.
خود من هم تجربه ای در این زمینه دارم چند سال پیش خیلی خسته بودم کمی دراز کشیدم تا خستگی از تن برود یکباره سنگینی خاصی در جسمم احساس کردم خواستم حرکت کنم ولی نمی توانستم ناگاه دیدم چیزی از جسمم جدا شد و بالای سرم قرار گرفت خودم را در دراز کشیدنم میدیدم متوجه شدم که آن روح من بود تا زمانیکه به جسمم برگشت و توانستم حرکت کنم البته در آن موقع هم ترسیده بودم هم خیالم خیلی راحت بود از چیزی که میتر سیدم تجربه اش کردم ولی با لطف خدا باعث شد تا راهم را مطمئن تر از پیش ادامه دهم همه چیز از اوست .
حال اگر ما فکرمان را پرورش دهیم وپیرامون مسائل کمی اندیشه کنیم درک بهتری از مسائل خواهیم داشت در حقیقت میدان ادراک خود را گسترش میدهیم و به تبع آن آگاهی ما بیشتر میگردد تا جائی که یکپارچه آگاهی میشویم انشاءالله.
با سلام بر همگی
کتاب زندگی پس از زندگی: دکتر مودی
سفر روح / سرنوشت روح: دکتر مایکل نیوتن
وقتی می میریم چه می شود: دکتر سام پرنیا
این انتشارات نه تنها ترس و واهمه از مرگ را در افراد کاهش داد بلکه بیداری جدیدی در مودر هدف از خلقت و وظیفه انسان در این دنیا را موجب گردید: > فلسفه استاد الهی
در مورد سوال دوم S.M
تا جایی که من متوجه می شوم: آگاهی ما در میدان ادراکمان محدود است ولی می توانیم میدان ادراک خود را بسط دهیم و یا به آن عمق ببخشیم. گویا این عمل در افراد دیوانه امکان پذیر نیست، لذا در آن اسیر هستند.
با سلام بر همگی
http://www.mindbodysymposium.com
فیلم بررسی این موضوع تحت نظر Nour Foundation
در سمینارهای Mind Body Symposium
به عنوان مثال: :
What really happens when you die?
Out-of-Body Experiences
Brain, Mind & the Nature of Being
در رابطه با چند سؤال از سؤالاتی که دوستان عزیز مطرح فرمودند آنچه که تا کنون متوجه شدهام این است که آگاهی در واقع سطحی از هوشیاری و شناخت «خود» یا همان « ارگانیسم روحی- روانی» ماست که به طور معمول به قسمت اندکی از آن که در ضمیرخودآگاه قرار می گیرد دسترسی داریم. اگر کسی به کمال رسیده باشد، در حد ظرفیت خودش، ادارک و آگاهیاش بینهایت میشود. اما در غیر این صورت خیر. مثلاً آگاهی من از «خودم» آنقدر است که برخی از صفات نیک و بدم را میشناسم، و هویتی برای خودم قائل هستم و از این دست. اما این همه من نیست. و کاملاً از بقیه آن کوه یخی شناور بیخبر و در واقع «ناآگاه» هستم. وقتی میفرمایند « من آگاهی هستم در حین صحبت و شما آگاهیهایی هستید در حین شنیدن» به نظر بنده به این معناست که من روحی هستم که به تمام آگاهی ام دسترسی دارم و شما هم در حد دسترسی خودتان به آگاهیتان، میتوانید از این آگاهی بهره بگیرید.
از طرفی، وقتی که از «خود» و « من تام» صحبت میکنیم، دیگر روح ملکوتی به تنهایی مطرح نیست. مثل آب شیرین که شکر جزئی از آب میشود. روح ملکوتی خالص فقط قبل از اینکه برای اولین بار به دنیا آمده باشد، وجود دارد و بعد ارگانیسم روحی-روانی یا همان «خود» ایجاد میگردد و بعد از مرگ هم این « خود» به حیات ادامه میدهد . چنانکه میدانیم «خود» هم روح ملکوتی است و هم اثرات روح بشریهای زندگیهای مختلف را به همراه دارد و تغییراتی که در سطح آگاهیاش در زندگی زمینی روی داده، به آن اضافه شده و قاعدتا باقی میمانند (تا یا دوباره به زمین برگردد یا اینکه در برزخ شاید انشاءلله بتواند تعدیلی یا تغییری به طرق دیگر سیرکمال بر آن ایجاد کند). و البته به طور معمول بجای خود شاید میگویند روح. اما اگر کسی بخواهد با دقت و صحت بیشتر صحبت کند، فکر میکنم «خود» عبارت صحیحتری است. پس آگاهی، سطح و بعدی از شناخت و هوشیاری از « خود» و خارج از خود است، و نه همان خود. و نیز، در سیرکمال صعودی انشاءلله مرتب در حال افزایش است تا به شناخت کامل از خود یعنی آگاهی تام، یعنی کمال برسد.
از طرفی « ارگانیسم معنوی از طریق فکر در آگاهی ما بروز میکند» پس بار دیگر به نظر میرسد ارگانیسم معنوی و آگاهی یکی نیستند.
. حالا این «خود» کجاست؟ در سیر کمال اتحادی که جنبه عام دارد و شامل همه میشود، در جسم! چرا؟ چون: « مرگ نیست همچون بط، هر بار، به زیر آب غوطهای میخوریم و از جایی دیگر بیرون میآییم» و نیز: « روح ملکوتی در جسم، حالت فنری دارد که تا حد ممکن فشرده شده باشد» ….. این موضوع که روح میتواند مقداری از انرژیاش را در عالم برزخ بگذارد را فقط در کتاب سرنوشت روح خواندهام. و البته نظر به انواع سرکمال در عالم برزخ (ادخالی و اتصالی) ناممکن نیست اما نمیدانم تا چه حد عمومیت دارد.
در مورد میدان ادراک یک دیوانه، همانطور که میدانیم برای یک فرد معمولی که مغز و روانش نرمال کار میکنند، مرتباً جریانهای مختلفی به میدان ادارک وارد میشوند و در آن تغییر و تحو ل ایجاد میکنند. حالا در یک دیوانه: جریان تعلیمی وارد نمیشود (چون قادر به دریافت تعلیم و پرورش فکر نیست)، جریان تعقل کننده فکر به احتمال زیاد کار نمیکند یا اگر هم کارکند، نتیجه تعقل در سطح هوشیاری بروز نمیکند زیرا مرکب یا واسط این کار که همان مغز و/یا روان است کار نمیکند، پس از این هم محروم است. و کلاً به همان علت دیوانگی، قادر به تبادل درستی با محیط نیست. یعنی در حالیکه در جسم و میان محیط است اما در حقیقت در درون میدان ادراکی که در ناخودآگاه است محبوس است و نمیتواند تبادلات با محیط را (که همه از طریق فکر انجام میگیرد) انجام دهد. مثل شخصی که زنده است اما در یک اتاق (کوچک یا بزرگ) محبوس است. از بیرون نه خبری دارد، نه ایمیلی میگیرد، نه تلفنی دریافت میکند، نه کتابی میخواند، نه فیلمی میبیند، نه میداند اخبار روز چیست و حتی چه سالی است و … میتوانید تجسم کنید چطور زندانی است؟ اما شخص غیر دیوانه، هر چند اندازه فهم و شعور و آگاهی فعلی خود میفهمد، اما درهای ورودی باز هستند و اطلاعات به میدان ادارک وارد میشود.
با تشکر از سؤالات شما که باعث شدند مجدداً به کتب مراجعه کنم. البته چون فهم خودم هم دخیل است اگر دوستان فکر میکنند جایی را اشتباه متوجه شدهام خیلی ممنون میشوم که اصلاح بفرمایند.
با سلام مجدد. اولین منتقد کامنت قبلم خودم هستم! (در مورد جدا بودن آگاهی از روح)
بیشتر مطالعه کردم و ایندفعه به نظرم رسید که آگاهی آنقدر به روح ملکوتی نزدیک است که نمیتوان به قاطعیت برداشت کرد که از آن جداست، مطالعه مستندات ذیل برایم بینهایت مفید بود. موضوع در عین حال که فوقالعاده شیرین است، اما به علت اینکه از صحت فهم خودم هنوز مطمئن نیستم مستندات را در ذیل میآورم مبادا کامنت قبلیام باعث به اشتباه افتادن دوستی گردد:
« آگاهی به طور مستقیم از خالق منشا میگیرد و بنابراین مافوق علی است و در همه چیز حضور دارد»
« هر روح اعم از اینکه ماهیت آن علّی باشد (جماد، نبات، حیوان و غیره) یا مافوق علّی (روح ملکوتی)، از نوعی آگاهی برخوردار است.»
« واقعیت وجود ما آگاهی است و ماهیت آگاهی نیز از طبیعت و مادهی معمولی نیست. منشا آگاهی انسان از روح ملکوتی است»
« عقل اعلی، مرکز ابدی « آگاهی عینی تام» است یعنی جایگاه درک حقیقت واقعی هر چیز و محل تمیز خیر و شر، نفع و ضرر، اختیار، اراده آگاه یا برتر، هوش آگاه، فکر منطقی، خلاقیت برتر، حافظه ابدی و غیره. تمامی این کیفیات صرفاً متعلق به روح ملکوتی است»
« روح ملکوتی پیش از آنکه به متمم خود (روح بشری) بپیوندد، فاقد آگاهی عینی است»
« مخلوق برای رسیدن به آگاهی عینی تام، با متمم خود پیوند میخورد تا استعداد رشد و تحول به سوی کمال خاص خود را به ثمر رساند»
« برای اینکه ادراکات حسی روح ملکوتی، به آگاهی عادی راه یابند، لازم است قوای حسی روح، به اندامهای حسی جسم متصل شود»
« دیدگاه انسان در زمین، بسیار سطحی است. یعنی تنها لایه بیرونی آگاهی کل خود را به کار میگیرد، از اشیا فقط ظاهر آنها را میبیند و جز از قشر سطحی حقیقت موجودات باخبر نیست. در عالم برزخ، برعکس، درک انسان از حقیقت موجودات به مراتب عمیقتر و دقیقتر میشود به طوری که نه تنها دید صحیحتری از وجود خود پیدا میکند و همه چیز را به خاطر میآورد، بلکه واقعیت وجود دیگران را نیز بهتر و عمیقتر درک میکند.»
آگاهی دو نوع است: آگاهی عادی یا همان آگاهی روانی (از بشری تاثیر بیشتری گرفته) و آگاهی تام
« اصل آگاهی انسان چون مافوق علّی است، دست نخورده باقی میماند اما میتواند با لایههای علّی پوشانده شود، به طوریکه تا انسان در جسم است، نمیتواند آنرا ببیند و حتی حس کند. به همین جهت است که بعد از ترک جسم، انسان خود را پیدا میکند …»
بنده از نویسندگان مطالب تشکر میکنم. (با اینکه نوشته دوستان بسیار ارزشمند است اما این قسمت به صورت کات و پیست از جوابهای قبلی آمده و جزو لا ینفک فرممت همه اظهار نظرها است نه اینکه فکر کنید واقعا تشکری در کار باشد)
امروزه موضوع تجربه پس از مرگ و مطالعات در این زمینه از مطالبی با شنونده خاص فراتر رفته و هر عوامی مثل بنده ازش خبر دارد.
به طور خلاصه تحقیقی در قالب یک کارگروهی بین معتبر ترین مراکر پزشکی دنیا در حال انجام است (شاید هم تا الان تمام شده باشد) که در آن در اطاق عمل این مراکز درمانی مانیتوری رو به بالا طوری که توسط هیچیک از حاضران اطاق عمل دیده نشود قرار میدهند و این مانیتور تصاویری را بصورت رندم پخش میکند. در صورت بروز موارد بازگشت به زندگی از شخصی که بازگشته میخواهند تصاویری را که در آن ساعت بخصوص در مانیتور دیده میشده بیان کند. مقایسه اظهارات بازگشتگان با فهرست تصاویر و زمان پخش آنها نشان میدهد که این تصور نیست، حاصل از کمبود اکسیژن نیست، تلقینی نیست و آگاهی در زمان مرگ مغزی در فضای بالایی اطاق عمل حضور دارد و تصاویر را میبیند و بعد از بازگشت میتواند به تصاویری که به نمایش درآمده اشاره کند.
عجب اینکه این امر که امروز یک تحقیق علمی است بیش از هفتصد سال پیش در زمان مولانا به آن اشاره شده است.
روزها فکــر من این است و همهشـب سخنــم
کــه چـــرا غـافـــل از احــوال دل خـویشتـنـــم؟
از کـجـــا آمــدهام، آمــدنــــم بـهـــر چــه بـــود؟
بــه کـجــــا مـیروم آخـــر نـنـمــایــی وطـنـــم؟
ماندهام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
یا چـه بـوده اسـت مــراد وی از ایـن ساختـنــم
خـنــک آن روز کــه پــرواز کنـــم تـا بـر دوســـت
بــه هــوای ســر کــویــش پــر و بــالــی بــزنــم
کیـســـت آن گــوش کــه او مــیشـنـــود آوازم
یـا کـدامیــن کـه سخـن میکـنــد انــدر دهنــم
کیـســـت در دیـده که از دیـده بـرون مـینگــرد
یا چـه جانی است نگویـی که منش پیرهنــم
مـن بـه خـود نامــدم اینجـا که بـه خـود بـاز روم
آنکه آورد مرا باز برد تا وطنـم
با سلام و تشکر فراوان از نظرات و سوالات دوستان و خصوصا «کارما»ی عزیز به خاطر پاسخ ها و مطالبشان.
اگاهی وجسم – طب روح
اگاهی بطور کلی از خالق سر چشمه می گیرد…همه موجودات از نوعی اگاهی بر خوردارند .ابتدایی شکل تجلی اگاهی احساس وجوداست.ظرفیت بالقوه اگاهی درموجودات بستگی به قرب وبعد انها بمبدا دارد…هرچه اگاهی موجودی غنی تر باشدقلمرواگاهی وسیعتر وعمیقتر وکیفیت ان دقیقتر است که میدان ادراک نامیده میشود..که جزیی از جریان فکر است…با فکر عقلانی میتوان میدان ادراک را غنی تر کرد..
در سطح جسم تولید وحرکت برعهده سیستم عصبی وماهیچه هاست.در سطح ارگانیزم معنوی این وظیفه بر عهده جریان فکر است . از این جاست که ( خود )می تواند بوسیله جریان فکر …خودش جا بجا شود و با دیگران ارتباط بر قرار کند
با سلام وتشکر از تمام دوستان خوب من خیلی از ابهاماتی که برام وجود داشت از طرف همین دوستان از بین رفت کسانی که هرسوالی دارند میتوانند با مطالعه کتابهای استاد الهی وپروفسور بهرام الهی جواب سوالهایشان را بیگیرند
با سلام
سوالی دارم و امیدوارم دوستان در این رابطه راهنمایی بفرمایند. این سوال شاید خیلی ساده و عامیانه باشد اما ذهنم را مشغول کرده چرا که متاسفانه با این اطلاعات بزرگ شده ام.
در سری کتابهایی که در مورد «تجربیات نزدیک به مرگ» و وضعیت روح در برزخ چاپ شده تا آنجا که آنها را مطالعه کرده ام و همچنین در کتب استاد الهی مطلبی در مورد «شب اول قبر» و داستانهای خشن و وحشت آوری که حواشی آن گفته می شود مشاهده نکردم. بلکه برعکس همه از فضایی محبت آمیز صحبت کرده اند و اگر هم حساب و پرسشی بوده با ملایمت و مدارا و در جهت آموزش و تعلیم بوده.
آیا این حکایت شب اول قبر و مواردی اینچنین سند و روایت صحیحی دارد و یا کلا صحیح نیستند. اگر صحیح هستند پس چرا در این تجربیات که به وفور و در مورد آدمهای مختلف رخ داده چیزی دیده نمی شود؟
با تشکر
•با سلام،
مطلبی در مورد “کور بینی” و “آگاهی پدیداری” که شاید ما را به یاد “کورباطنی” حتی زمانی که وارد برزخ می شویم اندازد، البته ممکن است کاملاً غلط باشد:
○ چیزی وجود دارد که می توان آنرا “نوعِ پدیداری آگاه” خواند، مثلااحساس درد یک نوع پدیداری آگاه است، هردردی بایستی این احساس را شامل شود. اما در مورد حالات آگاهی دردسترس، ممکن است حالتی اکنون آگاه دردسترس باشد درحالی که چند لحظه بعد چنین نباشد. نمونه برجسته حالاتی که از لحاظ “پدیداری آگاه” هستند، احساس ها(sensations) هستند و نمونه حالاتی آگاه دردسترس، گرایشات گزاره ای مثل “افکار”، “باورها” و “امیال “هستند.
ممکن است حالاتی وجود داشته باشند که از لحاظ “پدیداری آگاه” باشند در حالی که “آگاه دردسترس” نباشند و بالعکس. برای موردی که در آن آگاهی پدیداری حاضر است اما آگاهی دردسترس وجود ندارد، فرض کنید که با دوستی گرم صحبت هستند که متوجه می شوید درنزدیکی شما عده ای با دریل مشغول کندن زمین هستند و البته در حین صحبت شما نیز مشغول بوده اند بی آنکه شما متوجه شده باشید. شما پیش از این لحظه دارای آگاهی پدیداری بوده اید درحالی که آگاهی دردسترس نداشتید و پس از این لحظه هردو نوع آگاهی را دارید.
برای موردی که آگاهی دردسترس حاضر است اما آگاهی پدیداری وجود ندارد. “پدیده کوربینی” (blindsight) مورد مناسبی است.
فرض کنید بتوانیم یک فرد کوربین را طوری آموزش دهیم که بدون آنکه مجبور شود، حدس بزند که درمیدان کورِ بینایی اش چه می بیند. مثلا او چنین می گوید که \\”من می دانم که درمیدان کوربینایی من یک توپ وجود دارد بی آنکه واقعا آن را ببینم\\”. واضح است که این داده ها درباره شیء موجود درمیدان کوربینایی، درمغز ثبت می شود و لذا هنگامی که از او می خواهیم حدس بزند، این اطلاعات دردسترس قرار می گیرند اما “فردکوربین” نسبت به میدان کوربینایی اش “تجربه بصری” ندارد و این یعنی اینکه آگاهی پدیداری “مفقود” است درحالی که “آگاهی دردسترس” وجود دارد، اگر چه ممکن است که این مثال تاحدودی تصنعی باشد اما حداقل نشان می دهد که وجود “آگاهی دردسترس” بدون “آگاهی پدیداری” ممکن است.
مثلاً در مورد پدیداری آگاه ، شما می دانید چه چیزی را احساس می کنید و نمی توانید در این مورد خود را گول بزنید، مثلاً احساس می کنم خدایی وجود دارد ، این احساس حقیقت دارد.ولی هنگامی ممکن است در اطراف ما حقایقی بیان شود که ما آنرا نشنویم که برای همه ما بارها این اتفاق افتاده مثلاً در جمعی در مورد معنویت صحبت می شود و هر کس یک چیز را شنیده برخی نمی شنوند و برای فرد در دسترس به نظر نمی آید ، توجه توام با پس زمینه ذهنی ناشی از آگاهی ،اگر معطوف به موضوعی شود آنرا در دسترس قرار می دهد. مورد دیگر عروه الوثقی ای که در آن جهان هست ولی برخی حتی آنرا نمی بینند یعنی فرد دچار کوربینی است. یعنی متوجه آنچه در اطرافش می گذرد نیست و شاید عذابی سهمگین برای هر فرد همان کمبود یا نداشتن آگاهی نسبت به پیرامون و رخدادهایی هست که اطرافش می گذرد.
می توان گفت شاید یکی از مزایای وجود “مرد خدا” و دیدن او در زمین این است که “تجربه بصری” را برای فرد فراهم می کند و باعث می شود احتمال فراموشی و آگاهی غیر قابل دسترس فرد ، نسبت به “او” در برزخ پایین آید.
کوروش عزیز
سوال جالبی بود. پاسخ هایی مبتنی بر آموزه های الهی به نظر می رسد از این قرار:
۱- اکثر آنچه در باره خدا و حساب و کتاب گفته و نوشته می شود، تصاویری ساخته و پرداخته اذهان عِلّی بشری است. تصاویر خشن از شب اول قبر و مانند آن نیز از همین دست است.
۲- شاید بتوان بخشی کوچکی از این تصاویر را، میراثی برجای مانده از گذشته ها (البته با هزاران پیرایه و شاخ و برگ نادرست) دانست؛ مثلاً ابتدای آن بنا بر ضرورتی بوده باشد که شریعت ادیان در زمان نزول خود و بر حسب اقتضای زمان و مکان (سطح فکر و شعور و فرهنگ مردمان آن دوران) گفته اند. مثلاً عربی که در دوران جاهلیت، دخترش را زنده به گور می کرد و بیشتر از طریق راهزنی امرار معاش می کرد و حتی نکات اولیه نظافت و غذا خوردن را هم بلد نبود، چگونه می شد راه و رسم ابتدایی زندگی را به او آموخت؟ چه رسد به اینکه باید کارهای نیک بکند و از بدی بپرهیزد…و سخت تر اینکه تصویری روشن از فلسفه کمال معنوی، مرگ و دنیای دیگر و حساب و کتاب به او بدهند! پس زیاد خرده نگیریم.
۳- بنا به گواه بسیاری از علما، در طول تاریخ و به ویژه مقاطعی خاص، هزاران حدیث جعلی را به عمد (برای ضربه زدن به اصل دین) وارد کرده اند. این تصاویر خشن می تواند ریشه در این گونه روایات ضعیف یا جعلی داشته باشد.
۴- ساده ببینیم: پایه اصلی کار خداوند خالق متعال، رحمانیت و رحیمیت است: اولیه جمله قرآن چیست: بسم الله الرحمن الرحیم. چرا؟ زیرا بدی، خلقت خدا نیست، او جز نیکی نمی آفریند، چرا که خودش خیر و نیکی محض و مطلق است. بدی، عارضی است. خورشید به نور دادن اش به همه جا و همیشه ، خورشید است (غیر از این باشد، دیگر خورشید نیست، چیز دیگری است). اگر شخصی خودش را به هر ترتیب، از گرما و نور خورشید محروم کند، ربطی به خورشید ندارد، عارضه ای ناشی از استفاده نادرست از اختیار خود آن شخص.
۵- قانون علییت را دست کم نگیریم: چه در این بعد و چه در آن بعد در تمام زندگی ما جاری است. این قانون علت و معلول را خدا خودش قرار داده است و خودش را هم ملزم به رعایت آن کرده است. بنا براین اگر به اهمیت و برقراربودن این قانون در عوالم عِلّی پی ببریم، و در عین حال عدالت خدا را هم باور داشته باشیم، نمی توانیم انتظار داشته باشیم کسی که در طول زندگی، حقوق بسیاری را پایمال کرده است، عاقبت خوب و خوش در اینجا (همین بعد مادی، مثلا سالهای آخر عمر) و آنجا (عالم معنا) و از جمله اولین لحظات ورود به آن بعد (یعنی همان شب اول قبر) داشته باشد. از ویژگیهای وضعیت چنین شخصی، گیجی وسرگردانی و… عذاب ندامت است. این عین عدالت است.
خلاصه، اگر اتومبیل بنزی دود می کند و صدای گوشخراش می دهد، به علت تغذیه نادرست و عدم رسیدگی است و ربطی به کمپانی سازنده ندارد. اگر راننده این اتومبیل، جریمه می شود، خودش را باید مسئول ومسبب بداند ، نه کمپانی سازنده را، نه اشخاص همسفرش را، نه جاده را، و نه هیچ چیز دیگر را.
باسلام خدمت دوست عزیز کوروش
لطفا به کتاب راه کمال ( جایگاه های روح فصل ۹ و ۱۰و ۱۱و ۱۲و ۱۳ و۱۴ ) وکتاب معنویت یک علم است ( مبحث چهارم و پنجم و ششم و هفتم و هشتم ) مراجعه کن اگر جواب نگرفتی موضوع را به بحث می گذاریم .اگر چند فصل را گفتم مطالعه کنید برای این است که این فصول به هم مرتبط هستند و برای درک صحیح باید عمیقا توجه داشت .متشکرم
کورش عزیز
به گمانم لحظه مرگ برای هر فرد با فرد دیگر فرق دارد،بسته به میدان ادراک آدمی دارد این میدان هر چه بیشتر باشد پذیرش یا عدم پذیرش این حقیقت راحت یا سخت خواهد شد ؛ بسته به نوع عمل شما سناریوهای متفاوتی برای شما پیش خواهد آمد.اگر از محیط پس از زندگی آگاهی نداشته باشید مانند این است که بدون پاسپورت و بدون دانستن زبان وارد مملکت و محیطی کاملا پیشرفته تر از محیط خود شوید^هیچ شده در خواب بخواهید چیزی به کسی بگوئید و نتوانید؟^((پروفسور الهی)) میدانید چه حس غریب و تلخی است و چه افسوسی دارید که ای کاش زبان انجا را بلد بودید؟
اگر تعابیرمان از زندگی پس از خود غلط باشد گرفتار افکار و اگاهی غلطی که داریم میشویم و ان وقت باید با سختی افزون فکر خود را عوض کنیم
استاد الهی در گفتاری از مواردی مانند ” گرفتار هچل دادگستری شدن” سخن به میان میاورند که بعضی اوقات فرد پس از مرگ جوری اعمالش ایجاب میکند که بدون انکه از مرگش خبر داشته باشد گرفتار حجاب نفسانی و ظلمانی ساخته اعمالش میفتد. اگر بعضی از تصورات خشن قشری را بپذیریم وای به حالمان میشود!! خداوند الرحمن و رحیم است چگونه حاضر است به مخلوقش فشار آورد؟؟ این اعمال ماست که به ما فشار میاورند ان کدخوان ها را که به فرمایش پروفسور الهی یکی درون ادمی و دیگری در بیرون است و بازگو میکند تمامی کرده هایمان را متصور شوید؟؟ چه دردناک است که یکی از انها مثلا بگوید “به خاطر ارزای غرورش بخشش و انفاق کرده،برای چشم و هم چشمی و …..”چه فـشـــاری بالاتر از اینکه بفهمید اعمالتان خراب بوده و ……
دنیای پس از مرگ هر چه که باشد برای روح دوستداشتنی تر از این دنیاست .باید شناخت،دانست،مهمتر از همه عمل کرد تا آخر سر به جای آنکه گرفتار اعمالمان شویم شامل رحمانیت و رحیمی پروردگارمان شویم.
دوست عزیز «ک»، من هم از صمیم قلب از شما متشکرم حقیقتاً سؤال شما باعث شد که من کلی در این هفته مطالب معنوی یاد بگیرم. نمیخواستم مرتب تشکر کنم ولی جداً سؤال عالی مطرح فرمودید. هنوز هم دارم به جنبههای مختلف آگاهی فکر میکنم.
«ن» عزیز، کامنت جالبی نوشتید به سهم خودم ممنونم. اگر معنی کلمات آگاهی پدیداری و آگاه در دسترس را به زبان انگلیسی میدانید، خیلی ممنون میشوم که برای بنده اینجا مرقوم بفرمایید.
کوروش عزیز، در مورد شب اول قبر، به نظر بنده هم همانطور که دوستان عزیز فرمودند اذهان علی خیلی چیزها ساخته و پرداخته و به حقیقتی که کسی از چند و چون آن درست آگاهی ندارد، اضافه نموده است. اما، در مورد حساب و کتاب، همانطور که خودتان مرقوم فرمودید بهرحال هست. حالا شب اول هم استراحت بدهند، روزها و شبهای بعدی بالاخره هست!
« تا به مرحله کمال نرسیدهاید، حساب و کتاب باز است، وقتی به کمال رسیدید دیگر دفتر حساب و کتاب بسته میشود و وارد آزادی کامل میشوید»
« آن کسی که حساب و کتاب مردم را مینویسد و به حساب میرساند… من کرامالکاتبینی جز مولا نمیدانم»
« آنچنان حساب و کتاب و دقتی در آن دنیا هست که حتی چیز کوچکی را هم نادیده نمیگیرند»
« امان از چیزهای جزئی که چقدر حساب و کتاب دارند»
در آثارالحق جلد ۱، گفتارهای ۸۶۱ و ۱۴۰۱ از مامورین غلاظ و شداد اسم بردهاند.
در طب روح فصل هشتم، در مورد کسانی که به خدا اعتقاد ندارند، سؤال ۶: « … بعد از ترک جسم انسان خود را پیدا میکند و متوجه میشود که چه خساراتی به روحش وارد کرده و به همین دلیل دچار اندوهی میشود که وصف ناپذیر است»
و اما برای افراد با ایمانی مثل شما و سایر دوستان باایمان، یک خبر خیلی خوب در کتاب آثارالحق جلد ۱ پیدا کردم:
« الرحمنالرحیم: بخشنده و مهربان است. ولی با عدالت. یعنی حساب آنهایی را که رو به خدا میروند با دیگران فرق میگذارد»
انشاءلله که شما و دوستان عزیز (و این بنده حقیر هم) بتوانیم از کسانی باشیم که در عمل و به واقع و درحقیقت رو به خدا برویم. آمین یا ربالعالمین.
«اگر آگاهی محدود به مغز نشود، میتوان نتیجه گرفت که بعد از مرگ بیولوژیکی به حیات خود ادامه میدهد.» این مطلب در بخش نتیجه نوشته شده است.
به نظر من، بجز این تجربه، نشانه های فراوان دیگری که بسیاری از مردم دنیا در بارهء زندگیهای متوالی، خود تجربه کرده و بازگو کرده اند، دلایل اثباتی بیشتری در اختیار جهان قرار داده است که آگاهی (روح) بعد از مرگ بیولوژیکی به حیات خود ادامه میدهد. بجز کسانی که خود را اسیر دانسته های خود از شریعت دینشان کرده اند، و آنهایی که اصلاً به این مسائل فکر نمیکنند، بسیاری از مردم جهان زندگی های متوالی را قبول دارند. خود زندگی های متوالی برای بسیاری از جهانیان به یکی از بدیهیات تبدیل شده است. خوب اگر این که دوباره به زندگی بر میگردد، آگاهی نیست، پس چیست؟ مغز است؟ بسیاری از افرادی که تجربیاتی در علم هیبنوتیزم داشته اند، افراد را به زندگی های قبلی آنها برگردانده و آن افراد، نشانه هایی را که اصلاً ظاهراً از آنها هیچ نمی دانستند بدست داده اند که بعدها صحت و درستی آنها ثابت شده است.
یا حتی افرادی که شواهدی به چشم ظاهر دیده اند. تجربیات شخصی بیشماری از مردم عادی دنیا، بجایی رفته اند که تا بحال آنجا نبوده اند، ولی همهء آن محیط را به خوبی می شناخته اند.
من هم مثل دوست عزیز – بهزاد – احساس می کنم که به زودی شاهد اثبات معنویت از طرق علمی خواهیم بود.
می خواهم به نکته ای اشاره کنم: فرق است بین کسی که در این زمان حفظ ایمان می کند و کسی که در آینده حقائق را بپذیرد.
بعضا معامله ی ندید ارزش بسیار زیادی خواهد داشت.
برای مثال، امروزه هیچ کس نیست که منکر گردی زمین بشود و همینطور در آینده ی نه چندان دور هم کسی منکر معنویات نخواهد شد.
بنابراین فرصت را از دست ندهیم و سعی کنیم قبل از آن زمان به حداکثر آگاهی ممکن دست یابیم…
با سلام،
ضمن تشکر از مقاله زیبای مرتبط به تجربه نزدیک به مرگ، اولاً فاصله بروزآوری مقالات زیاد است و ما دلمان برای مقالات خوبتان تنگ می شود، ثانیاً در برخی مکاتب عرفانی، با تمرین هایی بدون نیاز به وقوع مرگ مقطعی، خروج از بدن و مشاهده پیرامون را بعنوان تکنیک خروج از بدن، بسادگی آموزش می دهند، که می توان با ای تکنیک ها، این تجربه را بسادگی آزمود. با توجه به این تکنیک ها و همچنین NDE ، بنظر می رسد، بین روح و جسم ضمن وجود ارتباط بسیار مشخص از جنس انرژی (که در صورت آسیب دیدن این ارتباط، جسم می میرد) وجود دارد وآنچه بعنوان آگاهی موسوم است، حاصل تصویر و پردازشی است که بر آگاهی متعالی که از روح منشاء می گیرد می باشد.
خداوند در قرآن می فرماید، انسان جلوهء من است و همانگونه که می دانید، جلوه، یعنی تصویر در آینه، پس آنچه اصیل است، تصویر نیست.
• با سلام
خدمت کارمای عزیز ، ضمن تشکر فراوان ، فکر می کنم این کلمات را می توان بکار برد:
آگاهی پدیداری Phenomenal Consciousness
آگاهی در دسترس A-Conscious or Available Conscious
با سلام به دوستان عزیز
از سخنان و نظریات تمامی شما استفاده کردم و یک سوال دارم که اگر بتوانید مرا راهنمایی کنید متشکر میشوم
در مورد آگاهی و میدان ادراک مگر نمی گویید که آگاهی مربوط به روح ملکوتی و منشا آن مافوق علی و از طرف خداوند است و همانطور که میدانیم ما دارای روح ملکوتی هستیم پس چرا تا هنگامی که زنده هستیم از خیلی چیزها مثلا زندگی پس از مرگ خبر نداریم ؟
با تشکر
دوست عزیز, پاسارگاد
فکر می کنم زمان مقالات خوب باشد…چون اگر نکته عملی داشته باشد مثل نوعدوستی یا عبادت و غیره که خودش زمانی را لازم دارد تا حداقل روی آن تمرین کمی هم که شده انجام دهیم و اگر هم مقالاتی از نظر آگاهی بیشترمان باشد که باز زمان لازم دارد. چون خوب است در این فاصله به مطالب بیان شده در کتابها هم مراجعه کنیم تا مطالب را بیشتر و بهتر بفهمیم… مثلا من خودم متاسفانه هنوز نرسیده ام در مورد آگاهی و میدان ادراک به کتابهای مبانی و طب روح و… مراجعه کنم تا با در کنار گذاشتن همه این مطالب کمی بیشتر متوجه بشوم. حیف است سریع از روی این مطالب بگذریم.
آرمان عزیز، چیزی که تا کنون بنده متوجه شدهام این است که به علت اینکه ما دو نوع آگاهی داریم. آگاهی عادی و آگاهی عینی تام. (نظر شخصی: و شاید سطوح مختلفی در این طیف).
همانطور که میدانیم ما دو قطب داریم: قطب بشری و قطب ملکوتی، هر کدام هم آگاهی مخصوص به خودشان را دارند.
در این مورد،این تعاریف در کتاب طب روح بینهایت راهگشا هستند:
قطب بشری :Terrestrial pole: بخش بسیار کوچکی از ارگانیزم معنوی انسان که آگاهی عادی یا روان را تشکیل میدهد و در آن جزء بشری غلبه دارد. این بخش، خودآگاه معمولی، یا روان و ذهن را تشکیل میدهد.
قطب ملکوتی :Celestial pole: بخش بسیار عظیم اما به ظاهر ناپیدای ارگانیزم معنوی انسان. در این بخش، جزء ملکوتی غلبه دارد. تا زمانی که انسان در جسم خاکی است، آگاهی بسیار اندک و مبهمی از این جزء وجود خود دارد. آگاه شدن به این بخش را اصطلاحاً « خودشناسی» یا « معرفت به نفس» گویند.
پس هر چه بیشتر خودمان را بشناسیم، آگاهیمان افزایش مییابد.
پس یک علتِ ناآگاهی ما، نداشتن خودشناسی است.
و علت دیگر این است که آگاهی میتواند با لایههای علی پوشانده شود.
مطلب مفیدی بود و از نظرات همه دوستان سپاسگزارم.
شخصا تجربه ای دارم :” خواب میدیدم از آسمان تکه ای کنده شد… از درون آسمان ، داخل آن حفره ، انواری میتابید ،همراه با موسیقی بینظیری که تنها یک بار آن را شنیده ام آنچنان زیبا و جذاب که در خواب میدیدم از تابش آن نورها بر بدنم احساس بی وزنی میکنم و به پرواز در آمدم و به سمت آن نور بالا میروم… باورتان بشود یا نه وقتی بیدار شدم ؛ از روی تختم به حالت نیم خیز برخواسته بودم … و ناگهان انگار نور قطع شد و من روی تخت افتادم!!! آیا خواب نوعی مرگ است و موقت؟ ما بجز مواقع نزدیک به مرگ هم میتوانیم تجارب استثنائی داشته باشیم. شخصا متوجه شده ام فقط زمانهای بیداری را صرف توجه کردن یعنی بسر بردن در غفلط در نیمی از عمر!و این را مدیون استاد الهی هستم. همانطور که تا قبل از آشنایی با تعالیم ایشان میدانستم روح دارم اما انرا درون کمد جسمم بایگانی کرده بودم. به آن ایمان نداشتم. نمیدانستم به چه کار می آیدو مثلا میتوان با آن راه رفت یا …چه؟
کامنت ن دارای مطالب جالب و به دردخور است.امیدوارم که باز هم کامنت هائی دربارۀ روشن تر کردن مطالب بگذارد.
با سلام خدمت همه دوستان
آرمان عزیز
فکر کنم غبار سیاهی که ناشی از تمایلات نفسانی ماست روی روح ملکوتی حجابی می سازد و ما را از آن دور می کند، لذا امکان فهم آن برایمان مقدور نمی باشد.
حجاب چهره جان می شود غبار تنم
خوشا دمی که از آن جهره پرده بر فکنم
به شخصه مطالبی که کارکرد و نتیجه عملی ندارند را دوست ندارم …چه نکته ای در این مقاله هست ؟؟ که میتوان به آن عمل کرد؟؟؟
با تشکر از کامنتهای بسیار ارجمند دوستان. خدا را شکر میکنم که همه ما در زیر این تعالیم میتوانیم به این سطخ از آگاهی برای پیشرفت آگاهی میدان ادراکمان به هم کمک کنیم و خدا را شکر که زمان علمی شدن بررسی روح و مسائل مربوط به آن فرا رسیده است.
سلام، باتشکر ولی اینکه فرمودید مطالب بدرد بخور است که خدا داند … ضمناً مطالب بنده نیست و فقط در انتها نظر شخصی و استنباط خود را نوشتم که ممکن است ۱۰۰% غلط باشد، قسمت اعظم آنرا از اینترنت جستجو کردم و شما نیز به راحتی با بکار بردن یکی از همان کلمات کلیدی می توانید برای دسترسی به متن کامل آن به اینترنت مراجعه و به همین زبان فارسی سرچ کنید…
mohammadreza عزیز
با عرض سلام میخواستم در رابطه با اینکه فرمودید چه نکتهء عملی در این مقاله هست؟ بعرض برسانم. هر موضوع سلوکی که در جهت پرورش فکر، ما را یاری کند، با عمل همراه است. اگر شما مطالب این سایت را که پیرامون اندیشهء استاد الهی نگاشته میشود، فقط مطالعه هم بفرمائید، یک کار عملی انجام داده اید.
۱- مطالعه خود یک کار عملی سلوکی است.
۲- اگر شاگرد از چنین مطالبی هم آگاه باشد، در جهت تقویت ایمان و قوی شدن منطق اش حرکت می کند.
۳- در این دوره برای اثبات یک ایدئولوژی به دیگران، باید از علوم و مباحث روز آگاهی داشت. اگر به مباحث قبلی برگردیم، هر موجودی استفاده میبرد، باید استفاده ای هم برساند.
۴- مگر نه اینکه کره زمین محل آموزش است و ما برای همین آموزش بدنیا آمده ایم؟
البته با قدرت تجزیه و تحلیلی که بنده در این مدت کوتاه، در کامنت های شما دیده ام، اطمینان دارم که اگر خودتان هم دقیق تر بشوید، آیتم های بسیار دیگری نیز شما نام خواهید برد.
با سپاس
•با سلام و احترام
خدمت محمد رضای عزیز و بزرگوار، البته حرف شما متین است ،ولی هر چیزی در جای خود نیکوست…
ما علاوه بر اینکه باید بدانیم اینجا چه وظایفی داریم، دو سوال اساسی دیگر را نیز باید پاسخ دهیم :از کجا آمده ایم؟ بعد به کجا می رویم؟ پاسخ به این دو سوال شاید خیلی عملی نباشد، که البته بنده چنین نظری ندارم، ولی در سرنوشت معنوی اشخاص بسیار مهم است . دیگر اینکه اصلاً موضوع “آگاهی” غیر عملی نیست بلکه خود عمل است و در اثر رشد فضایل حاصل می شود . در مورد موضوع NDE نیز بدیل آنکه فکر می کنم برای خیلی اشخاص در این سایت بدیهی است ، شاید امر بدیهی انسان را خسته کند ولی مرور این رخداد می تواند یادمان اندازد که همه بالاخره باید برویم، وانگیزه پیدا کنیم بیشتر تلاش کرده نا امید نشویم ضمن اینکه افرادی ممکن است این موضوع را ندانند و بدین واسطه باخبر شوند و ایمانشان قویتر شود، بنده فکر می کنم موضوع مقاله بسیار عالی است ولی چون سنگین و علمی می باشد، کمی سخت است که نظری داده شود زیرا که امکان اشتباه بودن آن بالاست، راه حل آن هم اینست که اولاً از تجربیاتی که به این موضوع ربط دارد کمک بگیریم و دنبال مباحثات علمی نباشیم دوم اینکه اگر نظری علمی ای را نیز دادیم فرض را همه بر این بگیریم که یک دانشجو فقط نظری را اعلام می کند که ممکن است ۱۰۰ % غلط باشد. النهایه محمد رضای عزیز کاملاً شما را درک می کنم حال نظر شخصی بنده این است ولی نمی دانم درست باشد یا خیر…
با سلام و سپاس فراوان از دوستان عزیز ع-علی، مهریار، محمد رضا و کارما به خاطر پاسخ ها و مطالب مفیدشان درباره سوال. خیلی بهره بردم متشکرم.
باسلام به mohamadreza عزیز.
من هم مثل شما چند بار مطالب و نظر دوستان را مطالعه کردم و نکته ای برای عمل کردن نیافتم .چون فکر می کنم، مسائل مربوط به مرگ و نزدیک به مرگ برای اثباط دنیای دیگر و وجود روح و خدا و حساب و کتاب است . من از خیلی وقت پیش اعتقادم به این مسائل به یقین تبدیل شده و با بی میلی این مطلب رامطالعه می کردم . ولی به خودم گفتم توجه کنی حتما نکته عملی دارد ، در نتیجه بیشتر توجه کردم و برای مبارزه با درخواستهای بی جای نفس به یاد این گفتار حضرت شیخ افتادم، عمر بشرکوتاه نیست ،ولی وقت بشر موقت است . به خودم گفتم ،اگر همین الان خدا از من راضی شود و بخواهد ببرد ، چکار کرده ام ، درون کوله بارم را با چه چیزی پر کرده ام ، و جلو کدخوان با چه رویی رد شوم ، از شرمندگی ، فقط از چشمانم اشک سرازیر شد .این مطلب هم بی حکمت نیست ، انشاءالله با توجه شما هم نکته عملی را پیدا کنی . متشکرم
پریسای عزیز
مرسی از راهنمایی، گاهی عطش مطلب تازه، باعث دلتنگی می شود.
شاد باشید
با سلام
شاید به عنوان یک برنامه ی عملی در ارتباط بااین مبحث و آگاهی چیزی که به ذهن من رسیدو انجام میدم این باشه که سعی میکنم تمام حواس وهوشیاری خود را در تمام کارهای روزانه بکار بگیرم مثلا وقتی راه می رم به اتفاقی که داره در قلبو سلول ها و مفاصلم میفته توجه می کنم یا به هرچیزی که نگاه می کنم سعی می کنم با تمام جزییاتش ببینم.اینطوری به نظرم شاید به انفجاری که بایدرخ بده کمک می کنه .
با عرض سلام و خسته نباشید به زحمتکشان metis و تشکر از مطالب دوستان, در مورد مطلب دوست عزیز “ن”, بنده چندین بار آن مطلب را مطالعه کردم و خیلی مشتاق بودم آنرا درک کنم,اما به علت عدم رعایت اسلوب نگارش صحیح ,موفق به فهم ان نشدم;البته ممکن هم است به علت کم سوادی بنده باشد.لذا خواهش میکنم توضیحاتی مرقوم بفرمایید و یا در صورت امکان با بیانی ساده تر مطلب خود را بازنویسی کنید. با تشکر.
با سلام و تشکر فراوان از همه عزیزان
آرمان عزیز
من فکر میکنم این آگاهی در روح به صورت بالقوه وجود دارد یا به عبارتی استعداد دسترسی به آگاهی در ما هست و وقتی در آن دنیا بودیم خیلی از مطالب را میبینیم و متوجه می شویم اما به محض ورود به زمین به دلیل غبار نفس هیچ تصویری از آن دنیا به یاد نمی آوریم .به عقیده من همین وجود بارهای علی تا این حد ما را محدود کرده وگرنه به محض سبک کردن بارهای علی خیلی از مجهولات برایمان روشن می شوند .
میخواهم ببینم تحلیلم در مورد بحث آگاهی صحیح است یا نه؟؟؟؟
البته سعی کردم به مطالبی عملی از بحث آگاهی اشاره داشته باشم
به نظر من در یک تقسیم بندی اجمالی میتوان معلومات بشر را به دو دایره اگاهی و دانش تقسیم کرد.ان چیز که از آگاهی در ذهن من شکل بسته فطرت آدمی است که از بدو تولد همراه اوست و آدمی برای فهم آن نیاز به آموزش ندارد مثل محبت و صداقت و …. که در نهاد فطری هستند اما بالقوه و برای تعالی این صفات باید بالفعل شوند اما بُعد منفی از این قرار است که موازی با این جریان آگاهی، جریان دانش نیز فعال است و بشر به طور مداوم و ناخواسته در معرض کسب معلومات عِلّی قرار میگیرد و به طور تدریجی به سوی استفاده بی چون و چرا از تعالیم بشری و کلیشه های متداول اجتماع روی می آورد که این آموزه ها چه نیک و چه بد در تعارض با آگاهی،فطرت و یا همان قُطب مافوق عِلّی وجود معنوی انسان است پیروی انسان از این چارچوب های عِلّی مستوجب بروز فرایند از خودبیگانگی تدریجی میگردد پروفسور الهی در همان سطرهای آغازین کتاب پرقدرت و راهگشای “راه کمال” یگانه راه پیشرفت معنوی را کانال فطری میدانند و پیشرفت معنوی را از معنویت فطری مُیَسَّر
میدانند که بر طبق این نظر انسان برای رسیدن به مطلوب معنوی هر آنچه را نیاز است را در درون و نهاد خود دارد در یک نگاه ساده به رفتار روزمره خود و اطرافیانم دریافته ام که به جای آنکه مسائلی را که به راحتی از طریق صفات فطری قابل حل هستند را میخواهیم به زور از کانال دانش بشری حل کنیم مثلا در جایی نیاز به محیت است میخواهیم با خشونت مسئله را حل کنیم یا در اصل صورت مسئله را پاک کنیم. جایی که به صداقت نیاز است را میخواهیم با دروغ های متداول بپوشانیم مثلا در پاسخ به چرایی دیر به مقصد رسیدن ،ترافیک را بهانه میکنیم و…. و مسائلی بسیار ظاهرا از این ساده تر نیز وجود دارند مثل جواب ندادن تلفن دیگران و هزاران رفتار کوچک غلطی که در جامعه متداول است اما جای در آگاهی اصیل آدمی ندارد جایی در فطرت ندارد و از اذهان عِلّی سر چشمه گرفته آری ممکن است بعضی از این رفتارهای غلط جزئی باشند اما همانا همین اجزا غلط کوچک و نادیده است که باعث کُلیّت هایی مهیب و جبران ناپذیر در بُعد دنیوی و اخروی میگردد مثلا همان جواب ندادن تلفن های دیگران مستوجب تغییر اقکار انها پیرامون آدمی میگردد و رفته رفته مجموع این افعال موجب سستی روابط اجتماعی میگردد که خود این عامل موجب برخی امراض مانند افسردگی و غیره میگردد. پس برای پیشرفت معنوی لایه های دانش بشری را باید کنار زد و رجوع کرد به دایره اگاهی اصیل یا همان فطرت به شخصه هر وقت میخواهم این فرایند را برای پیدا کردن طرز برخورد صحیح با پیشامدها انجام دهم لایه های دانش بشری را کنار بگذارم سعی میکنم به یاد رفتار دوران کودکی خود بیفتم!! که البته آن را از مقدمه کتاب “خامه کیک” یاد گرفتم ،معمولا این کار برای من جواب میدهد اما متاسفانه راه های اندکی برای فطری سازی اعمال وجود دارد.جایگاه آگاهی در اسان به نظر من در ارگان روح ملکوتی و ذره الهی است از انجا که انسان به متعلقات مادی و جسمانی خود پسوند” َم” (دستم،اتومبیلم و …)میدهد و همچنین این پسوند را برای روح و روحانیت خود نیز به کار میبرد پس باید جایگاه آگاهی از این دو بالاتر باشد و جایگاهی که از این دو بالاتر باشد همانا ذره الهی است،در اصل اگر سعی کنیم از این اگاهی(فطرت) استفاده کنیم و فیلتری بر سرراه دانش بشری قرار دهیم میتوانیم کاری کنیم تا اثرات ذره الهی در تمام ارگان معنوی ریشه بدواند و به اگاهی تام برسیم که باید اول از پروسه فطری سازی یا همان خودشناسی آغاز کرد.
با عرض سلام و احترام
خدمت دوست عزیزم بی نام:
البته شما نفرمودید کدامیک از کامنت های بنده مد نظرتان است ،ولی چون فکر میکنم ۱۸ جولای را می فرمایید در مورد همان توضیحی تقدیم می گردد، قبل از آن از اینکه اسلوب نگارش صحیحی ندارم از شما عذر می خواهم زیرا که در بضاعت علمی حقیر بیش از این نیست…
پاراگراف اول :توضیح دادم که مطلبی که می خواهم خدمت دوستان بگویم در مورد “آگاهی پدیداری” و “کوربینی” است ، ضمن اینکه خاطر نشان کردم که ممکن است کاملاً غلط باشد…
پاراگراف دوم : مثالهایی برای “نوع پدیداری آگاه” و “آگاهی در دسترس” زده شده که مطلب درک گردد، مثلاً “احساسات” ما نوع پدیداری آگاه هستند ولی “افکار” ما آگاه در دسترس هستند، مثلاً شما احساس “درد” داری ، این احساس درد آگاهی ای است که “پدیدار” است و مشخص و واضح و هر فردی آنرا حس می کند، حال “آگاهی در دسترس “مثل “افکار” ما می باشند که در دسترس ما هستند و از ما جدا نیستند.آگاهی پدیداری “تجربه پذیر” است مثلاً احساس درد را همه ی ما تجربه کردیم، حال آگاهی در دسترس ، آگاهی ای است که می توانی در مورد آن “گزارش” بدهی، مثلاً می توانی گزارش بدهی دقیقاً در مورد چه فکر می کنی ، ولی نمی توانی بگویی دقیقاً با چه کیفیتی و چگونه درد داری…افکارو امیال ما ممکن است لحظه ای در دسترس باشند و لحظه ای دیگر نه، مثلاً شما از موضوعی ناراحتی ساعتی به آن فکر می کنی ولی ممکن است ساعت بعد مشغول کاری شوی و به آن فکر نکنی.
پاراگراف سوم:دو حالت را بیان می کند حالتی که آگاهی پدیدار باشد ولی در دسترس نباشد و برعکس.
آگاهی پدیدار باشد ولی در دسترس نباشد:
شما مثلاً در حال انجام کارتان هستید ولی صدای تلوزیون را نمی شنوید، بعد از آنکه متوجه صدای تلوزیون شدید دو آگاهی را باهم دارید.
آگاهی در دسترس باشد ولی پدیدار نباشد:
“کوربینی” را شامل می شود یعنی با آنکه آگاهی در دسترس است ولی برای شخص “پدیدار” نیست، که حقیر این موضوع را با “کورباطنی” قیاس گرفتم و آنکه ممکن است شخصی در کنار عروهالوثقی باشد ولی آنرا نبیند.
پاراگراف چهارم: مثالی را می زند برای اینکه نشان دهد چگونه ممکن است شما آگاهی در دسترس داشته باشی ولی پدیدار نباشد، شما به فردی کوربین و فاقد احساس بینایی آموزش می دهی که بدون آنکه توپی را ببیند متوجه وجود توپ شود یعنی آگاهی در دسترس اش قرار گیرد بدون آنکه پدیدار باشد. ولی این فرد بهر حال “تجربه ی بصری” در مورد توپ ندارد و “آگاهی پدیداری” در مورد او صدق نمی کند، ولی به دلیل آموزش متوجه وجود توپ می شود.
پارا گراف پنج و شش : استنباط و قیاسی است که خود بنده دارم و ممکن است غلط باشد، اینکه در برخی موارد شما در اطرافتان حقایقی گفته می شود ولی شما نمی شنوید ، یعنی اطلاعات در حال پخش است ولی دریافت نمی کنید، به نظر بنده یکی از دلائل آن نداشتن “حداقل آگاهی” نسبت به آن اطلاع است ،البته اگر فاکتور بی توجهی افراد را در نظر نگیریم . در حقیقت اگر در این دنیا حداقل میزان آگاهی و دانش معنوی را کسب نکنیم ممکن است باعث شود دچار همین وضع شویم یعنی بعد از مدتی با آنکه می دانیم در اطرافمان حقایقی گفته می شود توان شنیدن آنرا نداریم.
مورد بعد در مورد “تجربه بصری” بود که به نظر بنده احساس اینکه خدایی هست اگر توام با تجربه ی بصری مرد خدای حاضر بر روی زمین شود ، کمکی است که خطر فراموشی و کوربینی را در برزخ کاهش می دهد. نمی دانم این بار توانستم واضح تر منظور خود را بگویم یا خیر ولی اگر باز هم نیازی به توضیحی بود بفرمایید تا تقدیم حضور گردد. دیگر اینکه مطلب حقیر ارزش گذاشتن وقت تا این حد را به واقع ندارد و اگر توجه معطوف به همان مطالب سهل تر و مفید تر شود مستحسن تر می باشد…
با سلام ، mohamaredeza عزیز از کامنت مفیدتان بسیار سپاسگزارم ، بنده نیز با بیشتر فرمایشی که داشتید موافق هستم، ولی در مورد دانش بشری باید البته این گفتار حضرت شیخ را ( کتاب ملک جان نعمتی ص ۱۳۷ ) نیز در نظر گرفت:
☼استاد می فرماید: در این فکر هستم که دیگر کشفیات ماوراءالطبیعه به وسیله ی روح انجام نگیرد،بلکه تا وقتی انسان در جامه ی بشری است آن را به وسیله ی ابزار و آلات و ادوات علمی و حواس جسمانی انجام دهد، به همان گونه که کشف کردند زمین چگونه می چرخد یا کشفیات دیگری که انجام دادند.برای بشر امکان این کار هست فقط لازمه ی آن این است که طرح هر کشفیاتی در باطن کشیده شود.در ضمن،این علم هم باید طوری باشد که در دسترس عموم قرار بگیرد، درست مثل علم ظاهر که در مدرسه می آموزند.
در مورد اینکه جایگاه آگاهی کجاست ؟ البته بنده تا بحال به نتیجه ی مطمئنی نرسیدم و حرف شما منطقی به نظر می آید ولی از طرفی با توجه به فرمایش پروفسور بهرام الهی در کتاب طب روح ص ۷۰ در مورد آگاهی ، موضوع کمی پیچیده تر به نظر می آید ، زیرا که آگاهی جماد و نبات و حیوان و… را هم شامل می شود ، در حالی که نه روح ملکوتی دارند و نه ذره الهی .البته فرق آگاهی انسان با دیگر موجودات نیز مطرح است.النهایه دوست عزیز اگر نتیجه گیری خاص دیگری هم داشتید ممنون می شوم بنده را نیز راهنمایی بفرمایید و ما را هم شریک کنید…
با توجه به این مستندات به نظر می رسد جایگاه آگاهی در انسان روح ملکوتی و شاید عقل اعلی باشد:
واقعیت وجود ما آگاهی است و ماهیت آگاهی نیز از طبیعت و مادهی معمولی نیست. منشا آگاهی انسان از روح ملکوتی است.
عقل اعلی، مرکز ابدی « آگاهی عینی تام» است یعنی جایگاه درک حقیقت واقعی هر چیز و محل تمیز خیر و شر، نفع و ضرر، اختیار، اراده آگاه یا برتر، هوش آگاه، فکر منطقی، خلاقیت برتر، حافظه ابدی و غیره. تمامی این کیفیات صرفاً متعلق به روح ملکوتی است.
ولی اینکه در جماد و نبات و حیوان و… آگاهی به چه صورت است نمی دانم. شاید مربوط به جوهر حیاتی باشد؟؟
با عرض سلام و تشکر فراوان از توضیحات مفصل و دقیق دوست عزیزم “ن”.
مطالبی در مورد آگاهی:
– آگاهی، به طور مستقیم از خالق منشأ میگیرد و بنابر این مافوق علی است و در همه چیز حضور دارد. همه موجودات، قوی و ضعیف، از نوعی آگاهی برخوردارند. هر روح، اعم از اینکه ماهیت آن علی باشد(جماد، نبات، حیوان و غیره) یا مافوق علی( روح ملکوتی)، از نوعی آگاهی برخوردار است. ابتداییترین شکل تجلی آگاهی در موجودات، داشتن احساس وجود است. ظرفیت بالقوه آگاهی در موجودات، بستگی به قرب و بعد آنها به مبدأ، یا به عبارت دیگر، بستگی به مرتبهشان در مراتب عمومی سیر کمال دارد. یعنی هر چه مرتبه موجودی بالاتر و به مبدأ نزدیکتر باشد، آگاهی او ژرفتر و دامنهاش گستردهتر است. این بدان معناست که تعداد ترکیباتی که آگاهی او را به وجود میآورد نه تنها بیشتر است بلکه از ذرات ( امواج) متنوعتر و کاملتری نیز تشکیل شده است. هر چه آگاهی موجودی غنیتر باشد، قلمرو آگاهی او وسیعتر و عمیقتر و کیفیت آن دقیقتر است. این قلمرو آگاهی را میدان ادراک مینامیم.
– هر قدر که موجودی به کمال نزدیکتر شود، آگاهیاو وسیعتر و عمیقتر و عینیتر خواهد شد یعنی علاوه بر شناخت سادهای که از« خود» سطحی دارد، شروع به درک کیفیات درون خود میکند و هر چه بیشتر به درون خود فرو رود، شناختش از آنچه در بیرون است نیز وسعت مییابد و آگاهیاش عمیقتر، گستردهتر و عینیتر میشود.
– واقعیت وجود ما آگاهی است و ماهیت آگاهی نیز از طبیعت و ماده معمولی نیست( ماده غیر معمولی، مادهای است که با حواس پنجگانه قابل درک نباشد مانند ماده ذهن، ماده فکر، ماده روح و غیره.)
– سطح آگاهی ما در برزخ، نسبت مستقیم با پرورش فکر و توشه معنویمان دارد که آن هم بیش از هر چیز وابسته به دانستههایمان از حقایق معنوی است که در زمین بر آن دست یافتهایم.
– دیدگاه انسان در زمین، بسیار سطحی است. یعنی تنها لایه بیرونی آگاهی کل خود را به کار میگیرد، از اشیا فقط ظاهر آنها را میبیند و جز از قشر سطحی حقیقت موجودات باخبر نیست. در عالم برزخ، برعکس، درک انسان از حقیقت موجودات به مراتب عمیقتر و دقیقتر میشود به طوری که نه تنها دید صحیحتری از وجود خود پیدا میکند و همه چیز را به خاطر میآورد، بلکه واقعیت وجود دیگران را نیز بهتر و عمیقتر درک میکند.
– از دیدگاه علم روانکاوی سه جزء ساختار شخصیت انسان یا« خود» … در سه حوزه از آگاهی فرد قرار دارند: ضمیر خودآگاه , ضمیر پیشآگاه ,و ضمیر ناخودآگاه . ((پس آگاهی هم لایه هایی دارد که در علم روانشناسی سه لایه آن ناخودآگاه, پیش آگاه و خودآگاه هستند))
– آگاهی عادی، آگاهیای است که از جزء بشری تأثیر بیشتری گرفته است.
– آگاهی عادی در انسان برابر است با هشیاری فعال (Active vigilance) او. این حالت باعث میشود که فرد بتواند خود را با محیط تطبیق دهد. (در بیداری، دستگاه روانی( ذهن)، با فعالیتش، حجاب روانی غلیظ و تیرهای ایجاد میکند که مانع از انتقال ادراکات روح ملکوتی به سطح آگاهی عادی انسان میشود. )
مطالبی در مورد میدان ادراک:
– میدان ادراک: عرصه ای که فکر در آن گردش می کند. این میدان شامل مجموعه دیدگاه ها, معلومات, تجربیات, خاطرات, ایده ها, تصورات و.. انسانی است.
– ما با همین افکار، با همین پرورش فکر و با همین میدان ادراک که در اینجا کسب کردهایم وارد عالم برزخ میشویم. در آنجا همانیم که در این جا بودهایم و میزان درک ما نسبت مستقیم دارد با سطح تعلیمات معنویمان در این دنیا( کیفیت پرورش فکر). مثلا یک منکر واقعی، در وقت ورود به عالم برزخ، در عرصه تنگ و تاریک میدان ادراک خویش چنان گرفتار است که لااقل در ابتدا، به انکار خود از وجود خدا و حقایق معنوی دیگر ادامه میدهد. میدان ادراکی که او به دست خود در دنیای خاکی ساخته و در آن زندگی میکرد، اکنون او را به یک موجود محبوس در ذهنیت خویش تبدیل کرده است و مانع میشود با محیط جدیدش ارتباط ادراکی برقرار کند.
در جواب دوست عزیز آرمان مطلبی در طب روح، صفحه۱۵۲ خواندم که در زیر آمده است:
س:اگر آگاهی انسان، ماهیت مافوق علی دارد، چرا بعضیها به خدا اعتقاد ندارند؟
ج:اصل آگاهی انسان چون مافوق علی است، دست نخورده باقی میماند، اما میتواند با لایههای علی پوشانده شود، به طوری که تا انسان در جسم است، نمیتواند آن را ببیند یا حتی حس کند. به همین جهت است که بعد از ترک جسم، انسان خود را پیدا میکند و متوجه میشود که چه خساراتی به روحش وارد کرده، و به همین دلیل دچار اندوهی میشود که وصف ناپذیر است.
در ادامه صحبتهای دوست عزیز mohammadreza
من هم به نظرم جایگاه آگاهی ذره الهی است. در واقع بیش از این چیزی به نظرم نمی رسد. در مورد جماد,نبات یا حیوان که ذره الهی ندارند همان روح جمادی یا نباتی یا حیوانی به نظرم منشا این آگاهیشان باشد کما اینکه فرموده اند “ابتداییترین شکل تجلی آگاهی در موجودات، داشتن احساس وجود است”.
در مورد دانش هم فکر می کنم اگر دانش را به معنی رفتارهایی که از اید یا روح بشری ناشی میشود در نظر بگیریم متفاوت است با اینکه منظورمان از دانش, دانش مادی مثل علم فیزیک ,ریاضی, شیمی و غیره باشد.
در صورت در نظر گرفتن معنی دوم فکر می کنم که این علوم شرط لازم و کافی برای درک و فهم معنوی نیستند ولی اگر قوه دراکه ظاهر قوی شود می تواند به فهم مطالب معنوی کمک کند کما اینکه در کتابهای پروفسور الهی از قیاس علوم مادی با علم معنویت استفاده شده و مسلما اگر کسی این علوم را بداند مساله معنویت را هم بهتر درک می کند.ولی علم ظاهر شرط لازم و کافی برای معنویت نیست نانچه فرد بیسوادی ممکن است کمال گرفته باشد و وقتی هم به کمال برسد همه علوم را می داند (مفهومی به این صورت از کتابها یادم است)
مطالبی هم که رفرنسم هستند از کتابها در زیر آورده ام:
قوه دراکه معنوی توسط قوه دراکه ظاهر که از عقل عادی نشأت میگیرد تغذیه میشود. قوه دراکه ظاهر اگر درست تربیت شود ابزار اصلی برای رشد قوه دراکه معنوی به شمار میآید و…. عقل عادی سبب میشود که انسان بیاموزد، فکر کند، به کمک اراده به اصول الهی حقیقی عمل کند، و به این ترتیب به رشد عقل اعلی و تبدیل آن به عقل رحمانی که قوه دراکه معنوی از آن ناشی میشود، کمک کند… (ادمه مطلب را در طب روح صفحه ۱۴۵ می توانید مطالعه فرمائید)
دو سوال هم در رابطه با علم ظاهر و قوه دراکه معنوی از کتابهای پروفسور الهی:
س: چه رابطهای بین دانش و میدان ادراک وجود دارد؟
ج: نقش دانش مادی در توسعه میدان ادراک معنوی بسیار محدود یا در حد صفر است، حال آنکه دانشی که از عمل به حقایق الهی کسب میشود، میدان ادراک را وسعت میبخشد. هر چه ارتباط با مبدأ بیشتر باشد، میدان ادراک وسیعتر میشود.
س: « قوه دراکه ظاهر اگر درست تربیت شود ابزار اصلی برای رشد قوه دراکه معنوی به شمار میآید». آیا میشود گفت که باهوش بودن و داشتن تحصیلات عالیه به رشد قوه دراکه معنوی از طریق عقل عادی، کمک میکند؟ میتوان این را یک امتیاز تلقی کرد؟
ج: قوه دراکه ظاهر هم مثل سایر قوا، با تمرینات متناسب با آن تقویت میشود. بنابر این، تحصیلات عالیه میتواند آن را تقویت کند. کسی که قوه دراکه ظاهر قوی داشته باشد و دارای حساسیت معنوی سالم هم باشد، از کسی که هوش خود را ورزیده نکرده، البته پیشرفت بیشتری خواهد کرد.
ممنون از توضیحات “ن”… مطالب خیلی جالبی بود و مثالها هم خیلی روشن کننده بود.
ن عزیز.
۱من زیاد مطمئن نیستم که ذره الهی فقط محدود به انسان باشد.حداقل میدانم که تمامی موجودات مسئول قطعا باید ذره الهی داشته باشند.
۲اما به نظرم در سایر موجودات مخلوق اثر الهی وجود دارد زیرا برای ما چون وجود صانع قطعیست پس میتوان گفت که اثرش در صُنعش هویداست و آن اثر حکم همان ذره را باید داشته باشد.
۳* در نبات و جماد و حیوان غریزه و خواصی که دارند را (که البته خالق مستقیم به انها عطا کرده) میتوان اگاهی انها دانست و به نظر من در جماد و نبات اگاهی بسیار پایین است اما در حیوانات هر چه درکشان از خودشان بیشتر باشد شاید اگاهیشان بیشتر باشد.اما به نظرم زیاد به باقی موجودات کاری نداشته باشیم بهتر است چون شخصا به آن دو کفتری که در تراس خانه ما زندگی میکنند حسودی میکنم!! یه نظرم می آید که همیشه مشغول عبادت هستند و ذکر و حمد و ثنا خدای را میکنند!!! دوست ندارم که وقتی رفتم دوباره برگردم. اگر برگردم دوست ندارم آدم باشم!!
حالا ما که حتی از اگاهی چیزی را نمیدانیم اگاهی تام!!! را چه میدانیم چیست؟؟!!! هر چه در این بحث بیشتر دقت میکنم بیشتر میترسم! از نفهمی خودم و از دانش مافوق علی بالای افرادی که این کامنت را میخوانند.
در ۱و۲تقریبا یقین دارم . اما قسمت۳ فقط گمانه زنی است.
ن عزیز
منظورم از دانش بشری دانش قوای بشری(بار عِلّی) است
و در صحت ان گفتار شک نکنید
با تشکر از پریسا و پرواز عزیز.
زیاد دوست ندارم با کامنت های های تشکر و امثالهم نظرات را شلوغ کنم.اما ارائه این مطالب توسط این دو عزیز نشان دهنده سطح بالای مطالعه معنوی است و بسیار ستودنی است هر سخنی که به میان میاورید با توجه به متن است که متن هم را ذکر میکنید که بسیار حرکت اکادمیک خوبیست. متشکرم
تا به حال سعی من این بوده آنچه فهم و درکش سخت است،بصورت عملی و تجربه قابل فهم بیان کنم. مثلا :
تا قبل از آشنایی با کتب استاد الهی ، با مطالعه کتب مختلف دینی ( اعم از ادیان غیراز اسلام و کتب دینی علمای اسلامی و کتب درسی دینی) میدانستم که برخی عقیده دارند خدایی هست ، راهنمایانی آمده اند و مردم زمان خود را بسوی او هدایت کرده و رفته اند. این دانسته ها هرگز منجر به آگاهی نشدند،زیرا آنهاکه این اطلاعات یا علوم را بیان نموده بودند با اینکه مدعی وجود خدابودند، اما خودشان در جهت رسیدن به او کاری نمیکردند و درعوض انتظار داشتند مردم برای رسیدن به او همه چیز خود را به آنها پیش کش کنند.
پس خیلی ساده :” علم ، منجر به آگاهی نمیشود مگر اینکه جزئی از وجود خود شود”
برای اینکه آگاهی یابیم لازم است به علم خود درست عمل کنیم. و از همینجاست که استادالهی را اعجازی میدانم؛که حاصل عمری تلاش و تجربه را همچون عصاره ای ؛مختصر و مفید؛ به رایگان میبخشند.
• با عرض سلام و احترام
“پریسای” عزیز بسیار ممنون از گفتارها و مطالبی که بیان داشتید واقعاً استفاده کردم… البته در مورد دانش بشری خاطر نشان کنم ، منظور حقیر آن نبود که دانش بشری منجر به رشد میدان ادراک می شود و متوجه فرمایشات محمد رضای عزیز در حد فکر و فهم ناقصم بودم، ولی به نظرم آمد در این میان گفتار “حضرت شیخ” و آن خواسته ی “استاد الهی” نیز آورده شود که در نهایت همین دانش بشری باعث کشفیات و اثبات جهانهای معنوی و …خواهد شد.
در واقع خود آن دانش باعث رشد میدان ادراک نمی شود، ولی به نوعی شناخت انّی حاصل می کند (از جزء به کل رسیدن). البته کسانی که به یک کل یا نقاطی بالاتر رسیده باشند احتیاجی به این اثبات ها برای تقویت ایمان یا زدودن شک در وجودشان ندارند و در حقیقت شاید دانشمندان این خدمت را به بشریتی کنند که در برخی موارد دچار شک شده اند.
برای بنده نیز مواردی وجود دارد که با اثبات دانشمندان و همان دانش بشری به وقوع خواهد پیوست مثلاً برایم جالب است چگونه می توانند در نهایت فکر را تجزیه کنند، یا از روح عکس بگیرند، به اثبات برزخ در جو هر کره بپردازند یا شرح خلقت و… وگرنه مسلماً همانطور که خود شما نیز فرمودید صرف دانش بشری در رشد میدان ادراک ارزش صفر دارد…
محمد رضای عزیز از اینکه در روشن شدن موضوع به حقیر کمک نمودید بسیار سپاسگزارم…
مطالب بسیار زیبایی بود مخصوصا سوال و جوابی که خواهر خوبم پریسا، در آخر مطلب ِ پرمغز و زیبایشان آورده بودند واقعاً سوالی بود که مدتها گوشه ایی از ذهن مرا به خود اختصاص داده بود،فقط اگر لطف فرموده و رفرنس آن را نیز ،بفرمایند مزید امتنان خواهد بود، متشکرم.
ن عزیز، چند روزی است که منتظر بودم که سر فرصت بنشینم و کلماتی را که محبت فرمودید سرچ کنم که در ویکیپدیا آنها را پیدا کردم. البته قیاسهای بسیار عالی که خودتان اضافه فرمودید جداً از ویکیپدیا فراتر بود!
با اجازه چند برداشت خودم را هم از زاویهای دیگر مینویسم:
در ویکیپدیا نوشته که آگاهی (که اکثراً با هوشیاری آن را یکی میگیرند) یک تجربه ذهنی و موضوعی است. هر چند انسان به وقایع روزمره هوشیار است، اما خود هوشیاری همچنان تعریف ناپذیر باقی میماند! در یک کنفرانسی درمورد آگاهی، دیدم که ما همه چیز را با آگاهی میفهمیم اما از خودش آگاهی نداریم! که به نظرم یک کنایه لطیف اینجا هست.
در پایان قسمت اول تعاریفِ دو نوع هوشیاری (در لینک ویکیپدیا)، ذکر شده که: آن وقایعی که در ذهن یا مغز اتفاق میافتند و در حیطهی هوشیاری پدیداری یا در دسترس نیستند، در حیطه پیشآگاه قرار میگیرند. به همین خاطر برداشت من این است که هر دوی (هوشیاری پدیداری و در دسترس) زیرمجموعهای از آگاهی عادی است و نه در مورد آگاهی تام. یعنی در مورد قسمت پیدای کوه یخی است. و نه حجم بیشترش که در اقیانوسی نادیدنی مخفی است!
دیگر اینکه، در ادامه مطلب میبینیم که پایهگزاران مکاتب فلسفی، هر کدام تعریفی از آگاهی و هوشیاری دارند. مصداق هر کسی از ظن خود شد یار من… اگر انشاءلله این مطالعات علمی جدید بتوانند وجود آگاهیای سوای جسم را ثابت کنند، دیگر موضوع آگاهی و روح، بجای فلسفه، در حیطه علوم تجربی قرار خواهد گرفت (اکنون حرکتهای جدیدی در نوروساینس در مورد آگاهی آغاز شده) به نظرم، ما مردمِ عادی هر چه که بگوییم استنباطی شخصی خودمان است از حقیقتی قابل مشاهده که هنوز مشاهده نشده.
برای مشاهده آن دو راه هست: رسیدن به کمال و یافتن دسترسی مستقیم به اصل آگاهی، یا اگر خدا اراده بفرمایند مشاهدهی گوشهای از آن حقیقت توسط علم. کشف و شهود هم که در قدیم راه دیگرش بود، دیگر به تاریخ پیوسته چون همانطور که در فصل هفتم طب روح میبینیم، روش حسی ما را به حقیقت مطلوب نمیرساند و نیز معایب فراوان دارد.
اما نظر به فرمایش محمدرضای عزیز در مورد نکته عملی: نکته عملی برای بنده: تا علم بخواهد معما را حل کند، در یک دوران استثنایی زندگی میکنم و باید یک کاری برای این روح خودم انجام دهم و آن رشد قوه دراکه معنوی است. و « آنچه اساساً باعث رشد قوه دراکه معنوی میگردد، عمل صحیح به اخلاق اصیل است…»
ازهمه دوستانی که راهکاری برای رشد میدان ادراک , واگاهی , وقوه دراکه زده بودند بیشتر ممنونم . به کامنت دوست نازنین کارما فقط نکته ای را خواستم اضافه کنم وان اینکه عمل صحیح به اخلاق اصیل باید توام با توجه به مبدا باشد تا جذب روح گردد طبق درسهای استاد الهی با انرژی مافوق علی است که اعمال اخلاقی جذب روح میشوند . برای آگاهی وبالا بردن شعور معنوی تلاش بایدکرد با توجه , با خدمت به دیگران , با مبارزه با نفس اماره, حضرت حافظ هم فرمود :
حافظ از چشمه حکمت بکف آور جامی
بو که از لوح دلت نقش جهالت برود
با عرض سلام
سوال اول از کتاب طب روح صفحه ۷۹ و سوال دوم از کتاب طب روح، صفحه ۱۵۳ آورده شده است. البته سوال ۹ از آن صفحه نیز در ادامه آن مطلب می باشد.
ممنون
با عرض سلام و احترام
کارمای عزیز از توضیحات و راهنمایی های خوبتان بسیار سپاسگزارم ، مثل همیشه استفاده کردیم…
بله آنچه قسمت اعظم روانشناسی را در بر می گیرد محدود به روان و آگاهی عادی است .در حقیقت آنچه پروفسور بهرام الهی در کتابهایشان فرمودند به حدی کامل است که اگر تفحص شود و مورد تحقیق قرار گیرد ، نیازی به هیچ گونه علم دیگر نخواهد بود.
عـــاقــــلان نـــقــطـــه پـــرگـــار وجـــودنــد ولـی
عـــــشــــق مـیـدانـد که در ایــن دایـــره سرگردانند
*حضرت حافظ
لازمه ی آن این است که طرح هر کشفیاتی در باطن کشیده شود
(مضمون به گفتار زیبای مطروحه توسط”ن”عزیز)
سئوالی به نظرم رسید که بی مناسبت ندیدم که با عزیزان در میان بگذارم. برای خود من که سواد آنچنانی ندارم، فهم مطالب عنوان شده در کتب پرفسور الهی برایم کار آسانی نیست و نیاز به کلی پرس و جو از دوستان و مراجعه به کتابهای لغت و غیره دارد. این کار را انجام می دهم چون اطمینان دارم که مطلب منتشر شده در هر دو سرا بدردم خواهد خورد. حالا بعضی از دوستان که مطالعات بیرونی بیشتری دارند و از غنای علمی بیشتری برخوردارند، زحمت می کشند و اصطلاحات نویی در کامنت هایشان می نویسند. که پس از کلی بحث و بررسی توسط یکی دیگر از دوستان معلوم میشود که این همان اصطلاح ایکس است که پرفسور الهی در کتب شان مرقوم فرموده اند. آیا بهتر نمی دانید که از ابتدا همان مترادف های آشنا استفاده شود تا برای همه بدون مشکل قابل فهم باشد؟
با تشکر از خواهر خوبم پریسا بدلیل ارائه رفرنس برای مطالعه ی بیشترِ حقیر ؛نکته ایی که میخواستم عرض نمایم در مورد نقش سفر و تفریح و تنوع دادن به زندگی روزمره ،در ایجاد ِ شرایط ِمساعد ، برای یادگیری و تخلیه ی بارهای منفی ِ روانیست که تجربه ی ِ خوبی در این زمینه داشتم و حضرت استاد نیز نقل به مضمون فرموده اند که همانطور که غذا برای جسم لازم است گردش و تفریح نیز برای روان ِ فرد ضروری می باشد ؛که البته میتوان با حداقل امکانات مادی از این نعمت ِ خدادادی و طبیعت و… ؛با یاد ِ خداوند در جهت ِ سیر ِ کمال ، بهره لازم را برد.
با سلام و عرض ادب
خدمت آذر مهر عزیز ، با تشکر از سوال یا بهتر بگویم نظری که ارائه فرمودید ، درحقیقت موضوع همین است که شما هم بدان اشاره داشتید و این همه زیاده گویی برای این است که ما را به همین نقطه رساند که شما می فرمایید ، زیرا که وقتی صد آمد نود هم پیش ماست……………
بنظرم مطالعات خوبی از همه دوستان بست آمده اما هنوز سوال اصلی مقاله را کسی پاسخ نداده :” آیا به عنوان نمونه یا شاهدی در مورد مقاله بالا از وضعیت مشابهی برخوردار بوده اید؟ یا کسی را میشناسید که تجربه ای مانند آن داشته باشد؟
ادامه مطلب فوق : دوستان اهمیت ارائه تجارب مشابه از اهمیت خاصی برخوردار است. زیرا همواره میتوان با ارائه موارد عملی یا نمونه های قابل مطالعه میتوان یکی از بزرگترین و جدیدترین نظریه های جهان را که تاکنون قابل اثبات نبوده یا مورد مطالعه بصورت تجربی قرار نگرفته را ، ثابت نمود. نظریه ای که اگرچه برای خیلی از ما نیازی به اثبات ندارد، اما به لحاظ علمی بدون اثبات تنها در حیطه علوم نظری باقی میماند و ممکن است سالهاهمچنان بدون اثبات بماند؛
در حالیکه اثبات آن دیدگاه بشریت را گرگون میشازد و حتی بر ایدئولوژی های بزرگ تاثیری بی نهایت ژرف خواهد گذاشت
با سلام، با تشکر از همه ، خدمت ایلیاشید عزیز:
یکی از آشنایان مدتی در کما بود و برای لحظاتی تجربه ی نزدیک به مرگ داشت ، آن طور که خود او تعریف می کرد در آن لحظه تمام خاطراتش تا زمان ازدواج با همسرش مانند فیلمی برایش پخش می شود و وقتی به خاطره ی ازدواجش می رسد ، دوباره برمی گردد. چیزی که جالب است این است که او می گفت: من اصلاً یادم نیست که مثلاً روز اول سربازی دقیقاً چه وضعیتی داشتم یا مثلاً کجاها چه لباسهایی پوشیده بودم ،ولی در آن موقع همه ی خاطرات با جزئیاتش برایم مرور شد به نوعی که فکر می کردم همان موقع در حال وقوع است…
iliashid عزیز،
به نظر حقیر، شما تمام دلایل و شواهد را هم که بیاورید، منکر از حرف خود برنمی گردد و بر عکس کسی که اعتقاد دارد، نیاز به این شواهد ندارد. کما اینکه بسیاری از همین پزشکانی که چنین مطالبی را از بیماران خود شنیده و منتقل کرده اند، پس از آن نیز بدنبال دلایل علمی هستند تا آنرا رد کنند. از نکته های مثبت ِ اینگونه تجربه ها این است که فرد با ایمان را در راه خود مستحکم تر می نماید. و الا برای اثبات علمی اینگونه مطالب باید کمی صبر کرد تا علم ظاهر دستگاهی اختراع کند که این اثرات را به دید همگان بیاورد.
واقعیت اینست که در جوامعی مثل ما که از دوران کودکی آموزشهای بسیاری از طریق والدین و پدربزرگها و مادربزرگها به افراد داده میشود که هرگونه ایده یا تصوری درمورد زندگیهای گذشته را توهم یا خواب و خیال یا خیالپردازی کودکانه تلقین میکنند. بطوریکه اشخاص حتی اگر چیزی هم بخاطر بیاورند یا خودشان آنرا سانسور میکنند ویا واقعا آنرا زاییده توهمات و خیالات خود میدانند. شاید به همین دلیل است که بر اهمیت دادن به تفکرات کودکانه و سرکوب نکردن آنها اینقدر در تعالیم استاد الهی تاکید میشود. این هم اعجاز دیگریست از ایشان که میتوان آنرا موهبتی برای بشریت امروز دانست.
بطور مثال برای خود من در دوران کودکی خیلی اتفاق میافتاد که چیزهایی را بخاطر میآوردم یا مکانهایی را که تا آن موقع ندیده بودم برایم خیلی آشنا می آمد اما بزرگترها میگفتند:” حتما خیال کردی ” یا ” مگر میشود تو هنوز شش سال هم نداری ، چطور ممکن است اینجا را قبلا دیده باشی؟
با عرض سلام و سپاس فراوان از تمامی دوستان
چند روز پیش یکی از اقوام(که با تعالیم البته در ظاهر آشنایی ندارد…) خاطره ای از روزی که دچار سکته قلبی شده بود را برایم تعریف کرد که مرا به یاد این مقاله انداخت؛ایشان اینگونه تعریف کرد:
…در منزل حالم بد شد با اینکه اورژانس درد در ناحیه قلبم را به معده ربط می داد اما اصرار کردم مرا به بیمارستان ببرند؛به همسرم گفتم دارم میروم…
بالاخره به بیمارستان رسیدیم در آنجا همانطور که روی تخت بودم یکی از خدمتکاران بیمارستان را صدا زدم و از او خواهش کردم اگر خواهرم خواست مرا ببیند لطفا جلوی او را نگیر والا بسیار بی قراری خواهد کرد ؛از این لحظه دیگر چیزی در ظاهر یادم نمی آید…یکدفعه صدای دکتر (که بعداً متوجه شدم یکی از متخصصین مشهور و با تجربه قلب در تهران است)را شنیدم که گفت آقای …بدون اجازه ی من می خواستی بری؟؟؟
…شاید باورتان نشود فیلم زندگی ام را دیدم!!!جوان بودم اولین روزی بود که می خواستم وارد اداره شوم،روزی که با دوست عزیزی در آنجا آشنا شدم…خلاص همه چیز را دیدم تا رسیدم به زمانی که خواستم با همسرم آشنا شوم در واقع فیلم در اینجا متوقف شد!فاصله زمانی حدود بیست سال را تماشا کردم!
از او پرسیدم چطوری این صحنه ها را دیدید؟
او پاسخ داد دقیقاً مثل یک CD!!!
(راه کمال،صفحه۸۵،پاراگراف دوم)
از شنیدن این خاطره هر چند که از قبل به این موضوع اعتقاد داشتم بسیار هیجانزده شده بودم و از اینکه خداوند تا این حد به بنده لطف نموده که با این تعالیم آشنا شوم احساس شکر عمیقی نمودم امیدوارم همه ما توفیق عمل نصیبمان شود و قدر این تعالیم گرانبها را بدانیم
تجارب خود زندگی هم میتوانند اشاراتی واضح به این موضوع داشته باشند. پدر یکی از دوستانم که فرد متشخصی هم بود تجربه ای را بیش از یک بار برای ما تعریف کرده بود. می گفت در سنین جوانی او را برای تحصیل به آلمان به شهر برلن فرستادند. در آن زمان هنوز هواپیما نبود و او با وسائل زمینی و با قطار به برلن مسافرت کرد. هنگام ورود، ایستگاه قطار برایش آشنا بود و وقتی وارد شهر میشود تمام شهر را میشناخت. مثلا میدانست آنجا زندگی کرده و در فلان جهت و کوچه پس کوچه شیرینی فروشی خوبی وجود دارد و میرفت و پیدایش میکرد. میگفت تمام عمر از این موضوع حیرت زده بود. ولی برایش ثابت شده بود که مرگ اتمام وجود و آگاهی نیست.
با سلام خدمت دوستان و iliashid عزیز.
همینطور که می دانیم در این زمینه و در زمینه زندگی در برزخ آقای دکتر نیوتون و تعدادی دیگر از دانشمندان تحقیقات زیادی را بر روی کیس های مختلفی انجام داده اند و موارد بسیار قابل توجهی را ارائه داده اند. راستش بیان این تجربیات برای شخص بنده علاوه بر شیرینی و خوشایند بودن یقینا باعث تقویت ایمانم خواهد شد و هرزگاهی که تکرار شود تلقین خوبی خواهد بود در این زمانه که خیلی مادی شده ام.
من بیشتر سری کتابهای «غرق در نور» را خوانده ام و همینطور کتاب «سفر روح» جلد اول و دوم. راستش در کتابهای غرق در نور اشاراتی می شود به همین تجربیات نزدیک مرگ و شرح احوال کسانی که آن عالم را دیده اند و بر روی زندگیشان تاثیر گذاشته. راستش من با هربار خواندن این سری کتابها مخصوصا غرق در نور، هوایی می شدم و دیگر زندگی مادی برایم کمی سخت می شد. مثل کسی میشوم که به او یادآوری کنند که تو در زندانی و بیرون زندان باغی است زیبا و روح انگیز و با فضایی پر محبت و عشق. آدم هوایی میشه!
اما در کتاب «سفر روح» جلد دوم علاوه بر اشاره به آن عالم و زیباییهای آن هدف اصلی آمدن بر روی زمین هم گفته می شود(همانطور که بطور مفصل تر در آثار استاد الهی آمده) و دیگر متوجه می شویم که تکلیف چیست و به عبارتی فقط از آن توصیفات روح انگیز و شیرین عالم بعد به تنهایی خبری نیست بلکه گوشه ای از حقایق علت آمدن ما به زمین گفته می شود. من بعد از خواندن این کتاب برعکس کتب غرق در نور، بیشتر متوجه زندگی زمینی و کارها و اعمالم شدم که فکر کنم هدف اصلی این است.
فکر کنم بیان تجربیات نزدیک به مرگ و شرح آزادی روح خیلی شیرین است اما استفاده عملی از این تجربیات برای ما چه می شود. البته اینگونه تجربیات که برای همه پیش نمی آید و یقینا برای کسانی هم که پیش آمده بی علت و حکمت نبوده است. شنیدن این تجربیات اگر باعث شود من ناملایمات و واحدهای زندگی زمینی را راحتتر بگذرانم یقینا مفید خواهند بود. هرچند برای اثبات صد در صد علمی آن هنوز راه مانده. البته برای کسانی که در ابتدای تحقیق در این زمینه هستند بسیار مفیدتر و راهگشا خواهد بود.
با سپاس
جسارت بنده را در بیان نظر شخصی خود ببخشید
محمدعلی اینانلو مجری ِ مشهور ِ برنامه های ایرانگردی و مستند و…در صدا و سیما ؛خاطره ی زیبایی از تجربه ی ِ نزدیک به مرگ خود بیان مینماید قسمت ِ مربوط به موضوع را برای ِ راحتی دوستان در اینجا عیناً درج مینمایم:
«« مردید؟ دور از جان. یعنی چه طور؟
از نظر پزشکی مرده بودم. رفته بودیم لار برای ماهیگیری. یکی از دوستان پشت رل نشست، اما نتوانست از رودخانه عبور کند. اگزوز ماشین سوراخ بود. آب جلوی اگزوز را گرفت. گاز ماشین وارد ماشین شد و من چون عقب نشسته بودم مرا گرفت. حالت بسیار عجیبی است. دیدم که دهنم شیرین و گس شد. فهمیدم که گاز ماشین است اما اعتنا نکردم. فقط کیسه خوابم را بالا گذاشتم که خیس نشود. کم کم بدون این که متوجه شوم گاز در من اثر کرد. حالت بسیار عجیبی بود. به زمانی رسیدم که دیگر نمیتوانستم آنها را صدا کنم. میدانستم دارم میمیرم. میدانستم میتوانم یک مشت به دوستانم بزنم یا شیشه را بشکنم اما میگفتم برای چه این کار را بکنم. حالم خوب است و دارم میمیرم و هیچ مانعی هم ندارد. دراز کشیدم و خودم را به نشئه دود سپردم. بعد چیزی نفهمیدم. دوستانم وقتی متوجه میشوند مرا به رودخانه میاندازند. آب یخ رودخانه باعث شد من برگردم. بعد مرا به ساحل بردند، اما چون فکم قفل کرده بود نمیتوانستند به من نفس مصنوعی بدهند. با پیچ گوشتی دندانهای جلویی مرا شکستند و یک فندک فلزی لای دندانهایم گذاشتند. آن فندک را هنوز دارم. به این میماند که با انبر له شده باشد. در این گیر و دار، تمام آنچه بعد از مرگ میگویند من دیدم. در آن تونل تاریک مکیده شدم که آخرش روشن بود. از ارتفاع ۳۰ متری خودم را میدیدم که مردهام و بقیه برای زنده کردنم تلاش میکنند. بعد از این که به من نفس دادند، همه اینها محو شد و من برگشتم…»»
در جواب سوال کوروش موضوع شب اول قبر
عناصر اصلی یا بعبارتی خمیره روح ملکوتی.حس شرافت امیخته بعشق خدایی است. وقتی بعالم دیگر میرویم انچه بر ما وبر تمامی وجود ما حاکم است همین حس شرافت همراه با احساس عشق شدید به خداست. بنا بر این می توان تصور کرد که روح در حالی که حس شرافت در او به اوج بیداری رسیده . از بابت اعمال مغایر با حیثیت خود در طول زندگانی خاکی دچار چه حالی خواهد بود . احساس شدید ندامت وسر افکندی . همراه با رنج محرومیت از درک حضور معبود مبانی ص ۱۲۷
سلام هر چند صبا یی برمی گردم و درسهای داده شده را مطا لعه می کنم توجه کرده ام این درس مرا به ان قسمت إز درونم که برایم نا أشکا ر است بیشتر اگاه میکند و یاد م می أورد اینجا مو قت هستم و بأید از این جسم برای أمو ختن و پر ورش روحم حدا کثر استفاده را ببرم به کرم خدا امید دارم مرسی إز متیس بلاگ .