نگاهی بر ارزشهای دنیوی
شواهد زیاد حاکی بر این است که خِرد بر اثر کوشش مداوم در جهت درک ارزش واقعی هر چیز حاصل میشود. واژهی «ارزش» در واقع بیانگر دو معنی است: ارزش ذاتی هر چیز و ارزشی که انسان به طور ذهنی برای آن قائل میشود. بنابراین «درک واقعی ارزشهای دنیوی» مستلزم زدودن ارزشهای تصوری است. یعنی انسان با تغییر نگرش خود نسبت به مسائل دنیوی، به شناخت حقایق و در نتیجه به آرامشی شایستهی عقل رهنمون میشود.
بی ارزشی دنیا
واژهی «ارزش» در فرهنگ لغت، به معنی صفت قابل شمارش چیزی که مورد علاقه یا تعویضپذیر است، میآید. بنا بر این تعریف، هر عملی بر طبق ارزشی که برای آن قائل هستیم و میلی که به آن داریم، سنجیده میشود. از اینرو معنای زندگی و علت وجود انسان در این دنیا ، تعیین کنندهی ارزشی است که برای زندگی از جنبهی مادی یا معنوی قائلیم.
اگر فلسفه به عنوان تعهدی شخصی و اخلاقی در نظر گرفته شود، نه صرفاً یک فعالیت فکری محض، تعمق بر روی موضوع «ارزشها» یک عمل فلسفی تام محسوب میشود. پیر هادو۱ میگوید: فلسفه یک « تمرین معنوی » است۲ . برای پیشرفت در زندگی و سنجش موقعیت خود باید به ارزشی که برای هر چیز قائل هستیم، واقف باشیم. از اینرو ، خِرد باستانی، برخلاف مراتب رایج در فلسفهی حاضر، قبل از هر چیز مبتنی بر معنویات بوده و در نتیجه شامل تفکراتی عمیق در مورد میزان اهمیت ارزشهای دنیوی و جهت دادن به زندگی بر مبنای این ارزشها است. پیر هادو معتقد است اگر این فلسفهها به طور صحیح درک شوند، برای حرکت در مسیر معنوی، زنده و مفیداند. در این مقاله مجال آن نیست که به تمامی دلایل او اشاره کنیم و یا تفاوت بین مکاتب گوناگونی را که بر فلسفهی باستانی ( فلسفهی افلاطون، رواقی گری ، فلسفهی اپیکور و غیره) اثر گذاشتهاند بررسی نماییم. اما همهی این فلسفهها در مورد فاصله گرفتن از دنیا با یکدیگر همعقیده هستند. مقصود از «دنیا» وقایعی است که خارج از ارادهی ما پیش میآید و همچنین تقابل امیال و کششهای جسمانی است در برابر امیال اخلاقی روح. به عقیدهی مارکوس ارلیوس: «عظمت روح تنها زمانی نمایان میشود که سؤالهای زیر دربارهی زندگی برای ما مطرح شوند: «این دنیا چیست؟ در چنین دنیایی فایدهی چیزی که در مقابل ما قرار دارد چیست؟ در رابطه با کل و در مقابل انسان، ارزش دنیا چیست؟ ( نقل قول از هادو، « تمرین معنوی. »)
به طور کلی برای آنکه پیشامدها بر ما تأثیر نگذارند، بهتر است هر اتفاقی را جزئی از یک واحد بزرگ در نظر بگیریم، نه به عنوان آنچه که برایمان خوشایند یا ناخوشایند است. از اینرو در فلسفهی باستانی بر شناخت قوانین طبیعی و تعمق بر روند کمال دنیا تأکید شده است. در عین حال از نظر فردی، فیلسوف ( یعنی آن که میل به خرد و کمال روح خود دارد) باید دائماً بهخود یادآوری کند که تمام امیال و لذتهای مادی ناپایدار و فاقد ارزش واقعی هستند. حتی در مکتب رواقیون نیز این لذتها منبع انزجار محسوب می شوند: «این مائده جز لاشهای از ماهیان و پرندگان و خوکان نیست، این شراب ناب، این دختر رز، این مادهی بنفش، این موی برهی آغشته به خون صدفها، جفتگیری، اصطکاک دو تن…. ( نقل از هادو ، « تمرین معنوی »).
این طرز تفکر با توصیفات کوبنده مطرح شده، تا به مادیاتی که به آنها کشش و دلبستگی داریم با واقعیت عریان نگریسته شود: شکم پرستی، میل به قدرت و ثروت یا عشق شهوانی. باید با تعمق بر روی حقیقت مادیات، به همهی آنچه که به نظر ما زیبا و خواستنی هستند در حد ارزش واقعیشان نگریسته شود. هادو بهصراحت عنوان میکند که از زمان افلاطون، فلسفهی باستانی بر اساس چنین « تمرین های » معنوی بنا شده است. تمریناتی که به فیلسوف تشنهی حقیقت امکان میداد از هوس ها و خیالات غیر واقعی مادی فاصله بگیرد. پندیات مارکوس ارلیوس یک « مدیتیشن عملی » است، یعنی هرگاه مرید با یک هوس یا شهوت مادی روبهرو میشود، میبایست با تلقین و یادآوری ارزشهای واقعی دنیای مادی، از آن فاصله بگیرد. چنین تمرینهایی در بسیاری از مکاتب عرفانی و بهخصوص در مکتب صوفیگریی دیده میشود، که در آن دنیا به زن زیبایی تشبیه شده است که با فریبندگیاش انسان را جذب خود می کند، اما در آخر عجوزی بیش نیست. این نگرش فرضی از دنیا، منشأ مدیتیشن روزمره و تلقین است و همواره در زندگی روزمره قابل عمل است. نگرشی که از دنیا داریم با ارزشی که به آن میدهیم و همچنین با نحوهی زندگیمان، مانند تصمیم هایی که در زندگی روزمره میگیریم نسبت مستقیم دارد. استاد الهی ارزش دنیا را از دیدگاه معنوی، بدین ترتیب خلاصه میکند : «در این دنیا، ملاحظه میکنیم و بهرأیالعین میبینیم هر کس به دنیا آمد، اعم از شاه و گدا، ثروتمند و فقیر، خوشگل و بدگل، چه در ظلم و ستم زندگی کرده یا مرفه زندگیکرده باشد، غیر ممکن است اگر در خوشی باشد، مطلقاً در خوشی باشد و یا اگر در ذلت باشد مطلقاً در ذلت باشد. هر کس در یک موضوع خوشبخت است و در یک موضوع دیگر بدبخت. بنا بر این، نتیجهی این دنیا شش چیز است: دریغ، حسرت، ندامت، ملامت، خاطرات تلخ، کابوس مرگ.
۱- دریغ: آنچه خوشی برش گذشته که گذشت، چیزهایی مانند جوانی و فرحهای مختلف و غیره که از دست رفتهاند. پس خوشیهایی که گذرانده همهاش رفتهاند و دریغش برای او میماند.
۲- حسرت: چیزهایی که دلش میخواهد و برایش فراهم نمیشود حسرت میخورد، فلانکس فلانچیز داشت، من نداشتم … .
۳- ندامت: چرا فلانکار را نکردم که فلانچیز گیرم بیاید … .
۴- ملامت: کارهایی که برخلاف انسانیت کرده است، همیشه در نظرش است و خود را ملامت میکند.
۵- خاطراتتلخ: در فلانموضوع شکست خورده است، یا زوری شنیده و نتوانسته است حق خود را بگیرد و غیره.
۶- کابوس مرگ: آخرین و از همه بدتر است، همیشه ناراحتش میکند و در این خوف است که کی میمیرد.
و اما کسی که برای آخرت کار میکند: از اول که به دنیا آمد و خودش را مشغول معنویت کرد، تمام ناملایمات و خاطرات تلخ بیتأثیر میمانند، حسرت از ذهنش خطور نمیکند، ندامت برایش پیش نمیآید، موضوعی برای دریغ خوردن ندارد، ترس از مرگ ندارد. پس تا در این دنیا هست خوش و خرم، به عقبا هم که برود باز هم خوش و خرم.»
به خاطر سپردن این شش نکته و تکرار آنها به عنوان یک « تمرین معنوی» امری ضروری است، زیرا سبب میشود تا ارزش صحیح و واقعی آنچه که در ما لذتی ایجاد میکند و یا میلی را در ما بیدار می کند را به یاد آوریم و هر چیز را به جای خود ببینیم و ارزش هر چیز را در جایگاه واقعی آن قرار دهیم.
دنیا به عنوان معدنی از ارزشها
در فلسفهی استاد الهی تفکر در ارزشهای دنیوی به طرد و ترک دنیا نمیانجامد، در حالیکه در بسیاری از مکاتب فلسفی و عرفانی، اعتقاد به بی ارزشی دنیا و مادیات، انسان را به تمرینات دشوار ، ریاضت و ترک دنیا هدایت میکند. به این معنی که اگر انسان بر این باور است که این دنیا فاقد ارزش است و دام یا تصوری واهی بیش نیست، میبایست از آن فاصله بگیرد و به معنویات خالص بپردازد. اما چنین استدلالی بر اساس برداشتی نادرست از ارزشهای این دنیا بنا شده است. زیرا دنیای مادی، محیطی ارزشمند است که برای سیرکمال روح ضروری است . دکتر بهرام الهی در کتاب «راه کمال» دربارهی دنیای مادی میگوید: «دنیای مادی آموزشگاهی است برای طی مدارج سیر کمال معنوی… در این روند آموزشی، تجربه نقشی غالب دارد، چرا که پختگی روحی همانند پختگی فکری، صرفاً با دانش نظری به دست نمیآید. مثلاً تنها با گفتن ذکر و ثنای خدا نمیتوان به شناخت خدا رسید، بلکه لازم است اخلاق اصیل و دستورات الهی را که غذای روح ملکوتی هستند، در میان اجتماع و در برخورد با دیگران به عمل در آورد تا روح ملکوتی رشد کند، به پختگی برسد و بتواند خدا را بشناسد.»
همچنین در مورد علت اقامت روح در کرهی خاکی میگوید :«اقامت در یک جسم بیولوژیکی بشری به یک تبعید موقت اما لازم شبیه است. زندگی در زمین بهمنزلهی دانشگاهی است برای آموزش روح ملکوتی و برای کسی که بداند چگونه از آن بهره برداری کند همچون معدنی از طلاست.»
منظور این است که پیشرفت معنوی در بطن اجتماع و در تماس با دیگران و در مواجهه با چالشهای زندگی روزمره امکان پذیر است، نه با ترک و طرد آن. انسان مؤظف است با درک واقعیت عینی دنیای مادی و عدم وابستگی به ارزشهایی غیر واقعی، از این دنیا به عنوان محیطی گرانبها برای سیر کمال بهره بگیرد. لازم به یادآوری است که از نظر برخی از فیلسوفان باستانی، چون سقراط یا مارکوس ارلیوس، ترک دنیا نه تنها برای پیشرفت روحی مفید نیست، بلکه نوعی بیمبالاتی نیز محسوب میشود که با نوع دیگر زندگی دنیوی بسان حیوانات اساساً فرقی ندارد. چنانکه مارکوس ارلیوس با وجودی که همواره تنفر خود را از مادیات ابراز میکرد، خود به عنوان امپراطور رم انجام وظیفه میکرد و چنین میگفت : « در زندگی چه باید کرد ؟
۱ ) نیت درست، خدمت به جامعه،
۲ ) سخنی که هرگز آلوده به دروغ و فریب نباشد،
۳ )پذیرش درونی پیشامدها و اتفاقات با اشتیاق، گویی لازم بوده است، گویی با آن آشنا هستیم، گویی از آن اصل و منبعی حواله شده که میبایست». ( با نقل قول از هادو «تمرین های معنوی» )
بنابراین، نباید از دنیا منزجر باشیم بلکه باید ارزش واقعی آن را بشناسیم و از آن برای به کمال رساندن خود استفاده کنیم .آگاهی از بی ارزشی مادیاتی که ما را به سوی خود میکشاند، میتواند به ما کمک کند تا تصویر صحیحی از وضعیت خود در دنیا داشته باشیم. گذشتن از آنچه بی ارزش است نباید ما را به پوچیِ هستی و منفی گرایی سوق دهد، بلکه باید انگیزهای باشد برای کسب آنچه ارزش واقعی دارد: کمک به دیگران بدون انتظار پاداش، رسیدن به حقیقت و آرامش روح. در چنین بستری است که استاد الهی به طور مداوم تأکید میکند که: « سالک راه حق باید در حدی به این دنیا انس ببندد که اینجا را مزرعهی کشت آخرت قرار دهد، ، زیرا اگر این دنیا نباشد نمیتواند از فیض آن دنیا بهره ببرد. غیر از این باشد یک نوع ناشکری و کفر محسوب میشود. ما باید راضی به رضای او باشیم، هیچ وقت از او نه مرگ بخواهیم و نه ماندن؛ مصلحت او شرط است. هر وقت خواست ببرد، نخواست بگذارد. تا زنده هستیم با شادی و دلگرمی زندگی کنیم، روزی هم که رفتیم باز هم با خوشی برویم. »
بنابراین خودشناسی و عمل به معنویات نباید حس تنفر از دنیای مادی را در ما برانگیزد، واقع نگری نسبت به دنیا، از قبول واقعیت آن، جدایی ناپذیر است، ولی چنین دیدی نباید انسان را به خمودگی و یا تسلیم شدن در برابر حوادث سوق دهد، بلکه میبایست بدون طغیان و آشفتگی و یا شوق مفرط، در پیشرفت خود و پیشرفت دنیا کوشش کنیم. این موضوع دوباره ما را به مفهوم اساسیِ مشی فکری استاد الهی یعنی سیرکمال به سوی الوهیت و کسب معرفت الهی باز میگرداند. در این زمینه شباهت زیادی بین فلسفهی افلاطون، رواقیگری و روش فکری استاد الهی وجود دارد. اما ورای این شباهت آنچه فلسفهی استاد الهی را از دیگران متمایز میکند، توضیحات منطقی مبتنی بر ضرورت برهمکنش روح با دنیای مادی (شامل جسم، روان و محیط) است. این برهمکنش است که به دنیا ارزش میدهد. در اینجا مجال آن نیست که وارد جزئیات شویم. برای مطالعهی بیشتر میتوان به شرح کامل آن در کتاب مبانی معنویت فطری نوشتهی دکتر بهرام الهی مراجعه کرد.
استاد الهی همچنین تأکید میکند که دانشجوی معنوی نباید هرگز تحت تأثیر اتفاقات خوب یا بدی که با آن مواجه میشود، قرار گیرد، چون هر چیزی علتی دارد و مسیر حرکت دنیا به نفع مخلوق است، و این موضوع در عمل به ما ثابت میشود. تأسف و یا شوق مفرط از اتفاقات و یا حسرت آنچه از دست داده ایم یا حتی آنچه که نداریم نشان دهندهی آنست که هنوز ارزش واقعی چیزها را درک نکرده ایم. از این رو : «… هر چیزی که پیش میآید بی علت نیست، منتهی هر کس از دریچهی فکر خود آن را می بیند. اشخاص حق بین دستور دارند از هیچ حادثه ای دلتنگ نشوند، هر چه پیش آید حکمتی در آن است.»
پس همانطور که گفتیم خِرد، بدون کوشش متداوم در جهت درک ارزش واقعی هر چیز به دست نمیآید. و در این جا در مییابیم که واژهی ارزش به دو معنی دریافت میشود: قیمت عینی و قابل مشاهدهی هر چیز و کیفیت ذاتی آن. « ارزش های دنیوی را به جای خود شناختن » یعنی حذف ارزش های نادرست به منظور دستیابی به ارزش های عمیق. در اینجا هدف، تغییر دید جهت شناخت حقایق و رسیدن به آرامشی در خور عقل است :
«واقع بینی یا واقع نگری به معنی مشاهدهی وقایع است، آن گونه که اتفاق افتاده اند، بی آنکه خود را در ورطهی خوش بینی ساده لوحانه یا بد بینی نابجا بیندازیم. »
برگرفته از سایت e-ostadelahi.fr
۱- Pierre Hadot
۲ـ « فلسفهی باستانی چیست؟ » نوشتهی پیر هادو، فصل آخر، « سؤالات و امکانات » . همچنین رجوع شود به « تمرین های معنوی و فلسفهی باستانی » از همان نویسنده
من دانشجو هستم این زندگی این اجتماع دانشگاه معنوی من است. مواد درسی من توسط مردم و از طریق مدرسه اجتماع تامین میشود. باید دنیا را مدرسه بدانم نه هدف. باید دنیا را وسیله ای برای پیشرفت در معنویت بدانم نه وسیله ای برای رسیدن به آرزوهای مادی ام.
با نهایت تشکر از این مقاله گرانبها،
آقای پروفسور بهرام الهی در پاسخ سئوالی ازمتن «مصاحبه با پروفسور بهرام الهی تحت عنوان : معنویت یک علم تجربی» می فرمایند:
از نظر استاد الهی انسان دو وظیفه اساسی بر عهده دارد: تربیت خود و کمک به دیگران. انسان به این دنیا آمده تا با وظایف و حقوقی که خداوند برایش تعیین کرده، آشنا گردد، آنها را درک کند و به عمل بگذارد.جامعه برای انسان آزمایشگاه بزرگی است که در آن بطور مداوم مورد آزمون قرار میگیرد. اگر انسان دور از اجتماع زندگی کند، دیگر بهره ای از این تجربیات نخواهد برد. تعدد این امتحانات به انسان امکان میدهد ، در طول یک روز، معادل کار معنوی کسی که مدتها در حال مراقبه است را انجام دهد.»
بعد از خواندن این متنها همیشه نگران می شوم که چگونه عملاً به شناخت بهتر برسیم تا بتوان از زندگی دنیایی خود نهایت استفاده را برده که نهایتاً پشیمان نشویم ؟
با سلام
با تشکر از مقاله فوق العاده ارزشمند شما .
به نام خدا
با سلام و تشکر از مقاله با ارزش فوق با توجه به مفاهیم اساسی آن در مییابیم که چند جمله به ظاهر ساده استاد الهی در مورد شش اصل ذکر شده چگونه گویای تمامی مفاهم موضوعات فلسفی بعضا غامض در طول ادوار گذشته میباشد. در واقع همانطور که گفته شده جوهر کشی تمامی آنهاست و با کاربرد عملی برای هر آنکس که خواهان کمال و تعالیست.
با تشکر HSH
با عرض سلام و ادب
بسیار از الطاف شما “متیس “عزیز سپاسگزارم…
مطلبی که به نظرم آمد در مورد مخالفت با ریاضات شاق و قرار گرفتن در اجتماع است که نمی دانم تا چه حد درست فکر می کنم:
با وجود اینکه با ریاضات مخالفت می شود ولی بنده فکر می کنم منظور انواع خاصی از ریاضات می باشد، مثلاً ریاضات جسمی،آن هم شاید به خاطر آنکه این ریاضات بر عکس ظاهر آن دیگر ریاضت نیست و اتفاقاً بسیار آسان تر هم می باشد ، به قول استاد الهی بچه گانه نیز هست، زیرا معنای ریاضت این است: “تحمل سختی برای تصفیه و تهذیب نفس “، لذا لفظ ریاضت مشکلی ندارد و همیشه وجود داشته فقط نوع آن تغییر می کند ، برای مثال در این دوره اینکه در اجتماع باشی و خود را از اجتماع کنار نکشی ولی دائم سعی کنی با مدیتیشن طبیعی مراقب اعمال و رفتارت باشی بسی سخت تر است و ریاضتی دشوارتر. مثل آن می ماند در روبروی نفس گرسنه سفره ای رنگین پهن کنی و بگویی حق خوردن نداری در ضمن اینکه حق ترک محل هم نداری، باید بمانی و خطا نکنی ، در ضمن کسی هم متوجه گرسنگی تو نشود.یا سخت تر از آن در برخی مسائل بگویی بچش ولی نخور ، یا به اندازه بخور و دائم در حال این محاسبات و تجزیه تحلیل ها باشی، نفس هم که حریص است و این حرفها را نمی فهمد ، در آن جا نظر اوست که باعث می شود این خودداری ها تولید عقده های روانی برای شخص نکند . آن توجه به مبدأ و عقل رحمانی کمک می کند ادامه دهی و کم کم یاد بگیری چگونه در دنیا باشی ولی فریب این دنیای بی سرو ته را نخوری.
با عرض سلام
از اینکه این مقاله عمیق و پرمعنا را در اختیارمان گذاشتید متشکریم.این مقاله خیلی ذهنم را مشغول کرد.
در مقاله آمده است که :”به طور کلی برای آنکه پیشامدها بر ما تأثیر نگذارند، بهتر است هر اتفاقی را جزئی از یک واحد بزرگ در نظر بگیریم، نه به عنوان آنچه که برایمان خوشایند یا ناخوشایند است.” می خواستم درخواست کنم دوستان لطف کنند و این جمله را با مثال باز کنند و توضیح بدهند. مثلا کسی که خدای نکرده عزیزش را از دست می دهد چطور این حادثه ناخوشایند را ببیند تا بر او تاثیر نگذارد؟ میدانم که مثالی که آوردم واقعا از موارد خیلی ناخوشایند در روی این کره خاکی است ولی … می خواهم بدانم چطور باید این ماجرا را جزئی از یک واحد بزرگ ببیند تا این حادثه, تعادل روحی و روانی اش را به هم نریزد.
ممنون
با سلام وتشکر برای زحمات
چند روز بود فکرم شدیدا درگیر مقایسه ارزش های مادی با ارزش های معنوی بود که امروز با این مقاله بسیار مفید روبرو شدم . انشاءاله با تلقین و بخصوص یادآوری این جملات بتوانم ارزش های واقعی را در خودم تحلیل ببرم . مثلا یکی از جملات مهم این مقاله:کمک به دیگران بدون انتظار پاداش .
با تشکر
سلام خدمت دوست عزیزم پریسا:
خیلی سوال سختی را می پرسید ولی من چون خودم به نوعی با این موضوع درگیرم و تجربه در این مورد دارم که مطمئن هم از جوابم نیستم.
دو نفر از اعضای جوان خانواده ما با مرگ دست وپنجه نرم میکنن و دائم زجر می کشن، خیلی احساس بدی دارم وقتی ناراحتی آن ها را می بینم و کاری هم نمی توانم بکنم ، چیزی که در این میان به من کمک می کنه این تفکره که در مقاله هم بدان اشاره شده، این سختی فقط یه بیماری جزئی نیست بلکه طرح و نقشه ای بسیار دقیق از طرف دستگاه الهی در جهتی که حتی یکی از دلائل آن نیز به تصور ما نخواهد آمد، سیستم الهی آنقدر کریمانه و با برنامه ریزی روند مخلوقات را پیش می برند که جایی برای بحث باقی نمی گذارد ، وقتی این فرد را در حال ناراحتی می بینم اول تمام بدنم می لرزد و توان دیدن ناراحتی انها را ندارم ولی بعد به خود می گویم فکر می کنی خیلی مهربانتر از خدایی هستی که خالق اوست. به خود می گویم بشین و نظاره باش چه طور آن دستگاه تو را متعجب می کند !!!!! البته راستش هر چه می گذرد طاقتم کمتر می شود ، ولی دوباره به خود یاداور می شوم ” به او اعتماد کن “، همه اینها تحت کنترل یک جریانی است که کار خود را به درستی انجام میدهد.دیگر اینکه فکر کنیم این دنیا از آن دنیا جدا نیست وموجودات در دو عالم با هم در حال ارتباط و تماس هستند ، فقط کمی باید دید بدبینی و شک خود را کنار بزنیم و بدانیم کل خلقت مجموعه ی واحدی در جهت یک هدف خاصند و با همدلی و اعتماد خود کمک کنیم این دستگاه کار خود را راحتتر انجام دهد ، قبل از این وقایع اصلاً نمی دانستم این سختی ها چیست ولی الان…من دائم با این قبیل مسائل درگیرم ولی خدای مهربون کمکمون میکنه مگه نه؟؟؟
یک بازی ساده
در یک بازی ساده قبل از شروع بازی نقشه بازی را برای مدت محدودی به شما میدهند و اعلام میکنند براساس توانائی , فکر و اطلاعات خود و امتیازی که از بازیهای قبل کسب کرده اید مسیری برای رسیدن به هدف و پایان این مرحله بازی انتخاب کنید. شما میتوانید براساس اندوخته خود وسیله نقلیه ای برای طی مسیر خود انتخاب کنید. حال با شروع بازی نقشه از ذهن شما کنار رفته و بازی براساس اندوخته ذهنی شما شروع می شود. باید به یاد داشته باشید تمام مسیری که طی می کنید با تمام سختیهایش و حتی راحتی اش همه را از قبل خودتان تعیین کرده اید و هرچه مسیر شما سخت تر و مشکلات بازی تان پیچیده تر باشد گذر کردن از آن امتیاز بیشتری دارد و جمع این امتیازات شما را سریع تر به هدف و پایان بازی میرساند. درپایان بازی به مراحلی که طی کردید و سعی و تلاشی که در این مسیر به خرج داده اید امتیاز جداگانه ای میدهند.
در این بازی شما همیشه این را میدانید این مسیر را خودتان و براساس اندوخته و امتیازی که از طی مراحل قبل کسب کرده اید انتخاب کرده و مشکلات که در مسیر بازی میباشند همه به نفع شما و امتیاز آور میباشند و هرچه امتیاز شما بیشتر باشد با مدیر این بازی کانال ارتباطی قویتری برقرار کرده و از راهنمائی های او بیشتر استفاده میکنید.
این یک توضیح شماتیک و فرضی از یک بازی پلی استیشن میباشد که ایراداتی هم به آن وارد است. حال اگر با یک دید معنوی به این بازی نگاه کنیم چه اتفاقی می افتد.
من با کمک و مدد تعالیم استاد الهی و مطالعه دروس دکتر بهرام الهی و همچنین نگرش زندگی این بزرگان به همراه حضرت شیخ به مفهوم بسیار کاملتر و جامع تری از زندگی رسیدم و توانستم حداقل بفهمم که اتفاقات ناگوار زندگی هرکدام امتیازی است برای رسیدن به هدف غائی زندگی
پریسای عزیز
در جواب سئوالت باید بگویم همه ما انسانیم وجایزالخطاما
هیچکدام هنوز به کمال نرسیده ایم وراه زیادی در پیش ایت
داریم من شخصا با تلقین سعی میکنم سختیها واتفاقات ناخوشایند را تحمل کنم.تجربه زندگی خودم را برایت می گویم مدتها در گیر سرطان بودم و شیمی درمانی فقط با توکل به خدا وتلقین این موضوع که این خواست خداست وباید
قبول کنم که حتما حکمتی دارد ان دوران سخت را خوشبختانه
کذراندم وهمیشه به این جمله استاد الهی فکر میکردم تلاش
خود را بکنید ونتیجه را به خدا بسپرید .خوشبختانه به لطف
خدا وتعالیم استادخوب هستم ومبدانم که راه کمال تدریجی است
و من وامثال من هنوز به ان مرحله نرسیده ایم که مثلا از
مرگ عزیزانمان ناراحت نشویم باید یواش یواش وبتدریج وتلقین این موضوع برایمان جا بیفتد وهمانطور که محمد رضا
گفته این اتفاقات ناگوارهر کدام امتیازی است برای رسیدن به هدف غائی زندگی.امیدوارم توانسته باشم منظورم را درست گفته باشم.
از کتاب ملک جان نعمتی
– دین و دنیا مثل روح و جسم است.
اگر توانستی روح را از جسمت جدا کنی٫
می توانی دنیا را از دین جدا کنی
دنیا را باید برای دین خواست٫ در این صورت دنیا خوب است.
نباید دنیا را برای دنیا خواست.
– لازم است که انسان به مسایل دنیا توجه کند.
فقط آن هایی را که خلاف مصالح دین است نباید انجام دهد.
هیچ راهنمای واقعی هم این تکلیف شاق را به مردم نمی کند.
راهنمایان قلابی این چیزها را به مردم تحمیل می کنند
به نام خدا
با سلام خدمت همه دوستان همان طور که فرموده اند این دنیا آموزشگاهی است که باید درآن آموزش ببینیم و تمام این فراز ونشیب ها واحد های درسی هستند که باید بگذرانیم
مسلما در سختی ها و فشار آنچه را آموخته ایم باید به عمل آوریم توکل به خدا در آرامش معنی ندارد و…..
از گفتار زیبای استاد الهی که نتیجه دنیا را در شش چیز فرموده اند بسیار استفاده کرده ام وحتی اثرش را در نا امیدی که در حسرت ودریغ و ملامت بود هم دیده ام که زیرو رو شد ودید تازه ای به مسائل پیدا کرد .من خود با این نگرش با لطف خدا توانسته ام این سختی ها را قابل تحمل کنم این روز ها با بیماران خاصی در ارتباط بوده ام دختر ۲۰ ساله ای که کلیه هایش را از دست داده پسر ۱۹ ساله ای که در عروسی برادرش تصادف کرده وبه کما رفته وموارد دیگر به خودم میگویم هیچ چیز بی علت نیست وحتما علت وسببی دارد ما که از حکمت الهی آگاه نیستیم باید باور کنیم که او هست ودلسوز ماست وبا اینکه قابل لمس نیست ولی با تلقین هم که شده فاصله ای بین این دنیا وان دنیا نبینیم .فعال باشیم کوشش کنیم ونتیجه را به او بسپاریم.
به خدای بزرگ میسپارمتان
مطالب معنوی بعلت اینکه ازطریق عالم معنا منعکس میشود دارای تاثیر عمیق بر روح است بنابراین تازمانی که درجسم خاکی هستیم عالم معنا مارا ازاین طریق هدایت مینماید
به شرط اینکه ازسینه به قلب واز قلب به روح منتقل شود جمله زیبای مسیرحرکت دنیابه نفع مخلوق است توجه من راجلب نمود انشاءالله درعمل هم به ما ثابت شود تاقادرباشیم ارزش واقعی همه چیز را بخوبی درک کنیم . باتشکر مهرداد
با سلام خدمت تمام عزیزان..
همانطور که گفته اند مرگ در نقش اصلی خود به معنای تولدی دوباره و بازگشت به موطن اصلی است..و از تعارف تمام بزرگان هم چنین حاکی است که اینجا جز تبعید گاهی بیش نیت..آیا در اینصورت دلبستگی به اینجا بیمعنی نمی تواند باشد؟
ما نیز به تازگی ظاهرا عزیزی را از دست دادیم..اما چون قبلا سعیی کرده بودم خودم رو در چنین وضیعتی قرار بدم چندان تغییری در خود نداشتم چرا که هر وقت می خواستم خم به ابرو بیاورم،میدیدم که همه ناراحتی ام عمیقا بخاطر خودم است و این یعنی خودیت..
اگر خوب دقت شود عزیز کسی است که ما بهترین را برایش بخواهیم،پس این سوال پیش می آید که آیا واقعا من بهترین را تشخیص می دهم که آنرا برای بقیه هم بخواهم..؟؟
همانطور که خانم نازی نظر داده اند: حق مسلم اینست که خدا بنده اش را خیلی خیلی بیشتر از ما می شناسد و دوستش دارد..اصلا شاید از اوضاع آنجا زیاد به ما نمی گویند که ظرفیت کافی را نداشته و تحمل دوری از آنجا را داشته باشیم..
و درود به خانم شری که تجربه ای تکان دهنده و بزرگی دارند
با سلام
از ذکر نام دوستانی که به سوالم پاسخ دادند خودداری می کنم ولی از توضیحات, صحبتها, مثالها و جملات اثرگذار همه دوستان عزیزی که راهنمائیم کردند تشکر میکنم. فقط اگر اجازه بدهید یک تشکر خاص از شری داشته باشم.
شری عزیز؛. از اینکه تجربه شخصی و خصوصیتان را در اختیار من گذاشتید تا مطلب را درک کنم خیلی از لطفتان سپاسگزارم. امیدوارم همیشه سلامتی و دین و ایمان داشته باشید تا بتوانید یک عمر با سلامتی جلب رضایت او را بکنید.
حقیقت را بخواهید این مقاله برایم خیلی جالب بود. ای کاش معجزه ای اتفاق می افتاد و با خواندن این مقاله احساس یا درک بی ارزشی دنیا واقعا در وجودم جوانه می زد!!!
راستش ماجرا از این قرار است:
من این قدرت و توانائی را که اتقاقات ناخوشایند زندگی را به خدای خودم ارتباط بدهم و رابطه قلبی ام را با او خوب نگه دارم و از او دلخور نشوم را نداشته ام و هنوز هم ندارم. برای همین آمده بودم این اتفاقات را به “روند زندگی در این دنیا” ارتباط می دادم تا بتوانم رابطه قلبی خوبم را با خدای خودم حفظ کنم… مثلا می گفتم خوب…..بیماری در زندگی هست… برای هر کسی ممکن است پیش بیاید..(تا اگر بیماری آمد از خدای خودم ناراحت نشوم) مرگ عزیزان در زندگی هست.. برای هر کسی ممکن است پیش بیاید.. (تا اگر خدای نکرده موردی پیش آمد از خدای خودم ناراحت نشوم)…….. جوانی هست… مدتی زندگی می کنی بعد به پیری می رسی.. بعضی ها به پیری می رسند عاقبت خوبی دارند بعضی ندارند… بعضی آلزایمر می گیرند یا هزار جور دیگر به دیگران وابسته میشوند و بعضی هم اینطور نمی شوند… حتی نمی خواستم نقش ” نتیجه اعمال” را در اینجا دخیل کنم که بگویم اگر اعمالت خوب باشد عاقبتت هم خوب میشود. چرا؟؟؟ چونکه نمی خواستم انتظار و توقعی از خدا در من به وجود بیاید… نمی خواستم فکر کنم که چون به تصور خودم خداپرستی کرده ام قاعدتا باید پیری خوبی داشته باشم…یا اتفاق ناخوشایند دیگری برایم نیفتد. می خواستم دست خدا را باز بگذارم که هر طور می خواهد رفتار کند….
این طرز فکر را برای این انتخاب کردم که توقعم از خالقم کم شود.. اینقدر طلبکار نباشم و کارهایش, خواستهایش که برایم خوشایند یا قابل تحمل نبود را به دیگری –که در اینجا دنیا و ریتم زندگی در آن است- نسبت می دادم تا رابطه ام با او همیشه خوب بماند.
با خواندن این مقاله متوجه شدم که من مشرک شده ام!! برای خودم دو تا خدا درست کرده ام.. یکی خدای خیر و دیگری خدای شر… خدای خیر همان خدایی است که می شناسیمش.. همان کسی که بهش علاقه دارم و راز و نیازها با اوست.. خدای شر هم همین دنیا و اتقافات و حوادث ناخوشایندش است…جالب است..نیست؟؟
فکر می کنم که باید ذهنیتم را به طرز صحیحی تغییر بدهم. فکر می کنم مشکلم در همان دو جمله آخر مقاله است…به نظرم در مساله نیک بینی و واقع بینی مشکل دارم. کتاب نیک بینی – که از جمله کتابهای اخلاقی بنیاد استاد الهی است- را مطالعه کرده بودم و تمرین های عملی اش را هم در آورده بودم که انجام دهم ولی دیگه شروع به تمرین نکرده بودم.
به قول یکی از دوستان ” سیستم الهی آنقدر کریمانه و با برنامه ریزی روند مخلوقات را پیش می برند که جایی برای بحث باقی نمی گذارد …. فقط کمی باید دید بدبینی و شک خود را کنار بزنیم و بدانیم کل خلقت مجموعه ی واحدی در جهت یک هدف خاصند و با همدلی و اعتماد خود کمک کنیم این دستگاه کار خود را راحتتر انجام دهد.”
ممنون
با عرض سلام خدمت شما متیس عزیز و تمامی دوستان نظر دهنده و بیننده سایت
ممنون ازشما بخاطر مقاله بسیار بسیار مفیدتان ، ممنون از نظرات پر بار دوستان ، ممنون از پریسای عزیز بخاطر سوالش، ممنون از شری عزیز بخاطر تجربه تکان دهنده اش و …
با سلام و تشکر از متیس عزیز برای زحمت ای که در ترجمه این مقاله ی گرانبها، برای استفاده همه ی ما ، در این فصل سرمای معنوی ،متحمل شدند و سپاس از تمامی دوستان بلحاظ نظرات ِ روشن کننده و انرژی دهنده شان…متشکرم
با سلام و تشکر از همه عزیزان
پریسای عزیز ، در ابتدا اینکه خوشا به سعادت کسانی که از خدا توقعی ندارند ، این خیلی خوب است که شما سعی کردید از خدا توقعی نداشته باشید، بنده به شخصه تمام عمر غرق در نیاز و توقع بودم، فقط “او” چون ستاریت دارد به رویم نمی آورد ، فقط بعضی اوقات دیگر خود از صبر او دچار شرمندگی می شوم وبه خود نهیب می زنم ، تا کی می خواهی ادامه دهی؟!!!! آرزو داشتم زمانی برسد اینقدر از خدا متوقع نباشم.
وارد مبحث خدای شر و …نمی شوم ، ولی ما می توانیم افسارمان را در دست نفس اماره مان دهیم یا ایگوی مدبر و نتیجتاً اعمال و افکار و انتظارات ما متفاوت می شود . ضمناً ایمان ما در هر مرحله نسبت به مرحله بعد کفر است و طبیعی است که ما هر چه جلوتر برویم از ایمان مرحله قبلمان خجالت می کشیم و احساس ندامت می کنیم. اگر نظر “او” همراه باشد ،روح پختگی حاصل می کند زیرا روح توقف و تسکین ندارد و طبیعتاً ما دچار این افکار و حساسیت ها می شویم.
با سلام و تشکر
جمله ای در مقاله وجود دارد که خیلی جالب است:
(((مقصود از «دنیا» وقایعی است که خارج از ارادهی ما پیش میآید و همچنین تقابل امیال و کششهای جسمانی است در برابر امیال اخلاقی روح.)))
یعنی هر آن چه بر خلاف انتظار و اراده ما پیش می آید “دنیا ” محسوب می شود ، خواه “مادی” باشد خواه “معنوی” بهرحال عنوان آن دنیا می باشد.
در اینجا اول اینکه نشان می دهد اراده مخلوق چقدر در جهت مقاصد دنیوی و بی کیفیت است که “دنیا” لقب می گیرد.
دوم اینکه نشان می دهد فقط آنچه به ظواهر دنیا مربوط می شود دنیا نیست بلکه تمامی امور غیر از اراده او را شامل می شود
سوم آنکه در مورد حوادث خارج از اراده ای که برای هر کس روزانه اتفاق می افتد،این همه صحبت ها و نصیحت ها و راهکارها که به عقل ما میرسد و برای هم دوره می کنیم تا زمانی است که آن اتفاقِ خارج از اراده بر روی “نقطه ضعفمان” نباشد ، یا بهتر بگویم بر روی نقطه “حساس” وجودیمان نزنند ، زیرا در آن جا جایی برای این حرف ها باقی نمی ماند ، مگر طبیب روح به داد ما برسد تا نجات پیدا کنیم وگرنه ایمانمانِ نصفه نیمه مان را می گذاریم و میرویم . در این مسائل نیز “خیر مطلق” او حکم فرماست و برای این اتفاق می افتد که مثال کشتی شکستگان را بتوانیم با تمام وجود درک کنیم و یاد بگیریم چگونه قطع علاقه از دنیا کنیم. جایی که می بینی حتی زیباترین و موثر ترین کلامها بر رویت اثر ندارند ، هیچ کس نمی تواند به دادت برسد ،انگار صدایت به هیچ جا نمی رسد… خود را می بینی که از بلندای کوهی آویزان ماندی در حالی که طنابی را محکم چسبیدی ، دستها و پاهایت را به دور طناب حلقه کردی، چشمهایت را بستی و هر لحظه ترس آن داری که از طناب رها شوی ، نه توان بالا رفتن داری و نه ادامه. تمام آنچه برایت زیور بوده ، رنگ می بازد و می شکند و می ریزد ، جایی که کسی فریاد تو را نمی شنود ، تمام توانت را به کار می گیری و با تمام وجود غرقِ نیازت “یک نقطه” را فریاد می زنی .” [او] را صدا می زنی “:
⌂ من “تو” را می خواهم به دادم برس ⌂
ناگهان گرمای “او” وجودت را پر می کند و وجود پر مهرش را حس می کنی ، بی هیچ حرفی و کلامی دستان مهربانش را پناهگاه وجود ناتوانت می سازد و تو را به دوش می برد .خسته از سفر باز گشته ای که توان راه رفتن ندارد….. چشمان نگران او را می بینی که همیشه همراهت بوده و هیچ گاه تو را تنها نگذاشته و این تو بودی که چشمانت را بر روی او بسته بودی و او را نمی دیدی.کور باطنی چه نعمتی را از تو دریغ کرده بود!!!!ولی او در این مدت حتی خم به ابرو نیاورده و هر لحظه محبتش را نثار تو می کرده ، “بی هیچ توقعی” .
•آنکه در آخر به دادت می رسد ،آخرین فردی است که به یادش افتادی، آنکه کوچکترین وحقیر ترین اشیاء وعروسک های چرک عالم را به او ترجیح دادی.
• باید دعا کنیم او ما را حفظ کند ، زیرا اوست که فقط می تواند ما را حفظ کند واز هر آنچه جز اوست رهایی دهد…
با سلام خدمت دوستان عزیز
باسپاس از نویسنده مقاله و سایت محترم که این مقاله را که خیلی از مسائل را در ذهنم روشن کرد اطلاع رسانی نمود .
نظر من به دو بخش خلاصه می شود ۱) در مورد نظر دوستان ۲) یکی از نتایج عملی مقاله
۱)در مورد مسائل و ناراحتی ها و بیماری ها و…به عقیده من این ناراحتی ها بیشتر به دو علت است ۱ ) غرور & خود دوستی (که در این مقاله به دنیا دوستی اشاره شده ) که در گوشه ذهنمان مخفی شده است وابراز می شود نه از خود واقعه و اتفاق ۲) از نا آگاهی . اگر یکی از نزدیکان شما مریضی و یا ناراحتی دارد چرا شما بیشتر از همسایه ، همکار و… ناراحت می شوید اگر طبقه بندی کنیم اگر حادثه ای برای فرزند خانواده پیش بیاید به ترتیب چه کسانی ناراحت می شود به ترتیب اولویت ( نسبت ) : اول پدرومادر بعد برادر و خواهر بعد عمه و خاله و….. دوستان و همسایه و همکار ، کاسب محل و…. ( این قاعده کلیست که استثناء هم دارد ) اگر X را واقعه در نظر بگیریم نسبت افراد به x است که تغییر می کند در واقعه این نسبت احساس شان ( علاقه شان ) است که نوسان ناراحتیشان را تعیین می کند(( همان قوه : جلب منفعت و دفع ضرر)) چون در ظاهر برای شما ضرری دارد اتفاق می افتد شما اتوماتیک وار نسبت به آن واکنش نشان می دهید( به عبارتی این قوه دارد برای شما تعین و تکلیف می نماید نه خود شما : در اینجاخو شحال شو در آنجا نارحت شو…. ) چرا استاد الهی می فرمایند( نقل به مضمون ) : این قدر که در موقع ناراحتی و …شکر خدارا می کنم در مواقع دیگر نمی کنم چون ۱) این قوه را ندارند ( یا اگر دارند به حداقل ممکن تقلیلش دادند یا قوه تحت کنترلشان است و…) ۲) کاملا به علت و دلیل واقع شدن اتفاق واقفند .
. درهر چیز وهر جا در زندگی که قانونش را بدانیم و عمل کنیم هیچ ناراحتی که برایمان پش نمی آید هیچ، شاید خوشحال هم بشویم ولی اگر ناراحت می شویم یک جای کار لنگ می زند ضمن اینکه در بعضی مواقع ما اتفاقات خوب را بد و اتفاقات بد را خوب قلمداد می کنیم و ناراحت و یا خوشحال می شویم چون دو اصل بالا که در مورد استاد الهی صدق می کرد در مورد ما صدق نمی کند ۱) قوه جلب منفعت و دفع ضرر داریم ( شاید خیلی قوی هر روز هم با آرزو های طولانی شدتش می دهیم ) ۲) هیچ چیز از علت و علل انجام شدن اتفاق را نمی دانیم . در این جاست که متوجه می شویم که اتفاقاتی که ( در ظاهرنامطلوب ) برای عرفا و انسانهای بزرگ رخ می دهد ناراحت که نمی شوند هیچ بلکه شکرگزاری هم می کنند .
۲)به نظر حقیر بیشترین کاربرد عملی این مقاله برای پدر و مادر ها و جوان ها است که پدر و مادر ها از همان کوچکی ارزش های واقعی را به فرزندان یاد بدهند نه اینکه ارزش ها را وارانه یاد دهند به این جهت اینکه یاد دادن ارزش های صحیح برای پدرومادر۳ منفعت دارد ۱)درزمان بزرگ شدن فرزند این ارزش ها را دوباره به خودشان (پدر و مادر منتقل می کند ) ۲) فرزند ارزش های واقعی را یاد می گیرد و فردی صالح خواهد شد( برای خود فرد) ۳) سر بار اجتماع نشده و بلکه ارزش های یاد گرفته شده را به اجتماع انتقال می دهد . وظیفه پدر و مادر بس خطیر است چرا که دارند چرخه ای را طراحی می کنند که خوب و یا بد بودنش دامن گیر خود آن ها خواهدشد . مثلاٌ خودم که چه ارزش های غلطی را از خانواده یاد گرفته ایم و حالادارم به هزار زحمت و به یاری خداوند از خودم دور می کنم . برای جوان ها این مقاله کاربرد خیلی بیشتری دارد برای انتخاب دوست ، انتخاب همسر ، که هر دو طرف نگاه کنند ببیند طرف مقابل آیا پایبند ومقید به اصول ارزش های اخلاقی واقعی هست و دیگر به ظاهر و زرق و برق توجه نکنند و تصمیم گیریشان را بر اساس ارزش های واقعی باشد نه ارزش های غلط ( ضد ارزش ها ) که اجتماع هر روز ( با توجه با دنیای ارتباطات امروز هر ثانیه )و به هر طریق ممکن دارد به ما منتقل می کند و اگر متوجه نباشیم ضد ارزش ها می شود ارزش واقعی و ارزش های واقعی می شود ضد ارزش های زندگی مان می شود . نکاتم را با این شعر از سعدی (علیه رحمه) به پایان می برم که :
مه و خورشید و فلک در کارند تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری
به نام خدا
با سلام و تشکر از مطلب ارزشمند دوستان عزیز
در ارتبات با غم از دست دادن عزیزان و یا گرفتاریهای سخت بنظر میرسد که با توجه به مفاهیم تعلیمات میبایست بین ناراحتی از یک موضوع ناگوار و خدای ناکرده “اعتراض به خدا” تفاوت قائل شویم چرا که اکثر ما با تفاوتهائی به جهت ماهیت خلقتی از ناراحتهای مختلف آزرده و حتی بسیار منقلب میشویم ولی این با اعتراض داشتن نسبت به خالق تفاوت دارد. آنچه که بسیار مهم است آنستکه مواظب باشیم هرگز حتی حالت ایراد و اعتراض به خود نگیریم و گر نه همانطوریکه بدون اراده ما وقتی به آتش دست میزنیم دستمان میسوزد طبیعا با از دست دادن عزیزی مسلما منقلب میشویم که تنها چاره استمداد از خدا برای آرامش است
با تشکر HSH
با سلام و تشکر
محمد عزیز با تشکر از مطالب مفیدتان ،ان شاء الله بتوانیم از فرمایشات شما استفاده کنیم.
ولی چند نکته در این میان است که اگر اجازه دهید بی ادبی کرده و تجربه خود را با شما قسمت کنم.
اول از همه اینکه آنجا که استاد الهی چنین فرمایشی دارند بیشتر به نظر می رسد مسائل مربوط به خودشان بوده مثلاً مدتی که بیمار شده بودند ولی خدا را همچنان شکر می کردند. اگر چنین بود بر جسد کشته طلحه گریستن را مثال نمی آوردند. دوماً در مورد ناراحتی عزیزان تا آنجا که بنده دیدم توصیه شده باید از ناراحتی دیگران ناراحت شد و از شادیشان ،شاد . و خود این موضوع از نشانه های رقت قلب است که حضرت شیخ نیز بدان تاکید فرمودند .ناراحتی از غم دیگران با اعتراض به خدا تفاوت دارد. ثالثاً باید در گود تجربه افتاد تا فهمید…فرمایش شما خاطره ای را برایم زنده کرد: بنده را به یاد خودم آورد سال پیش که یکی از اعضای خانواده مان سخت بیمار شد سرم را بالا می گرفتم مانند قدیسه ها در خانه راه می رفتم و به همه دلداری می دادم به آن ها نهیب می زدم ایمانتان کجاست ؟ هر چه صلاح اوست. برایش حتماً چنین دردی لازم بوده. دائماً از این حرفها از زبانم شنیده می شد و همه من را برای این ایمان دورغین تشویق می کردند و حسرت می خوردند ای کاش آن ها نیز چنین ایمانی داشتند ، یادم است چه خطابه ها پشت خطابه که نمی گفتم!!! به یک ماه نکشید که چنان بر روی نقطه ضعفم زدند که هر لحظه خود را در حال سقوط می دیدم حاضر بودم تمام بدنم شقه شقه شود ولی چنین امتحانی را از من نکنند زخمی که هنوز آنرا به دوش می کشم و ممکن بود همه چیزم را به باد دهد بعد از آن نقابم کنار رفت و چهره ی پر ز غرور خود را دیدم که تا چندی پیش به نظر قدیسه می آمد ، نفسم چه زیبا من را فریفت!!!…بعد دیدم خدا نکند او بخواهد کسی را امتحان کند ،نه اینکه امتحان برای همه سخت باشد بلکه خارج از توان بنده بود، از آن به بعد یاد گرفتم به ایمان دروغینم ننازم که هیچ در چنته ندارد ، دور فلک مرا به وضعی انداخت که تمام آنها که حسرت ایمان مرا می خوردند مسئول امید دادن به من شده بودند .جالب است نه؟!!!!
با سلام و عذرخواهی از اینکه به خود اجازه دادم و در این جمع کلامی عرض کنم: مطابق تعالیم الهی آموختهایم چیزی مثبت و خوب است که ما را به خدا نزدیک کند و هر چیزی که ما را از او دور کند منفی و ضد ارزش خواهد بود. با این دید میتوان ارزش حدودی چیزها را درک کرد، مثلا با اطمینان یک میهمانی پر زرق و برق را نرفت و به جای آن پای صحبت محتاج توجهی نشست … .
بعضی در موقع مشکلات بیشتر به یاد خدا هستند و برخی در نعمات از یاد خدا دور میشوند همانطور که در مقاله آمده “مسیر حرکت دنیا به نفع مخلوق است” نفع مخلوق هم نزدیک شدن به خداست بنابراین اگر “هر اتفاقی را جزئی از یک واحد بزرگ در نظر بگیریم، نه به عنوان آنچه که برایمان خوشایند یا ناخوشایند است” در واقع هر اتفاقی برایمان میافتد برای اینست که ما را به خدا نزدیکتر گرداند. البته خود من در سطحی نیستم که مشکلات بزرگ و… را با این سعه صدر تحمل کنم در واقع روح بسیار نحیفی دارم ولی تلاش میکنم در مشکلات کوچکی برایم پیش میآید دست قدرت او را احساس کنم، گاهی خود را سرزنش میکنم و علل مشکلات را عملکرد ضعیف و بد خود میدانم ولی به خود تلقین میکنم “هرچه از خوشایند و ناخوشایند برایم پیش میآید یا تنبیه است یا مصلحت و در هر دو صورت به نفعم خواهد بود”
با سلام وتشکر
در مورد جمله:
((مقصود از «دنیا» وقایعی است که خارج از ارادهی ما پیش میآید…)) به دلیل آنکه بسیار برایم جالب است ، جسارتاً نکات دیگری را خدمت عزیزان عرض می کنم:
چرا خداوند اگر خود را صادقانه به او بسپاریم به خواسته های ما جواب مثبت نمی دهد؟ مطمئناً به دلیل خست نیست، زیرا چنین چیزی در مورد ذات او محال است بلکه به دلیل نا آگاهی ما می باشد و اینکه نمی دانیم چه چیز به نفع ماست، حال اگر این آگاهی بالا رود چه می شود ؟ اگر به قدر کافی روح پختگی حاصل کند دیگر احتیاج به این نحوه برخورد آیا هست؟ مسلماً کودک نیاز دارد که به طور واضح تادیب شود ، نیاز دارد دست کودک را بگیری و راه ببری. اگر شخصی به مراحل بالا برسد این طور که در کتب می خوانیم به خواسته هایش حتی در عالم معنا نیز ترتیب اثر می دهند ، یعنی خداوند اراده اش را با اراده شخص مطابقت می دهد ، حال برگردیم بر سر اینکه زندگی ما که هنوز در دوران کودکی هستیم چگونه هست؟ ما حتی ۱ ثانیه بعدمان را نمی توانیم پیش بینی کنیم ، حتی مطمئن نمی توانیم بگوییم امروز حتماً غذا می خوریم یا نه!! پس اراده مخلوقِ در حد ما بسیار جزئی ولی البته سرنوشت ساز است، اگر قرار باشد آنچه خارج از اراده ما اتفاق بیافتد “دنیا ” نام گیرد ،خوب برای ما که تقریباً بیشتر و اگر اغراق نباشد همه امور خارج از اراده ما صورت می گیرد ، این نشان از چیست؟ زندگی ما کلاً در قید امورات دنیاست. برای همین هر چه آگاهی مان بالاتر رود ، هر چه مبارزه با نفس کنیم ، هر چه خودمان را بهتر بشناسیم ، از دنیا فاصله گرفته ایم نهایتاً آن ۶ چیز که نتیجه دنیاست در ما کمرنگ تر می شود : دریغ و حسرت و ندامت و …دلیلی ندارد که داشته باشیم و به دلیل وسعت آگاهیمان اراده مان بر سرنوشت خویش بیشتر می شود و از قیودات دنیوی خارج می شویم . پس برای ما که بیشتر امور خارج از اراده مان است ،حکایتی از نزدیکیمان به دنیا و در قید آن شش نتیجه دنیا بودن و عدم شناختمان دارد.
نازی عزیز سلام
بینهایت از نوشته هایت لذت می برم ونکات بسیاری می اموزم
هر کلمه اش را با تمام وجود درک میکم امیدوارم همیشه سلامت باشی خیلی ممنون.
با سلام و تشکر فراوان از نظرات دوستان گرامی و نویسنده عزیز که مطلب زیبایتان واقعا قابل استفاده بود .
با سلام
شری عزیز من باید از شما تشکر کنم و یاد بگیرم!!! بنده به شخصه توان چنین آزمونی را که شما تجربه کرده اید را ندارم و عاجزم…ان شاء الله هر روز ایمانتان قویتر و به او نزدیکتر شوید و در پناه او یک عمر با سلامت جسم و روح در جهت رضای او تلاش کنید.
با سلام خدمت همهء دوستان و سپاس از دست اندکاران سایت، مطالب و تجربیات همه جالب است. بخصوص از مطالعهء مطلب پر مفز محمد عزیز خیلی استفاده کردم.
نکتهء جالبی را تجربه کرده ام که بی مناسبت ندیدم با شماها هم در میان بگذارم. من اصولاً خیلی اهل مطالعه نیستم ولی هر وقت به مطالعهء تعلیمات استاد الهی اعم از آثار استاد، حضرت شیخ و آقای دکتر می نشینم، خیلی سخت می توانم از آنها جدا شوم. فکر میکنم که این اثر مافوق عِلٌی است که این کشش را دارد. در مطالعهء مطلب این سایت هم همینطور است. وقتی شروع می کنم، نمی توانم در میان راه رهایش کنم. خلاصه آنقدر چیز خوب از همه شماها یاد گرفته ام که نمی دانم چطور میشود اینهمه محبت را تلافی کرد. .
نازی عزیز از توضیحی که در مورد اثرات آن ۶ مورد ندامت, حسرت و .. فرمودید خیلی ممنون. با خودم فکر می کردم من فقط کابوس مرگ ( آن هم تا حدی که می فهمم) ندارم و چرا بقیه ۵ مورد را دارم. با توجه به این توضیحاتی که دادید مساله برایم روشن شد.
تجربه ای داشتم که طی آن متوجه شدم میزان ناراحتی که در یک پیشامد حس می کنیم همانطور که دوست عزیزمان محمد فرمودند ارتباط مستقیم با میزان غرور و خوددوستی مان دارد(به قسمت ناآگاهی فعلا کاری ندارم) . در واقع فهمیدم در یک مساله هر چه بیشتر احساس کنیم غرورمان دارد له میشود بیشتر احساس بی تابی و ناراحتی می کنیم.
از فرمایشان آقای دکتر الهی به یاد دارم (نقل به مضمون) “خودتان را از غرور بشوئید.” لغت “شستن” در اینجا برایم خیلی جالب بود.
می خواستم از دوستان راهنمائی بگیرم که چه راهکارهایی برای “شستن” خود از غرور پیشنهاد می کنید؟
سوال ۲:
در متن آمده است “به خاطر سپردن این شش نکته و تکرار آنها به عنوان یک « تمرین معنوی» امری ضروری است، زیرا سبب میشود تا ارزش صحیح و واقعی آنچه که در ما لذتی ایجاد میکند و یا میلی را در ما بیدار می کند را به یاد آوریم و هر چیز را به جای خود ببینیم و ارزش هر چیز را در جایگاه واقعی آن قرار دهیم.”
در واقع من اینطور درک کردم که یادآوری این ۶ مورد به عنوان “کلید” درک ارزشهای واقعی دنیا مطرح شده است. من طریقه استفاده از این کلید را نمی دانم! یعنی نمی دانم چطور با یادآوری این ۶ نکته می توان ارزش مواردی که برایم مهم است را کم کنم و ارزش واقعیشان را درک کنم. راهنمائی بفرمائید ممنون میشوم.
با سلام:در پاسخ به سؤال خانم پریسا تجربه من شاید کمی متفاوت باشد یادم میاید چند سال قبل وقتی به خاطر ندانم کاری های خودم از نظر مالی ورشکست شدم طور که وضعیتم بسیار اسفناک بود نه قادر به ادامه زندگی بودم ونه کاری داشتم طوری که مجبور شدم از شهر محل اقامتم فرار کنم دراین حال منی که از هیچ چیزی که خوشایند نفسم بود دریغ نمیکردم وبه قول معروف حال میکردم کم کم با خدا (آنهم به خاطر منافعم ) آشتی کردم با او حرف میزدم غر میزدم دیگران مقصر مپنداشتم و.. تا اینکه با اندیشه استاد الهی آشنا شدم.کم کم معنی زندگی را بهتر متوجه میشدم وقتی که بعد از چند سال به آن سناریو نگاه میکردم ابعادی از آن وقایع( که در نهایت منجر به آشنائی من با خدای واقعی) برایم روشن شد که تازه فهمیدم هیچ رنجی که خداوند حواله انسان میکند بیهوده نیست خداوند مربی ومعالج خیرخواه مخلوقات خویش است (البته ما چون زوایا وابعاد آن موضوع را نمیبینیم برایمان غیر قابل تصور است )ودوباره بعد از ۱۰ سال وقت شرایطی مشابه وسخت تر پیش آمد بعد ازلحظاتی شکر کردم که چقدر مراقبمان است قطعاً کوهی از مسائلم را با کاهی حل کردهاست البته به نظر میرسد تادر زندگی زمینی خستیم در برابر مشکلات وناراحتی ها از خود واکنش نشان میدهیم ولی مهم اینست که این گونه مسائل باعث نگردد که از معنویت قهر کنیم باید با تلقین به خود یادآورم شویم که اومعالج وخیر خواه ما است
با تشکر
با سلام به خانم پریسا . مشکلی که سالها با آن درگیر بودم و مبارزه کردم خیلی مرا عقب می انداخت و سخت آزرده می شدم احساسی بودنم بود .من چون اطلاعات کمی از واقع بینی و نیک بینی داشتم با مشکلات احساسی برخورد می کردم .با مطالعه آثار استاد الهی و جناب دکتر الهی و حضرت شیخ این مفاهیم برایم کم کم روشن شدند . واقع نگری یعنی دیدن وقایع همانطور که اتفاق افتاده اند بی آنکه خود را در معرض خوش بینی ساده لوهانه یا بدبینی قرار دهیم .مثال می زنم چیزی خودم عمل کرده ام و به نتیجه رسیده ام .هیچ جیزی مطلق نیست ، هر اتفاقی که دراین دنیا رخ می دهد حتما علتی یا علتی هایی دارد ، علت در وجود خودمان است وغیره اینها گفته های استاد الهی بودند . حال ما باید چه کار کنیم ؟ بیایید خودمان را در هر یک از این حالات قرار دهیم تا مفهوم آن را درک کنیم . اول هیچ چیزی مطلق نیست فقط (او) مطلق است . ما یک ماشین داریم ، دزد ماشین را می برد – یا تصادف سختی می کند ،دیگر نداریم ۲- ما چشم داریم ولی براثر علتی ( بیماری ) آن را از دست مدهیم ، تاریخ را ورق بزنیم این دنیا حتی به ذات بشرها هم رحم نکرده ( حضرت مولا ، حضرت سلطان ، وآخرین …) .پس دائر مدار دنیا روی علت و معلول است . انسان با ذره اختیاری که دارد هر آن از زندگی این جامه ( دون ) و آن دنیای خود را تغیر می دهد. طبق فرمایشات استاد الهی دل بستن به دنیا تا آنجا خوب است که انسان بتواند از آن بگذرد غیره از این بار علی خود را افزایش می دهیم و مثال بالون را می آورد که برای اوج گرفتن باید کیسه های علی را کم کنیم . یک زمانی خیلی چرا چرا می کردم . واقع بینی به من یاد داد که من یک انسان هستم ، از پوست ، گوشت و استخوان و یکسری رک و خون . پس طبیعی این است که ممکن است در معرض بیماری قرار بگیرم و بیمار شوم ، پس چرا بیخود عصبانی و یاد ناراحت شوم . سعی می کنم رعایت کنم ولی اگر بیمار هم شدم دیگر تمام نیست . ماشینی می خری ، طبیعی است که ممکن است تصادف هم بکنی ، یا اینکه آهن و روغن و پیچ مهره است ممکن است خراب شود ، پس نباید ناراحت شوی این طبیعی است . هرکدام از ما پدر و یا مادر و اقوامی داریم پس طبیعی است که در مقاطع مختلف آنها را از دست بدهیم ، پس تا آنها را داریم محبت کنیم ، به انها خدمت کنیم ، وقتی هم رفتند خوشحال باشیم که کوتاهی نکره ایم ، وقتی زجر می کشیم که در انجام وظایفمان نسبت به آنها کوتاهی کرده ایم . خیلی سخت است اما به گفته استاد الهی با تلقین و واقع نگری این درسها می آموزیم و فکر مان را پرورش میدهیم که اثر بد بر روی روحمان نداشته باشد . اشتباه نکنیم ناراحتی فراق و غم از دست دادن عزیزان نیز به اندازه اگر باشد این هم جزء طبیعت بشر است . متشکرم
با سلام و تشکر
پریسای عزیز ، آنکه باید تشکر کند من هستم ، هم از شما که همیشه با فرمایشاتتان برایم تسلی بخش هستید ، و هم از متیس عزیز که این فرصت را به ما عنایت فرموده، ضمناً عرایض حقیر غیر از آنچه به استناد آورده شده و یا از دوستان عزیزم شنیدم و بیان می دارم، بقیه نظراتی شخصی است و ممکن است کاملاً غلط باشد.
مرسی از نظراته دوستان ،مطلب را بهتر برای من جا انداخت .
امیدوارم خداوند کمک کند بتوانم با نفس مبارزه کنم
با سلام به همه دوستان باید عرض کنم که من همیشه فکر می کردم که کابوس مرگ را ندارم ولی وقتی دقیق تر شدم دیدم که من کابوس مرگ اطرافیانم را دارم:فرزند،مادر،پدر،همسر،خانواده و این هم می تواند به نوعی کابوس مرگ باشد چرا که نپذیرفته ام که >مرگ نیست بلکه هر بار چون بط درون آب می رویم و از جایی دیگر بیرون میاییم<
خیلی برایم سخت است که با آن مبارزه کنم گاهی هم در خواب این صحنه های ناخوشایند(مرگ عزیزان) را میبینم دقیقا مانند کابوس.
ممنون از توضیحات منطقی و زیبای ali, ع-علی و رهرو عزیز
پریسای عزیز. سوالات شما خیلی شبیه مسائلی است که در ذهن من هم اینجاد میشوند.
در مورد خدای شر… خب البته خدای شر وجود خارجی ندارد. همانطور که نفس اماره خلقتی نیست و عارضی است. میدانیم که شر یا منفی به چیزی اطلاق میشود که در روند سیرکمال موجودات لطمه ایجاد کند. خب، سختی ها که صیقل روحاند و فشار هم که باعث رشد میشود و قانون طبیعت که از روی حکمت الهی است و مثلاً پیر میشویم و مریض و … البته اکثراً عمیقاً حکمتش را درک نمیکنیم، چطور میتواند شر باشه؟ یا عکسالعملی که به حق است و بر میگردد؟ یا تجربهی به ظاهر ناخوشایندی که پر از درس و آموزش است؟ از مرگ عزیزان صرف نظر می کنم که هنوز برایم پیش نیامده و وقتی پیش بیاید بجز پناه بردن به خدا کاری نمیتوانم بکنم چونکه خدا خودشان میدانند که چقدر ضعیف هستم. اما چیزهای دیگری در زندگی پیش آمده که خیلی دردم گرفته و البته نتوانستهام که ناراحت نشوم، چون باید با خودم صادق باشم میبینم که ناراحت میشوم ولی همانوقت ناراحتی انگار صدایی در ذهنم از من میپرسد: دلت میخواهد اینها را نگه دارند آنطرف که رفتی تحویلت بدهند؟ آنوقت است که حسابی خدا رو شکر میکنم و خوشحال هم میشوم. و سعی میکنم ببینم این کاری که با من شد و خیلی ناراحت شدم خودم با دیگران انجام نمیدهم؟ که متاسفانه (و از دید آموزشی خوشبختانه) خیلی موارد جواب مثبت است، میفهمم که عکسالعمل و درس است و خوشحال میشوم. خب میبینیم که اینها هیچکدام شر نیست و خیر مطلق است. پس میرسیم به جملهای که در متن فوق آمده بود: « مسیر حرکت دنیا به نفع مخلوق است» اما چون ما در طبیعت بشری زندگی میکنیم احساسات و وابستگیها، عادات و نیازها مثل زنجیرهایی پیچ پیچ به دست و پای ما پیچیده. طبعاً تکان خوردن دراین مجموعه دردناک است…
رهرو عزیز،
در مورد کابوس مرگ عزیزان، من هم همینطور هستم. بخصوص که یک نقطه ضعف دارم و جدا از اینکه از مرگ همه عزیزانم ناراحت خواهم شد ( نا احت برای خودم که این چند سالی که من روی زمین هستم و آنها نیستند نمیبینمشان و دلم برایشان تنگ میشود و ناراحت از درد وجدان وظایفی که بهشان داشتم و انجامشان ندادم و نیز ناراحت از به یاد آوری اوقاتی که دلشان را شکستم و رنجاندمشان و …) همیشه از مرگ یک فرد بخصوص در زندگیم هراسناکم. آنهم طبق همان جلب منفعت چون در فهم کوچکم، مرگ او بیشترین ضرر را به زندگی مادی و احساسی من وارد میکند. اما، اما، باز یک صدایی درون من میگوید، میخواهی آنقدر بماند یا خدای ناکرده شرایطی پیش بیاید که روزی صد دفعه به مرگش راضی بشوی؟ آخر خودخواهی تا چقدر؟ آن بنده خدا چه؟ او خلق شده برای تو؟ یا خودش یک مسیری دارد که باید طی کند و تو در مقداری از این مسیر با او همسفر هستی؟ این همان حس مالکیت است که البته نبودنش نشانه دوست داشتن واقعی است.
چه بسا رفتن کسی که خیلی به او وابسته هستیم برای ما خوب هم باشد. من دیدم که خودم بدم نمیآید که اگر خداوند روزی به کرمشان از من راضی بشوند بروم، ولی میخواهم آن فرد تا من در زندگی زمینی هستم باشد که من تنها نمانم و به من نفع احساسی و روانی و مادی برساند؟! (حتی الان که این جملهها را مینویسم خجالت میکشم) یک مسالهای بعد از خواندن مقاله و نظرات دوستان به ذهنم رسید: مردم معمولاً میگویند طبیعی است، و طبیعی یعنی ایرادی ندارد و خوب است ولی می بینیم که برای شاگرد فرق میکند و لازم است که با همان احساسات طبیعی ناشی از طبیعت بشری طور دیگری مواجه بشود و یکی از سختیهای شاگرد بودن شاید همین است. البته باز من حرف میزنم و در عمل فقط خدا خودشان به دادم برسند که به تجربه عمق ضعف خودم را دیدهام.
با سلام.
در مورد اینکه با اتفاقات بد چگونه روبرو شویم فکر میکنم جواب در همان ابتدای مقاله بود:
اینکه ارزش هایی که خودمان برای موضوعات مختلف قرار داده ایم را دور بریزیم و ارزش واقعی و ذاتی آن را ببینیم . واین یعنی همان که سعی کنیم حقیقت واقعی هر چیز را ببینیم و درک کنیم که البته این کاریست تدریجی و با پرورش فکر صحیح حاصل میشود.
در مورد مرگ وچگونگی روبرو شدن با مرگ نزدیکان و … :
سال ها پیش قبل از اینکه مرگ را بهتر درک کنم وقتی یکی از نزدیکانم فوت کرد سخت ناراحت بودم و ناراحتی شدیدتری که
در اطرافیان می دیدم این حس مرا تشدید میکرد و ذهنیت مرا در باره ی مرگ شکل می داد(به شکلی غلط)
بعد از مدتی با مطالعه آثار استاد و .. نظرم عوض شد و مرگ را چیز وحشت ناک و ناراحت کننده ای نمی دیدم و فکر میکردم مطلب را درست متوجه شدم و حتی در این باره با اطرافیان به شدت مخالفت و بحث میکردم و برای دیگران وعض میکردم . ولی وقتی در مراسم خاک سپاری کسی شرکت می کردم باز بدون اختیار حس غم به من دست می داد که به گریه هم ختم میشد در حالیکه خودم به شدت مخالف این موضوعات بودم.
تا چند وقت پیش که دوباره در چنین موقعیتی قرار گرفتم و بحثی هم با در این بیرایم پیش آمد .
در این گفتگو و بر اثر تجربیاتی که برایم پیش آمده بود دید بهتری به قضیه پیدا کردم که بیشتر بر پایه ی مطالب پایین بود:
۱- مرگ به معنای واقعی وجود ندارد واین دنیا و دنیای دیگر مانند رشته ای به هم پیوسته است و از هم جدا نیست.
۲- انسان واقعی از غم دیگران غمگین و از شادی دیگران شاد میشود.
۳- چیزی برای عزاداری وجود ندارد.(یعنی اگر احساس و اعمال ما و برگزاری مراسم ها برای عزاداری باشد غلط است . اگر در مراسم دیگران شرکت میکنیم باید به نیت احساس همدردی و غمخواری باشد . و توجه به این که یادی از شخص سفر کرده شود و طلب آمرزش برای او.)
۴- این حس غم از طبیعت انسان است :
الف.احساس نگرانی از سرنوشت معنوی خود و یادآوری محدودیت فرصت
ب.جدایی و دوری هر چند موقت یا ظاهری از فردی که دوستش داریم ( در حد تعادل و با درک صحیح طبیعی است و برای همه وجود دارد)
۵- ناراحتی ما در هر شکل حس بدی برای شخص سفر کرده ایجاد میکند . وقتی روح از جسم خارج میشود حساس تر است و احساساتش عمیق تر و از ناراحتی نزدیکانش به شدت ناراحت میشود.
۶- مرگ اتفاقی طبیعی است که برای همه پیش می آید و زندگی در آنطرف در هر شکل بهتر از این دنیا است .
مهم دست آوردهای ما از زندگی است.
یک هفته بود که پای چپم درد میکرد و راه رفتن اذیتم میکرد.
با یکی از دوستام در راهی که سرپایینی بود پیاده می رفتیم
و پایم به شدت درد می کرد و من نق نق کنان میخواستم سریعتر
به مقصد برسیم . در مسیر مقابل که سربالایی هم بود مردی چهل تا پنجاه ساله که از هر دو پا فلج بود با ویلچر رو به ما
می آمد و متوجه ما نبود . دیدم ویلچر را نگه داشت و سعی میکرد چند سنگ و زباله را که در کنار جاده بود بر می داشت و
خارج مسیر کنار زباله ها می ریخت ( من این شخص را چند بار دیگر هم در آن مسیر دیده بودم که برای گردش و پیاده روی خواص خودش سر همان ساعت از آنجا به پارک محل می رفت و شخص با روحیه ای بود ).
شاید این روحیه و انرژی بر اثر رشد او در این شرایط و مقابله با این به ظاهر ناتوانی ایجاد شده بود.
از نا شکری خودم شرمنده شدم و این موضوع را هم فهمیدم که گاهی اتفاقات به ظاهر ناگوار می تواند در واقع فرصتی برای پرورش ما در این دنیا باشد و مگر هدف از زندگی ما در این دنیا چیزی غیر از این است. فقط لازم است که ما دید خود را باز کنیم و عمیق تر ببینیم و راضی به رضای او و شاکر باشیم و بدانیم هر چه پیش می آید یا نتیجه اعمال ماست یا وسیله ی پرورش و رشد ما که در هر دو صورت به نفع ماست و فرصتی است برای پیشرفت.
البته این ها در عمل راحت نیست ولی ما برای تلاش و دستیابی تدریجی رشد و پرورش فکر موقتاً در این دنیا هستیم.
با سلام
جمله ای از بانو ملک جان را همیشه در ذهن مرور می کنم . این جمله قدرت زیادی می دهد تا از سختی و مشکلات این دنیا ترسی نداشته باشیم:
اختیار سرنوشتم با خداست. ممکن است صلاح باشد که ناراحتی و شکنجه ببینم و ممکن است در میان آتش هم باشم و ناراحت نشوم.
باسلام وتشکر
دوست عزیز ، پریساجان ، در ارتباط با سوال اولی که مرقوم داشتید ۲۴( آپریل)، گفتاری در کتاب حضرت شیخ به نظرم جالب رسید عنوان شود: ((سالک واقعی آن قدر قلبش پاک و لطیف است ، مانند دستمال نازکی می توان آن را شست و گذاشت فوراً خشک شود.))ص ۱۳۶ / این گفتار همیشه برای من سوال است ولی چیزی که در این میان مشخص است پارچه ای را نمی توان به راحتی شست که ضخیم،چرک و دارای لکه هایی زیاد باشد. حال روح ما نیز هنگامی که با بار علیّ و غبار نفسانی پوشیده شده باشد، امکانِ شستن آن سختتر می شود ، با توجه به اینکه خمیره روح بشری غرور آمیخته به عشق مادیست ،حال”شستن خود از غرور ” مشخص می شود چه نتیجه ای را به همراه دارد…
کار بر روی غرور به دلیل همین خمیره روح بشری بودنش بسیار سخت است و چون امری کلی است ،این فکر که کار عملی ای به این بزرگی برای خود بگذاریم شاید کمی نادرست باشد.پس چه می توان کرد؟ وقتی انسان نیّت می کند که با صفتی در خود مبارزه کند تمام هستی دست به دست هم می دهند که شرائط را برای مبارزه فرد آماده سازند، در حقیقت این تصور که برخی فکر می کنند به محض در خواست باید کمک از سوی او به صورت شفای فوری حاصل شود اشتباهست، بلکه اتفاقاً شرائط آزمون به قدری سخت می شود که ممکن است شخص از ادامه آن سر باز زند.حال در مورد غرور وقتی می خواهیم با غرورمان مبارزه کنیم صحنه سازی هایی می شود که شخص بتواند در موقع مواجهه با غرور طور دیگری عمل کند.غرور نشانه هایی واضح دارد مثلاً اصرار و پافشاری زیادی در درون خودت حس می کنی که حرفی را در جمعی بزنی ، باید از خود بپرسی چرا اینقدر می خواهم این حرف را بزنم ؟!!جز ابراز فضل چه می تواند داشته باشد؟ انگار تمام سلولهایت با فشار می گویند کاش موقعیتی شود و تو این حرف را بزنی.این اصرار از نفس است.پس می توان سکوت کرد. حال بعد از آن که با کمک مبدأ سکوت کردی ، باید سعی کنیم آن مبارزه را حفظ کنیم یعنی هر مبارزه ای یک طول مدت دارد ، مثلاً بعد از آن به هر عنوانی نخواهیم موضوع را برای دیگران بیان کنیم و طوری نشان دهیم من از روی اراده و مبارزه سکوت کردم و جواب سوال را می دانستم زیرا این غرور را صد چندان می کند زیرا هم در درون و هم بیرون احساس افتخار و تشویق می کنی. خیلی دوست داشتم این پروسه را کاملاً باز کنم و با انواع مثال و راهکارهای مختلفی که از دوستانم و تجربیات آموختم بیان دارم ولی فکر می کنم حجم مطلب زیاد شود.النهایه این چنین مبارزه ای عزم راسخ می خواهد و اراده ای برای ادامه آن ، زیرا هر لحظه امکان جا زدن هست.
در مورد سوال دومتان پریسای عزیز تا آنجا که به ذهن ناقص بنده می آید ، مثلاً می توان چنین با خود تجزیه تحلیل نمود:
موقعیت هایی که در پیش روی ماست “در هر لحظه” دو شاخه کلی دارد و باید طبق آن تقسیم بندی شود :
۱) ==============> در جهت دنیا
۲) ==============> در جهت آخرت
این تقیسم بندی را ما خود برای خود ایجاد می کنیم.یعنی می توانیم باعث شویم موقعیتی مادی در جهت آخرت. و یا بالعکس موقعیتی معنوی در جهت دنیا بکار برده شود. پس با نیروی اراده و تلقین در مورد هر رویداد یا موقعیت و یا فکری که برای ما پیش می آید از خود سوال کنیم آیا این در جهت آخرت من است؟ بالواقع موضوع “کلید” چنین راهگشا می شود که وقتی حتی در موقعیتی معنوی دچار غفلتیم و فکر می کنیم عملمان در جهت آخرت بوده، اگر خود را در این ۶ مورد نتیجه دنیا دیدیم و حس کردیم دچار این حالات شدیم، باید به قطع بدانیم این عمل در جهت دنیاست، در حقیقت این ۶ مورد شاخص و کلیدی برای محک زدن خویش است…با این فکر شخص کار را انجام می دهد و نتیجه آن را به خدا می سپارد و برای او تعیین تکلیف نمی کند . شخص به او اعتماد دارد و به او اجازه می دهد پروسه سیر کمالش تحت نظر و صلاح “او” انجام پذیرد . در موارد دیگر نیز همین طور است و با این کلید ۶ رمزی می توانیم دیگر خود را گول نزنیم، و ایمانمان را نیز محک زده و از نفس خود غافل نشویم.
از سوالتان بی نهایت ممنونم.
با سلام و تشکر از دو دوست عزیز،کارما و محسن.س که جوابهای راهگشایی ارایه دادید.
دیروز که نظرات را می خواندم نظر بسیار مفیدی از طرف کارما دیدم که در نحوه برخوردم با نظرات مؤثر بود. به همین خاطر عین آن را همانطور که کارما در مقاله «درباره معنای عشق» گذاشته بود نقل میکنم.«…در ضمن دوستان عزیز، میخواستم پیشنهاد کنم که از یکدیگر عذرخواهی نکنیم. اینجا را یک ورکشاپ بدانیم که وقتی طوفان ذهنی ایجاد شود به هدف خودش رسیده است. یا یک گروه تحقیقی که برداشتهای مختلف خود را از زوایای مختلف بیان میکنند.انشاءا.. مثل دانههای یک تسبیح هستیم و همه با هم یاد میگیریم و جلو میرویم»
این مقالات خیلی خیلی به من کمک میکند ممنونم که آنها را ترجمه می کنید و به این راحتی در اختیار ما قرار می دهید
از توضیحات کارما, محسن.س و نازی عزیز بینهایت متشکرم.
با سلام و تشکر فراوان
ضمن تایید فرمایش دوستان عزیزم کارما و ترانه عزیز ، دقیقاً مساله ای که شما عنوان می فرمایید درست است ولی چون اصل “همدلی” بسیار مهم است و انسان جایز الخطا، با در نظر گرفتن اینکه ممکن است موضوعی باعث سوء تفاهم شود در حقیقت کار از “محکم کاری” عیب نمی کند .هم لزوم ادب است و هم باعث همدلی. می دانم همه اینها قلبی است ولی اینکه رفع سوءتفاهم شود و توضیحی باعث این شود ذهن به خطا نیافتد که بد نیست ،حتی در ایجاد آن طوفان موثر تر هم هست زیرا جهت مناسب تری به طوفان میدهد جهتی که مافوق علی تر است و نیت انتقام درونش نیست و فقط ایجاد بحث برای گسترش موضوع و دیدن آن از زوایای مختلف است.البته کاش نیازی نبود و همه به فرمایش شما عمل می کردیم.
ممنون که یاداوری فرمودید باید مثل دانه های تسبیح باشیم.
با تشکر فراوان از مقاله بسیار اموزنده و نظرات دوستان دقیقا احساس کردم دریک کلاس معنوی شرکت کردم واز این کلاس مطالب زیادی یاد گرفتم که انشالله بتوانم درحهت بالا بردن قوه تمیز وتشخیص وشعور معنوی خود به کاربرم .با اجازه همه دوستان من هم می خواستم نظر خود را درباره دنیا بدهم :
۱- من فکر می کنم دنیا مانند چاقو ست ، ما باید یاد بگیریم به این چاقو چطور نگاه کنیم ؟واز ان چگونه استفاده کنیم؟ تا ان بتواند برای ما ازهر نظر کار ساز باشد. اگر بتوانم به ان مانند چاقوی یک حراح نگاه کنم وقتی جراحتها وسوزشهایی به من وارد می کند مانند مسایل عاطفی با خود می گویم دارد مرا درحهت درمان یا اموزش روحم جراحی می کند .
۲- حس دیگرم از دنیا این است ، مسافری هستم که امدم در یک فروشکاه بسیار بزرگ پر از کالاهای جور واحور .دراین فروشکاه من باید به دنبال کالاهایی باشم که وقتی رسیدم به مقصد به دردم بخورند نه اینکه موحب دردسرم شود . یکی از کالاهایی که خیلی دران طرف موجب دردسر می شود همین وابستگی های عاطفی است ، به نظرم خدا هم به همین منظور یکی از کالاهای این فروشگاه را بیماری و فوت ودوری از عزیزان گذاشته که من باید یاد بگیرم به چه نحوی از این کالا استفاده کنم که منتج به رشد روحم شود نه منتج به تضعیف ان
ضمن سلام و تشکر از نظرات دوستان عزیز
در مورد وقایع ناگوار به تفصیل صحبت شد که برایم بسیار جالب و آموزنده بود. اما نکته ای که به نظرم بد نیست باز شود مربوط است به نکته یکی از دوستان در مورد تربیت بچه ها. سوال من این است که چگونه به بچه های خود در کوچکی یاد بدهیم که ارزش واقعی چیزها را بدانند و بدنبال مارک ها و برند ها و چیزهای بی ارزشی که در جامعه امروزی متاسفانه ارزش حساب می شود نروند. اگر از دوستان کسی تجربه ای دارند خیلی ممنون می شوم.
باتشکر بسیار
دوست عزیز جویا, چه زیبا نوشته بودید..خیلی لذت بردم.ممنون از این جمع بندی زیبا
در قسمتی از متن مطلبی از حکیم مارکوس ارلیوس آمده است که با هم مطالعه مینماییم:
«« مارکوس ارلیوس با وجودی که همواره تنفر خود را از مادیات ابراز میکرد، خود به عنوان امپراطور رم انجام وظیفه میکرد و چنین میگفت : « در زندگی چه باید کرد ؟
۱ ) نیت درست، خدمت به جامعه،
۲ ) سخنی که هرگز آلوده به دروغ و فریب نباشد،
۳ )پذیرش درونی پیشامدها و اتفاقات با اشتیاق، گویی لازم بوده است، گویی با آن آشنا هستیم، گویی از آن اصل و منبعی حواله شده که میبایست». »»
ایشان در سال ۱۵۰ میلادی طبق تاریخ امپراطوری فرزانه برای رم بودند که روش حکیمانه و انسانی او در اداره آن امپراطوری بزرگ و مشی و سخنان پند آمیزش پس از قرنها ، احتمال اینکه شاید ایشان یکی از دانشمندان معنوی عصر خود بوده است را در ذهن متبادر میسازد ، فیلم “گلادیاتور” گوشه ایی از زندگی این امپراطور فرزانه و وفاداری یکی از فرماندهان او تا پای جان به اندیشه اش را نشان میدهد این فیلم با گرفتن ۵ اسکار بهترین فیلم سال ۲۰۰۰ میلادی گردید
از سخنان باقی مانده از او : «زندگی ما زاییده ی اندیشه ماست »
و اینکه «مرگ به همگی ما لبخند می زند تنها کاری که می توان انجام داد این است که لبخندش را با لبخند پاسخ گوییم»
بنظر می آید که معلمان ِ معنوی در هر عصر و زمانی برای آموزش معنوی ما بر روی زمین می آیند
با سلام و تشکر از همه دوستان. همیشه فکر می کردم که چگونه میتوانم از استرس از دست دادن کسانمم و مخصوصا یک شخص به خصوص راحت شوم و پس از مدتها با کمک توکل و توجه به خدا توانستم بفهمم که ان یک نقطه ضعف شدیدی است که باید در این زندگی با ان مبارزه کنم و این گفته استاد که سالک نباید از هیچ چیز بترسد را در وجودم تکرار میکنم و خدا را شکر هر بار احساس ارامش بیشتر میکنم و اینکه درک کرده ام که فقط به او احتیاج دارم و در مورد دیگران فقط باید انجام وظیفه کنم نه اینکه فقط از انها توقع داشته باشم حتی توقع ماندن تا آخر عمر من در کنار من که ناشی از خودخواهی نفس من است و اینکه تا زمانی که در کنار من هستند چگونه می توانم به انها فایده برسانم و و با توکل به خدای مهربانمان امید دارم بتوانم هر آیینه این اعمال را انجام دهد چون بدون او نمیتوانم حتی قدمی جلو بروم.
یک تجربه:
با اینکه سالهاست از تعالیم استاد الهی بهره مند می شوم
به دلیل اینکه نزدیک است یک موقعیت خوب اجتماعی و مادی
که سالهاست براش تلاش کردم را از دست بدهم شدیدا گرفتار
چرا چرا و ناشکری شده بودم و توقع داشتم خداکمکم کند
این موقعیت از دست نرود در همین حین با سایت آشنا شدم
و مقاله را خواندم :” دانشجوی معنوی نباید تحت تاثیر
اتفاقات خوب یا بدی که با آن مواجه می شود، قرار گیرد
چون هر چیز علتی دارد و مسیر حرکت دنیا به نفع مخلوق
است”.
مطالب این مقاله بقدری بهم کمک کرد که با آرامش بیشتری
با مشکلات دست به گریبانم و با اینکه تمام تلاشم را برای
موفقیت می کنم ولی ته دلم قوی است و می دانم وقتی خدا
با منست و به فکر منست نباید از هیچ چیز حتی بی کاری
بی پولی و غیره ترس داشته باشم .
ترس نداشتن از آینده موهبت بزرگی است امیدوارم ه یادمان نرود پدری مهربان داریم .
با سلام به همه دوستان
در مورد اتفاقهای بد و این که چگونه با انها روبرو شویم دو مطلب یا تجربه برایم پیش امده است که شاید شنیدنش برای شماهم جالب باشد.
۱- من هم مثل همه نزدیکانی را دارم که به انها وابسته ام و این وابستگی باعث نگرانیم می شود نگرانی از دست دادن عزیزانم و نگرانی از امتحان خداوند ولی با توجه به تاکیدی که در راه استاد روی پرورش فکر می شود سعی کرده ام بیشتر از نگران بودن روی شکر کار بکنم و به فکرم یاد بدهم که از خدا به خاطر وجود عزیزانم تشکر کنم و سعی کنم این تشکر با توجه به این موضوع باشد که ممکن است هر لحظه نداشته باشمشان پس به خدا می گویم خدا یا به خاطر همه کسان و همه چیزهایی که تا این لحظه به من عطا کردی تو را شکر می گویم و از این به بعد هم هرچه تو بخواهی منهم همان را می خواهم(این تمرین خیلی سخت است ولی آنرا به خودم تلقین می کنم چون تلقین روی فکر تاثیر می گذارد و در ناخوداگاهمان ثبت می شود)
۲- روزی با یکی از نزدیکانم که اعتقاد چندانی به محکم بودن ایمان من نداشت قدم می زدیم. من سعی می کردم حرف را به اینکه ایمان چقدر ارزش دارد بکشانم تا شاید روی او
تاثیر بگذارم. او ناگهان از من پرسید: اگر روزی پیشامد بدی برای یکی از نزدیکانت اتفاق بیفتد چکار می کنی؟
برای اولین بار در زندگیم برای جواب دادن به او کمی مکث کردم و فکر کردم ۱-واقعا چکار خواهم کرد؟
بعد ازلحظه ای فکر برای پیدا کردن جواب صادقانه گفتم اصلا نمی توانم بدانم که چکار خواهم کرد. و نمی توانم ادعایی در این مورد داشته باشم که به راحتی و به خاطر داشتن ایمان می توانم از دست دادن عزیزی را تحمل بکنم ولی این را می توانم ادعا کنم که مطمئنا چیزی در درونم با زمانی که به خدا ایمان درستی نداشتم فرق کرده است که آن چیز را اگر بشود نامش را ایمان گذاشت کمکم خواهد کرد تا در مقابل حوادث ناگوار تحمل بیشتری داشته باشم
با تشکر از متیس عزیز وهمه دوستان: تجربیات واقعا” تکان دهنده و عالیست.نمیدانم شماها چند سال است که با این راه آشنا شده اید که این درک وفهم بالا را دارید. ماشاالله به همگی وشکر برای اینهمه شاگرد خوب و با صفا با ایمان خدا نگهدار وحامی همگی باشد.کیف کردم.
Thank you,,
I really enjoyed the sharings..
با سلام وتشکر از همه عزیزان .
من هم مثل مابقی دوستان دائما استرس از دست دادن عزیزانم را دارم .مخصوصا که به تازگی با بیماری یکی از عزیزانم درگیر بودم .ولی باید دائما این را به خودمان یادآوری کنیم،که این دنیا خانه ما نیست ویک گذرگاه است ودنیا در گذراست رنج وشادی وهرچه داریم در حال ازدست دادنشان هستیم.
حقیقت آن است که ما برای مدتی مالک ذراتی که ما را به وجود آورده اند میباشیم این ذرات به جهان هستی پهناوری که آنها را به وجود آورده است خواهد پیوست .
آدمی باید والاترین آرمانهایش را دنبال نماید و هر لحظه به آن ها عمل نماید چرا که انچه شخص اینک انجام می دهد بازگشتی مکرر در سراسر ابدیت خواهد داشت .
با سلام و تشکر از میتس بلا گ دو پاراگراف ما نده به پا یان مقاله استاد الهی تا کید می کند که دا نشجوی معنوی نبا ید هر گز تحت تا ثیر ا تفا قات خوب یا بد ی که با ان مواجه می شود قرار گیرد چون هر چیزی علتی دارد و مسیر حر کت دنیا به نفع مخلوق است ………..مرا خیلی امیدوار کرده که از این به بعد به عمل بپر دازم در واقع هر درسی را که می خوانم امیدوار تر می شوم و نکات درسی هر بار مرا به درونم ا گاه تر می کند و می بینم در کجا کار هستم مرسی
با عرض سلام خدمت تمامی دوستان عزیز متیس ومتس عزیز:
در جواب سؤال دوست عزیزمان پریسا چیزی که من فهمیدم برای در نظر گرفتن یک چیز جز إز کل ، أین مطالب که در أین مبحث امده شاید کمکی باشد برای جواب شما که چطور می توانیم إز دست دادن یکی از عزیزانمان را به ان ربط دهیم. هر چند که همه می دانیم قبول کردن إز دست دادن عزیزانمان سخت است. چون چنان در دنیای مادی قرار گرفته ایم و با امدن مجدد روح به کره خاکی وفراموشی زندگی های قبل درک ان إسان نیست. ( هر چند که برای دوستمان از زمان مطرح کردن این سوال سالها می گذرد ولی تجربه ای که خودم انرا این مدت اخیر کسب کردهام شاید کمکی برای دوستان دیگرمان باشد).
دکتر بهرام الهی در کتاب «راه کمال» دربارهی دنیای مادی میگوید: «دنیای مادی آموزشگاهی است برای طی مدارج سیر کمال. معنوی
همچنین در مورد علت اقامت روح در کرهی خاکی میگوید :«اقامت در یک جسم بیولوژیکی بشری به یک تبعید موقت اما لازم شبیه است. زندگی در زمین بهمنزلهی دانشگاهی است برای آموزش روح ملکوتی و برای کسی که بداند چگونه از آن بهره برداری کند همچون معدنی از طلاست.»و حالا با این چند مطلب به ظاهر کوتاه که فکر می کنیم قبول داریم ، چطور باید انرا برای خود تحلیل ببریم.
حدود چند هفته ای است که پدرم ترک دنیا کردند، روز مراسم خاکسپاری وقتی دیدم و حس کردم که چطور این جسم خاکی را در زمین می گذاریم وتنها چیزی که همراه روحمان با خود می بریم فقط اعمالمان است. و این واقعیت که این دنیا موقت است را حس کردم و همزمان با رفتن پدرم عده ای دیگر از دوستان دور ونزدیک هم رفتند این واقعیت بیشتر برایم قابل لمس وحس شد که امدن روی کره خاکی فقط برای اموزش است وباید یاد بگیریم همان طور که فرموده اند (چطور از ان بهره برداری کنیم. )
سخت است ولی باید به این شناخت برسیم که انرا کمی درک کنیم. با توفیق خودش