دفاع از حق دیگری، نوعدوستی (قسمت سوم)
«یک انسان واقعی همیشه نفع دیگران را بر نفع خود ترجیح میدهد، نه این که مانند اشخاص عادی، اول نفع خود را بخواهد و اگر هم شد نفع بقیه را در نظر بیاورد». (آثارالحق)
یکی از جنبههای نوعدوستی با دفاع از حق و یا منافع مشروع دیگری آغاز میشود، مخالفت کردن با بیعدالتی یا سوء استفاده، همدردی و کوشش در رفع علت ناراحتی یا نارضایتی سایرین … عملکردی است که میتوان آن را «رفتار جوانمردانه» نامید. این عملکرد در دو تجربهی مورد بررسی این مقاله به وضوح مشاهده میشود. قبل از آنکه در صدد «خوبی کردن» باشیم، از بروز خسارت و بدی جلوگیری کنیم.
دو تجربهی زیر با داستان «سامری نیکوکار» وجوه مشترکی دارند، با این ویژگی خاص که نوعی ظرافت و دقت روانشناسی، یا شناخت موقعیت، توجه ما را به سوی دیگری معطوف میکند که برای تبدیل موقعیتهای ظاهراً بیاهمیت زندگی روزمره به فرصتهایی برای انجام کارهای نوعدوستانه ضروری است.
توجه به دیگری
«روزی طبق عادت همیشگی به گردش رفته بودم، زنی دهاتی از من سؤال کرد مطب فلان دکتر کجاست؟ فکر کردم اگر بگذارم این زن جوان دهاتی که آب و گلی هم دارد از کس دیگری آدرس بپرسد ممکن است گیر شیادان بیفتد و بلایی به سرش بیاورند. در صورتی که کار لازمی هم داشتم، معالوصف خودم او را تا مطب همان دکتر همراهی کردم، آنجا هم سفارش کردم مراقبش باشند سالم به خانهاش برگردد». (آثارالحق)
محتوای گفتار را در ذهن تجسم میکنیم: یک زن روستایی جوان در سالهای ۳۰ و ۴۰ شمسی، برای اولین بار به شهر بزرگی آمده و در آنجا گم شده است. او برای پیدا کردن راهش باید از رهگذران کمک بگیرد و بدون وسایل نقلیهی عمومی، پیاده تا مطب دکتر ممکن است حدود یک ساعتی طول بکشد.
در این داستان تمام خصوصیات اصلی نوعدوستی که در مقالهی قبلی به آن اشاره کردیم یافت میشود:
• از خود گذشتگی یا فداکاری: شاید به کار بردن این صفت کمی اغراقآمیز به نظر بیاید، ولی چه چیزی گرانبهاتر از وقت شخصی ما، به خصوص وقتی که کار مهمی داریم.
• توجه به دیگری: استاد الهی نسبت به آن زن جوان احساس مسئولیت میکند، چنان که صرفاً به پاسخ دادن به سؤال او و نشان دادن مسیر مطب دکتر اکتفا نمیکند.
شناخت موقعیت
«دادستان قم بودم، اشیای گم شده زیاد بود. یک روز در ایستگاه راه آهن چمدانی که محتوی مقداری جواهر بود جا میماند آن را تحویل شهربانی میدهند. رنود شهربانی با اعضای ما تماس میگیرند که به چه طریق فَمَن یَعمَل بکنند و مال را ببرند. شخصی که دورادور ناظر بر یافته شدن چمدان بوده، جریان را تلفنی به من خبر داد. بلافاصله تلفن زدم و چمدان را تحویل گرفتم. چون به کسی اطمینان نداشتم ناچار شدم خودم در دفتر دادگستری نشستم و یک به یک محتویات چمدان را ثبت و مهر و موم کردم، آن وقت راحت شدم». (آثارالحق)
در این تجربه نیز همان خصوصیات تجربهی قبلی را مشاهده میکنیم یعنی زمانی که صرف انجام این کار شده است، نشان دهندهی از خودگذشتگی است. در اجرای این کار ویژگیهای دیگری نیز جلب توجه میکند:
• دقت در جزئیات : در کار سخت و دقیق ثبت و مهر و موم تک تک جواهرات که در واقع جزو وظایف دادستان نیست، ارادهی به انجام رساندن یک عمل نوعدوستانه تا به آخر، مشاهده میشود. استاد به لحاظ اهمیت موضوع، تنها به دادن دستورالعملهایی به همکارانش راضی نمیشود، بلکه شخصاً مسئولیت انجام این کار را به عهده میگیرد تا مانع از هر گونه اشتباه احتمالی بشود.
• شناخت موقعیت: در مورد جواهرات با توجه به دقت روانشناسی( شناخت روحیهی همکارانش) و آگاهی از موضوع حقوق و وظایف خود شخصاً دخالت مینماید. آگاهی به این موضوع که اگر خود رسیدگی به این کار را به عهده بگیرد، میتواند از پایمال شدن حق فردی ناشناس جلوگیری کند، برای او مسئولیت و وظیفهای را ایجاب میکند. چنانکه در پایان داستان میگوید: «آن وقت راحت شدم».
این شناخت، توجه ما را به دیگری معطوف میکند و امکان انجام عمل نوعدوستانهی مناسب را مهیا میسازد. اگر سه عامل توجه به دیگری، شناخت موقعیت و دقت در جزئیات با یکدیگر همراه شوند امکان انجام عمل نوعدوستانهی برجستهای را فراهم میکنند که در صورت فقدان این عوامل ممکن بود به راحتی از کنار آن بگذریم. بنابراین نوعدوستی، به اعمال بزرگ قهرمانانه محدود نمیشود و بیشتر به اتفاقات جزئی روزمره مربوط است.
دفاع کردن ا زحقوق در زندگی روزمره
این دو تجربه به ما کمک میکند که نمودار نوعدوستی خود را کامل کرده، و مواردی که در تجربیات استاد الهی در عمل نوعدوستی به آن اشاره شد را نیز به آن بیافزاییم.
(برای بزرگتر شدن تصویر زیر می توانید روی آن کلیک کنید)
در خاتمهی مقالات دربارهی نوعدوستی، لازم است به دو موضوع اصلی توجه داشته باشیم:
• یکی از راههای عمل به نوعدوستی، دفاع از حقوق دیگری است: آیا به موقعیتهایی که در آن حق دیگری پایمال میشود و ما میتوانیم به نحوی از آن جلوگیری کنیم، توجه میکنیم؟ برای ایجاد انگیزه در عمل به نوعدوستی چه امکاناتی در اختیار داریم؟
• عمل به نوعدوستی، به معنای انجام کارهای قهرمانانه نیست، بلکه بیشتر شامل رفتارهای سادهی زندگی روزمره میشود. بنابراین صحبت از پهلوانی که در صدد انجام اعمال حیرتانگیز است نیست. بلکه شناخت موقعیتهایی است در زندگی روزمره، در محیط خانواده، در میان همکاران و همسایگان که در آن حقی پایمال شده است و اینکه سعی کنیم با ظرافت و آگاهی در جهت بهبود آن عمل کنیم.
برگرفته از سایت e-ostadelahi.fr
با سلامی به گرامای یک شکرگزاری بسیار عمیق و آرزوی موفقت برای متیس عزیز و همکاران احتمالی شما. از زحمات شما ممنونیم، از «توجه تان» به فارسی زبانانی که امکان خواندن و فهمیدن مقالات به زبان فرانسه و یا انگلیسی را ندارند. در این کارِ شما «شناخت موقعیت» همین است که به فکر ماها هستید، از «خود گذشتگی» می کنید و از وقت و زندگی شخصی تان برای ترجمهء این مطالب میگذارید. تا دیگران بهره مند شوند. (این هم نشان «بی ریایی» عملتان) دیگرانی که اصلاً نمی شناسید و امکان اینکه در این دنیا روزی سودی برای شما داشته باشند صفر است. البته نگران نشوید، چون ما شما را نمی شناسیم، لذا با این تشکرات نصف و نیمه چیزی از اجر شما کم نمی شود. امیدواریم که او همیشه یار و یاورتان باشد. هر چه گشتم در خودم نوعدوستی به این معنا نیافتم. لذا برای شناخت اولین صفت نوعدوستی به این معنی به کار شما «توجه ام» جلب شد.
با سلام خدمت دوستان عزیز
تجربه ای که بنده در مورد نوعدوستی داشتم ، این بود که هر گاه از خدا توفیق خدمت به خلق را خواسته ام ، خدا این عنایت را به این حقیر کرده که یا موقعیتش را به وجود آورده یا طوری ذهنم را روشن کرده که موقعیتهایی که همیشه با غفلت از کنار آن میگذرم را درک کنم.
حال این طلب توفیق و توجه به این مضمون که “من نمی دانم چه هستم یا علی دستم بگیر ،هر چه هستم از تو هستم یا علی دستم بگیر ” سبب می شود نوعی تواضع و سپاسگزاری از حق ( به دلیل خلق یاکمک به درک موقعیت ) جایگزین غرور و طلب کاری (توقع) گردد و به عبارتی درصد علیت نیت کاهش یابد .
و من الله توفیق
با تشکر از زحمات همه دوستان
مطلبی که من در این سری مقالات نوع دوستی متوجه شدم این است که برای عمل به نوع دوستی دنبال کارهای بزرگ نگردیم چه بسا کارهای کوچک که به نظر ما نمی آید ارزش بیشتری داشته باشد و ضمنا چون کار کوچک است به خودمان هم مغرور نمی شویم که خدای نخواسته از این طرف تلاش عمل به نوع دوستی داشته باشیم و از اون طرف غرورمان را تقویت کنیم.
مطلب دیگر اینکه اگر مقیاس عمل به همنوع را از درجه ۰ تا درجه ۱۰۰ در نظر بگیریم با توجه به مطالب عملی و نظرات دوستان چون هر کدام از ما در مرحله خاص خودمان هستیم باید ذهنمان را باز کنیم و از تجربیات دوستانی که در این کار چند قدم از ما جلوتر هستند و تجربیاتشان را در اختیار ما گذاشته اند توجه کنیم که در شرایط مشابه درست تصمیم گیری کنیم و موقعیت پیش آمده را مفت از دست ندهیم.
اما نکته عملی:در خودم که تعمق می کنم می بینم بیشتر اوقات کارهایی که به نوعی فکر کردم نوع دوستی بوده همه بخاطر این بوده که یک عده ای ببیند و بعدا از من تعریف کنند و این مسئله به من انگیزه می داده است ولی حالا می خواهم سعی کنم بدون در نظر گرفتن نظر دیگران این کار را با توفیق و یاری او انجام دهم.
او در مقابل اعمال نوعدوستانهء بی ریا و بی انتظار ِ اجر و مزد، پاداشهای بزرگی میدهد. گاهی در اینجا و اگر کمی خوشبخت تر باشیم همه را در آنجا. قبل از آشنایی ام با راه استاد، بندهء حقیر و نیازمندی که هیچ چیزی برای دادن در راه خدا نداشتم، در مقطعی از زندگی ام برای مدتی نه چندان کوتاه، در یک کشور سوم قرار گرفتم که هر لحظه خود و خانواده ام در خطر شکست بزرگی در زندگی مادی بودیم. در همان دوران (در مملکت غریب)، موقعیت هایی فراهم میشد که دیگران به من احتیاج پیدا میکردند. تا جایی که ازدستم می آمد و گاهی بیش از آنرا برایشان کار می کردم. آنها هیچ چیزی برای تلافی نداشتند. خدا هم خیلی به من سخت میگرفت. گاهی آنقدر درمانده میشدم که در ممکت بیگانه، با خانواده، بی پول، کلی هم بدهی بالا میاوردم. ولی هرگز دست از کارهایم بر نمی داشتم. همسرم هم با من همکاری میکرد. اگر همکاری اوِ نبود شاید نمی توانستم که به این راحتی کار کنم. از معنویت همین قدر میدانستم که خدایی هست و ما را میبیند و میشنود. یکبار که خیلی دیگر اوضاع زندگی ام بهم ریخته بود، در حضور همان دوستان به خدا بد و بیراه گفتم. به من خرده نگیرید. هنوز او را به این معنی نمی شناختم. فردای آنروز ده هزار دلار پول بدستم آمد. بدهی هایم را دادم مقدار زیادی نیز در دستم ماند. باور کنید که افسانه نیست. بعد به اطرافیانم گفتم ببینید، خدایی هست که ما را میبیند و میشنود. به مو میرسد ولی پاره نمی شود. او نمی گذارد که پاره شود. امتحان میکند، ولی نمی گذارد که ببازی. او نهایت بامعرفتی است. او آخر دوستی است. بقول فیلم مارمولک انده لطافت است. انده بخشش است. آن پول برای من پاداش نبود. بنظرم نشانه ای بود ازاینکه برای خدا هر چه بکنیم جوابش را میگیریم. ولی میدانید سر آخر، بعد از گذراندن آن مرحله از زندگی، چه چیزی نصیبم شد؟ با راه استاد آشنا شدم. این برای من با هیچ نعمتی قابل قیاس نیست. اگر تا پایان عمرم، شب و روز با تمام وجودم شکر گزاری کنم، جایش پر نمی شود.
بسیار زیبا بود.
با نام و یاد خدا و با سلام خدمت دوستان و تشکر از متیس عزیز بخاطر درج تمامی مقالات
بنظر بنده استفاده از ابزار ” کلید طلایی” یعنی در هر موقعیتی خود را بجای دیگران قرار دادن میتواند کمک حال و موجد انگیزه برای انجام عمل نوع دوستی باشد .بعنوان مثال در رویداد فوق الذکر( پرسیدن آدرس توسط زنی روستایی) اگر ما بجای او بودیم و یا همسر و خواهر و … خودمان همچین موقعیتی برایش پیش میامد بطور قطع دلمان میخواست اگر از کسی آدرسی می پرسند ، وی اوراآگاهانه ومسئولانه و شرافتمندانه و بدون هرگونه چشمداشتی، به شکلی راهنمایی و یا کمک نماید که دیگر نیازی به مراجعه به کس دیگر نبوده و براحتی به مرادش یعنی یافتن آدرس مورد نظر نایل شود. پس می بایست خودمان هم در مواجهه با مسایل کوچک و بزرگ مرتبط با دیگران ،تا سر حد توان و بدون تضییع حقوق دیگران، اینگونه عمل نماییم.
باعرض سلام و خسته نباشید و تشکر از مطالب گرانبهای شما. از مهمترین موقعیتهایی که در آن حق دیگران ضایع می شودهمان مواقعی است که ما خود را محق می دانیم. مثل زمانیکه ما مشغول تماشای فیلم یا فوتبال هستیم و مادر یا همسر ما در حال شستن ظروف غذاهستند یا وقتیکه ما به خاطر اشنایی که با کسی داریم بدون رعایت نوبت کارمان را انجام می دهیم و….پس برای من عمل به نوعدوستی بهتر است از حق کسی را ضایع نکردن شروع شود.(ضررمان به کسی نرسد)
با سلام و تشکر از اینکه این مطلب را به خوبی توضیح دادید. گاهی اوقات نفسم به بهانُُِّه اینکه نباید در امور دیگران دخالت کنی مانع از انجام عمل نوع دوستانه می شود ولی حالا باخواندن این مطالب متوجه شدم که باید دقت بیشتری در تشخیص موقعیتها داشته باشم. با تشکر.
Ba salam o tashakor
Soali ke baram pish umade ineke : man taze varediam ke modatie varede europa shode.khili tu zendegim mikham ke betunam ye kari bara kasi bokonam ama mogheiyate khili kami baram pish miad.albate bayad eteraf konam ke bara in mozo khili tavakol nakardam ama hamishe be donbalesh migardam.mikham age pishnahadi be zehnetun miresa ro lotfan beshnavam.chetor mitunam tu in zamine fal basham. tu iran karam rahat tar bud maselan be khodam migoftam be kasi ke marize sarkeshi mikonam ya kasi ke daramade kami dare ,komake malish mikonam.ama inja mogheiyatam khili kame
با سلام
متیس عزیز بسیار از اینکه مقاله ی جدیدی را در باب نوعدوستی در اختیار ما قرار دادید سپاسگزارم…
نوعدوستی را میتوان از احترام به حق تقدم و احترام به قوانین و موارد مجاز در رانندگی شروع کرد به خصوص اگر در تهران باشید.چه بسا آن چیزهای ظاهرا بزرگ خرد خرد باشتد و ان چیزهای خرد بزرگ مثل کمک به بچه گربه ای و گرم کردن آن در یک روز سرد زمستان یا شاید ساده تر مانند گ۱۶۶۱آثارالحق ج۱چ۵٫بگذاریم با عمل به نوعدوستی دیگران مهره شطرنج پیشرفت معنویمان باشند در برابر سربازها و پیلها و اسبهای سیاه سپاه نفسمان.
با سلام و خسته نباشید از زحماتی که میکشید .مطلبی که میخواستم بگویم این که برای رسیدن به آن چه که نو ع دوستی نامیده شده باید هر کسی ابتدا برای خود این انگیزه را ایجاد کند که بخواهد براساس تعالیمی که میگیرد وارد کار وعمل شود فرض مثال من برای خودم این برنامه را گذاشته ام که هر کمکی که از دستم برای مردم بر می اید انجام بدهم و کمک کنم به طور معمول هم موقعیت کاری ام به نحوی است که در طول روز باید حداقل یک ساعتی برای انجام کارهایم پیاده بروم و چون در مسیر مردم هستم بدون استثنا اغلب مردم از من آدرس خیابان یا محلی را میپرسند و برایم خیلی جالب است که میتوانم به این ترتیب به مردم کمک کنم یا در مجموعه ای که ساکن هستم اغلب برای رفع مشکلات مردم در حال فعالیت هستم و خدا را شکر میکنم با داشتن این تعالیم الهی میتوانم کمکی هر چند کوچک برای خدمت به خلق انجام بدهم . امیدوارم خدا توفیق بدهد بتوانم آنچه خدا دوست دارد را با میل و دل و جان انجام بدهم انشاالله موفق باشید
همیشه فکر می کردم یک کم خدمت به خلق می کنم ،هر چه در خودم می گردم نفس خودخواهی می بینم.
در این ۲ هفته تمام حواسم به این بوده که اگر کاری برای دیگران انجام نمی دهم حداقل ضررم به کسی نرسد و خیلی به من کمک کرد و نتیجه مثبت گرفتم.
خداوندا به ما کمک کن همیشه خیرمان به مردم برسد. (آثارالخق)
من آدمی هستم که در تصمیمهای خیلی زیاد به دنبال تایید اطرافیان هستم. اخیرا بعد از خواندن این مطالب اخیر در مورد نوعدوستی که توجهام به این عمل جلب شده بود، چند مورد را خدا سر راهم گذاشت که واضح بود که باید انجام میدادم یعنی اگر قبلا بود متوجه نمیشدم و رد میشدم ولی این موضوع در میدان ادراکم بود که مراقب باشم و از فرصت استفاده کنم البته خیلی تصمیمگیری سادهای نبود و بعد از اینکه آن کارها را انجام دادم از طرف اطرافیانی که قبولشان دارم مورد نکوهش قرار گرفتم که اشتباه کردهام و نباید اینطور عمل میکردم چون مورد سؤاستفاده قرار میگیرم. منظورم این است که بعضی وقتها با انجام آن عمل قضیه تمام نمیشود و نفس دست به کار است که نگذارد اثرات آن کار به روحمان برسد. مثلا نظر اطرافیان را برایمان بزرگ میکند یا ترس به دل میاندازد. البته این به این معنی نیست که نسنجیده اقدام کنیم ولی وقتی با نیت درست فکر کردیم و عمل کردیم دیگر ترسی نداشته باشیم و دنبال توجیهخ خود و جلب تایید دیگران هم نباشیم.
از آثارالحق گفتارهای نمونه نوعدوستی بسیار است از جمله آنجا که استاد حتی در مقابل تهدید هم حکم ناحق یا حتی اعدام هم نمیدهد یا آنجا که در اداره ثبت حتی به ازای استعفا بر روی حق و حقیقت ایستادگی میکنند ولی نفع شخصی را در نظر نمیگیرند و همیشه اجتماع را و خدمت به همنوع را برای رضای حق انجام میدهند و هرگز هم بهانه اینکه ممکن بود حق خودشان یا اشخاص معدودی در ازای دفاع از حق پایمال شود را نمیآورند. مطمئنم که وجود چنین شخصیت محقق به معنای واقعی بخصوص بعنوان استاد نعمتی الهی است که با هیچ چیزی در هر دو سرای قابل قیاس نیست. برداشتم از این سری مقلات نوعدوستی این است :” دفاع از حق دیگری به نیت نوعدوستی یک فضیلت بزرگی است که نباید با دخالت در امور سایرین اشتباه بگیریم بدین معنا که آنجا که در اداره وظیفه مراقبت از چیزی مثل اشیای گم شده داریم و خلافهای اطرافیان را هم دیده ایم و آگاهیم نوع دوستی حکم میکند حقوق دیگران را نگذاریم تضییع شود حتی اگر تهدیدمان کنند! اما ممکن بود شخص دیگری در چین موقعیتی پیش خود فکر کند ممکن است نتوانم دفاع از حق کنم؛ سوالی که در من بوجود میآید اینست شناخت موقعیت به چه مفهوم است : آیا به این مفهوم است که ببینیم اگر میتوانیم وارد عمل شویم یا اینکه ببینیم اگر مطمئنیم موفق میشویم وارد عمل شویم و اگر احتمال میدهیم که موفقیتمان کم است از حق دفاع نکنیم و سعی در حفظ حقوق شخصیمان بکنیم؟ در اینصورت چطور میتوان تشخیص داد ملاک منافع اجتماع است یا خانواده یا منفعت شخصی؟
با تشکر از اقا یا خانم n
اگر درست فهمیده باشم منظور شما اینست که میخواهید اعمال نوع دوستانه انجام دهید من تجربه ای دارم :” شبی خسته از فعالیت روزانه به خانه برمیگشتم و خیلی دلم برای عزیزترین فرد زندگیم تنگ شده بود ، نمیدانم علت چه بود اما احساس میکردم در این غربت و بی کسی که هستم فقط دلم او را میخواهد تا برایم حرف بزند و من حداقل بتوانم به او سلام کنم ؛ همینطور که در پیاده رو قدم میزدم ، عابری را دیدم که آشنایی زیادی نداشتیم اما سلام و احوالپرسی اش با لبخند گرمی همراه بود که آن ۳۰ ثانیه برخورد با او حالم را منقلب کرد و چنان لبریز از حضور خدا شدم که قابل وصف نیست ” منظورم اینست گاهی تنها یک لبخند میتواند دلی را چنان شاد کند که ناامیدیش را به ایمان بدل کند همانطور که او با ما چنین کرد.
با سلام خدمت شما دوست عزیز و تشکر از زحمات بی منت شما.
در زندگی روزمره به دفعات با مواردی روبرو می شویم که با حق دیگران درگیر هستیم. مثلا در رانندگی خیلی پیش می آید که به ماشینهای دیگر اجازه عبور نمی دهیم، بوق می زنیم،مسیر را می بندیم، چراغ می زنیم و . . .
در همه اینها اگر رعایت حق دیگران را در نظر بگیریم خوداعمالی نوعدوستانه است که هرچند به نظر کوچک باشند اما نتایج بزرگی در پی خواهند داشت. استاد فرموده اند که همیشه از جزئیات به کلیات می توان رسید و این بنظر جزئیات در اعمال روزانه ما می تواند ما را با این صفت”نوعدوستی” آشنا و آن را در وجودمان تحلیل برد. انشاالله
باسلام و عرض ادب وتشکر ازگمنام عزیز برای تجربه ی بسیارخوبتان.اما در مورد سؤال n عزیز به نظر بنده اگر هر روز که از خواب بیدار میشویم صادقانه بخواهیم که برای ما مورد نوعدوستی قرار بدهندحتما برایمان پیش می آید و اگر هم پیش نیاید همین نیت پاک و صادقانه اثر مثبتی را که از انجام نوعدوستی در روح ما ثبت می شد را در پی خواهد داشت.در ضمن راحتترین و محیاترین نوعدوستی که هر روز و هرلحظه وهرجا میتوان انجام داد دعای خیر کردن برای دیگران است.(گ.۵۴۳ ۵۴۸ ۵۵۹ ۵۵۸ ۵۵۶ ۵۵۴ ۵۵۰ ۵۴۹
سلام ، با تشکر از مقاله مفیدتان، این مقالات را که می خوانم متوجه نوع دوستی عزیزی در زندگی خود می شوم، که تمامی موارد را در نوع دوستی خود در نظر می گیرد:در مورد توجه همیشه با وجود اینکه سرش شلوغ بوده به دیگران توجه کرده و احساس مسئولیت می کند و از حق دیگران دفاع می نماید، در همه موارد به خوبی از خود گذشتگی این فرد را برای کمک می بینیم بدون آنکه هیچ وقت رد پایی از خود بجا بگذارد و کسی متوجه شود، حتی گاهی اذهان را منحرف می کند که کسی متوجه نوع دوستیش نشود، همیشه روان اطرافیان را در نظر می گیرد و هر کس را با توجه به روحیه اش کمک می کند و اصلاً برایش کسی فرقی ندارد و من این صفت خدا را در ایشان لمس کردم زیرا در موقع مثلاً راهنمایی یا کمک احساس نمی کنی برایش کسی فرقی دارد،به جزئی ترین مسائل هم توجه می کند به حدی که نقطه ی کوچکی هم در اطراف را از قلم نمی اندازد مثلاً وقتی با او صحبت می کنی باید بدانی که تمام لغاتت مورد بررسی قرار خواهد گرفت و تجزیه و تحلیل میشود. خلاصه بنده به لطف خدا کسی را در زندگی خود دیدم که حد کمال نوع دوستی را به یادم می آورد، و با تمام وجودم و تا آخر ابد مدیون این فرد هستم و برایم عزیزترین است…امیدوارم همیشه نظر “او” همراهش باشد…
با سلام
دوست عزیز n ,
اینطوری که از مقالات قبل متوجه شدم با داشتن نیت خوب و فکر مثبت برای دیگران می توانیم به نوعدوستی عمل کنیم. اگر در شرایطی هستیم که موقعیت خدمت به خلق به نظرمان زیاد پیش نمی آید, برای دیگران وتمام مخلوقات دعا کنیم و از خدا بخواهیم که توفیق خدمت به خلق جهت جلب رضایتش را به ما اعطاء کند. انشاءالله که موفق بشویم.
منهم سعادت داشتن همچنین دوستی را دارم. وقتی از او چیزی میپرسم، طوری برایم به دنبال جواب صحیح میگردد که انگار خودش نیاز حیاتی به پاسخ آن دارد. چند سال سعادت همکاری با او را هم داشتم. خیلی اوقات هنوز خودم نفهمیده بودم که به چیزی نیاز دارم یا مشکلی در راه است ولی او آن را دیده بود، به جستن راه حل پرداخته بود و بدون ادعا راه حل را حاضر و آماده به من نشان میداد. همیشه پشت سرش – چون ایشان متواضع هم هست و از تعریف و تمجید خیلی خوشش نمیآید- میگفتم این فرد معنی «ردا» را بلد است. خدمت به خلقش جداً حالت تکیه گاه دارد. نه فقط نسبت به من بلکه بقیه همکاران هم این موضوع را ذکر میکنند. همیشه از خودم میپرسم چطوری میتوانم مثل او بشوم. اتوماتیک به فکر دیگران است. فکر میکنم یکی از کلیدهای این حالتش این است که خودشیفته و غرق در خودخواهی نیست. دیگر اینکه همیشه به تعالیم استاد الهی فکر میکند. خیلی توجه دارد. طوری که وقتی او را میدیدم من هم به یاد خدا میافتادم. اتفاقا ایشان هم سرش شلوغ است چون حلقه اجتماعی وسیعی دارد ولی باز به فکر دیگران هست. من هنوز نمیدانم جطوری میتواند اینطوری باشد ولی خدا را شکر که حداقل دیدم که میشود اینطوری بود.
باعرض سلام
امیدوام اگر سوالم مناسب و به جا نیست متیس عزیز نپذیرند.
سوالی دارم در مورد حق شناسی . همانطور که می دانیم فرموده اند پیامد نوعدوستی قدرنشناسی است. پس در واقع شاید روی دیگر سکه نوعدوستی این باشد. برای اینکه دیگرانی که به ما محبت و خوبی کرده اند اگر از جانب ما حق شناسی و قدرشناسی ببینند تمایل پیدا می کنند که باز خوبی کنند و در واقع از خوبی کردن زده شان نمی کنیم.من خیلی دلم می خواهد که این صفت در من به وجود بیاید. اطرافیانم به من می گویند که حق شناس نیستم.
کسانی بوده اند که در بعضی قسمتهای زندگی که کمک لازم داشته ام از نظر فکری و روانی و “دلسوزانه” به من کمک کرده اند و واقعا همیشه یادم است و قلبا برای خودشان و خانواده شان دعای خیر می کنم ولی واقعیت این است که من خیلی از کارهایی که اطرافیانم مخصوصا والدینم برایم کرده اند را به یاد ندارم. در واقع اگر یادآوری کنند یادم می آید که بله فلان جا برای من فلان کار را کرده اند.میدانم برای اینکه نسبت به خالقم حق شناس باشم اول باید از خلق شروع کنم.
در مورد حق شناسی تا این حد فهمیده ام که هر کسی به من خوبی می کند سعی کنم تشکر کنم و سعی کنم یادم بماند و درصدد جبران برآیم ولی اگر دوستان راهها یا راهکارهای عملی ایجاد آن را در خود می دانند, بگویند, خیلی ممنون میشوم. دلم نمی خواهد که گربه صفت باشم ممنون میشوم که راهنمائیم بفرمائید.
با تشکر
با سلام
خسته نباشید
کارتان عالی است
برای من که در زمینه کار عملی و شناخت موفعیت بی تجربه هستم بسیار مفید است مطالب کمک می کند تا با تجزیه و تحلیل علمی امور معنوی اشنا شوم و بتوانم در موارد دیگر از این روش علمی استفاده کنم
دوست عزیز ایمانوئل در مورد رفرانسی که در برهانالحق داده اید ای کاش شماره صفحه را میدادید. شخصا مایل هستم عین جمله و کلمات استاد الهی را بخوانم زیرا مفهوم کامل یک جمله خیلی دقیق تر مشخص میشودو سبب سوتفاهم هم نمیشود . در ضمن همانطور که در کتب استاد الهی مطالعه کردهاید ایشان همواره بر یکی بودن اصول ادیان الهی تاکید کردهاند حال هر کس با هر کدام از این ادیان انس بیشتری دارد کافی است به آن عمل کند در اینجا برای طولانی نشدن کلام به سه گفتار از ایشان با شماره گفتار به طور خلاصه اشاره میکنم. خودتان به طور دقیق مطالعه نمایید گفتار ۱۱ کتاب برگزیده اصول دین در تمام ادیان یکی است. خیلی از احکام ادیان برای امور اخروی نیست و به خاطر ادارهی دنیا گفته شده است… فقط آنچه اصول دین است رعایت کند، همان برای امور اخروی کافی است. وقتی توجه کافی به خدا پیدا کرد، خداوند خودش به هر نحوی شده او را راهنمایی میکند و در مواقع حساس به او میرسد.
توجه و ایمان کافی آن است که شخص خود را موظف کند آنچه اوامر خداست انجام دهد و از منهیات پرهیز نماید. . گفتار ۵۹ از همان کتاب هر کس از روی ایمان و اطمینان این سه « کلمه » را بفهمد برایش کافی است:خدایی هست؛ بقای روح هست؛ دنیایی دیگر و حساب و کتابی غیر از آنچه در این دنیا میبینیم هست.
گفتار ۲۹ همان کتاب…. حقیقت دین یکی است، آنچه موسی گفته عیسی گفته، آنچه عیسی گفته، محمد (ص) گفته. تمام ادیان گفتهاند آنچه در حق خودت میپسندی در حق دیگران بپسند و عمل کن، و آنچه بر خود نمیپسندی برای دیگران هم نخواه و از آنها دفاع کن. سرآمد دین همین است. بنابراین شما که از صفات بارزتان نوعدوستی است چنان که اشاره کردید در حقیقت به دین (خواه اسلام خواه، مسیحیت ) عمل مینمایید و فروتنی شما نیز قابل احترام است زیرا علیرغم اینکه نوعدوستی برای خیلی ها کار دشواری است شما آن را به راحتی انجام میدهید و درضمن در تعریف سایرین که این صفت شما تحت تاثیر قرارشان داد با فروتنی جواب دادید. و آن تعریف را به خودشان برگرداندید حقا که این جمله مصداق خوبی است هرکس در آینه نگرد صورت خویش بیند.
چقدر این نکته شناخت موقعیت۰ و تشخیص حقوق و وظایف در هنگام عمل نوعدوستی کمک دهنده است و شاخص دقیقی را در اختیار انسان قرار میدهد و سبب میشود کورکورانه کاری را انجام ندهد و در هر موقعیت بتواند حدود را تشخیص دهد . و یا حداقل سنجیده تر عمل کند.
روزهایی که برخوردی با دیگران ندارم و تنها در خانه هستم از برای کسانی که مشکلی دارند دعا می کنم واجابت دعا را به خدا محول میکنم.شاید این عمل نیز به نوعی نوع دوستی تلقی شود.تا خدا چه خواهد.از مور همین بر آید.
با سلام
ایراداتی که با آنها دست به گریبانم بسیاراند ولی یکی از آنها که اذیتم میکند اینست که چرا نمی توانم نسبت به اطرافیانم دقت داشته باشم و برای محیط اطرافم مانند یک انسان مفید باشم؟ اولین چیزی که پس از دقت در این زمینه متوجهشدم این بود که خودخواه هستم و به این جهت است که به فکر اطرافیانم نیستم .بنا بر این معمولا در ابتدای روز این جمله را با خود می گویم، خداوندا به من توفیق بده تا شخصی مفید و مثمر ثمر باشم. باور کنید که به میزان زیادی موثر است . با این کار خداوند را در این زمینه به کمک طلبیده ایم و باقی کار بر عهده خودمان است.
دوستان عزیز همانطور که برخی از کاربران نیز قبلا گفتهاند می خواستم خواهش کنم که دیگر به بحث مربوط به گوشه نشینی ادامه ندهیم. زیرا این بحث دیگر تبدیل شده است به اینکه هر کس چه نیتی داشته است و یا موارد دیگر که ادامه آن بنظر مفید نمیرسد. و همچنین توجه سایرین را از موضوعات اصلی مقالات و بخصوص مقاله آخر بازمیدارید . لطفا دوستان این موضوع را کنار یگذارند ولو احساس می کنند که در نظرات حرف هایی آمده است که لازم به جواب میباشد. با تشکر از همه
باسلام خدمت کلیه افرادی که برای این سیستم زحمت میکشند.
بقدری ممنون ومتشکر هستم که به وصف نمیآید.
خواندن مطالب ارزنده ای که درمتیس میآید مرا بیادسالهای گذشته میاندازد که امکان حضور وشرکت در اجتماعات بخصوصی را داشتیم .درس هاوبحث ها جالب ومفید بودندوماهمه بادل وجان واشتیاق فراوان به این اجتماعات میرفتیم.اینک از مطالب پر محتوی متیس بهره مند میشویم.درسها ونکات عملی ونظریه دوستان مرابیاد آن اجتماعات بی نظیر میاندازد.این خدمت به خلق .بی نظیریست.سپاسگزاریم.
به نام خدا، سلام دوستان، قرار بود زمانی بنده از نعمتی بزرگ بهرمند گردم، با استفاده از قانون طلایی و توجه به رقت قلب و … دوستان دیگر را هم در آن موضوع شریک نمودم، ولی چون این نوع دوستی را در میانه کار رها کردم و احساس مسئولیتی در مورد آن نداشتم و فکر کردم کار من فقط همان بود که دیگران را شریک کنم، نه خود نفعی بردم و نه دیگران و نعمت را از دست دادیم ،یعنی در ابتدا اول نفع دیگران بود بعد خودم ،ولی بعد از مدتی نفع خودم ارجحیت به دیگران داشت و با خود گفتم “به من چه؟ “این جمله ی “به من چه؟” چقدر ضربه زننده است !!!!( استاد الهی نیز گفتاری در این باب دارند) خلاصه سر گرم کار خود شدم.با خود می گفتم: هر کس وظیفه ی خود را باید بداند تو که نمی توانی به کار همه دخالت کنی و دیگران را مجبور به کار خیر کنی، یکی از دلائلش نیز این بود که در میانه ی راه آزمونی خدا برایم پیش آورد که ببینم حال باز هم ادامه می دهم یاخیر که باختم و آن این بود که همدلی اعضای گروه بهم ریخت و تعدادی از آن ها برخوردی نامناسب با من داشتند که واقعاً مرا ناراحت کرد و خیلی دلم شکست، راستش دیگر نتوانستم با وجود چنان بدی باز هم نفع آنها را به نفع خود ترجیح دهم ، گرچه در آخر باز مبارزه کردم که اوضاع آنها بهبود یابد ولی دیگر دیر شده بود، خلاصه آنکه وقتی کاری را شروع می کنیم یا بهتر بگویم مبارزه ای را آغاز می نماییم تا آخر مدیریت آنرا در نظر داشته باشیم، شاید مدیریت و ادامه کار خیلی مهمتر باشد ضمناً در نوع دوستی در نظر بگیریم دائم ممکن است برایمان آزمونی پیش بیاورند و حواسمان باید خیلی جمع باشد…
با سلام و سپاس فراوان
بنده در زمینه نوعدوستی بسیار اشتباه می کنم به قول معروف میام ثواب کنم…
لطفاً اگر امکان داره بنده را راهنمایی بفرمایید چون خیلی در این زمینه مشکل دارم
با تشکر
ناشناس عزیز. به نظر بنده هم آن بحث به نقطه انقضاء رسید. در عین حال فکر میکنم که البته چک کردن نیت نه تنها در آن بحث، بلکه در همه اعمال و افکار و گفتار، یک پیشزمینه لازم و دائمی است. و در همین بحث نوعدوستی چه نقش اساسی بازی میکند. و نیز امیدوارم که دوستان عزیزِ بحث پیشین، ما را از نظرات ذیقیمت خود محروم نفرمایند.
در مورد مبحث فعلی، امشب یک تجربه برای من پیش آمد که خیلی ابتدایی بود و البته فهمیدم که این توجه به دیگران چقدر تدبیر میخواهد. قضیه این بود که برای نشستن در صندلی سینما یک خانم و آقای تقریباً میانسالی ناچاراً ایستادند تا ما رد بشویم. دست خانم یک بروشور بود که با بلند شدن از دستش به زمین افتاد، منتها یک پله پایینتر. منهم که ذهنم را ست کرده بودم که به احوالات مردم توجه کنم، بجای اینکه رد بشوم رفتم پله پایین و بروشور را برداشتم و به دستش دادم. اول یک مکثی کرد و بعد با لحنی کمی متعجب تشکر کرد. رفتم نشستم. بعد از چند دقیقه به ذهنم رسید که چرا مکث کرد؟ یک دفعه فکر کردم شاید دیگر نمیخواسته از روی زمین بروشور را بردارد ولی از روی ادب مجبور شده آن را از دست من بگیرد… خلاصه با این فکر هم خجالت کشیدم، هم فهمیدم که باید بیشتر به موضوع دقت کنم. گویا مساله توجه به دیگران به این سادگیها هم نیست.
برای نوعدوستی و انجام کار خیر و منشاء اثر خیر شدن، اغلب فکر می کنیم باید کارهای بزرگی مانند ساخت مدرسه، یا مرکز خیریه و غیره انجام دهیم. البته چه خوب است که امکان چنین کارهایی را هم داشته باشیم.اما همان طور که فرموده اند، اهمیت کارهای های کوچک از موارد بزرگ، به مراتب بیشتر است. زیرا:
اولاً در زندگی روزمره صحنه های کوچک تعدادشان به مراتب بیشتر است و چون به طور مداوم رخ می دهند، بیشتر با آنها مواجه و در تماس هستیم.
ثانیاً آزمودگی حاصل از آنها کمک می کند تا برای مواجهه با صحنه های بزرگ تر، که تعیین کننده ترند، (در اینجا: انجام کارهای خیری که انجام شان سخت تر است) بیشتر آماده شویم.
ثالثاًً چون تعامل در آنها آسان تر و ساده تر است، پس از حل مسائل موجود در آنها، به نظرمان نمی آید که کار بزرگ و مهمی کرده ایم و احتمال اینکه دچار عُجب و غرور شویم خیلی کمتر است (غرور، مانع اصلی در خودشناسی و سیر کمال روحی است). در همین ارتباط حضرت علی (ع) می فرمایند:
«کارِ نیک را به جای آرید… که خُردِ آن بزرگمقدار است و اندکِ آن بسیار…» [نهج البلاغه، ترجمه دکتر جعفر شهیدی، ص ۴۳۷]. و در جای دیگر به طرز تکان دهنده ای در باره غرور و خود پسندی به هنگام انجام کارِ خیر اخطار می دهند:
«گناهی که تو را زشت نماید، نزد خدا بهتر است از کار نیکی که پسندت آید» [نهج البلاغه، ص ۳۶۹].
امروز در مورد نوعدوستی در رفتارهای سادهی زندگی روزمره تجربه ای برایم پیش آمد که با شما در میان می گذارم.
صبح سوار تاکسی شدم. چون این راننده مختص این خط خاص است و او را می بینم متوجه شده ام که به در ماشینش خیلی حساس است که مبادا محکم بسته شود و خراب شود. من هم سوار ماشین شدم و در را بستم ولی در خیلی محکم بسته نشد. آمدم دوباره در را ببندم که دیدم خودش از ماشین پیاده شد و با یک حالت اعتراض و تا حدی بی ادبی در را محکم بست و دگمه اش را هم زد که قفل بشود. آمدم چیزی بگم که این چه طرز برخوردی هست گفتم شاید از مساله ای ناراحت است, شاید گرفتاری دارد که اینطوری عکس العمل نشان داد و.. چیزی نگفتم و سکوت کردم. بعد از ماشینش پیاده شدم. کرایه ام را با یک حالت جدی ای دادم و برخلاف همیشه وقتی باقی پولم را داد تشکر نکردم تا بفهمد که از رفتارش خوشم نیامد.
بعد مجددا سوار تاکسی دیگری شدم. دیدم یک عصبانیت پنهان در من به وجود آمده که هر آن ممکن است سر هر کسی خالی کنم. یاد آن فیلم کذائی افتادم که مردی سر کار با صاحب کارش بحثش میشود . به خانه که برمی گردد سر زنش داد می زند. زن هم ناراحت میشود سر پسرش داد میکشد..پسر هم عصبانی میشود سر سگش فریاد می زند ..سگ از پنجره بیرون می پرد و به جان گربه ای می افتد و ….. خلاصه دیدم که وقتی آدم یک رفتاری مرتکب میشود مثل سنگی که در آب بیندازیم موج می دهد و همینطور جریان پیدا می کند. به خودم گفتم خیلی خب… عصبانی شدی ولی همینجا این موج را متوقف کن..بهتر است که دیگر از تو به شخص دیگری سرایت نکند. عکس العمل بدی با کسی نشان ندادم ولی یک مقدار زمان برد تا خودم را آرام کنم.
فکر می کنم یک نوع نوعدوستی هم این باشد که صبح کسی را خراب نکنیم تا با اعصاب خردی روزش را شروع نکند و او هم این مساله را به بقیه سرایت ندهد. در واقع خوشروئی و خوش اخلاقی خودش خدمت به خلق یا نوعدوستی بزرگی است.
من برهان الحق را نخوانده ام “مهتاب عزیز”.با توجه با اندک آشنایی که با این راه دارم برهان الحق مسائل آئینی قوم شما را نوشته،من از آثارالحق ۱ان را به یاد دارم و ضمنا سرم خیلی شلوغ هست و فقط اندک وقتی برای خواندن این و بلاگ دارم و از این هم میترسم که این مطلب مثل بحث قبلی شود.به هر حال ایشان را قبول دارم
ایمانوئل با تشکر از پاسختان، فقط از اینکه در کامنت خود کلمه قوم را مطرح کردید متعجب شدم ، من هم مثل شما ایرانی هستم ، مقصود از قوم چیست؟ در مورد نگرانی شما به طولانی شدن بحث ، حق با شماست ولی ضمنا جالبی وبلاگ این است که افرادی با تجربیات و طرز فکر متفاوت با یکدیگر گفتگوی آزاد دارند و هم به خودشان و هم به سایرین کمک میکنند که به سادگی از روی مسائل نگذرند.
شروین عزیز، من بارها مطلب شما را مطالعه کردم. نکات قابل توجه ِ زیادی در آن وجود دارد که خوب است هر یک از ما به آنها دقت کنیم. زیرا تجربه تنها میوه ای است که پس از گندیدن مورد استفاده قرار میگیرد. ولی خوب است شما به این نکته نیز توجه داشته باشید که: «پشیمانی، به شرطی که دائمی باشد از پرهیز هم موثرتر است.» آ ج ۱ . بنا بر این، اگر دوباره همان اشتباه را تکرار نکنید، چه بسا سود معنوی بیشتری برده باشید. شناخت خطا نیمی از کار است و تکرار نکردن کار نیمهء دیگر آن.
فرق است بین بشر و انسان.همه بشر هستیم،اما انسان واقعی شدن دشوار است.انسان واقعی کسی است که از خوشی دیگران خوشحال شود و لذت ببرد،ودر ناراحتی دیگران غم خوارشان باشد.نشانه دیگرش این است که از کارهای پست تنفر دارد و از کارهای برخلاف وجدان و شرافت منزجر است.گ۳۳۰آح ج۱ چ۵
=====شاخص خوبی است ،ببینیم چگونه میتوانیم حال خوش برای دیگری فراهم اوریم به عبارتی میتوان نتیجه گرفت با نوعدوستی “من” میشکند و به “ما” جایش را میگیرد میشود.همان طور که در متن اخیر هم آمده انسان واقعی*(سطر اول مقاله) شاید ریشه اش همین گفتار باشد فکر میکردم که در کدام گروهم چیزی به نظرم آمد بشر=>آدم+++>انسان آیا میتوان آدمیت را وجهی در نظر گرفت سیال مابین بشریت و انسانیت(شاید همان علی و مافوقش باشد) به خودم میگویم اصلا انسان هستی؟؟که حالا واقعیش پیشکشم……اما باید برای آن که به فکر حال خوش دیگران باشیم توقعمان را از آنها ۰کنیم یعنی حتی توقع عوالم خوشی(بهشت)(منت سر خدا نزاریم) هم از نوعدوستیمان نداشته باشیم که مستلزم شناخت آدمهاست که انهم در گفتاری اشاره شده:::>
هر جنسی از آن درنده تر و وحشی تر نباشد،اگر از بچگی بیاوری و به آن محبت کنی،به تو الفت میگیرد و هیچ وقت هم مزاحمت ایجاد نمیکند.اما جنس دوپا،هر چه قدر هم به او محبت کنی،باز هم اگر۱روز محبت نبیند در صدد انتقام بر می آید و اگر نفعش ایجاد کند،تو را هم از بین بر میدارد.
من این دفعه رفتم،اگر برگردم بین جنس دو پا برنمیگردم.^^حالا اگر هم میشد^^،میرفتم در غاری زندگی میکردم و چند تا گرگ هم رام میکردم پاسبانی ام کنند.گ۳۶۷آح ج۱چ۵
حالا خود کلاهتان را قاضی کنید که این همنوع چگونه رفتار خواهد کرد.برای خودم اینگونه است که اگر مالی را که میبخشم یا انفاق میکنم و یا خوبیی را که در حق کسی میکنم اگر پاسخش آمد یا فر جبران کرد ناراحت میشوم زیزا عملم مانند چک برگشتی بوده ،مقبول نیفتاده ،اگر هم بالعکسش صورت گرفت خوشحال میشوم زیرا لابد حق تعالی قبولش کرده اند و برگشت نخورده اما اگر بگویم ۱۰۰%اینگونه هستم دروغ گفته ام زیرا قدرنشناسی بالاخره اثر (-) خود را میگذارند و عامل را اندوهگین میکند اما خوشا آن اندوهی که فره معنوی دارد.
گفتمان با امانوئل ،مطلب مورد اشاره شما را در اثارالحق جلد اول خواندم. اصل گفتار به صورت زیر آمده است. «کسی که بخواهد اینجا سر بسپارد، باید از لحاظ شریعت مطابق شیعهی اثناعشری جعفری باشد؛ اینجا که آمد از طریقت معاف است. به حقیقت که سر سپرد، دیگر نمیشود برگشت، اگر برگشت مردود همهجا میشود.» ( البته مردود شدن با مرتد شدن تفاوت بسیاری دارد، مرتد کسی است که از دین اسلام خارج شده باشد، ولی از معانی مردود، نمره قبولی نیاوردن و یا طرد شدن است ) این گفتار در فصل ۱۸ کتاب آمده است و درباره عقاید اهل حق میباشد . چنانکه در مقدمه این فصل اشاره شده است استاد الهی خود در خانواده اهل حق نشو و نما نمود و با توجه به موقعیت خانوادگی خود، امکان دسترسی به متون اهل حق را داشت و بعدها این عقاید را در کتاب برهانالحق توضیح داده است . استاد در مفدمه کتاب برهانالحق هم اشاره نموده که « قصد نگارنده معرفی مسلک اهل حق است نه نفی و اثبات موضوع» بنابراین در این گفتار استاد فقط عقیده اهل حق را اظهار داشتهاند. ولی خود استاد الهی بعدها مشی فکری نوین خود را به نام دانشگاه سیرکمال ارائه دادند که جوهر کشی تمام ادیان الهی میباشد و برای هر کس فارغ از نژاد و رنگ و جنسیت، با هر پیشینه و فرهنگی قابل دسترس است و ورای قالب بیرونی مذهب و کیش و آئین، فقط حقیقت خالص را در نظر میگیرد و با هر هر خاستگاه و عقیده و دینی میتوان به آن عمل نمود .
دوست عزیز مهتاب، ریفرنس ِ مطلبی را که ایمانوئل ناصری عزیز نوشته بود را خواسته بودید. روایت دقیق گفتار این است.
«کسی که بخواهد اینجا سربسپارد، باید از لحاظ شریعت مطابق شیعه عثنی عشری جعفری باشد؛ اینجا که آمد از طریقت معاف است. به حقیقت که سر سپرد، دیگر نمیشود برگشت، اگر برگشت مردود همه جا میشود.» آثار ج ۱
ضمن عرض سلام خدمت دمستان عزیز،
به گمان میرسد که اگر صرفا” همین یک جمله را در ذهن داشته باشیم ودر صدد عمل به آن برآئیم پیشرفت روحی بسزائی در بر خواهد داشت “یک انسان واقعی همیشه نفع دیگران را بر نفع خود ترجیح میدهد” ولی در اینجا میخواهم از عزیزان بپرسم که که در شرایط کنونی و با در نظر گرفتن جنبه های مختلف روزمره، چگونه میتوانیم حد و مرز دفاع از حقوق سایرین را (البته با توسل به عقل اعلی) معین کنیم. بعضی از قالب ها مشخص شده ولی اگر دقت کنیم گاهی شرایطی پیش میاید که کار را کمی دشوار میکند. البته دوستان توجه دارند که منظور چیست و بیان مثال و نمونه تطویل کلام است، هر گونه راهنمائی کاربردی میتواند برایمان سودمند باشد.
در انتظار پاسخ دوستان
با تشکر HSH
در مورد سوال ِ خواهرم پریسا ، با توجه به اینکه بنده ، بدون اغراق ، واقعاً به این نتیجه رسیده ام که از سوال کننده بسیار عقب تر میباشم ، این مسأله ، عمل ِ جواب دادن را ، امری بسیار پیچیده و غریب مینماید … لاجرم باید عرض نمایم اگر مثلاً دفترچه ایی تهیه کنیم و سعی نماییم خوبیهایی که تا به امروز ، در حق ِ ما شده را بنویسیم ، شاید ، قدر شناسانه تر بتوانیم در آینده عمل نماییم .شخصاً چون در صفت ِقدر شناسی ،مانند صفات ِخوب ِ دیگر ، بسیار ضعیف هستم ، فکر کردم برای شروع ،بهتر است بیشتر بر روی ِ قدر شناسی، نسبت به افرادی که حق ِ سترگ و عظیمی بر گردنم دارند متمرکز شوم ، طبق ِ فرمایشاتی که از حضرت استاد به ذهن دارم ، استاد ِ معنوی ِ حقیقی ، به جهت ِ هدایت و زحماتی که در برابر ِ دزدان ِ باطنی و ظاهریه ایمان و معنویت ِ واقعی ، برای حمایت ِ فرد متحمل میشوند و والدین ،دو منبعی هستند که بطور عظیمی به آنها مدیونم ، حال، استاد ِ معنوی برای قدردانی ، از ما چه میخواهند؟ باز از گفتارهای استاد ِمعنویمان ،آنچه در خاطر دارم ،اینست که او فقط از شاگردانشان میخواستند که در پی ریزی ِ سعادت ِ معنوی ِخودشان و عمل به معنویت ِواقعی (خدمت به خلق و گذشت و نیک بینی و وفاداری و صداقت …) کوشا و پرتلاش باشند و در آنحالت خوشحال میشدند که حداقل روزی یک مورد ، خدمت به خلق ِ بی ریا داشته باشیم، و دیگر راه ِ قدر شناسی از استاد ، شاید این باشد که سعی کنم در رویارویی با مشکلی ،شجاعانه وظیفه ام را با درایت ، برای رشد ِخود ،انجام دهم تا اینکه نسبت به خداوند و استاد برای این مشکل ، غرولند و ناسپاسی و ناشکری … نمایم …البته این مورد ِ آخر را هم میتوان زیر مجموعه ی همان عمل به اخلاقیات در نظر گرفت .
در مورد ِ پدر و مادر هم تا جاییکه میتوانم سعی کنم به آنها با احترام و محبت عمل نمایم و به آنها نیکی کنم (که البته در این زمینه هم متأسفانه ضعیف عمل مینمایم) تجربه ایی هم در این زمینه : دیروز به خاطر ِ یادآوری ِ رفتاری که از مادرم در مقابل ِ عده ایی از بستگان ،سر زده بود و به نظر ِمن باعث ِ ناراحتی ِعده ایی و تحقیر ِ من شده بود و همچنین رفتارهای ناراحت کننده ایی که تا بحال در زندگی ام ، مادرم از روی ِناآگاهی ، در مورد ِمن ، انجام داده بودند با خود فکر میکردم… به قدر ِ زیادی از او ،ناراحت و عصبانی و خشمگین شده بودم ولی با خود گفتم ،بیایم و از فرمول ِطلایی ِ استاد ،(که مدت ِ کوتاهیست بدلایلی و تا حد ِ کمی نعمتِ به عمل در آوردن ِ آنرا به حقیر ، عطا فرموده اند …) استفاده نمایم و خود را جای او بگذارم فرض کنم ، فرزندی دارم که بسیار زحمتش را کشیده ام حال، بدلیل ِعدم کامل بودن ِ بنده ، خطاهایی در مورد ِاو ، از من سر زده است آیا فزند ِ فرضی ام ،حق دارد که به خاطر این ضعفهای ِمن، مرا هرگز نبخشد ؟! دیدم نه او حق ندارد که زحمات ِ سالیان ِ درازی را… بدلیل چند ، حرکت ِ اشتباه از طرف ِ من ، نادیده بگیرد؛چون من صادقانه بیشتر از این ظرفیت ِ فکری و رشد ِ روحیم به من اجازه نمی داده است که عمل نمایم … پس فرزند ِ تصوری و فرضی ام نباید و مجاز نیست که مرا هرگز نبخشد چون سطح ِ سواد ِ معنویم بیش از این اجازه نمیداده است…دیدم کوه ِ عظیم ِ کینه و خشم و عصبانیت ، شاید باور نکنید ، واقعاً از بین رفت و مادرم را خیلی راحت درک کرده و فهمیدم و بخشیدم ، شاید یکی از راههای ِقدر شناسی ِبیشتر ،این باشد که خود را جای فردی بگذاریم که د ِینی به گردن ما دارد ،اگر ما ،همان دِین را نسبت به کسی داشتیم انتظار داشتیم فرد ِ مدیون ، چگونه با ما عمل و رفتار نماید ، سعی کنیم همانها را در حد ِامکان برای او بجا آوریم اگر میخواهیم خود خواه نباشیم و انسانی رفتار کرده باشیم…البته خود ِ من در این زمینه بسیار ضعیفم و ممکن است موارد فوق ناکامل و بعضا ً نادرست باشد با تشکر …
بسیار زیبا بود علی م عزیز. باز هم از این تجربه ها در اختیار ما بذارید
مهتاب عزیر و دکتر!رافی
منظورم از قوم قوم معنوی بود ضمنا من ایرانی نیستم ۱دورگه آلمانی هستم که زبان فارسی(زبان مادری) را شاید خوب بلدم .خوب خودتان هم میگوئید شیعه ۱۲ امامی خوب تکلیف چیست؟ پس باید خیلی مصمم بود چون دینی از بین دینها انتخاب شده و همچنین مذهبی از مذهب ها به ان که دقت کردم تازه فقط برای انها که رسما سر سپارده اند هم نیست یعنی اگر هم بخواهید باید مطابق با…… باشم .خوب پس چگونه همه را قبول میکند؟!
پریسای عزیز. در مورد حق شناسی به علاوه فرمایشات جناب علی.م که از دیون مؤکد اخلاقی شروع کردند و به نظر بنده هم همین طور است، یک صفت دیگر کمک میکند که قدرشناس باشیم و آن مبادی آدابی است که طبق نوشتهتان به آن عمل میکنید. مبادی آدابی کمک میکند که قبل از اینکه خوبیهای دیگران به ضمیر پیشآگاه بپیوندند حداقل یک تشکر لفظی، یک هدیه، یک احوالپرسی، یک کارت ای-کارت، یک عیادت، یک بازدید و … انجام داده باشیم. صفت دیگر اینکه وقتی که توقعی از کسی نداشته باشیم، هر خوبی از دیگران ببینیم به قول عامیانه« به چشممان میآید» یعنی برایمان با اهمیت و بزرگ جلوه میکند.
در مورد والدین، خود من متاسفانه در سنین کمتر گاهی با توقع و خرده گیری از اشتباهاتشان برخورد میکردم و حتی چند موضوع در ذهنم تا این سن باقی مانده بود. اما با مطلبی که در کتاب « ملک جان نعمتی» صفحه ۳۰، خواندم دیگر همه چیز پاک شد و بعد از آن از ته دل حق هیچ اعتراضی برای خودم قائل نیستم. حتماً مطالعه فرمودهاید اما آنقدر تاثیر گزار است که قسمتی از آن را مینویسم: « …مادر بر فرزند حقی پیدا میکند که فرزند نمیتواندآن را ادا کند. بنابراین فرزند ناچار است به عنوان انجام وظیفه، تا جایی که امکان دارد، حق مادر را ادا کند. مخصوصاً کسانی که به خدا و روز آخرت ایمان دارند، نباید خود را از این وظیفه مستثتا بدانند…» پس ما به آنها بدهکاریم و هرکاری کنیم نمیتوانیم بدهی را بپردازیم و البته شاید لازم نیست دقیقاً همه چیز یادمان باشد، فقط کافیست به مراحل رشد یک نوزاد تا کودکی و بعد تا بلوغ و بعد از آن به طور کلی نگاهی بیندازیم و تجسم کنیم که چه میزان زحمت و فکر و وقت و هزینه و عمر روی این پروژه طویل مدت گذاشته شده، بعد ببنیم که خودمان هم از این مراحل گذشتهایم. من با این فکر اتوماتیک شرمنده والدینم میشوم که هنوز که هنوز است، آنها هستند که دارند محبت میکنند و بار بدهی بنده زیادتر میشود. حق شناسی ما به والدین همان است که در تعالیم الهی آمده، مثلاً احترام آنها را کاملاً نگه داشتن و در وقت نیاز و پیری و بیماری نگهداریشان نمودن و … (البته مطمئن نیستم دقیقاً پاسخ شما را داده باشم)
با تشکر از آذرمهر و رافی که زحمت کشیدند و گفتار را به طور دقیق و صحیح نوشتند. کلا در نگاه اولیه و در ذهن بسیاری افراد، عقاید مسلک اهل حق و مشی فکری استاد الهی گاهی مخلوط میشود ولی با مطالعه دقیق تر، تفاوت بارز آنها فوری آشکار میشود .گفتارهای استاد الهی که چند نمونه از آن قبلا ذکر شد همگی گویای این است که هر کس به اصول حقیقی هر یک از ادیان توحیدی عمل کند به مقصد خواهد رسید. برای طولانی نشدن مطلب فقط به چند جملهای از برهان الحق ص ۳۱۰ اشاره می کنم: «هر مذهب و مسلکی که تحت قواعد دینی، و پایهاش روی پایه توحید و یکتاپرستی و خدمت به خلق باشد، از طرفی هم مغایر و مخالف با اصول عقاید کتب آسمانی نباشد، البته پیروان آن طریق به سوی خدا هدایت خواهند یافت.»
سلام به همه دوستان عزیز
یک تجربه:
یک روزیکی از بستگان نزدیک من به قصد درددل و بیان مشکلات زندگی خصوصی اش نزد من آمد و من سراپا و با دقت به حرفهای او گوش دادم و تا حدی احساسات گوناگونم مثل ترحم , انسان دوستی و یا نوع دوستی غلیان پیدا کرد و در آخر شروع کردم به نظر خودم یک نسخه درمانی کامل معنوی و روانی برای او پیچیدن . بعنوان مثال گفتم در روز مناجات استاد را بخوان , توکل به خدا کن و از او فقط راه حل بخواه ووو …. در آخر بسیار تاکید کردم که این صحبتهای مرا جدی بگیرد و حتما عمل کند چون مطمئنا نتیجه خواهد گرفت و مدام از او میپرسیدم به توصیه هایم عمل میکند یا خیر در ضمن از درون هم بسیار خوشحال بودم که توانسته ام مشکل بنده ای از بندگان خدا را حل کنم ( امان از نقشهای فریبنده نفس اماره)
یک روز مطلبی را در مورد (مرید داری) و اثرات سوء آن خواندم و اینکه چه بسا افرادی بوده اند که در دام لذت و نشئات نفسانی (مرید داری) و یا (مریدپروری) افتاده اند و به ورطه نابودی در عالم معنا رسیده اند. دقت کردم دیدم مرید داری فقط مخصوص افراد به ظاهر و به اصطلاح بزرگ معنوی نیست بلکه در زندگی روزمره ما نیز این خصیصه جاری میباشد. همین اینکه حرفها و توصیه های معنوئی که میکنم و دوست داریم دیگران گوش کنند و همیشه مرا تایید کنند یک نوع مرید داری است. همیشه در صدد این هستم که طرفدارانم زیادتر شوند وبه هر قیمتی دست به این کار میزنم و حس تاییدطلبی را در خودم تقویت میکنم میتواند به نوعی مرید داری باشد و یا اینکه سعی میکنم جوابهائی بدهم که دیگران را راضی کند و از شنیدن جواب من خوشحال شوند و مرا تشویق و تعریف کنند این نوعی مریدپروری میباشد
بنظرم یک شاخه از نوع دوستی در مورد دیگران پرهیز از دادن مشاوره های معنوی و تجویز نسخه های معنوی است که جزء تخصص ما نمیباشد وما در مقامی نیستیم که دست به چنین کاری بزنیم. و یا نوع دیگر آن پرهیز از پاسخ دادن سریع و بی محابا به سوالات و مشکلات معنوی افراد میباشد بدون اینکه در مورد آن مطالعه داشته باشیم و صرفا به اندوخته های فکری خود بسنده کنیم.
میخواهم این را عنوان کنم که مقوله نوع دوستی در تمام زمینه های زندگی قابل اجرا میباشد حتی در پرهیز از مشاوره معنوی و یا پاسخ دادن به سوالات و مشکلات معنوی دیگران. چرا که دادن یک راهنمائی غلط میتواند ضربات بسیاری را به همنوع خود وارد کند.
از شخصی بزرگی چون استاد الهی که نمونه های فراوانی از نوع دوستی در زندگی ایشان میباشد و بعنوان رفرنسس و مرجع میباشند مثال زدن بنظرم کار آسانی است ولی در مورد من سراپاخطاکار و ریاکار بسیار مواردی کم میتوان برشمرد . ملاحظه و یاد آوری این تفاوت های اساسی بین شخصیت بزرگانی نظیر استاد الهی و پرفسور الهی و من حقیر خود میتواند حس دانشجوئی را برای آموختن مطالب جدید و مورد نیاز معنویت امروز را در من تقویت کند تا فرامین و درسهائی که برای دانشجویی ضعیف و عقب مانده ای چون من بیان میگردد بسیار مهم و کارا باشد. رسیدن به این اهمیت و اجرای درسها به صورت عملی باور کنید نوعی نوع دوستی در قبال دیگران و اتمسفر معنوئی میباشد که در ان زندگی میکنیم
با تشکر از همه شما. نظرات بنده کاملا شخصی میباشد
علی م عزیز و کارمای عزیز از پاسختان خیلی ممنونم.لطف فرمودید کمکم کردید.از نظر شناخت و دیدن مساله مطالبتان خیلی کمکم کرد.انشاءالله توفیق عمل را هم داشته باشم.
mohammadreza عزیز مثال چک برگشتی تان خیلی به دلم نشست. در واقع اگر بتوانیم مساله را اینطور ببینیم که خیلی عالی است. ممنون
با عرض معذرت یک سوال کوچک دیگر هم در ادامه سوال قبلیم دارم و آن این است که فرق حق شناسی و قدرشناسی چیست؟ آیا اصولا این دو لغت معنای یکسانی دارند یا تفاوت دارند؟ به فرهنگ مراجعه کردم ولی چیزی دستگیرم نشد! چون در تعالیم و کتابها هر دو لغت را می بینیم و من فرق این دو را دقیقا نمی دانم.
متیس عزیز خیلی ممنون از مطالب ارزنده شما.در ارتباط با مطلب دوست عزیز n من هم موقعیت شما را دارم وقتی در ایران بودم همیشه این مطلب که خدا توفیق خدمت به خلق بدهد برایم خوب جا نمیافتاد و فکر میکردم این همه موقعیت خدمت به خلق فقط باید توجه کنیم ولی حالا در موقعیتی قرار گرفتم که باید بیشتر دیگران به من کمک کنند تا من به اونها.ولی فکرمیکنم بااین حال باز هم اگر از صمیم قلب بخواهیم با توجه به اینکه همیشه وقتی درسی داده میشه امتحانش هم همراهش هست موقعیت هائی هر چند به نظر کوچک فراهم میشه.مثلا من وقتی برای اوردن پسرم به مدرسه میرفتم اگر بعضی از والدین که میشناختمشون ونمیتونستند سروقت بیایند و با توجه به این که من همیشه یک نیم ساعتی بعد از مدرسه اونجا میموندم که پسرم بازی کنه وسائل بچه های اونها را هم نگه میداشتم و صبر میکردم تا برسند تا اینکه یکی ار انها که تاره شغلی گرفته از من پرسید اگر تابستان خونه هستی بعضی روزهاکه مادر و پدر شوهرم از نگه داشتن پسرم خسته شدن میتونم به منزل شما بیارم اول به نظرم پرروئی امد ولی بعد فکر کردم این هم موقعیت مگه نمیخواستی؟به هر حال این هم تجربه کوچکی که من داشتم .باز هم ممنون از زحمات شما واقعا در مطالب ونظر دوستان نکات عملی بسیاری هست.
در پاسخ به ایمانوئیل گرامی :
دوست عزیز، تعالیم استاد الهی برای تمام بشریت است بدون توجه به اینکه از چه قوم و نژاد و ملیت و مذهبی باشند.البته یک شرط دارد: باید از صمیم قلب به دنبال یافتن معنویت اصیل باشند.
بدون هیچ اغراق و تعصب ، این یک وافعیت است که البته هر شخص در رد یا پذیرفتن آن مختار است. اما هر انسان رهجوی حق جو که در جستجوی تعالی و رشد روحی/اخلاقی خویش باشد، با مطالعه تعالیم استاد الهی ، سیرابی عطش خود را احساس می کند.
به نظر می رسد که تمرکز بیش از اندازه بر روی قومیت و مذهب و …. فقط ما را از اصل تعالیم دور خواهد کرد.
موفق و پایدار باشید
اگر قرار باشد که برای خود خانه ای بسازیم، برای ساخت این بنا، نیاز اولیه به زمین، زیر بنا (فونداسیون)، نقشهء ساخت، تخصص، پول وغیره داریم. حال اگر موارد فوق را در قیاس ساخت یک خانهء معنوی (خانهء آخرت) در نظر بگیریم، شاید تمام اینها را با کم و کاست، نیاز داشته باشیم. یک بنا را میتوان مستقیم روی زمین ساخت. ولی مسلماً فقط یک خانه ساده و یک طبقه که استحکام چندانی ندارد و با اولین زلزله و یا باد خطرناک درهم میشکند. میتوان پایه های خانه را روی شفته (خاک به همراه آهک) قرار داد. این روش محکم تر از قبلی است؛ و یا میتوان از بتون به همراه آرماتور استفاده نمود که استحکام آن نیز بر همگان روشن است.
ساخت خانه معنوی هم همینطور است. داشتن زمین (ایمان) ، زیربنا ( فونداسیون) شریعت، و مرتبه های بعدی ِ معنوی روی شریعت قرار میگیرند. هر کس آزاد است نوع زیر بنا و مصالح خود را تعیین نماید. تمام ادیان یا شریعت های الهی روی ده فرمان، کمی بیشتر یا کمتر دور می زنند. استاد میفرماید: اگر آنچه مسیح گفته بود باقی میماند، دیگر نیازی به آمدن دین اسلام نبود. و در جایی دیگر میفرماید: همیشه آخرین مرحلهء دین را اسلام میگفتند. لذا میگویند مرحلهء شریعت را میتوان در هر یک از ادیان الهی طی نمود. حالا مجسم کنید، شریعت دین شما بهترین، یعنی از بتون و آرماتور باشد. در کدام دوره از تاریخ ِ بشر زندگی، نشستن، خوردن، خوابیدن و …… روی بتون لذت بخش بوده است؟ باد و باران، گرما و سرما و ….. در حالی که اگر بخواهیم موضوع را درست تر ترسیم کنیم. سیستم معنوی به مانند هرمی است که شریعت بخش تحتانی آن است و در مراحل بالاتر همهء ادیان به یکدیگر می پیوندند. البته اگر به مراتب بالاتر برویم. مراحل بعدی طی کردنی است، نه طی شدنی. برای طبقات بالاتر راه مشترک است.
ادامهء مطلب فوق:
زیرا خدا یکی است برای رسیدن به نقطه ای مشترک باید از مسیری مشترک رفت. اینجاست که مطلب حساس میشود. هرکس می آید و ادعای رهبری میکند. به چه کسی باید اطمینان کرد؟ همه میگویند منم که حقم. چه کسی راست میگوید. تا جایی که من عقلم میرسد و دیده ام، هیچ کس نمی گوید ماست من ترش است. ولی استاد در فلسفهء خود، راههای شناخت حق را از باطل می آموزد. یعنی آموزش میدهد که چگونه بتوانیم ماست ترش (رهبر دروغین را از حقیقی) تشخیص بدهیم. آیا چنین شخصی، خود ماست ترش به کسی میدهد؟ خوب کمی زحمت اش بیشتر است. ولی باید دید چه نسیبمان میشود. این چیزهایی که ماها را از دین فراری میدهد، دین ساختهء دست بشر است، نه حقیقت دین. حداقل چیزی که از حقیقت شیعهء اثنی عشری به دست مخلوق رسیده، همین ولی وقت است که تعلیمات الهی را بدست مخلوق میرساند. لازم است خدمت دوستان یادآور شوم. من قصدم هدایت نیست. فقط بعنوان نوعدوستی آموخته های خود را منتقل کردم. هر چه کمتر بودیم، بهتر بود. شما اگر ۱۰ نفر بودید که بدیدن یک مسابقهء کشتی، تنیس و یا هر ورزش مورد علاقه تان میرفتید، بیشتر لذت میبردید، یا اینکه در یک استادیوم صدهزار نفری همان ورزشکاران را مثل یک دکمه می دیدید؟ حالا جهانی شدن راه استاد هم برای هر یک از شاگردان قبلی، همان حس را دارد. گاهی اگر دیر اقدام کنی، بلیط ها هم تمام میشوند و دیگر داخل استادیوم هم راهت نمی دهند.
ولی اوست که مسئولیت بدوشت می گذارد که هرکس استفاده میبرد، باید استفاده ای هم برساند. اگر درک مطلبی بر اساس طرز فکر و سلیقهء من نبود که نمی شود آنرا رد کرد. ما از شیعهء اثنی عشری که استاد فرموده چه میدانیم. داستان امام زمان و یا امثال آن؟! یکبار دیگر این مطلب را یادآور شده بودم. اینها مثل لیوان آبی است که اگر تشنه نیستید، بگیرید و در کناری قرار دهید. شاید روزی بدرد خورد. اگر آنرا رد کنید، شاید روزی افسوس آنرا بخورید. حقیقت تا بحال در هیچ زمانه ای به این ارزانی به دست مخلوق نرسیده است. شاید به همین دلیل است که باورش آسان نیست.
در راه استاد هیچ سئوالی بی جواب نمی ماند. هر جا اشکالی دیدیم باید بپرسیم. این حق هر کسی است که جلب منفعت و دفع ضرر نماید. در غیر اینصورت بدست شیادان میافتیم. کوچک که بودم هیئت امام حسین راه می انداختم، روزه میگرفتم. صبح زود به مسجد میرفتم و نماز سحر را جماعت می خواندم. تا اینکه کمی بزرگتر شدم و جرئت پیدا کردم که سئوالاتم را بپرسم. هر جا که می ماندند، میگفتند این کفر است. به کار خدا دخالت نکن و یا اینکه تو الان نمی فهمی. منهم گفتم خدایی که جواب منه ناچیز را نمی تواند بدهد، خدا نیست. یا شما او را نمی شناسید. بعدها دیدم که حق داشتم. خدا خالق علم است. و معنویتی که ما را به او میرساند نیز یک علم است. باید آموخت، آزمود و تجربه کرد و مال خود کرد. او جواب سئوالاتم را می دهد و من هم در حد فهم خودم درک می کنم. به هر کس به اندازهء خودش یاد میدهد.
از حوصلهء دوستان سپاسگزارم. مرا برای روده درازی هایم ببخشید.
محمدرضا و ایمان عزیز، به سهم خودم خیلی از نوشته شما متشکرم. تا به حال به این موضوع از این زاویه نگاه نکرده بودم. بسیار جالب بود. حالا که فکر میکنم میبینم بالاخره در معنویت هم جدا از اینکه همه پزشک نمیشوند، همه آنهایی که پزشک میشوند، هم یک تخصص ندارند پس هر چند که پزشک عمومی همه امراض را میشناسد ولی برای دقت و صحت بیشتر اکثراً به متخصص مثلاً داخلی ارجاع میدهد، او هم گاهی به فوق تخصص گوارش یا فوق تخصص ریه ارجاع میدهد و … هر چند همه میتوانند نسخه بنویسند اما اکثراً نمینویسند چون مسؤولیت دارد. تازه – در باره خودم عرض میکنم- دانشجویان پزشکی که اصلاً اجازه نسخه نوشتن ندارند!
نمیدونم که آیا ارزش بحث را دارد یا نه اما بنا به احترام به دوستداران عزیز این بحث {دکــتر رافــی،مــهتــاب،آذرمهر}این کار را میکنم البته به چالش کشیدن داشته های شما ممکن است کمی برایتان دشوار باشد فقط از اینکه به خصوص مهتاب و رافی عزیز دوستدار هستند تا بحث کنم این کار را میکنم به خصوص که الان در تهران برای مدت اندکی مشغول هستم.
بگذارید سوال را اینگونه مطرح کنم.راهی که جهانی است چگونه خود را وارد محدوده میکند و از ان محدوده محدودتر میکند . دین: اسلام مذهب: شیعه نوع: ۱۲امامی خوب این یعنی بقیه خوبند اما آنهایی که من را میخواهند اینگونه یاشند؟ البته دستوراتی هم آمده که خوب جنبه همگانی دارد چرا ؟؟ ایشان گفتند در کلیسایی در آلمان همراه عبادت شدد اند چرا افرادی از کلیسا نمیتوانند وارد دانشگاه ایشان شوند؟ سخنان زیادی اوردند که دین یکی است و … پس چرا محدود کردند افراد را به……
البته جوابی برای خودم دارم.
دوست عزیز امانوئیل ناصری، شاگردان مسیحی بسیاری در راه استاد الهی از ملیتهای مختلف وجود دارند. در اروپا، آمریکا و حتی در آفریقا. ولی کسی دنبال آمار نیست. مثل اینست که شما بگوئید این چه دانشگاهی است که شاگردان کلاس اول را به آن راه نمی دهند. طبیعتاً شما به کودکی که در حال آب بابا خواندن است نمی توانید از شیمی عالی و پزشکی سخن بگوئید. عذر می خواهم، شما میتوانید صحبت کنید، ولی گارانتی ندارد که آنها آنرا درک کنند. در مثال من اگر جای ساختن ساختمان را با سلسله مراتب رشد کودک عوض کنید، شاید بیشتر قابل فهم بشود. درک معنوی، مستلزم رشد روحی است. باید بتوان شنید، تجزیه تحلیل کرد و فهمید. این نیاز به پختگی روحی دارد. البته حب و بغض را هم باید کنار گذاشت.
بحث سر همین است که در گذشته اهل معنویت صداقت داشتند و پیروانشان را تا جایی میاوردند و سپس به پیر دیگری می سپردند که بیشتر از آنها میدانست. ولی الان از پیروان بعنوان مال و اموال خود استفاده میکنند. هر یک از پیروان هر دین، برای رهبران ادیان مثل سرمایه شده اند. یکی از شاگردان فرانسوی که از پیروان دین مسیح هم بود، میگفت با یکی از دوستانم راجع به معنویت و راه استاد حرف میزدم. او گفت مواظب باش امروز دکانداری خیلی رواج پیدا کرده، اینها فقط آدمها را تیغ میزنند. او گفته بود نه اینجا آنطور نیست. دوستش گفته بود صبر کن می بینی. گفته بود چقدر صبر کنم؟ جواب داده بود، مگر چند وقت است آن راه را می شناسی؟ میگوید: ۱۵ سال است. طرف با تعجب میپرسد، هنوز تیغ ات نزده اند؟ اگر چنین است، پس با دیگران تفاوت دارد. بنده قصد ندارم که از اسلام و شیعه دفاع کنیم، ولی بحث من این است که اگر دیدید استاد چیزی را فرموده و شما تا بحال خلاف آنرا میشناسید، کمی صبر کنید.
چرا خدا برای انسانها، در ۳۰۰۰ سال و ۲۰۰۰ سال قبل پیامبرانی فرستاد که آنها را راهنمایی کنند و الان که تعداد انسانها چندین برابر آن روزهاست راهنما نمی فرستد؟ ببنید رودخانهء معنویت همیشه در جریان است. با قدرت و سرعت پیش میرود و مسیر خود را ادامه میدهد. ولی این انسانها هستند که مختارند خود را در مسیر حرکت آب قرار دهند یا خیر. یک رودخانه را در نظر بگیرید. در کنار هر رودخانه ای، درختان عظیمی میرویند. این درختان از آب رودخانه استفاده می کنند و بسیار هم تنومند میشوند ولی با آب نمی روند. یک روز مسیر رود عوض میشود و دیگر از زیر پای آنها نمی گذرد. آنها مدعی میشوند که ما نشانهء آبیم. راست میگویند. فقط نشانهء آب اند. روزی آب از زیر پایشان گذشته و آنها از آن استفاده کرده اند ولی همراه آب نرفته اند. الان مسیر آب عوض شده دیگر از جایی که آنها قرار دارند، نمی گذرد. معنویت هم همیطور است. این گنبد و منارهء مساجد و کلیساها را که می بینید؟ مثل همان درختان سر به فلک کشیده اند و ادعای معنویت دارند. می گویند ما نشانه های حق ایم. راست میگویند، فقط نشانه های حق اند. روزی حق از آنجا عبور کرده آنها از حق استفاده کرده، رشد کرده اند ولی با حقیقت نرفته اند. مسیر معنویت عوض شده و آنها بی خبرند. هر کس خود میداند که خود را فریب بدهد یا خیر. در آنها شما میتوانید، کلاس اول را بخوانید. ولی معلم کلاس اول خود هم از پزشکی چیزی نمی داند، چه رسد به شاگردانش.
در ادامه گفتگو با ایمانوئل، همانطور که در کامنت خود اشاره کردید طبیعتا علاقمندم در تبادل نظر در مورد مطالب شرکت کنم. اما رسیدن به نتیجه مطلوب در این تبادلات شرایطی را میطلبد. ابتدا هنگامی که شناخت ما نسبت به افراد شرکت کننده در بحث محدود است، استفاده از جملاتی مانند «چالش کشانیدن داشته های شما ممکن است کمی برایتان دشوار باشد» نوعی قضاوت و پیشداوری است و در موضوع بحث نمیگنجد.همینطور در جمله ی« همه خوبند آنهایی که من را می خواهند باید اینگونه باشند» رفرانس این مطالب و یا جملاتی که چنین مفهومی را از آن استنباط شده مشخص نیست. در انتها به کار بردن جملات ناکامل و استفاده از نقطه چین و ادامه مطلب را به حدس خواننده واگذار کردن، سوتفاهماتی را ایجاد و راه را برای تبادل محدود میکند. .
آذرمهر عزیز بنده نیز کاملا با شما موافق هستم و ایمان دارم که در راه استاد هیچ سوالی بی جواب نمی ماند. حتی در مواقعی هم که شرایط این را نداریم که از شخصی سوال کنیم اگر درون خودمان توجه کنیم و در فکر و ذهن خود از استاد سوال کنیم می توانیم جواب سوال هایمان را بیابیم.
محمدرضا و ایمان عزیز من نیز در این زمینه با شما موافقم. با توجه به آموخته های معنوی که کسب کرده ام و می دانم که بسیار محدود است شخصا ترجیح می دهم که در مورد سوالات دیگران نظر و مطلبی که شخصا درک کرده ام را نگویم و همیشه سعی می کنم که در صورت امکان جواب ها را از روی کتب پیدا کرده و گفتارها و مباحثی که مربوط به آن سوال باشد را بازگو کنم.( بدون بازگو کردن نظر شخصی )
زارا از کجا معلوم که مطلب را تمام و کمال گرفته باشم … به فرض تمام و کمال هم گرفته باشم. از کجا معلوم که بتوانم به درستی بازگو کنم… و از کجا بدانم که برای هر شخصی تا کجا بازگو کنم… بسیار پیچیده و دشوار است و از درک و فهم بنده خارج.
دوست عزیزم خیلی خوب و با دقت مطالعه کردی همانطور که استاد الهی فرموده اند این راه محدود نیست اما این ما هستیم که میدان فکرمان محدود است مثل اینکه اگر بخواهیم برای خریدن یک بلوز اول فکرمان را کار می اندزیم بعد جاشو پیدا می کنیم بعد مسافتی را برای اون طی می کنیم و من فکر می کنم در راه استاد الهی هر کس باید خودش سعی و کوشش کند فعال باشد بالاخره جوینده یابنده است.
یک سوال:
در چارت مقاله نوع دوستی قسمت سوم یکی از شاخه ها “جهانشمولی” است که زیرش نوشته “از دید منفی فراتر رفتن” سوال من اینست که با توجه به مبحث حق و وظیفه مابه ترتیب اول نسبت به روح – جسم-همسر-فرزند-پدر و مادر… الخ وظیفه داریم آیا ما اگر مشکلی با این موضوع درونا نداشته باشیم که همه مخلوقات را دوست داریم ولی اهمیت بیشتر را به ترتیبی که در بالا آمده بدهیم و به آن ترتیب عمل کنیم اشکالی دارد و ما را محدود می کند و از حالت جهانشمولی خارج می شویم؟
استاد می فرمایند:هر وقت تمام ادیان را بر حق دیدی وارد عرفان شده ای یا عارف شده ای(نقل به مضمون).
من فکر می کنم در واقع همانطور که آذرمهر عزیز فرمودند باید فونداسیونی داشت و ایشان هم بسته به شرایط خانوادگی و محیط زندگیشان و اعتقادات خانوادگی و مسلکی که برایشان بوده است پایه ای را داشتند.
مثلا اگر بین رنگهای(نژادهای) مختلف در دنیا تبعیض باشد و فرضا شخصی از یگ رنگ یا نژاد خاص اقدام کند که تساوی بین تمام رنگها و نژادها برقرار باشد آیا فردی که سفیدپوست یا سیاه پوست یا .. هست باید بنشیند تا از رنگ(نژاد) خودش کسی پیدا شود و عین صحبتهای آن فرد را بکند تا برایش قابل قبول باشد؟
مردان حق در طی تاریخ همیشه در نژادها و مکانها و فرهنگهای مختلف آمده و رفته اند. اگر بخواهیم در مساله دین و فرهنگ و نژادو… کسی که صحبت حق می کند تامل کنیم ممکن است خدای نکرده خودمان را از برخورداری از نعمت حق و حقیقت محروم کنیم.
این یک مساله ای است که آدم باید در مورد آن فکر کند و با خودش آن را حل کند وگرنه دوستان زرتشتی و ادیان دیگر هستند که شاگرد راه هستند.
با این حال فکر می کنم اگر آدم در قبول کردن این مساله مشکل دارد خوب است که به جنبه های دیگر معنویت که میشنویم و می خوانیم عمل کنیم. وقتی روح رشد می کند به مرور خیلی چیزها برایش حل می شود. مثلا برای خودم سالها پیش مساله ای سوال بود.. می خواستم حتما آن مساله را درست درک کنم وگرنه فکر می کردم نمی توانم راهروی معنوی کنم.راستش را بگویم حتی به نوعی روی آن مساله اعتراض داشتم. خلاصه اصلا برایم قابل قبول نبود. چیزی که بود این بود که فقط به استاد ارادت داشتم و حرفها و گفته هایش در کتابهایشان و.. کلا وجودش به دلم می نشست و می دانستم همچین وجود نازنینی هر چه بگوید درست است هر جند که مسائلی برای من قابل قبول نباشد.
جوابی که در درون خودم برای کنار آمدن با آن مورد گرفتم این بود که فعلا به آن قسمت هایی از معنویت و تعالیم که قبول دارم و می توانم عمل کنم, عمل کنم. همین کار را هم کردم و الان پس با گذشت زمان جواب آن مساله را گرفته ام, آن را درک کردم و به طور کامل مساله برایم حل شد.
باسلام به ایمانوئیل عزیز.
من نمیدانم سطح سواد ظاهری شما چقدر است ، ولی قاعده کلی را بیان می کنم انشاءالله مورد عنایت باشد ( دیدگاه شخصی ). مثال ظاهر و ابتدایی را می زنم . اگر شما لیسانس داشته باشید و بخواهی ریشه یابی کنی که از کجا شروع کرده ای و واقعیت شما چه چیزی است تا اینکه با سواد شده اید ، آیا یادآوری دوران ابتدایی و یاد گیری الفبا و دوران راهنمایی و… شما را محدود می کند یا اینکه توضیحی بر اصالت سطح سواد شما است .آقای دکتر الهی قبل از بحث در کتاب مبانی خودشان را از لحاظ تصحیلات ظاهر معرفی می کند ، نه اینکه محتاج به مقام ظاهر باشد بلکه از این لحاظ که وقتی از پزشکی مثال دستگاه گوارش را می زند خوانند بداند که مثال ایشان با احاطه علمی گفته شده و از کسی عادل مثل بنده که از پزشکی اطلاعی ندارد متمایز است . اینکه استاد الهی در معرفی خودشان به جد امام موسی کاظم میرسد نه اینکه بخاطر آن بزگوار خودشان را معرفی کنند ، بلکه هر شخصی که قصد مطالعه و تعمق در احوال کسی دیگر را دارد دوست دارد از شخصیت و پیشنه احوال او مطلع باشد . مثال تحصیل بالا را برای این زدم که بدانید طبق گفته استاد دین هم یک مخلوق است و باید به کمال برسد .در نتیجه باید قدم به قدم و پله پله باید تدریجا طی کمال کند ، البته همراه با پیشرفت فکر بشر . پس مسیحیت ، یهودی ، اسلام ، مذهب و… محدود کردن نیست بلکه کلاس های متفاوتی است که باید هر شخصی طی پنجاه هزار سال ضرب الجل طی نماید حال در یک جامه ( مثل امام حسین )یا در هزار عالم .( مثل من که بنده گناهکار و عصیان بار هستم) در مورد سوالی که فرمودید چرا افرادی از کلیسا نمی توانند وارد دانشگاه ایشان شوند . شما از کجا اینقدر مطمئن هستید که این افراد از کتب دانشگاه و دروس استاد استفاده نمی کنند ، اگر ما در مورد مسئله ای اطلاعات کمی داریم دلیل بر رد آن موضوع نیست ، چه بسا تحقیق بیشر ( باز هم تکرار می کنم بدون حب و بغض و با صداقت )ما را در تشخص بیشر روشن کند و خود را از نعمت هدایت محروم نکنیم . استاد الهی در شرح خلقت در کتاب مبانی مبحث سوم می فرماید ، رئیس آن جمع ناجیان نظر لطفی برحقیر انداخته آنچه که در بعد از بابت ایجاد شدن جهانیان …ذکر می شود به حقیر منکشف گردید…هر کس قبول کند یا نکند خود داند… .من فکر می کنم باید به اعمال و طرز سلوک استاد که بدرد دین می خورد اگر بیشر توجه کنیم و نوع نگاهمان به زندگی روزمره با دیدگاه استاد توجه کنیم ( هر دین و آئینی که داشته باشیم ) خیلی بیشتر استفاده می بریم .متشکرم از توجه شما دوست عزیز
با سلام و احترام
برای اکثر خوانندگان این مباحث، نیت و خلوص آن در ارزش دهی به عمل خیر چنان بدیهی و نهادینه شده است که حتی نویسنده مقاله نیز به آن نپرداخته(یا شاید به علت دیگر) ولی تجربه ای در این زمینه دارم که ذکرش خالی از لطف نیست: در دوران سربازی یکی از هم اتاقهایم به شدت بیمار شد، با مشاهده حالش او را به بیمارستان بردم، در راه رفتن کمکش کردم، برایش ماشین گرفتم او را به اتاق بازگرداندم و خودم به شهر رفتم و داروهایش را خریدم، مراقبش بودم و… ذکر جزئیات به این دلیل بود که بگویم مطابق این مقاله کار من تقریبا کامل بود یعنی هم دقت در جزئیات هم تمام کمال بودن و… نسخه پزشک آزاد نوشته شده بود و او هیچ وقت پول مرا که بابت دارو ها داده بودم بازنگرداند و من بسیار ناراحت شدم (ایجاد حق الناس برای خودم). در آن موقع با این راه آشنا نبودم و بیشر اعمالم به این نیت بود که به من بگویند چه آدم خوبی، چه بچه با مرام و معرفتی و … هیچ وقت چیزی به این دوست نگفتم ولی روزی حرفی زد و من در ذهنم با عصبانیت این مطلب را به او یادآوری کردم که باید قدر شناس من باشد (باز هم ایجاد حق الناس) و ارزش نداشته کارم را از بین بردم. امروز فهمیده ام که اگر به نیت رضای خدا و برای اینکه او از من راضی باشد این کار را کرده بودم باید از این اتفاق بسیار خوشحال می شدم. یعنی نیت اشتباه توانست ارزش یک کار خیر نسبتا کامل را به هیچ تقلیل دهد(اگر بدهکار نشئده باشم!). امیدوارم فردا که به کارهای امروزم نگاه می کنم اینهمه اشتباه فاحش در آن نبینم….
با سلام و تشکر از عزیزان رها و پریسا بجهت نظر لطفشان به حقیر ،در مورد مبحث ِ عظیمی که تحت عنوان ِ رابطه ی حق شناسی و قدر شناسی ، خواهرم پریسا، مفتوح فرمودند ، تا آنجا که به ذهن ِ حقیر میرسد و مطمئناً بسیار بسیار ناقص و شاید اشتباه نیز باشد ۳ نوع ِ بسیار کلی حق وجود دارد ،حق النفس ؛حق الناس (حقوق تمامی موجودات عالم انسان و جماد و نبات و حیوان و…) و حق الله . انسان هر چقدر به کمال نزدیکتر باشد بهتر این حقوق را ، شناخته و قدر و اندازه و…منزلت هر مساله را نیز بهتر خواهد دانست (قدر شناس تر خواهد شد) بنظر می آید این دو مقوله در ارتباط تنگاتنگی با یکدیگرند که بهبود ِ یکی ،به بهتر شدن ِ دیگری می انجامد…ولی ببنیم حضرت استاد به چه زیبایی به این مفهوم چقدر کاربردی و کامل و در عین حال راحت الفهم و ساده پرداخته اند چند گفتاری از کوه ِ مطالبی که در راه ، در این زمینه وجود دارد، تقدیم میشود ؛مثلا ً در گفتار ۳۸۹ آث الحق ج۱ چ۱ معنای حقیقت و راهه رسیدنِ ِ به آن چنین ذکر شده است :””” حقیقت همانست که انسان بداند چه هست ، از کجا آمده ، چکار باید بکند و به کجا باید برود ؟ وقتی اینها را شعار خود قرار داد و عمل کرد و فهمید ، به حقیقت رسیده است .”””و در گفتار ۶۶۹آث الحق ج۱ چ۱ یکی از خواص حقیقت را فرموده اند : “”” حقیقت ، احتیاج به دلیل ندارد، خودش ،دلیل ِخودش است”””و در مورد ِ بدنباله حقیقت ِتصوری رفتن ،در گفتار ۳۰۱ آث الحق ج۱ چ۱ فرموده اند : “””شخصی که تبعیت از قشریون میکند ، مانند کسی است که به غربت برود و سالها رنج درس خواندن را به خود بدهد و فقط اسکندر نامه خوانده باشد. وقتی به محل خود برگردد ، بفهمد آنچه آموخته است قصه بوده و به درد هیچ چیز نمی خورد . اینها هم وقتی به آن دنیا بروند می بینند آنچه از وظایف دینی انجام داده اند ، چیزی عایدشان نشده است مانند سی مرغ ِ منطق الطیر که وقتی رسیدند ، هر کدام عکس ِخود را دیدند و گفتند سیمرغ شبیه من است. نتیجه میشود که آن مرغان چون دنبال حقیقت ِتصوری رفته بودند ، حقیقت را نیافتند ، زیرا حقیقت باید عینی باشد و دنبال کرد تا رسید.
جنگ ِ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
دنبال حقیقت خیالی و تصوری رفتن ، انسان را به جائی نمی رساند.”””
و باز در همان کتاب در مورد موانع ِ کشف حقیقت در گفتار ۵۰۶ فرموده اند :””” دو چیز است که بر روی حقیقت همیشه پرده میکشد و حقیقت را مکتوم می دارد : بغض زیاد و حب زیاد ؛ پس برای جستجوی ِ حقیقت باید حب و بغض را دور کرد.”””
و درمورد نقش ِ عشق به خداوند در حق بینی در گفتار ۱۲۰ همان کتاب ،فرموده اند :””” خدایا از یاد خودت غافلمان نکن ، فریب این دنیای بی سر و ته را نخوریم . تا انسان عاشق ِ حق نشود نمیداند حق بینی یعنی چه . کلمه ی «عشق» سرمنشأ اش برای همان وصل به حق است و حالا در بعضی موارد به مجاز استعمال میشود ولی زودگذر و بی پایه و اساس است.
عشق روز اول خلقت شده برای رابطه ی بین خدا و اشخاصی که طالب خدا هستند . تا وقتی عشق نباشد شخص چیزی درک نمی کند ، وقتی درک کرد آنوقت می فهمد عشق یعنی چه . عشق آنست که انسان را به معشوق برساند معشوق هم فقط خداست .هر چیزی فانیست فقط او باقیست .
…عشق ِ بی پایه و زودگذر کجا و آن عشق ِ ابدی کجا که انسان را همیشه نگهدارد و ما را تشویق کند به معبود ِ حقیقی برسیم و همیشه مارا متوجه نگهدارد که از کجا آمده ایم ؟ عمر را برای چه تلف کرده ایم ؟ و به کجا میرویم ؟ باید لذتی داشته باشیم که ذلّت نداشته باشد،عشقی که فراقی در پی نداشته باشد، عزّتی که نکبت نداشته باشد . عشق آنست که انسان را به حق و حقیقتی برساند ….
عشقی که حقیقتیست بی شبهه بود
راهی که حقیقتیست پاینده بود””””
البته در زمینه ی حق ، حق شناسی ،حقیقت بینی و قدر شناسی گفتار و مطلب ،در کتب ِ راه ، بسیار است لکن تعمق و عمل میخواهد تا به مرور ِ زمان ، بهتر ،به نظر استاد، در این زمینه ، پی ببریم لکن متأسفانه من ، چون به میزان ِ بسیار کمی بر مطالب ِ معنوی ِ راهمان ، تعمق مینمایم و عملم نیز از همین مقدار ناچیز، کمتر است واقعاً در این زمینه دانشم ناقص و محدود است با عرض پوزش از قلّت معلوماتم .
سلام متیس عزیز واقعا ممنونم برای ایجاد وبی به این پر محتوایی
من پیش از این وقتی خیلی با اندیشه استاد آشنا نشده بودم فکر میکردم عمل به نوعدستس به معنای انجام کارهای قهرمانانه است ودر این راستا تصمیمی گرفتم که اصلا از عهده اش برنیامدم کاری را شروع کردم که از عهده طاقتم خارج بود ودر این میان به خودم ودیگران آسیب زدم البته نیتم مثبت بود کلا فکر میکنم رفتارهای بچه گانه ای میکنم همیشه در میان کتابهای استاد دنبال راه حل میگردم اما همیشه مضطرب ونگرانم که مبادا دوباره اشتباه کنم ؟کلا آدم شکاک ومرددی هستم(البته شکر خدا نه راجع به معنویت)
در تشخیص موقعیت وسواسی عمل میکنم دوستان عزیز اگر راهکاری برای دور کردن وسواس وتردید میدانید ممنون میشوم راهنمایی ام کنید
ضمنا متیس عزیز ممنون میشوم اگر مفاله یا مبحثی را به (نیک بینی )اختصاص بدهید…آدم اینجا کلی روحیه میگیرد.
در جواب دوست گرامی ۲۰۱۰, در مقاله “مصاحبه با پروفسور بهرام الهی تحت عنوان : نوعدوستی ” سوال و جوابی آمده است که فکر می کنم ذکر آن خوب باشد.
س- از نظر اجتماعی، نوعدوستی یعنی رسیدگی به مشکلات دیگران، یا کمک به نیازمندان، آیا منظور شما از نوعدوستی انجام این کارها است؟
ج- رسیدگی به مشکلات دیگران و مواردی که به آنها اشاره کردید، نوعدوستی است. مثلاً کسانی که به بهبود شرایط زندگی همنوعانشان یا دفاع از حیوانات میپردازند، عملی نوعدوستانه انجام میدهند. با این وصف، در عمل به نوعدوستی، کمک به نزدیکان و کسانی که هر روز با آنها ارتباط داریم، مانند همسر، فرزند، والدین، همسایه… اولویت دارد. مثلاً حمایت کردن از همسر و خود را به جای او گذاشتن ، کمک و همیاری با او و وفاداری عملی نوعدوستانه و بسیار ارزشمند است.
بنابراین فکر می کنم مهم این است که ما دید منفی روی سایرین نداشته باشیم.دیدمان محدود نباشد و محبتمان جهانشمولی داشته باشد. در واقع درگیر مسائلی مانند جنسیت, ملیت, نژاد, مذهب, سطح اجتماعی و اینطور مسائل که گاهی مانع و دیواری برای انسانیت و نوعدوستی میشود نباشیم. ولی اگر اولویت را به کسانی که نسبت به آنها وظیفه داریم بدهیم به نظرم صحیح است.
یک نکته ای هم که در مورد شناخت موقعیت , دقت روانشناسی به ذهنم آمد این است که, ما باید اطرافیان را بشناسیم که چه جور آدمهایی هستند. کما اینکه در مثال, استاد فرمودند”چون به کسی اطمینان نداشتم ناچار شدم خودم در دفتر دادگستری نشستم و یک به یک محتویات چمدان را ثبت و مهر و موم کردم “. ولی این شناخت نباید باعث قضاوت شود.
مثلا اگر متوجه شدم همکاری دارم که دستش کج است..خب نمی توانم بگویم که نیست! با توجه به چیزی که دیده ام می توانم این برداشت و شناخت را از او داشته باشم ولی اینکه بخواهم سر این مساله روی او قضاوت کنم که خدا به دادش برسد معلوم نیست چه جوری می خواهد جواب این کارهاش را پس بدهد و .. این درست نیست. چون قضاوت با دستگاه الهی است و آنها به طور کامل تمام زوایا و شرایط و نیات فرد را می دانند. اگر دوستان روی این مساله مطلبی به نظرشان می رسد ممنون میشوم که ما را هم از نظراتشان محروم نفرمایند.
به نام خدا
با سلام zasaعزیز من اگر ما انسانها کامل بودیم دیگر کاری در این دنیا نداشتیم اگر هم در دنیا بودیم این مسائل برایمان حل شده بود در حقیقت ما باید این مسائل را در عمل تجربه کنیم تا مفهومش در وجودمان تحلیل رود اگر شما این خدمت را به دوستتان نکرده بودید این مقاله را حس نمیکردید باید توجه داشته باشیم من بعد از فرصتها استفاده کنیم.
همانطور که دوستان دیگر نیز اشاره فرمودند حرف اول در نوع دوستی را نیت میزند یک لبخند /یک احوالپرسی / حتی یک نگاه محبت آمیز هم نوع دوستی است.
با تشکر از همه به خدا میسپارمتان
با عرض سلام
مهتاب عزیز
بنده هرگاه در مورد وسواس دچار مشکل می شوم فرمایش حضرت استاد در “برهان الحق” صفحه ۱۳،پاراگراف دوم بسیار یاریم می دهد:
…همچنین حیات و رشد و اراده و عقل و فضل و دانش و منصب و مقام و تقوی و دیانت،از خداوند نزد انسان امانت است.وغفلت از انجام وظیفه نسبت به هریک خیانت است،یعنی عدم رعایت حفظ الصحه خیانت بر حیات،بوالهوسی خیانت به رشد،”وسواسی خیانت به اراده”،کوتاه فکری خیانت به عقل،پست فطرتی خیانت به فضل،جهالت خیانت به دانش،ستمگری خیانت به منصب و مقام، فسق و فجور خیانت به تقوی، کفر و شرک خیانت به دیانت و امثالهم است…
هرگاه متوجه صفت وسواس در خودم می شوم به یاد این فرمایش حضرت استاد می افتم و به خود نهیب می زنم که داری به امانتی (اراده) که خداوند از سر لطف به تو داده خیانت می کنی!!!
با تشکر
دوستمان ۲۰۱۰ گفته است:”یک سوال:
در چارت مقاله نوع دوستی قسمت سوم یکی از شاخه ها “جهانشمولی” است که زیرش نوشته “از دید منفی فراتر رفتن” سوال من اینست که با توجه به مبحث حق و وظیفه مابه ترتیب اول نسبت به روح – جسم-همسر-فرزند-پدر و مادر… الخ وظیفه داریم آیا ما اگر مشکلی با این موضوع درونا نداشته باشیم که همه مخلوقات را دوست داریم ولی اهمیت بیشتر را به ترتیبی که در بالا آمده بدهیم و به آن ترتیب عمل کنیم اشکالی دارد و ما را محدود می کند و از حالت جهانشمولی خارج می شویم؟”
میخواستم بگویم بنظرم و به تجربه در عمل به مفاهیم فوق دریافته ام خدمت به خلق به دلیل اینکه مستقیما اثرش به روح میرسد بر همه راتب فوق اولویت دارد. لذا باز هم این سوال را میپرسم چطور ما خود را به این سادگی در مواردیکه ممکن است ظاهرا ضرری یا پرداختی برای انجام عملی نوعدوستانه برایمان پیش آید ، توجیه و تبرئه میکنیم؟!
درحالیکه استاد در زمانیکه برای دفاع از حق مورد تهدید واقع میشدند پا فشاری برحق میکردند و حق جویی را مقدم میشمردند؟!
باسلام خدمت پریسای عزیز.
در مورد سوالی که کردی ،لطفا دقت شود که در عمل و فهمیدن نوع عمل برای پرورش فکر صحیح ، قضاوت کردن را با اصل واقع بینی و نیک بینی اشتباه نکنیم.( لطفا کتاب راه کمال فصل ۲۱را مطالعه کنید برای درک بهتر مطلب )مثال خوبی زدید اولا به گفتار ( ۲۳۷ آثارلحق جلد اول چاپ پنجم توجه کنید ) شما گفتید که همکارتان دستش کج است و خودتان شاید بارها او را دراین حالت دیده اید ، لطفا کمی حوصله کنید چون می خواهم این عمل را تجزیه و تحلیل کنم که همه از آن بهره ببریم .اصل واقع نگری به معنی مشاهده وقایع است آن گونه که اتفاق افتاده اند ،بی آنکه خودرا در ورطه خوش بینی ساده لوحانه یا بدبینی نابجا بیندازیم .طبق تعریف به نظر من ما نباید خودمان را خوش بین ساده لوح بدانیم ، در واقع این شخص این نوع عملش خلاف اخلاق است ، ( گر عمل بد شد کسی ، بد آن عمل تو بکوش بر محو مثلش ماحصل ) پس ما هیچوقت او را در این مورد امین نمی دانیم و جانب احتیاط را در نظر می گیریم ( آثارالحق ).این نوع فکر کردن از نظر من قضاوت کردن نیست ، بلکه دیدن واقعیتی است که اتفاق افتاده . اگر ما براساس این یک نوع عدم اخلاقی دیگر صفات او را زیر سوال ببریم شاید قضاوت کرده ایم ، مثل اینکه بگوییم او چشم پاک هم نیست ، او دروغ گو هم هست ، او بد طینت هم هست و… .( بد بینی نابجا ) مرسی که این سوال را کردی ، توفیق اجباری شد که راه کمال و آثارالحق را مطالعه کنم و منبع موثق داشته باشم .
با سلام ؛و تشکر از دوستان ، بالخصوص ایلیا شید عزیز ، اصولا اغلب ، خود ِ من ،بخاطر هزینه هایی که اعمال ِانسانی و نوعدوستانه دارند (هزینه های مالی ، زمانی ،انرژی روحی روانی و جسمانی و …)انجام آنکار ،برایم سخت و یا بظاهر ناممکن می شوند ،ولی میبینیم ،هر چه انسانی بلحاظ روحی ارجمندتر و بالاتر باشد حاضر است برای انسانیت و نیکی ، بهای بیشتری بپردازد شاید تفاوت ِشخصیه من با انسانهای ارجمند ِمعنوی یکی اش ،در همین مطلب باشد.آنها حاضرند بهای (مالی ،روحی، روانی، جسمانی ،حیثیتی و…)بسیار بیشتری برای نیک بودن بپردازند از توجه دادن ِما به این نکته ی زیبا ،متشکرم.
با سلام خدمت دوستان عزیز
موضوعی چند روزی است که ذهن بنده را گرفته و واقعاً اهمیتی خاص برایم پیدا کرده است. آن موضوع “”کنترل و آرام سازی بحران”” است. تازگیها هر چه به رفتارهای مردم و محیط اطراف نگاه می کنم متوجه می شوم که بسیار موج “بدبینی” و “عصبانیت” حاکم شده و اکثریت، مسائل و رفتار دیگران را به بدترین وجه ممکن تعبیر می کنند، و خود را به دست این گردباد منفی سپرده و غافل از دور شدن از هدف اصلی ،خود را اسیر این موج منفی می نمایند، موضوع مهم این است که ما می توانیم از این اوضاع استفاده “مثبت ” کرده و بر خلاف جریان آب شنا کنیم ، ولی اگر متوجه این حرکت نباشیم ، ممکن است جبرانش خیلی سخت شود. در حال حاضر می بینم که چند نفری از دوستانم با هم در حال جنگند که همه بی دلیل است ،وقتی پای صحبت هر کدامشان می نشینی می بینی حق دارند، پس چه چیز مشکل دارد؟!!
((کمی خود را به جای دیگری گذاشتن، کمی از روبرو به خود نگاه کردن، کمی محبت که جایش خالیست، کمی همدلی ، دشمن(نیروی منفی) را دوست نپنداشتن و…))
پس با علم اینکه باید به هم کمک کنیم این بحران سپری شود ،اطرافیان خود را تنها نگذاریم و دشمن را به خانه راه ندهیم، مگر قرار نیست زمانی همه با هم باشیم؟!! مگه همه خواهر و برادر نیستیم؟!! متاسفانه مشکلات زندگی و فشارها طوری به روانها آسیب زده که همه دوست دارند با بدبینی خود تقصیر را به گردن اطرافیان بیاندازند و سر آن ها عصبانیت خود را خالی کنند، ولی اگر بدانیم که با این کارها فقط اوضاع را خرابتر می کنیم کمتر از کنترل خارج شده و سعی می کنیم در مدیریت بحران نیز کمک کنیم…””به امید اینکه همدیگر را بیشتر دوست بداریم””
در نوعدوستی متفکر بودم و برای کاری به جایی رفته بودم با بعضی از افراد کم و بیش صمیمی بودم اما نه با قردی که ظاهرا ارزش کارش از همه پایین تر بود.او هم امد و کنار من نشست من هم با او وارد بحث شدم اما در جاهایی مکث میکردم همان جاهایی که فکر میکردم شاءن من بالاتر از اوست چرا با او همنشین شده ام؟و همکلامش شدم؟ این را که فکر کردم حالم دگرگون شد به یاد گفتارها افتادم به یاد حرفهای خودم در کلاس افتادم و حتی یاد ان افتادم که خود من قبلا چه قدر به اصطلاح خاکی بودم حال چه شد که مانند ابلیس شاید ناری شده ام و غرور مرا گرفته مگر من که هستم؟؟؟ نان او حلال تر و شریف تر است حداقل میداند که حرام وارد سفره اش نمیشود^^^در اینجا بود که فهمیدم اول از همه “نوعدوستی” از اینجا آغاز میشود و با او به شدت گرم گرفتم جوری که بقیه هم عاج و واج مانده بودند که ….^^^ به یاد “حضرت حاجی” افتادم(به خود گفتم ای کاش زمان ایشان بودم) خاطره ای منقول از سید طهماسب از ایشان در همین موضوع:
خاطره ای از سید طهماسب، از سادات سرشناس اهل حق
« شنیده بودم شخصی به نام حاج نعمتالله در جیحونآباد ظهور کرده و کشف و کرامات فراوان دارد. برای تفحص به جیحونآباد رفتم. مردم در اتاق بزرگی به انتظار نشسته بودند، آقا تشریف نداشت، فقط دم در یک جا خالی بود نشستم. در کنارم پیرمرد مندرس بسیار کثیفی هم نشسته بود. در دلم گفتم من با این شأنیت بیایم بشوم همسر و همردیف اینها! پس از ده بیست دقیقه حضرت حاجی تشریف آورد؛ معمولشان بود که قبل از نشستن ابتدا دست جمع را میبوسید. دست مرا بوسید و به من نگاهی کرد و چیزی نفرمود، تا رسید به آن پیرمرد کذایی که حسینعلی نامش بود. دست و صورت او را با محبت و گرمی فراوان بوسید و فرمود: عزیزم من تو را و مثل تو را دوست دارم، ایمانت را دوست دارم، بگذار عمامه گندهها و کلهگندهها بروند پی کار خودشان… . بعد از اتمام دستبوسی جمع، نشست و رو به من نمود، فرمود: من آقا را نمیشناسم، کی باشند؟ عرض کردم قربان، من همان عمامه گنده هستم! … بعد مرا مقداری پند داد، فرمود: اینجا مقام حق است و همه در نزد خدا یکساناند. ببین همین ژندهپوش چه عالمی در نزد حق دارد.
مضمون به کامنت قبل:به خودم گفتم آری من هم عمامه گنده ام.مگر من چه شانیتی دارم شان و مقام میخواهم چه کار؟؟ به چه درد میخورد شان و مقام داشته باشی اما بیشتر و بیشتر وابسته شوی به عالم خاک….امان اپز کیسه های شن بالن معنوی که به غلت نشتانه شان و مقمامشان میخوانیم
در مورد نوعدوستی، سؤالی برا ی من مطرح است که پاسخ آنرا نمیدانم. قضیه از این قرار است که یکی دوستان من حدود ۲ سالی است که به کشور دیگری مهاجرت کرده. او اکثر مدت عمرش را در کشوری گرمسیری که معمولا مردمش رفتاری گرم تر دارند زندگی کرده و در زندگی هم موقعیت اجتماعی خوبی داشته است. حالا در این کشور جدید مردم کلاً سرد هستند. جدا از این اختلاف طبیعتی، حالتهایی از نژادپرستی میبیند و میآید برای من تعریف میکند که نمیتوانم نصیحتی به او بگویم. چون مثلاً میگوید همکاران سعی میکنند توی چشمش نگاه نکنند، جایی که او مینشیند ننشینند، و کلاً طوری رفتار میکنند که انگار او نامرئی است یا یک موضوعی را همه شان میدانند ولی او را در جریان امور نمیگذارند و …. آدم وقتی در مملکت غریب باشد و در محل کار هم تنها خارجی باشد حساستر میشود. او حس میکند که تحقیر میشود و خیلی روزها گریه میکند ولی خب شرایط زندگیاش اجازه نمیدهد که کارش را رها کند. با من درددل میکند ولی من نمیدانم چه بگویم. خودم هم اگر دراین شرایط باشم نمیدانم چه فکر کنم. چون وقتی که در موضع قدرت باشیم خب، میتوانیم سعی کنیم که انسانی و متواضع رفتار کنیم و همنوع خود را دوست بداریم و جهانشمول فکر کنیم و نژادپرست نباشیم و … ولی وقتی که در موضع ضعف باشیم و دیگران به هر دلیلی به ما ظلم و تحقیر و فشار روانی درست کنند، با احساسات جریحه دار و دلی شکسته چطوری میشود نوع دوست بود؟ اگر هم که تواضع همیشگیاش را ادامه بدهد که آنها حمل بر حقارت بیشتر میکنند.
به طور خلاصه: انسانهای متکبر یا نژادپرست را چطور میشود دوست داشت؟ نوع دوستی برای این افراد چگونه است؟
بینهایت ممنون می شوم که بنده را از نظرات ذیقیمت خودتان محروم نفرمایید.
درمورد دوستی که در محیطی خشک و احتمالا سرد قرار دارد :
یاد گذشته افتادم و محیطی شبیه آن اما در کشور خودمان،
آنچه میگویم احساس و تجربه شخصی است ؛ وقتی کسی به جایی وارد میشود معمول اینطور است که قوانین را یاد بگیرد و خلافآنها عمل نکند (باصطلاح همرنگ جماعت شود!)اما این همرنگی برای من در سنین نوجوانی وجوانیم حدومرزی داشت چیزی که محیط دانشجویی شهرستانی مذهبی برایش ممکن نبود رعایت کند.
در آن سالها من سعی میکردم تا آنجا که میتوانم فعالیت کنم در مجامع عمومی حاضر شوم قواعد اجتماعی را رعایت کنم و خلاف جماعت نباشم اما ضمنا اصول فکری ام را هم با نهایت دقت عمل کنم. اجتماعات از دسته بندیها پیروی میکند؛ هرگروهی منافع را برای همگروهان در نظر میگیرند؛خلاصه تنهایی موجب میشود نقاط ضعف بهتر دیده شوند و با برنامه میتوان آنها را بهبود بخشید اینها از الطاف الهیست که در جوانی آدم بتواند برای حق پرداخت داشته باشد. خوب که در تنهایی با خودم خلوت میکردم و هنوز هم البته میکنم میبینم همه تنهاییم مگر زمانی که اورادر کنارخود ببینیم؛مگر اینکه همه همفکرانمان باماهستند اما او در کنار مانیست تنها نیستیم؟!کارمای عزیز نمیدانم منظور شما از نژادپرستی چیست؟ اگر منظورتان تعلق به گروه خاص یا آرایی خاص است ، پس حق پرستی هم نوعی نژادپرستی است. اما بیایید کمی صادقانه تر صحبت کنیم؛ مگر نه اینکه در لحظه شخص مسئول به تنهایی ( بدون هم فکرانش) و تنها با مسئولیت خودش ،انتخابهای زندگی اش را انجام میدهد آیا دوستان در غربت شخص میتوانند باشند؟آیا در حمله نفس اماره میشود دورهم بود و سلوک هم کرد؟هنگامه معاش روزانه همفکران کجاهستند؟فقط اوست که همیشه همراهمان هست و ان غربتها هم برای همین است که اورا بهتر بیابیم.کدام سلوکی بدون مبارزه با تکبر ممکن است؟ آیا رهرو حقیقت کبروغرور ندارد؟آیا بدون غرور هم از تکبر دیگران میشود دلشکسته شد؟ پس چرا بچه ها دلشان از تکبر بزرگترها نمیشکند و میتوانند در دل همه جابازکنند؟زندگی اجتماعی اتفاقا با تواضع پیش میرود اما چیزهای دیگریهم میخواهد مثل توکل! مثل پشتکار و جدیت !
اگر به آنها مدت محبت بدون توقع بکند حتما آنها با او خوب می شوند …
از محبت خارها گل می شود
با سلام.
از پریسای عزیز به خاطر دقتی که دارید و راهنماای تان متشکرم مطلبی که به آن اشاره کرده اید خیلی کمک کرد و سبب شد که یکبار دیگر توفیق مطالعه مصاحیه نوع دوستی را پیدا کنم.
ایلیشیادعزیز: از توجه تان به سوال بنده ممنونم.
اما از جوابیکه داده اید متوجه منظورتان نشدم اگر ممکن است لطفا بیشتر توضیح دهید؟ مخصوصا از” لذا باز هم این سوال را میپرسم چطور ما خود را به این سادگی در مواردیکه ممکن است ظاهرا ضرری یا پرداختی برای انجام عملی نوعدوستانه برایمان پیش آید توجیه و تبرئه میکنیم؟!
درحالیکه استاد در زمانیکه برای دفاع از حق مورد تهدید واقع میشدند پا فشاری برحق میکردند و حق جویی را مقدم میشمردند؟!”
ضمنا ایا همسر و فررند و .. جزو خلق محسوب نمی شوند؟
سلام، کارمای عزیز ، بنده نیز محیطی بود که هر وقت قرار بود وارد آن شوم از شدت برخورد بد و خاطره ی بدی که از آن محیط داشتم اذیت شده و حتی از شدت ترس و فشار از شب قبل مریض می شدم ولی این گفتار حضرت شیخ به من خیلی کمک کرد و اثر ” کمک مبدأ ” را دیدم:
☼ وقتی انسان دروناً اطمینان پیدا کرد که خدایی هست، آخرتی هست، دیگر نباید بترسد. با اطمینان باید محکم بایستد،آخر از چه بترسد!رسیدن به هر هدفی، چه باطنی چه ظاهری،مبارزه می خواهد.
وفتی انسان نترسید دو خاصیت در وجود پیدا می شود:
– ترس که در وجودش نبود، دشمن نمی تواند غلبه کند.
– وقتی نترسد، از عالم معنا کمک می شود[…].
این گفتار برای اعتماد به نفس داشتن و شجاعت و غلبه به ترس بسیار اثر معجزه آسایی دارد که بنده همیشه از آن استفاده برده ام.در ضمن به دوستتان بگویید “صبر” داشته باشد ،برادر من نیز حدود ۲۰ سال است در چنین محیطی است که در دنیا آن کشور را به عنوان نژاد پرست می شناسند ولی بعد از مدتی فشار اوضاع به حدی عوض شد که برادرم اصلاً میلی به رابطه با ایرانیها ندارد و همان انسانهای سرد را “قابل اعتماد تر” می بیند و آنها هم به برادرم و همسرش اعتماد دارند، اگر کمی دید مثبت پیدا کنند و صبر در آینده خود دوستتان این موضوع را تایید خواهند کرد.
در مورد دوست داشتن همنوع ، اولاً آن ها بسیار قابل دوست داشتن ترند تا مایی که همه سر هم را کلاه می گذاریم آن هم با ادعای گرم خویی و مهربانی ! مایی که به هیچ عنوان حق و حقوق برایمان اهمیتی ندارد و خلاف مقررات عمل می کنیم، گاهی اوقات کسی کاری با ما نداشته باشد بهتر از این است که از دوستی ضربه بخوریم! ولی چون می دانم چه شرائط سختی است که شخصی احساسی وارد محیطی سرد شود و این موضوع به من نیز همیشه فشار می آورد این گفتار از حضرت شیخ را هم می آورم که باز هم به بنده کمک می کند:
☼ روان سالم، همنوعش را دوست دارد. دوست داشتن همنوع یک واحد سلوکی است.
در ضمن اگر احساس کند خدا دائماً با اوست تا یاریش دهد و گرمای وجود او را سعی کند کنار خود حس کند نه احساس تنهایی می کند و نه سردی محیط…
ایلیاشید عزیز خیلی ممنونم. در مورد گروه و همچنین در باره تکبر نداشتن و دلشکسته نشدن در صورتیکه آنرا نداشته باشیم، کاملاً موافقم. شاید باید به او بگویم که خوشحال باشد چون خداوند دارند غرور او را درمان میکنند (که خیلی مخفی است) anonymous گرامی، فرمایش شما بسیار متین است ولی وقتی با چشمهای یخی و مشکوک به شما و حالت محبتآمیزتان نگاه میکنند، حس میکنید که محبت شکل سادهلوحی به خودش گرفته. نمیدانم…
در مورد نژادپرستی صراحتاً خود این کلمه مد نظرم بود. کسانی که ملیتاً خودشان را برتر میدانند و در مورد خارجیها (مثلاً ایرانیها) دچار پیشفرضهای جزمیشدهای هستند که نمیتوانند مخفی کنند. من هم در همان محیط دوستم زندگی میکنم و تا حدودی درکش میکنم ولی شرایط اجتماع اطراف او به خاطر شغلش با من فرق دارد و فشار بیشتری به او میآید. من فقط درددلش را گوش میکنم و اکثراً فقط میگویم: حق داری، خیلی سخته و از این قبیل. گاهی هم برای اینکه حق آن طرفیها هم گردنم نیفتد میگویم: آنقدرها هم بد نیستند و یکی دو مثال از خوبیهاشون میزنم.
به طور کلی سؤالی که در ذهنم ایجاد شده و گاهی فکر میکنم که جوابش را فهمیدم بعد میبینم که نفهیدم این هستش: در مبحث دوست داشتن تمام انسانها و حس همبستگی درونی با آنها… ( که در ذهن بنده اینطور شکل گرفته که بعد از اینکه توجه، جزئی از زندگی روزمرهمان شد، و بعد هم فهمیدیم که باید رضای خدا را دنبال کنیم، از خودمان میپرسیم که رضای خدا در چیست؟ میبینیم در خدمت به خلق و نوع دوستی. قانون طلایی و همبستگی با همه انسانها) خب این در عمل گاهی خیلی سخت نیست. آن افراد را دوست داریم آنها هم ما را دوست دارند. گاهی هم خیلی سخت بلکه برای من ناممکن میشود: کسانی که ما را دوست ندارند و ما هم همینطور… یا انسانهایی را میبینیم که اعمال بدی انجام میدهند. چطور میشود که آنها را هم دوست داشت؟ یک مثال شدید میزنم که سؤالم باز شود: مثلاً یک یهودی در آشویتز، چطوری میتواند مسؤولین هولوکاست را دوست داشته باشد؟ یا یک مقتول که به دست یک جانی کشته میشود؟ یا یک مال باخته، دزد را دوست بدارد؟ و … میدانم که حضرت علی خودشان ابن ملجم را از خواب بیدار فرمودند… ولی برای بنده حقیر؟!!
همیشه وقتی که بدی دیگران را میشنیدم سعی میکردم با نیکبینی یک جوری توجیه کنم، اما بعضی کارها آنقدر خلاف انسانیت است که توجیه پذیر نیست (حداقل در ذهن کوچک بنده). آیا میتوان در این شرایط هم آنها را دوست داشت؟
در گفتار۷۸۰ آثارالحق جلد ۱، میفرمایند که (در مورد عمل به اصول ادیان و قانون طلایی) اگر غیر این رفتار کردیم، خدا و مخلوق خدا از ما متنفرند و پستترین خلق هستیم. اما از طرفی در دعا میگوییم: بلکه جمیع مخلوقات…
فکرمیکنم نوع دوستی یا به عبارتی، « دوست داشتن هم نوع» را، درست متوجه نشدهام.
بینهایت سپاسگزار میشوم اگر که نظراتتان را بفرمایید.
دوست عزیز ۲۰۱۰ از توجه شمامتشکرم. عین مطلب را دوباره میاورم :”میخواستم بگویم بنظرم و به تجربه در عمل به مفاهیم فوق دریافته ام خدمت به خلق به دلیل اینکه مستقیما اثرش به روح میرسد بر همه راتب فوق اولویت دارد. لذا باز هم این سوال را میپرسم چطور ما خود را به این سادگی در مواردیکه ممکن است ظاهرا ضرری یا پرداختی برای انجام عملی نوعدوستانه برایمان پیش آید ، توجیه و تبرئه میکنیم؟!
درحالیکه استاد در زمانیکه برای دفاع از حق مورد تهدید واقع میشدند پا فشاری برحق میکردند و حق جویی را مقدم میشمردند؟!” و منظورم همین است که در آخرهم آورده اید یعنی
همسر فرزند و … جزو خلق میشوند و ما برای اینکه رضایت آنها را ازدست ندهیم رضایت خدارا میدهیم تا آن دیگران راضی بمانند در ادامه توضیح بیشتری میدهم بدین شرح : نفس بمن میگفت اگر به فلان مطلب ادامه دهی ممکن است کارت را از دست بدهی و این یعنی حق فرزند و همسر و… و بیکارمیشوی ؛
اما عقلم میگفت آیا تن دادن به خواسته ناروای شرکت و نگه داشتن کوتاه مدت حق ِ (فرزند و همسر و…)بهتر است که در نهایت موجب از دست دادن عزت نفس و غیرت و… وغیره است و عکس العمل بعدی آن هم از بین رفتن سلامت فکری و مالی جامعه و از هم پاشیدن سیستم اجتماعی است یا تحمل سختی های ایستادگی بر حق عمومی سیستم اجتماعی و ملامت همسر و فرزند و نیش و کنایه کسانیکه آینده را نمیبینند و لذت کوتاه مدت شخصی و منافع صنفی خود و شرکت را بر داشتن اجتماعی سالم که در آن همه افراد جامعه با مسرت و خوشحالی زندگی میکنند، ترجیح میدهند و زیادهخواهی هایشان را با هزارویک دلیل به اجتماع تحمیل میکنند؛ در نهایت اگر میتوانستم در تصمیم گیریهایم عقل را بر احساسم بچربانم ؛ ترجیح میدادم که امروز فرزندم مرا بخاطر اینکه نمیتوانم اورا در یک مدرسه غیر انتفاعی ثبت نام کنم تا اینکه فردا در جامعه ای از یک مدرسه غیر انتفاعی فارغ التحصیل بشود اما بدلیل فرارهای مالیاتی مداوم بعضی ها در جامعه ای مجبور به زندگی شود که بنیادهای اجتماعی نابود شده اند مثلا فقر اجتماعی باعث شده دولت در زمینه های رفاهی سرمایه گذاری نکند ؛ در نتیجه بیمارستانها فرسوده شده سینماها و دانشگاهها فاقد امکانات هستند ؛و همه اینها بخاطر برداشت غلط من ِ نوعی از یک اصل درست رعایت اولویت مند حقوق در آینده ای نه چندان نزدیک برای فرزندانم بوجود خواهد آمد؛ همانطور که پدران ما در گذشته ای نچندان دور در بدلیل برداشت غلط نفع شخصی یا حقوق شخصی را بر حقوق اجتماعی ترجیح داده اند و امروز از اجتماعی که استاد الهی در آن میزیست چیز زیادی باقی نمانده است.
از دوست گرامی علی م, به خاطر راهنمائی مجددشان متشکر و ممنونم.
ع- علی عزیز..بله من هم دقیقا منطورم همین بود که فرمودید. در واقع نیک بینی و واقع بینی مساله ای جدا از قضاوت است. ولی شخصا گاهی وقتی شناختی از افراد که در ذهنم است می آید دنبالش یک قضاوت بیجا هم می آید. در واقع در من مرز بین یادآوری شناخت و آگاهی ای که از افراد دارم با قضاوت کردنشان خیلی ظریف است.
دوست عزیز,ایلیا شید در مورد این فرمایشتان “لذا باز هم این سوال را میپرسم چطور ما خود را به این سادگی در مواردیکه ممکن است ظاهرا ضرری یا پرداختی برای انجام عملی نوعدوستانه برایمان پیش آید ، توجیه و تبرئه میکنیم؟!” اینطور به نظرم میرسد اگر این ضرر و پرداخت فقط و فقط مختص خود ماست و دوست داریم که از آن بگذریم یا آن را ندیده بگیریم و کلا اگر صلاح می دانیم, فکر نمی کنم اشکالی داشته باشد ولی اگر این متضرر شدن و پرداخت کردن, از حق و حقوق فرد یا افراد دیگری باشد- خواه افراد خانواده باشند یا غیر- صحیح نیست. در واقع آن افراد خودشان باید راضی به گذشتن از حقشان باشند. یادمان باشد از ۳ فاکتور اصلی گذشت یکی این بود که آن مساله ای که می خواهیم از آن بگذریم مختص خود ما باشد و حق فرد دیگری در آن نباشد.
استاد فرموده اند:”ما باید از جزئیات زندگی پند بگیریم حتی از پرش یک پشه” و در جایی دیگر فرمودند هر کس از جزئی نتیجه کلی گرفت موفق است (نقل به مضمون).. دوست عزیز mohammadreza واقعا خوش به حالتان که از همچین صحنه به ظاهر کوچکی درس به این بزرگی گرفتید. کتاب ایمان آفتاب نهان را می خواندم.خطراتی که برای از دست دادن ایمان است در آن آمده بود. واقعا از شر غرور به خدا باید پناه برد.مگر خودش نجاتمان بدهد. کرمش را شکر که اینقدر حواسش به ما هست و نمیگذارد غفلت ما را برباید.
با سلام
با توجه به صحبتی که دوستمان ۲۰۱۰ در مورد الویتهایی که در کتاب آثارالحق آمده است (به ترتیب اول نسبت به روح – جسم-همسر-فرزند-پدر و مادر… الخ)در ادامه این گفتار فرموده اند که خدمت به خلق بر همه اولویت دارد.چه بسا گذشتی که حضرت استاد در کمک به ان زن روستایی کردند از حق خود گذشتند . یعنی انجام عمل نوعدوستی را به راحتی خود ترجیح دادند. از این مبحث این درس را گرفتنم که وقتی نیت عمل کردن به نوعدوستی است صرفا دیگری را به خود ترجیح می دهی.
در مدتی که این مقاله در سایت است سعی کردم به موقعیتها توجه کنم. خیلی از اوقات به صحبتهایی که در اطرافمان هست توجه نمی کنیم.در حالی که این صحبتها همان موقعیتهای نوعدوستی هستند. همکاری که می گویدوقت برای غذا خوردن ندارد واز گرسنگی دلش درد گرفته است، همسری که خستگی اش را ابراز می کند ، مادری که از بی خبری حتی یک روزه از فرزندش نگران است و….
شناخت موقیت یعنی توجه کردن به مشکلات دیگرانی که فقط می شنویم و توقفی در قبال انها نمی کنیم.
رهای عزیز با عرض سلام
از مطالب بسیار مفیدتان سپاسگزارم.
با سلام و سپاس از خواهرم شروین ، بدلیل نظرات ِ زیبایشان ،در مورد ِسوال ِ کارمای عزیز ، همانطور که میدانید ،نیک ماندن در شرایط ِ سخت ، بسیار دشوارتر است ؛ مدتیست که کم و بیش این معنا را به خود تلقین مینمایم که انتقادات و رفتارهای ِاشتباه و حتی توهین آمیز دیگران نمیتواند شأنیت ِ روحی ِ مرا پیش خداوند ،کم نماید ؛این نظر ِ خداوند است که ملاک ِ ارزش ِ واقعی فردَست ،اگر خطایی کرده ایم؛ باید سعی کنیم خود را اصلاح نماییم؛ ولی در مثال دوست ِ شما ، گناهی جز ایرانی بودن و نژاد پرستی اطرافیانشان ، ظاهرا ًوجود ندارد گاهی چون فرد ، انسان ِ سالمیست ؛ در بسیاری از لابیها و گروهها جایی ندارد ، یا چون از حقی دفاع میکند مورد ِ غضب و اَنگ ِ مخالفین؛ واقع میشود متأسفانه همه ی ارواحی که پای به کره ی خاکی میگذارند (از جمله خود ِ من) از دانش ِ معنوی ِبالایی برخوردار نیستیم ، اینست که برخورد های ناگوار دیگران، اگر بیگناهیم، نباید ما را مرعوب و متأثر سازد ،چون این آنها هستند که دارند عملی غیر اخلاقی انجام میدهند ،شاید اگر از ابتدا ، انتظار ِخود را از دیگران پایینتر بیاوریم ؛در زمان ِ روبرو شدن با چنین برخوردهایی ؛کمتر دچار ِ حالت ِ بُهت و شگفتی شویم ، در ضمن ِ تأیید ِ پاسخهای ِ دیگر دوستان ،فکر میکنم مرحله ی اول ِکار اینست که به هر رفتار و نظری ،با تفکر روی ِ آنها ؛ارزشی معادل آنچه که واقعاً دارند در درون ِروح و روانمان اعطا نماییم ،من متأسفانه غرق در این شده ام که دیگران در مورد ِ من چه می اندیشند ،ایکاش یکهزارم ِاین وسواس را ، درباره ی نظری که خداوند نسبت به من دارند ،داشتم ،در آنصورت بجای ِ سعی در جلب ِنظر و احترام و تحسین ِ دیگران ، سعی در جلب ِنظر ِخداوند ، مینمودم ، چون در بسیاری مواقع ،دیگران ،مارا از پشت ِعینک ِ های خودخواهی و استثمار و … ارزشیابی مینمایند باید برای رضای ِخداوند، به آنها خدمت کرد نه جلب ِ نظرشان ،چون حتی چنانکه فرموده اند بسیاری اوقات پاداش ِ ظاهری ِنوعدوستی ،قدر ناشناسی ِ دیگران می باشد ، با این دید ،راحتتر از افکار و اعمال ِ اشتباه ِ دیگران میگذریم چون آنها هم ،همچون ما ،بسیار ناقص و ناکاملند و تقصیری در مورد ِ حرکات ِ ناشایستشان ،جز ناکامل بودن ،مثل ِ ما،ندارند البته پس از بخشش ِ درونی ، برای عدم ِ تکرار ِ آن و استیفای ِ حق ، میتوان به تمامی ِاقدامات ِ قانونی و اخلاقی و…، در صورت ِ لزوم ،دست زد ، بنظرم باید با تلقین نگذارند کینه ی آن افراد به قلبشان سرایت نماید ، و دیگر اینکه سعی کنند از این شرایط استفاده کرده و هر چه بیشتر، برای بدست آوردن ِ رضایت ِ خداوند ،انجام وظیفه نمایند ، همانطور که دوستان ِدیگر اشاره کردند، اگر برای ِرضایت ِخداوند ،کارشان را درست انجام دادند و بدیگران واقعاً محبت کردند و انتظاری نداشتند، خوبی همیشه راه ِ خودش را پیدا خواهد کرد، و همچنین ، همانطور که استاد فرموده اند هست باش با هستان و نیست باش با نیستان ، بنظر ِ شخصی من ، اگر پیش ِ متکبران و مستکبران ،تواضع و فروتنی نمایند آن عزیزان در راه ِ خود (خودبرتر بینیشان ) مُصِر تر شده و واقعاً ؛ممکن است امر به آنها بیشتر ،مشتبه گردد از اینجهت است که نقل به مضمون ،حضرت استاد فرموده اند اگر حس کردید کسی از سلام و اظهار ِادب ِ شما ، برداشت، به کوچکتر بودن و حقارت ِ شما ، مینماید میتوانید حتی سلام هم نکنید ،چون این تواضع ،باعث ِ تشدید ِ غرور ِ آنفرد ، و مطمئناً به ضرر معنوی ِ او نیز میباشد …شاید گاهی ،لازم باشد با متکبران ،رفتاری آینه وار داشت تا برداشت ِ اشتباهشان از خود و دیگران را تصحیح نمایند.لکن باید سعی کرد با تلقین ،کینه ایی از کسی به دل نگرفت و اگر روزی همان شخص ِخاطی ، کارش به ما افتاد ؛برای رضایت ِ خداوند، برخوردی انسانی با او داشته باشیم .و در خاتمه باید عرض نمایم اینها استنباطهای تئوریک من از قضیه می باشد و متأسفانه در عمل ، بینهایت از عمل به این آموزه های راهمان ،صد حیف ،که دورم .
با سلام خدمت دوستان
در جواب دوست عزیزم کارما : زمانی که انسان برای خدا کارمی کند و زمانی که طرف حساب انسان خدا باشد احتیاجی ندارد که دیگران به آن توجه کنند ، نگاه کنند ، تشکر کنند و ….رفت و آمد حال اگر این امور در جهت رضای خدا انجام شد هوالمطلوب ولی اگر چیزی جز دوری از خدا و معصیت نباشد صحبت که هیچ همان بهتر که نگاه هم با آدم نکنند چه رسدبه …. به درصدی از انسان های این دوره و زمانه رفت و آمد و گفت و گو بسیار خطرناک و شاید جبران ناپذیر باشد چه از نظر مادی خیانت های ناموسی در دوستان ، کلاهبرداری های مالی و….و چه از نظر معنوی ، ما که روح آن آدم ها را نمی بینیم شاید مریضی سل معنوی و یا جزام معنوی داشته باشد …بعد اگر این مریضی واگیر دار را به ما انتقال دهد چکار باید کنیم؟ ما دوست داریم بی مها با به هر کسی ( که علاقه ای به هر دلیل به آنها داریم ) دوست شویم و رفت آمد کنیم این انسان اگر آمد منزل ما و یک میکروب معنوی پهن کرد معلوم نیست بتوانیم جان سالم به در ببریم .
نکته دیگر در آثارالحق جلد ۲ گفتار ۲۲۸ حضرت استاد می فرمایند که ….باغبان برای گلهایش زحمت می کشد …. ما ها همانند گیاهانی هستیم که استاد در مواقعی خاص ما راجابجا می کند من یادم هست زمانی که کودک بودم در فصل های مختلف پدرم گیاهان و گل ها را جابجا می کرد مثلا در فصل سرما بعضی ها را می آورد داخل خانه و بعضی دیگر را یم برد داخل حیات شاید برای روح ایشان لازم باشد فعلا در آنجا باشند ( حمان طور که گفتید ایشان قبلا در محیطی گرم بودند ).
نکته دیگر اینکه به خاطر اینکه توازن کره زمین از نظر معنوی حفظ شود سالک ها ( انسان های معنوی ) بایستی در تمام نقاط دنیا پراکنده باشند لذا با توجه به این کلام ایشان حتماٌ از طرف {او} در آن محیط هستند والبته ماموریت همیشه سخت و البته با پاداش ویژه همراه است .
نکته دیگر اینکه ( جسارت به دوستان نمی کنم که رفت و امد هایشان معنویست و در تماس هایشان به دیگران نکته یاد می گیرند و نکته یاد می دهند) بیشتر افرادی مثل خودم مد نظر است که نفوذ پذیر هستم و بیشتر مواقع به جای اینکه تاثیر بگذارم تاثیر می پذیرم ؛ می خواهد به دیگران ارتباط داشته باشد چکار ؟ فقط بگوید ، بخندد ،از مدیر و زمانه بد بگویند و غیبت کنند و…به جای خوراک معنوی ( پفک و چییس آدامس به روحش بدهدتازه اگر خوراک مسموم نخورد که مسموم شود ) اگر در میان آنها( دوستان دوست تان) انسان معنوی بود که این کارهارا نمی کرد و خودش پیش قدم می شد که ایشان را در آن کشور غریب دلداری دهد( با هم خوراک معنوی می خوردند ) لذا به نظر من ( اگر ایشان کوشش را کرده و با دید خوش بینی بارها تلاش کرده و جوابی نگرفته چون به نظر من در بین خارجی ها تقریباٌ ۸۰ درصد این مسئله نژاد پرستی از بین رفته !! ) چه احتیاجی به انهاست .
در کلبه من رونق اگر نیست صفا است
آنجا که صفا است در آن نور خدا است .
بسیار خرسند می شوم دوستان عزیز اگر ایرادی در نکته های من است مرا تصیح بفرمائید و اگر مواردی هر چند کوچک دارند چهت کمک و انتقال به دوست عزیزمان بیان کنند. نوعدوستی . نوعدوستی از راه دور )) .چون من طعم غربت را کشیده ام و می دانم چقــــــــــــــــــدر سخت است .
خدا، یار و نگهدارتان .
آری “پریسا” جان .همان است که میفرمایند”نفس اژدرهاست او کی خفته است*از غم بی آلتی افسرده است” معتقد به انم که در ان لحظه من یاد حضرت حاجی نیفتادم بلکه ایشان به من نظر انداختند.ایشان بسیار بر روی حق الناس تاکید داشتند…. خدا کند به داد مابرسد وگرنه کلاهمان پس معرکه است
کارمای عزیز,
فکر می کنم دوستان خیلی زیبا پاسخ دادند. فقط نکته ای که می خواستم عرض کنم این است که خیلی مهم است در این شرایط آدم روان خودش را سرپا نگه دارد. با ورزش کردن, با تلقین کردن جملات صحیح و تعالیم معنوی ای (که دوستان فرمودند- چون فکر و احساس روی هم تاثیر گذارند و اگر روی فکرشان کار کنند احساسشان هم بهتر میشود), با گوش کردن موسیقی های زیبا…حتی اگر دوست داشتند برنامه موسیقی برای ذهن را به این نیت که خدا کمکشان کند تا روحیه شان خوب بشود اجرا کنند و… و حتی اگر دیدند اوضاع از این وخیمتر است- چون فرمودید که هر روز گریه میکند و این مساله روان و روحیه آدم را ضعیف می کند- اگر دچار افسردگی شده اند و اگر با مشاوره با پزشک صلاح دیدند دارو هم برای رفع این حالت استفاده کنند, به نظرم در جهت رعایت حق جسم و روان لازم است.
امیدوارم که نسخه نپیچیده باشم! که البته فکر کنم پیچیدم!!! (: ولی اینها کارهایی است که به نظرم صحیح است در چنین شرایطی به آن عمل کرد. ضمنا من خودم از برنامه موسیقی برای ذهن برای بهبود روحیه و انگیزه استفاده کرده ام و کاملا موثر بوده است.. می توانم بگویم بدون استفاده از دارو ۱۰۰% برای بهبود روحیه و انگیزه موثر بوده است. ممنون
کارمای عزیز..
به نسخه ای که پیچیدم یک مورد دیگر هم اضافه کنم! به دوستتان بفرمائید روزی یکبار هم به متیس بلاگ سر بزند. آدم وقتی می آید اینجا فکر می کند روی کره زمین زندگی نمی کند… فکر می کند در یک فضای روحانی با ارواح متفاوت داریم زندگی می کنیم.. همه اش درسهای خوب و انرژی زیادی که در سایت جاریست آدم را پر از انرژی معنوی می کند و این خیلی عالیست.
کارمای عزیز، «تواضع در مقابل اشخاصی باید کرد که تواضع را حمل بر ادب و بزرگی شما بنمایند، والا اگر حمل بر ترس و حقارت شود، نباید تواضع کرد.» آثار ج۱٫ بنده ۲۴ سال است که در خارج از کشور زندگی می کنم. تقریباً همه نوع از مسائلی را شما فرموده اید، دیده و تجربه کرده ام. در این مورد هم مثل همهء موارد سلوکی دیگر نمی توان نسخهء مشترکی پیچید. در اصل خداست که ما را در این موقعیتها قرار میدهد که پخته تر شویم. ولی نوعدوستی به این معنی نیست که همیشه و در همه جا! در مواقعی که ظلمی بر ما میشود، نباید اجازه داد. زیرا همکاری با ظالم، ما را در آن ظلم شریک می کند. روزی که درس نوعدوستی میآید، تمام زندگی به نوعدوستی تبدیل نمی شود. ممکن است در آنروزها حتی بیش از پیش مشکلاتی بر ما وارد شود. باید سالک به جایی برسد که در هر موردی بتواند اجتهاد کند. حتماً آن دوست شما بهتر از من میداند که اروپا نژادپرستی از موارد نقض قانون به حساب میاید. اگر یک بار مورد را به مدیر بالاتر گزارش کند، حتی اگر آن مدیر هم جزء آن افراد باشد، دست پای خود را جمع می کنند. بر خورد انفعلانی فقط به خاطر اینکه من دارم سلوک میکنم، کار درستی نیست. توجه شما را به گفتار افسری که در اتوبوس جای استاد را اشغال کرده بود جلب مینمایم. اگر دوست شما در موضع قدرت بود و گذشت مییکرد، اشکالی نداشت که هیچ، خوب هم بود. زمانیکه او ضعیف است، اوضاع فرق می کند.
بینهایت از نظرات آیدای عزیز، علیم عزیز و محمد عزیز سپاسگزار هستم. افقهای جدیدی در ذهنم گشوده شد حتماً نکات شما را مکرر میخوانم که به دوستم بگویم. البته این دوست، در عین حال که فرد باایمانی است اما متاسفانه تعالیم استاد را مطالعه نمیکند ولی صادقانه بگویم، صحبتهای شما خیلی به درد خود بنده هم میخورند. جداً این یک نوعدوستی به روش سامری نیکوکار است.
یک نکته بسیار جالب دیگر هم برای بنده در این صحبتها هست و آن اینکه در این دنیا کسی را نمیبینم که عین من فکر کند، حتی کسانی که ظاهراً به اصول مشترکی عمل میکنیم و یک مطلب را میخوانیم اما گاهاً برداشتهای مختلف داریم. اما در این وبسایت میبینم بعضی از دوستان به حدی نزدیک به من فکر میکنند که انگار خودم آن مطلب را نوشتهام. و حتی مثلاً در مبحث قبلی چند بار درست زمانی که میخواستم چیزی را بنویسم بدون اغراق (۵-۴ نفر از دوستان) شاید ۹۰ درصد همان مطلب را نوشته بودند. بدون اینکه آنها را ظاهراً بشناسم، از این سنخیت عجیب، قلبم گرم میشود.
پریسای عزیز، گمنام عزیز. من دیگر آن دوست را به خدا میسپارم. اصلاً اینها که میگویید چقدر به درد خودم میخورند. واقعاً ممنون.
البته جدا از مزاح، اتفاقاً دوستم میگفت که مدیر، خودش عامل اتحاد همکاران در بی اعتنایی به اوست. ولی در این سرزمین که خدای ارحمالراحمین فعلا برای ما گذاشته، طوری تبعیض ملیتی قائل نمیشوند که محلی برای شکایت رسمی باقی بماند. ماشاءلله با هوش بشری بالای (+ قوه وهمیه سطح بالا)، ما حریفشان نمیشویم! فقط توانایی این را دارند که به طور مزمن و فرسایشی روی روان فرد جنگ سرد راه بیندازند! البته برای بنده هنوز به این شدت چیزی پیش نیامده که در زندگیم اختلال ایجاد کند.در واقع، دست کارساز برای بنده حقیرش، به نوعی صحنه سازی فرمودهاند که خیلی جاها باوربفرمایید عملاً دهانم از حیرت باز میماند و به خودم یادآوری میکنم که دهانم را ببندم! در مورد دوستم، من مرتب به او میگویم که بجای زوم روی نکات منفی آنها به این فکر کند که در این شرایط که بومیهای تحصیلکردهخود این کشور کار گیرشان نمیآید، خدا چه شغل خوبی به او داده است. و او هم میداند، ولی وقتی که روی شخصیت و شاید بیشتر غرور آدم میزنند، شکر کردن از یادش میرود. این صحنه اوست و امیدوارم که خداوند به او کمک کنند، ولی من که میخواهم مخلوق آن خدا را به واسطه دم پروردگاری دوست داشته باشم، باید یک پرورش فکری داشته باشم که کینه و نفرت در قلبم جا نگیرد و کدر و تیرهاش نکند.
انشاءالله که همگی به سلامت از این وادی بگذریم.
باز هم از ته دل ممنونم. واقعاً پریسا جان، عجب منبع انرژی مثبتی است این وبلاگ. بینهایت ممنونم، متیس عزیز.
با در نظر گرفتن موضوع من چون از خانه خیلی کم بیرون میروم وامکان دیدن افراد زیادی را ندارم همسایه طبقه بالای خانه ام دوچار فراموشی است هر روز به او سر میزنم وفقط به او یاداوری میکنم که دارویش را فراموش نکند واینکار من انقدر او را خوشحال میکند که مرا کلی دعا میکند.میبینید که کار خیلی کوچکی است.پسبا یاد اوری اینکه همیشه از جز. است که به کل میرسیم.باید تکرار کنیم تا برایمان عادت شود
سلام بر دوستان نازنین. چیزهایی که از صحبتهای همه شما درک کرده بودم را حضوری به دوستم گفتم. با دقت تر از همیشهاش گوش کرد و به نظرم خیلی رویش اثر گذاشت و به طور محسوس حالش بهتر شد. همه شما بزرگواران در این خدمت به خلق شریک بودید. (در واقع من فقط سخنگو بودم) .
الآن به نظرم یکی از شیرینترین انواع نوعدوستی این است که پرورش فکر صحیح را (در صورت درخواست و آمادگی دیگران) با آنها شریک شویم.
از همه دوستان ممنونم ، واقعا یک مطلب ازتمام زوایای ممکن بررسی شده است از اینکه جایی به این پرمحتوایی هست که استفاده کنم خدارا شاکرم. در مورد این مطلب تجربه ای دارم شاید خالی از فایده نباشد: ” مدتی است در یک شرکت مسئول بخش فنی هستم ، طبق معمول کارفرما انتظار دارد تا بینهایت همیشه صرفه جویی از طرف کارکنان باشد و مدام ناراحت و نگران هزینه پروژه هاست اما هیچوقت برای شروع یا بستن قرارداد پروژه ها از کارشناسان نظرخواهی یا مشورت نمیگیرد، برای موفقیت شرکت بارها کارمندان قسمتهای مختلف و زیر دستم را توجیه کرده ام که راضی باشند و اعتراض نکنند، چندین برابر حقوقم فعالیت کرده ام و با حذف اضافه کاریم هیچگاه مخالفتی نکرده ام و همیشه رضایت داده ام تا موفقیت پروژه ها نتیجه شوند، نتیجه این بوده که کارفرما همیشه سود سرشار خود را برده و به قولهایش عمل نکرده شرکت همیشه استفاده اش را برده و هیچگاه فعالیت کارکنانش را ندیده، نتیجه همه اینها اینست : من فکر میکنم بقول ایلیاشید عزیز برداشت غلط من از اولویت در حقوق موجب بدترشدن شرایط صنفی کاری شده و حق الناس زیادی به گردنم افتاده امیدوارم خدا مرا ببخشد و عواقب این سوءبرداشت را نبینم.
با تشکر از افسانه عزیز
سعی میکنم روی این صفت منفی کار کنم به امید خدا ومطلبی را که فرمودید در برهان الحق مطالعه کردم …این همیشه در ذهن من میماندکه (وسواس خیانت به اراده است)
نظر دوستان واقعا در را بطه با نوع دوستی به من کمک کرد نکاتی را یافتم که به ذهنم نرسیده بود یا به ذهنم رسیده بود اما نمیدانستم درست هست یا نه
امیدوارم او دستهایم را رها نکند به خاطر اشتبا هاتم
با سلام و درود
ضمن تشکر و آرزوی توفیق از خدواند مهربان برای متیس عزیز که در این روزها که این قدر در گیر مسائل و گرفتاری های دنیوی هستیم این موارد دلگرم کننده و انگیزاننده را جهت انجام وظایف معنوی یادآوری می کند .
بسیار سپاسگزار خواهم شد چنانچه دوستان نکته ، تجربه و یا توضیحاتی در مورد (( ایمان ))دارند بفرمایند .
با سپاس .
خدا، یار و نگه دارتان
محمد عزیز، در مورد ایمان البته تجربیات شخصی عالی هستند ولی در مورد توضیحاتش، یک کتاب هست، نمیدانم مطالعه فرمودهاید یا خیر، به نام « ایمان، آفتاب نهان» به نظر بنده کتاب فوقالعادهایست.
با سلام و تشکر
تجربه جالبی که برای بنده در این زمینه پیش آمد این بود که یکبار به قصد اینکه کسی را خوشحال کنم نزد یکی از اقوام رفتم اما وقتی برگشتم خودم بیشتر از او خوشحال شدم از اتفاقاتی که توسط آن شخص برای من پیش آمد.من رفته بودم که او را خوشحال کنم اما او آنچنان با کارهایش من را خوشحال کرد که وقتی برمی گشتم احساس خوبی داشتم.
و تجربه بعدی اینکه میخواستم برای دوستی بصورت ناشناس کتاب هدیه بفرستم تا بلکه بتواند با خواندن کتاب تغییری در دید خود هر چند کوچک بردارد . اما از کتابفروش در ان شب نتوانستم برای او کتابی تهیه کنم اما خودم توسط کتابفروش محترم راهنمائی به خرید کتابی شدم که برایم ارمغان های با ارزشی را به همراه آورد.نتبجه ای که برایم حاصل شد از این دو تجربه این بود که ما در واقع هر کاری که انجام میدهیم نتیجه اش به خودمان بر میگردد. و اگر فکر کنیم برای خودمان داریم کار میکنیم شاید بنوعی باعث شود تا متواضع تر بود.
Simply thank you . For making me realise how to simply come down from my high horse and to remember what my priorities should be and how to reach them .
با سلام
با شما هستم گمنام عزیز
در این سالها هر وقت تجربه شما رو میخونم تحت تأثیر قرار میگیرم و براتون از خدا بهترینهارو ارزو میکنم ، انشالا که در این راه موفقتر و با ایمانتر از گذشته به جلو بروید تا بتونید با پشتکار بیشتر به نوعدوستیاتان در راه خدا ادامه بدهید