دربارهی معنای عشق
س: بعضی گویند در قسمت عرفان، عشق مجازی صورتی از عشق خدایی است، نظر شما در این مورد چیست؟
ج: مفهوم کلمهی عشق مانند مفهوم کلمهی علم است. یعنی همان طوری که هر دانستنی را اعم از صنعت و سواد و غیره، خواه در امور دینی یا دنیوی باشد آن را علم گویند، همان طور هم هر چیزی که از تمایل و خواهانی ریشه بگیرد آن را عشق دانند. النهایه بین عشق مجازی و عشق حقیقیِ خدایی، فرق بسیار است. زیرا عشق مجازی زودگذر و مایهی پشیمانی است، اما عشق حقیقی، دائمی و سرمایهی رستگاری جاودانی میباشد. بنا بر این در قسمت عرفان هم مفهوم کلمهی عشق سرمنشأ تمام مفاهیم مراحل سیر تکامل برای مرحلهی کمال و وصال حق خواهد بود، که آن را عشق حقیقی مینامند.
س: آیا عشق مقدم بر عقل است؟
ج: کلمهی عشق که یک نوع تمایل است در دو مورد استعمال میشود: اول عشق به معنی اعم، دوم عشق به معنای اخص.
اما عشق به معنای اعم که مفهوم عام دارد، و جزء غریزهی بشری بلکه هر ذیحیاتی است، شامل هر تمایلی میشود. مثلاً اشخاصی که تمایل به لهو و لعب دارند و یا اشخاصی که تمایل به چیزهای دیگر دارند، هر یک به جای خود عشق نامیده میشود. چنین عشقی اگر توأم با عقل باشد بدیهی است، بر عشق تنها، یا بر عقل تنها، مقدم خواهد بود. و اگر توأم نباشد در این صورت عقل مقدم است.
اما عشق به معنای اخص که آن عشق حقیقی است و ازخودگذشتگی برای وصال حق میباشد، البته مقدم بر عقل صوری خواهد بود. زیرا در شأن چنین عاشقی است که گفته شده: « مذهب عاشق ز مذهبها جداست – عاشقان را مذهب و ملت خداست… الخ ».
س: آیا عشق به خدا میسر است؟ و آیا چنین عشقی است که موجب کمال میشود؟
ج: البته انسان تا به قوهی عشق حقیقی عاشق نشود و خداوند را معشوق خود قرار ندهد، یعنی مثل پروانه برای وصال شمع، پر و بال سوخته و جان فدا نگردد، به حق و حقیقت نخواهد رسید. و بعبارهٍاخری هر کس خداوند را معشوق و معبود و مطلوب و محبوب خود شناخت (به شرط اینکه بدون انتظار پاداش باشد)، آن کس میتواند خود را عاشق و عابد و طالب و محب خدا بداند. کما اینکه حضرت مولای مؤمنین علی (ع) میفرماید: « ما عَبَدْتُکَ خَوْفاً مِنْ نارِکَ وَلا طَمَعاً لِجَنَّتِکَ بَلْ وَجَدْتُکَ اَهْلاً لِلْعِبادَه فَعَبَدْتُکَ ». یعنی تو را عبادت نمیکنم از ترس آتشت و به طمع بهشتت، بلکه چون یافتم تو را شایستهی بندگی، پس از این رو بندگیات میکنم ».
بدیهی است آنچنان عشقی که فوقاً توصیف گردید، موجب کمال خواهد بود.
برگرفته از برهانالحق
سلام ضمن تبریک سال نو خورشیدی من یک سوال داشتم آیا از طریق عشق به معنای اعم میتوان به عشق به معنای اخص رسید؟
باسلام و تشکر از این مطلب جامع و آموزنده. مدتی بود به این موضوع فکر می کردم که چرا باید خدا را بدون انتظار پاداش و یا بدون ترس دوست داشت. سعی کردم تا آنجا که میتوانم به این گفتار اعتماد کنم و از خدا کمک خواستم تا آن را درک کنم. در تجربیاتم به این نتیجه رسیدم که اگر در مقابل علاقه ای که خدا نسبت به خودش در دلم قرار داده خواسته داشته باشم کم کم این محبت به خدا کمرنگ می شود و جایش را محبت به مادیات می گیرد،ولی برعکس آن،اگر سعی کنم به هر چیزی که خدا برایم در نظر می گیرد راضی و شاد باشم، کم کم حضور “او” و عشقش را در زندگی و قلبم بیشتر احساس می کنم.انگار که عشق خدا بهایی است که در ازا خواسته های مادی(آنهایی که رویشان پافشاری میکنیم) باید پرداخت و بر عکس آن،گذشتن از خواسته بهانهء کوچکی است تا خداعشقش را در قلبمان بگذارد و هر روز کیفیت شناختمان را از خودش تغییر دهد و بیشتر با ما حرف بزند.
با سلام ودرود
مطلب زیبایی بود
عشق را بسیاری دوگونه خوانده اند زمینی وآسمانی
وعشق ناپایدار آنست که با شهوت آمیخته شود وبه زیبایی تن دل بندد وهوسناک گرددواین فناست چون در دل جای ندارد واز خاطر برود واما آنکه آسمانیست پاک است وپایدار که اهل بصیرت بر آنند وعشق پایدار آنان را به خانه فضیلت رهنمون است
با عرض سلام و تشکر فراوان
ضمن اینکه عاجزانه تمنا داریم بیشتر از مطالب این کتاب در سایت قرار دهید سوالی نیز از حضورتان دارم:
در مورد عشق وقتی صحبت می شود ما بیشتر متوجه روند عشق مخلوق نسبت به (او) می شویم ، حال با توجه به این مطلب که رفتار خداوند آینه وار است آیا او نیز عاشق بندگانش است؟ اصلاً ما قابل این هستیم که به این فکر کنیم آیا او ما را دوست دارد یا خیر ؟ آیا این سوال بجایی است یا از غرور منشا می گیرد؟
سوال دیگر: حقیر هر چه پیش می روم بیشتر دچار این سوال می شوم که اصلاً آنچه در مورد عشق به خدا تا حال فهمیدم درست است یا خیر، زیرا هر چه به زندگی خودم نگاه میکنم دچار این شک می شوم که آیا واقعا (او) دوست دارد بندگانش او را دوست داشته باشند ؟!!و با توهم اینکه نکند او از علاقه زیاد گریزان است هر لحظه نا امید تر میشوم و فکر میکنم هیچ پناهی ندارم . همیشه فکر میکنم اگر من هم میتوانستم به صورت علمی و معقول او را دوست داشته باشم و تابع عقل باشم ، او از من راضی بود و احساس طرد شدگی نمی کردم…
در ادامه سوال قبل دو قانون از کتاب معنویت یک علم است (صفحات ۴۸ و ۵۰ ) که در حقیقت این قوانین حاصل تحقیقات استاد الهی می باشد را در اینجا می آورم و سوال خود را ادامه می دهم :
-هر کس ، ولو یک لحظه ، عشق الهی را در وجود خود احساس کرده باشد، حاضر است در راه خدا از همه چیز بگذرد، تا به او ملحق شود .(قانون عشق الهی)
– انسان وقتی او را دوست داشت می داند که او هم دوستش دارد. بنابرین خود را به او می سپارد و باید بداند که هر چه او می خواهد به صلاحش است.
۱) از همه چیز گذشتن آیا از خود او هم گذشتن را ایجاب می کند؟ آیا اینکه از همه چیز بگذریم به این هدف و نیت که به او ملحق شویم خودش در سطحی بالاتر هدف قرار دادن و خواسته داشتن نیست؟
۲) طبق دومین قانون چطور می شود انسان احساس کند او را دوست دارد ولی ضرورتاً این احساس را نداشته باشد که او هم دوستش دارد ؟
در جواب دوستان عزیزمان محمد رضا و ایمان
اگر منظورتان این است که مثلاً از عشق مجازی به عشق حقیقی برسیم که خیلی ها به این موضوع اعتقاد دارند، نظر شخصی بنده این است که فکر نمی کنم بشود زیرا از بیراهه به شاهراه رسیدن بعید است ، ممکن است عشق یا بهتر بگویم تمایل مجازی لمس ضعیفی از دوست داشتن را به ما بشناساند ولی مثل آن می ماند که بگوییم آیا چون در عالم کمال ما نشات داریم مواد مخدر نیز باعث نشاتی می شود می توان از مخدرات به نشات عالم کمال نزدیک شد، یا از مستی شراب به مستی عشق حق رسید، واضح است که مسیر چون متفاوت است نتیجه نیز متفاوت خواهد بود.اتفاقاً به نظر حقیر این دو ضد هم نیز می باشند زیرا نشات ظاهر ضد نشات باطن هستند واینکه هر چه مادیات قوی بشوند ما بیشتر از معنویات دور می شویم اگر کسی تجربه ای از علاقه زمینی داشته ، بیشتر متوجه می شود که از آن عشق نمی شود به او رسید و برعکس با بیرون کردن آن می توان عاشق خدا شد.
کاملا موافقم..زیرالذات دنیوی با نشات معنوی مانعه الجمع هستند ..
ولی اگر منظورتان از عشق اعم مثلاً یک وسیله است(ساز ، کتاب ،علوم تجربی و…) ، طبق کتاب معنویت یک علم است صفحه ۱۵۶ (سیر کمال ادخالی )، قاعدتاٌ در هر شخص یک وسیله می تواند کمکی باشد تا به شناخت او برسد و باعث پیشرفتش شود ، مثلاً موسیقی و…
به نام خدا
سال نو را خدمت همه تبریک عرض مینمایم از قدیم فرموده اند سالی که نکوست از بهارش پیداست خدا را شکر امسال با عشق شروع شد انشاالله عاشقانه راه رسیدن به معشوق را طی کنیم وبه وصال حق برسیم.
وقتی میخواهم به خدا فکر کنم رابطه پدر وفرزند به نظرم می اید اگر پدری به فرزند خود محبت نداشته باشدچقدر آن فرزند کشش نسبت به پدر خواهد داشت؟
او صادقانه مارا دوست دارد وعاشق ماست که اگر توجه داشته باشیم انرااحساس میکنیم وماهم جذب عشق او شده وعاشقش میشویم ولی باید با اوصادق بود به او صادقانه بگویید دوستش دارید و نتیجه را ببینید من این تجربه را داشته ام .
هر سوالی هم که در رابطه با خدا دارم در رابطه پدر وفرزندی قرار میدهم شما هم امتحان کنید.
این مطلب هم در اثار الحق در من خیلی اثر کرد انسان عشقی بیابد که همیشگی باشد بهاری بیاید که خزان نداشته باشد گلی بیابد که پژمرده نشود.عشق و معبود هم باید خدا باشد و بس. گ۱۱۶ چاپ پنجم
گفتار های ۱۱۷-۱۱۸-۱۱۹ ۱۲۰ هم ما را هدایت میکند تا چگونه عاشق خدا شویم ولی باید اورا احساس کنیم شاید اول تلقین لازم است که او در کنار ماست لمسش کنیم او را ببینیم زمان میبرد اراده باید بخرج داد او در قلب ماست خیلی نزدیک است.همه را به او میسپارم.
ضمن عرض تبریک
از شقایق عزیز بسیار متشکرم برای جمله ای که گفتی:
عشق خدا بهائی است که در ازای خواسته های مادی که رویشان پافشاری می کنیم باید پرداخت کردو گذشتن از خواسته……
این جملات را جزو کار عملی خود قرار می دهم تا برایم یاد آوری باشددر مقابل خواسته های مادیم . با تشکر
در جواب سؤال اول “م”عزیز که آیا خدا ما را دوست دارد یا نه، این به نظرم آمد که خداست که عاشق مخلوقاتش است بدون اینکه بابت این علاقه توقع و انتظاری از آنها داشته باشد درست مثل پدرمهربانی که هر چیز خوبی را برای فرزندش می خواهد. ولی ما ما بخاطر ذره ای محبت به خدا که خودش آن را در دلمان قرار داده از او همه چیز می خواهیم. مثل کودکی که ۱۰۰$ پس انداز دارد(پس اندازی که پدر به او داده تا خودش با کوشش آن رابیشتر کند)و فکر میکند می تواند با این مقدار پس انداز هر چیزی که نیاز دارد و حتی ممکن است نیاز هم نداشته باشد را بخرد که بهای آن ممکن است هزاران دلار باشد.
ن-خ عزیز، ممنونم و خدا را شکر میکنم که این تجربه به درد کس دیگری هم میخورد.
باسلام-درجواب سوال۱(م) -هر کس ، ولو یک لحظه ، عشق الهی را در وجود خود احساس کرده باشد، حاضر است در راه خدا از همه چیز بگذرد، تا به او ملحق شود .(قانون عشق الهی)
من فکر می کنم از همه چیز گذشتن تا به او رسیدن است .زیرا با توجه به قانون عشق الهی اگر عشق اورا حس کرده باشیم حاضریم در راهش از همه چیز بگذریم تا به او برسیم
اگر از خوداو هم گذشتن را ایجاب کند این سوال پیش می ایدبه چی می خواهیم برسیم….
در موردخواسته داشتن گفتار ۹۱ آح جلد۱ امده است
(سوال شد ایاسالک می توانداز خداتقرب بخواهد؟)
ج:وقتی رضایت خدا را خواستید همان رضایت خدا را خواستن یک نوع تقرب است.انسان هر چقدر رضایت خدارابیش تر جلب کندتقربش بیشتر می شود.تقرب به خدا,رضایت خداست .
سلام با تبریک سال نو به همگی دوستان
در جواب اولین سئوال م باید بگویم هر چه قدر که عاشق خدا
باشیم در برابر عشقی که او به ما دارد ناچیز است عشق خدا
نسبت به مخلوقاتش مثل عشق مادر به فرزند است در مقیاسی
بسیار بالاتر من شخصا ایمان دارم که خدای عریزم هم عاشق
من است خیلی بیشر از عشقی که من به او دارم.
با عرض سلام و احترام
بسیار از دوستان عزیزم شقایق و نجد سپاسگذارم ، ممنون که حقیر را راهنمایی فرمودید ؛ ضمن پذیرش فرمایشاتتان توضیحاتی لازم است که موضوع روشن تر شود:
طبق قانون دومی که بنده در عرایضم آورده ام آقای دکتر مشخص نمودند که خدا ما را دوست دارد و شکی در آن نیست ، ولی فرق است بین عشق و دوست داشتن و حقیر خواستم بدانم رابطه آینه وار در این میان چگونه است ، زیرا اوست که لایق ستایش و عشق است نه ما. ضمن اینکه آیا ما حق داریم به این فکر کنیم آیا خدا نیز عاشق ما می تواند باشد یا خیر، زیرا در حقیقت ما هستیم که به او نیاز داریم و ما باید خدا را معشوق خود قرار دهیم و آنکه باید نیاز کند ماییم و آنکه باید ناز ، او.
ولی با این حال این موضوع همیشه باعث ناراحتی بنده بوده که چون همیشه خود را غرق گناه میدیدم نمی توانستم باور کنم او مرا می تواند دوست داشته باشد ؛ زیرا قابل دوست داشتن نیستم و از خجالت جامه ی پر ز گناه خویش پیوسته در رنج هستم ، بنابراین با خود می گویم شاید این سوالی که از مبدأ دائماً داری از غرورت باشد و اصلاً نباید به این فکر کنی که آیا خدا تو را دوست دارد یا خیر ، ولی چون خودیت دارم متاسفانه این انتظار را از او دارم که تنهایم نگذارد و دوستم داشته باشد و همچنان در ترسم که تکیه گاهم را از دست بدهم، وقتی این ترس به من غلبه می کند احساس تنهایی شدید می کنم .کاش این انتظار را از او نداشتم زیرا واقعاً باعث شرمساری است…
ــــــــــــــــــــــــــــــ
در مورد فرمایشات دوست عزیزم نجد:
بنده باز هم بر روی سوالم هستم اولا آوردن کلمه همه چیز هیچ قید و شرطی را باقی نگذاشته دوم اینکه اگر کسی واقعا عاشق معشوقش باشد حتی ممکن است در مرحله ای از عشق آنچنان خود را فراموش کند که دیگر به این فکر نکند آیا در مقابل این عشق قرار است روزی پاداشی نصیب آید( اعم از کمال ، تقرب، وصل و …) ، یعنی مانند پروانه ای پر و بال سوخته به دور شمع آنچنان میسوزد که جان را فدا می کند ، مثالش عشق زلیخا به یوسف بود که در انتها دیگر خود را فراموش کرد و از دور ار تباط خود را با معشوقش داشت بدون انتظار اینکه معشوقش او را ببیند یا با او صحبت کند ، در حقیقت دیگر خود را نمی دید، به نظر می رسد شاید مرحله ای از عشق وجود داشته باشد که شخص حتی از این خودیت هم بگذرد و دیگر خود را نبیند که بخواهد آرزوی وصال هم داشته باشد زیرا در آرزوی وصل دوئیتی مطرح است که در آنجا ممکن است دیگر دوئیتی نمانده باشد و همه چیز (او) باشد.
با نام و یاد خدا و با سلام و عرض تبریک سال نو،اول از مقاله بسیار جالبتان بینهایت سپاسگزارم. ضمنابنده نیز با نظرات دوست عزیزمان شیفته در این خصوص موافق میباشم،
استادالهی خود در یکی از گفتارهای مندرج در آثارالحق جلد۲ بصراحت در قبال مسأله یکی از شاگردان به کلمه بابا اشاره نمودندبدینگونه(مگر به یاد پدرت نبودی ،تو بابا
داری عزیزم.
از(م) ممنونم. به خاطر مطلبی که در ۲۸ مارس نوشته. یادم میاد روزهایی رو که سر کوچه منتظر میموندم تا دختر زیبایی رو که دوست داشتم، از مدرسه بیاد و من ببینمش. اصلاً برام مهم نبود که اونم منو دوست داره یا نه. من از دیدن اون لذت میبردم. از وجودش سر شار از خوشحالی بودم. اگر یک گوشه نگاهی بهم میکرد، بال در می آوردم. ولی حتی اگر محلم نمی گذاشت، من سر ساعت سر کوچه بودم. حالا فکر میکنم یعنی خدا به اندازۀ اونم برام ارزش نداره که من بدون چشمداشت دوستش داشته باشم..
با سلام در پاسخ (م) عزیز در مورد سئوال اولتان.اگرشما
(م)باشید که نظرات شماره ۱۵ و۲۶مقاله نوعدوستی رادر مورد ضرر وابستگی شدید نوشته بودید جوابتان در آن دو نظر مستتر است .محبت خدا هم با ما اگر بخواهیم قیاس مادی ملموسی داشته باشیم همینطور است و سختگیری هایش عالمانه و برای تربیت مخلوق بدون نقطه ضعف است .(او) میداند که روی خوش او آنچنان وابستگی برایمان ایجاد میکند که به زحمت می توانیم این دنیا را تحمل کنیم و وظایفمان را انجام دهیم.طبق قانون عشق الهی درکتاب معنویت یک علم که خودتان اشاره فرمودید . با تشکر
با سلام و تبریک سال نو
من فکر میکنم وقتی از مرحله عابد من الله (من مقابل خدا)، به عابد بالله (من با خدا) و بالاخره عابد فنافی الله (در خدا غرق شده )رسیدیم دیگر « من و تو» ئی وجود ندارد بلکه با معشوق یکی شده ایم ولی باید اول مراحل ماقبل آنرا طی کنیم.
مطلب دیگر اینکه برای اینکه عاشق خدا شویم باید ابتدا «ادای عاشق بودن » در آوریم. یعنی چطور؟ مثلاٌ تصور کنید شما عاشق شخصی هستید یا فرزندی که در یک مکانی دور از شما است و شما باین فکر نمیکنید آیا مثلاٌ فرزند من مرا دوست داره یانه بلکه تمام تلاش خود را میکنید که به او برسید حتی اگر از در راهتان ندادند از دیوار بالا میروید و همه جور از خود گذشتگی میکنید. من فکر میکنم خدا را هم باید اینگونه دوست داشته باشیم بدون «هیچگونه» انتظار یعنی حتی انتظار دوست داشتن متقابل هم نداشته باشیم. با وجودیکه من معتقدم او همه بندگانش را دوست دارد و از روی فیاضیتش بوده که همه را از عدم به وجود آورده.
و اما رفتار آینه وار بدین معنانیست که اگر شخصی به او توجه نداشت «او» آن شخص را دوست ندارد بلکه برای تربیت آن شخص، خدا به وی توجه نمیکند. همه میدانیم تربیت کردن یک شخص بالاترین توجهی است که خداوند به آن شخص میکند. البته اگر شخص متوجه شد و رفتار خود را تغییر داد که فبها وگرنه در برزخ ممکن است باعث پشیمانی اش شود.
اگر من قضیه را درست نفهمیده ام انشالله دوستان تصحیح ام بفرمایند. متشکرم.
◄ فرمایشی دیگر از «ملک جان نعمتی» صفحه۱۴۴ در مورد عشق :
☼ در عشق چنر مرحله هست:
عشق ابتدایی: این عشق را خدا می دهد تا شخص شروع به طی مراحل کند.
عشق دوم: این عشق سبب می شود به راهش خو بگیرد؛ این بهترین است، همیشگی است، قبض و بسط دارد، ولی سرد نمی شود. در این مرحله نباید یک آن فعالیتش را ترک کند. علاقه به کارش دارد. در ایم مرحله یک قدم با عشق مساوی است با ده قدم بی عشق. به واسطه ی عشق، شناخت می آید.
با سلام
سال نو را خدمت همه دوستان عزیز تبریک عرض می کنم.امیدوارم سال نو برای همگی سالی پر بار و پر خیر و برکت باشد.
در جواب دوست عزیز محمدرضا و ایمان؛ به نظرم م عزیز در مورد عشق به معنای اعم نکته مهمی را از کتاب معنویت یک علم است یادآوری کردند. ولی اگر منظورتان از عشق به معنای اعم, عشق مجازی یا عشق به فردی خاص است من فکر می کنم عشق مجازی یک طعمی از عشق را به انسان می چشاند.وقتی عشق مجازی را تجربه می کنیم درک عشق حقیقی آسان تر میشود. بنابراین آن هم در نوع خودش مناسب و به جا می تواند باشد ولی اینکه آیا از طریق این عشق میتوان به عشق به معنای اخص رسید یا خیر..ممکن است بله و ممکن است خیر. فکر می کنم دستگاه الهی هر کس را بسته به حالش, به نوعی که خود صلاح می داند هدایت می کند. ممکن است برای کسی یک عشق مجازی زمینه ای برای آشنایی با عشق الهی باشد و بعدا هم در آن زمینه پیشرفت کند و به عشق اخص برسد. الله اعلم..
در جواب م عزیز ,
مواردی که به نظرم می رسد را عرض می کنم:
۱- خداوند بندگانش را دوست دارد و این علاقه مثل علاقه
مادر فرزندی یا پدر فرزندی می باشد. نهایت عشق پدر و مادر به فرزندش چطور است؟ بهترین ها را برای او می خواهد ..دلش نمی خواهد که کوچکترین ضرر و آسیبی ببیند و ..ولی مساله ای که وجود دارد این است که پدر و مادر در مقابل علاقه به فرزندشان ضعف دارند ولی خداوند نسبت به مخلوق ضعف ندارد. برای همین است که می تواند آنها را پرورش دهد وگرنه پدر و مادرهای زیادی هستند که از سر علاقه و در واقع ضعفی که نسبت به فرزندشان دارند قادر به تربیت صحیح او نیستند.
۲- به نظرم صحیح ترین روش این است که در جهت انجام وظایفمان کوشا باشیم تا انشاءالله خدا از ما راضی باشد.همانطور که در آثارالحق هم آمده است: ذات حق خودش محبوب است.. محبوب ذات حق کسانی هستند که آنطور که او می خواهد رفتار می کنند ..ولی فکر می کنم حتی نباید به این مساله هم که آیا از من راضی است یا خیر خیلی گیر بدهیم… چون خودم این حالت را داشته ام عرض می کنم.
فرزندی را در نظر بگیرید که به صورت روتین به مدرسه می رود.. تکالیفش را انجام میدهد..درسش را می خواند و نمرات معقولی هم می گیرد.. دردسر هم برای والدین نمی آفریند و….طبیعی است که والدین از او راضی هستند.
هر چند به نظرم کسی قادر نیست که رضایت خدا را واقعا به جا آورد ولی به همین قیاس وقتی ما وظایفمان را انجام دهیم خداوند لطف می کند و از ما راضی میشود.
از ما فقط انجام وظیفه می خواهند.
از حضرت شیخ در کتاب ملک جان نعمتی شعری نقل شده است.ایشان فرموده اند ” هر طور که صلاحت است… خشم و کرمت هر دو نجات است ” این کلام خیلی به دلم نشست. واقعا همینطور است. ما کارمان را سعی کنیم انجام بدهیم حالا او به چه طریفی میخواهد ما را نجات دهد با خودش است.اوست که صلاح را می داند. گاهی نجاتمان با خشمش است و گاهی با کرمش…
۳- به نظرم (او) احساسات انسانی مثل احساسات ما را به خود می گیرد و به نظرم از ابراز علاقه لذت می برد. فکر می کنم ابراز علاقه کردن به او باعث رشد روح میشود و نباید اگر این موهبت را داریم خودمان را از استفاده اش محروم کنیم. دنبال کردن و تقویت کردن علاقه مان به خدا, باعث میشود که در عشق به او پیشرفت کنیم و نگران عقلانی بودن ماجرا هم نباید بود. همانطور که در متن هم آمده “اما عشق به معنای اخص که آن عشق حقیقی است و ازخودگذشتگی برای وصال حق میباشد، البته مقدم بر عقل صوری خواهد بود. ” پس عشق حقیقی به خدا بر عقل صوری مقدم است.
۴- فکر می کنم خیلی هم به نفس نباید رو داد تا آدم را ناامید کند!! ریشه یاس و ناامیدی هم غرور است.. چون فکر می کنیم چیزی هستیم یا می توانستیم بهتر باشیم ناامید می شویم. به قول معروف مورچه چی هست که کله پاچه اش چی باشد!! مگر ما چه هستیم که از خودمان ناامید بشویم یا نشویم؟؟
با سلام و تشکر از نظرات ِ زیبا و مفید همه ی دوستان ؛ در مورد قسمت اول ِ آخرین مطلب دوست بزرگوارمان ” م ” عزیز؛ بنده هم مانند دیگر دوستان معتقدم ؛ و از بخش ِ ” صفات الهی ” ، در کتاب مبانی معنویت فطری ، و مطلب صفحه ی ۲۸ راه کمال که فرموده اند : ((…جلوه ی او پرتویی است با قدرت ِ وصف ناشدنی ، در عین حال بسیار لطیف و دلپذیر و عمیقاً اطمینان بخش که انسان را کاملاً در بر می گیرد . هستی او را در همه جا و همه چیز احساس می کند ، در خود و بیرون از خود هر جا نظر کند اوست . حضورش همچون انرژی هوشمند ِ بسیار توانا ، سرشار از محبت ، عظمت ، رحمت ، عدالت ، کرامت ، گذشت و …که غیر قابل توصیف است ادراک می شود.)) میتوان استنباط نمود : هر چقدر ما او را دوست داشته باشیم او میلیونها برابر آن ، ما را بیشتر دوست دارد چون فرد عادلی که کریم و رحیم است استحقاق هر فرد را ضرب در عدد ثابتی (مثلاًً صد ملیارد)کرده و آنرا به عنوان نتیجه ی عمل هر فرد ، برای آموزش خودش ، بطور یکسان به همه بر میگرداند ، زیرا صفت او محبت کردن است . و اینکه شما پی به گنهکار بودن خود برده اید نشان دهنده پیشرفته تر بودن ِ روح ِ شما حداقل از من ِ حقیر است که به غرور و خود بزرگ بینی دچارم و نیز فرموده اند آنکه غرور نداشت محال است دستش از دامان حق کوتاه شود و بالعکس . و رفتار آینه وار او با ما با صفت کرم و رحمت و محبتش همراه است . در مورد قسمت ِ دوم سخن دوست خوبمان “م” و اختلاف ظاهریش با سخنان دوستمان ” نجد ” عزیز ، باید بعنوان توضیح مقدمتاً ؛عرض نمایم اگر در خود عشقی به او می یابیم نیز ، خود او به ما ،این توفیق و کرم ِ داشتنش را عطا فرموده اند و اگر لحظه ایی نظر لطفشان را از ما بردارند عشق به او و دیگر صفات خوبی هم که فکر میکنیم در ماست دیری نخواهند پایید و در تایید سخن دوستمان نجد باید بگویم دلیل اهمیت خواسته معنوی داشتن در سلوک ؛ درخواستها و طلبها و خواهشهای معنوییست که استاد برای آموزش ما ، در کلامشان از خداوند درخواست فرموده اند ، که اوج این درخواست های آموزشی را در مناجات ۹ میبینیم؛ که در آن در ضمن ِبر شمردن گوشه ایی از ضعفها و ناتواناییها و ناچیزی ما بعنوان یک انسان ؛ خواسته های بسیار زیاد معنوی، از جمله عفو ِ گناه ؛هدایت به راه راست ؛ توفیق ایمان و اطمینان و عمل و….و در نهایت توفیق ِ بجای آوردن رضایت خداوند را از او طلب کرده اند تقریبا یک سوم دعا در خواستهایی معنوی از خداوند است که بیانگر اهمیت طلب ِ روزی ِمعنوی (حتی در مراحل ابتدایی سلوک ، روزی مادی ) از اوست ؛ پس ما حتی برای داشتن عشقی که بواسطه آن بتوانیم فقط برای رضایت خداوند ( و نه حتی به امید وصال ِ او ، که به زیبایی ” م ” عزیز توضیح فرموده اند ) عمل کنیم باید آنرا بعنوان یک خواسته ی معنوی از او طلب کنیم ؛ البته خواسته ی صادقانه همانطور که میدانید ،آنست که با عمل ،در حد توان ، همراه باشد .و بنظر حقیر ، این نوع خواسته ها در ردیف ِ خواسته مذموم در راه حضرت استاد ؛ قرار نمی گیرد که گفتار و شاهد در این زمینه بسیار است که یک نمونه ی آن مناجات استاد الهی می باشد و از دلایل دیگر ِ لزوم ِ داشتن ِ خواسته های معنوی برای سیر کمال ، میتوان از کتاب آثارالحق ۱ به گفتارهای ۵۴ ، ۶۰ ،۵۷۵،۷۲۳ ،۷۲۴، ۱۸۹۵، ۱۹۹۱، ۲۰۲۵،۲۰۷۹،۲۰۳۶ اشاره کرد ؛ و جناب دکتر بهرام الهی نیز در صفحه ی ۱۸۵ کتاب راه کمال شمه ایی از آنرا بیان فرموده اند که از جهات دیگر مرتبط با نظر دوستمان نجد ، میباشد ؛
با سلامی گرم و عرض تبریک به مناسبت سال نو و آرزوی سالی پر از گرمی عشق الهی و نور ایمان برای همگی عزیزان،
در رابطه با صحبتها و نکاتی که «م» عزیز اشاره نموده بودید :
– در رابطه با موضوع «ترس از دست دادن تکیه گاه » و یا اینطور که متوجه شدم ترس دوری از «او» : ترس از خدا ، یکی از موارد مهمی است که در سالک ایجاد انگیزه می کند تا سعی کند در جهت رضایت او قدم بردارد و در جای خود لازم است ( مطالعه گفتار ۱۴۱ آث ج۱ چ ۵ )
– در رابطه با موضوع عشق حقیقی : در ادامه نظرات شری و نجد، عشق هم مراحلی دارد تا به جایی که قطره به دریا وصل شد و در آنجاست که غرق بحر وحدت دیگر خودیتی ندارد «قطره نم وجودش به یم لایتناهی الهی معدوم و محو سازد» برهان الحق ص ۸.
وقتی که نور الهی تمام وجود شخص و اطراف او را احاطه کرده باشد دیگر احساسی و درکی غیر از نور و گرمی ندارد و آن بستگی به ظرفیت فرد دارد. نور خورشید به یک سنگ و برگ و… یکسان می تابد، قابلیت جذب این نور در موجودات مختلف متفاوت است و انسان ها هم با توجه به اختیار خود می توانند با کوشش ، ظرفیت خود را بالا ببرند ، مثلا مواقعی در روز را اختصاص بدهیم که تنها با «او » صحبت و راز و نیاز کنیم.
حتماً این بیت شعر را شنیده اید که : « هفت شهر عشق را عطار گشت ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم»
( مطالعه گفتار ۳۸۸ آث ج۱ چ ۵، ص۱۲۷ و ۱۲۸ و پاورقی آن )
سلام،
در جواب “م” که گفته بودید: ازهمه چیز گذشتن آیا از خود او هم گذشتن را ایجاب می کند؟
گر درد دهد به ما و گر راحت دوست
از دوست هر آن چه که آید نیکوست
ما را نبود نظر به خوبی و بدی
مقصود رضای او و خشنودی اوست
(خواجه عبدالله انصاری)
به نظرم، و طبق گفته خواجه عبدالله انصاری که مقصود رضای او و خشنودی اوست، اگر رضای او از “خود او گذشتن” باشد پس باید بگذریم.
و طبق جمله یکی از دوستان که گفتند “خداست که عاشق مخلوقاتش است” پس اگر بدانیم که خدا عاشقمان است و خیرمان را میخواهد راحت تر میتوانیم خواست او را بر خواست خود مقدم بدانیم.
با عرض سلام و احترام
از تمامی دوستانی که جواب حقیر را مرحمت نمودند کمال تشکر را دارم(شقایق/نجد/ ن-خ/شری/ ناصر/خانم/پریسا/ مری/دانیال)
در ضمن ن-خ عزیز خیلی جوابتان به دلم نشست ، بله من همان شخصم و می بینید که خود گرفتار همان وضعم…
از مطالعه کلام :”وقتی کسی را دوست داریم، این حضور خود بهخود و بدون تلاش در وجودمان جای میگیرد .” که در مقاله ای پیشین آمده ؛ شخصا تجربه ای دور در خاطرم زنده شد و در بدو امر دوست داشتن و محبت را مترادف عشق یافتم اما با تعق و توجه بیشتر متوجه اشتباهم شده و از دوستان پوزش خواستم.
اما با مطالعه نظرات دوستان دریغم آمد بازهم اشاره نکنم:
چنان که وجود او مرا پر میکند نه اینکه عاشق باشم بلکه در خلوت و فراق هم خود را پر از او وکلامش میبینم و آنچه میخواهد میکنم این قطعا عشق نیست بلکه محبت به محبوب است
که تسکین هم ندارد! توقف هم ندارد زیرا فراقی ندارد که پایانی برای آن متصور شود یا محدود شود
سلام
از پریسا و م عزیز که حداقل به سوال من توجه کرده و من را تا حدودی قانع کرده اند سپاسگزارم.
اما برای من یک موضوع هنوز روشن نشده و آن این هست مگر خداوند خوشحال و یا ناراحت میشود و یا مگر او راضی و یا ناراضی میشود که اگر اینطور هست نشانه ضعف و یا نقص در صفت خداوندی اوست زیرا در صورتی موجودی راضی میشود که نقص و یا انتظاراتی که ناشی از نقص در اوست براورده شود . این صفات مخصوص انسان است و ما بیشتر اوقات بتصور اینکه خداوند همیشه مهربان یک انسان است با تمام صفات انسانی فرض میکنیم مثلا او عصبانی میشود خوشحال راضی ویا ناراحت میگردد. بلکه این احساسات میتواند بازتاب عمل و عکس العمل رفتار خودما باشد. بطوریکه هرجا صحبت از امتحان کردن بنده توسط خداوند میشود این دلیل بر آن نیست که خداوند از نتیجه امتحان مخلوقش آگاه نباشد بلکه وسیله ای است برای آگاهی بخشیدن به بنده اش.
در مورد عشق و عاشق خداوند بودن نیز بنظر بنده این موضوع مصداق پیدا میکند بطوریکه خداوند محتاج و نیازمند عاشقی مفلس و سراپا خطاکار و بدقول و هوسران مثل من حقیر نمیباشد بلکه این نیاز فطری و راه نجات من و یک شاهراه میانبر شده برای من میباشد.
این از مهربانی و فیاضیت بی انتهای خداوند است که به من گناهکار و چشم چران اجازه زندگی و فرصت داده است و این از عدم اگاهی و نبود پرورش فکر صحیح من است که از این موقعیت طلائی استفاده نکنم. من از درس استاد الهی به این نتیجه رسیده ام که خداوند همیشه مهربان همان پدر معنوی ماست که همیشه دستانش نه از سر نیاز بلکه از مهربانی بی حد و اندازه اش برای در آغوش گرفتن ما باز است و این ما هستیم که باید تلاش کنیم و به بینائی و توانائی لازم برسیم و از سر نیاز خود را در آغوش ان جای دهیم. تمام مطالب فوق نظرات کاملا شخصی بنده میباشد . منتظر راهنمائی شما هستم.
دوست عزیز م:
به نظر این بنده سراپاتقصیر خداوند عاشقانه عابدین خود را دوست دارد هنگامی که آدم صفی الله (ع) را آفریدند بر خود درود فرستادند به گونه ای که موچودات مقرب دیگر چون عزازیل(ابلیس) به آدم حسد برد و فرشتگان دربار الهی پریشان گشتند که خدایا مگر نمیدانی فرزندان آدم بر روی زمین چه خواهند کرد اما خداوند عالم میدانستند که شیطان و شیءتن به قلوب آکنده از عشق باریتعالی راه ندارد همیشه در نوجوانی و کودکی چرایی خلقت آدم برایم سوال بود بعدها فهمیدم جوابش را میتوان این طور مفروض کرد که خداوند فردی است ثروتمند که دوست دارد از نعمات و لذاید به دیگران بچشاند تا خشنود شود در قرآن هم آمده که مگر نعمات را نمیبینید؟؟ برای شما از آسمانها آب فرستادیم و …… و جالب آن است که خداوند در قبال بشر مسئول و در قبال او وضائفی دارد که همیشه به خوبی آنها را انجام میدهد پس میتوان نتیجه گرفت خداوند عاشقانه خانواده خود را دوست دارد(محمد(ص) میفرمایند:مردم خانواده خدا هستند) همانند پدری که تمام فرزندان خویش زا یکسان دوست دارد و امکانات را یکسان در اختیار هر یک قرار میدهد حال یکی از فرزندان علاقهء بیشتری از خود نشان میدهد میگوشد و تواناییهای خود را از فوه به فعل میرساند و یکی دیگر سست و خمود است این جاست که میفرمایند ای بشر هر گاه که تو در عبادت و راز و نیازی خداوند آن قدر به آن بشر توجه میورزد که گویی ۱بنده دارد اما بشر آن قدر به خالقش بیتوجه است که گویی هزاران خدا دارد(همین مقوله در رابطه والدین و فرزند مشهود است توجه والدین و خدمت آنها به فرزند بسیار بیش از عکس آن است)
——————————————————حال سوالی را مطرح میکنم که چندگاهی دغدغه ذهنی ام گشته گویی در دروازه ورود به آن هستم و کلیدش را ندارم استادالهی در گفتاری از گفتارهای آثار الحق ۱ میفرمایند: ذاتا از منهیات منزجر باشید نه اینکه دلتان بخواهد و خودتان را مجبور کنید هر وقت این صفات تسلط برنفس و تفرت از منهیات جزء ملکه فاضله یک سالک شد آن وقت میتوان اسم سالک حقیقی بر او نهاد. چگونه میتوانم از منهیات متنفر باشم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
با عرض سلام
بسیار از جواب زیبای شما دوست عزیز «علی» سپاسگزارم، قلبم را آرام کرد، إن شاء الله [او] نیز قلب شما را سرشار از ایمان و اطمینان نماید.
در جواب محمدرضا که پرسیده اند چگونه می توان از منهیات متنفر بود باید عرض کنم که به نظر من این تنفر در ادامه ی همان مبارزه با نفس می آید.مثلا یک صفت بد مثل دروغگویی را در نظر می گیریم.شما تصمیم می گیرید که دروغ نگویید.اما نفستان اجازه نمی دهد و شما را تحریک می کند که به نفع خودتان یا به ضرر دیگری دروغ بگویید.در گوشتان می خواند که مثلا فلان دروغ ،دروغ مصلحتیست و اشکالی ندارد و غیره.پس شما دلتان می خواهد دروغ بگویید و دایما تحریک و تشویق می شوید اما مبارزه می کنید و نمی گویید.اگر این مبارزه تداوم داشت آن وقت تبدیل می شود به “ملکه ی فاضله” که استاد فرمودند.یعنی جزو صفات ثانویه ی شما می شود.آن وقت است که شما هرموقع حتی اسم دروغ را هم بشنوید در درونتان احساس تنفر می کنید و دروغ نگفتن برایتان عادی می شود(درحالیکه قبل از مبارزه دروغ گفتن برایتان عادی بود)و اگر ببینید کسی دارد دروغ می گوید تعجب می کنید که چطور این آدم به همین راحتی می تواند دروغ بگوید! بقیه ی منهیات هم به همین ترتیب است.
در پاسخ به دوستان خوبم « محمدرضا و ایمان»:
•راستش بنده نیز چون با نظر شما مبنی بر خلق و خو نداشتن خداوند موافق بودم چنین سوالی برایم پیش آمد ، کما اینکه حضرت شیخ نیز فرمایش کرده اند یارم کسی است که بی رنگ و بو و خلق و خو و…است ، و برایم بی مفهوم می نمود که او بخواهد حقیر سراپا تقصیری چون من را دوست بدارد ولی بهر حال این سوال از آقای دکتر در کتابها شده و ایشان جواب قانع کننده ای در مورد دادن احساسات انسانی به خدا لحاظ فرمودند، خداوند از روی لطف بی کرانش با احساسات انسانی با ما صحبت می کند ، زیرا جز این برای ما که در مقابل عظمت او ذره ای بیش نیستیم راهی برای تعلیم پذیری نیست . پاسخ دوست عزیزمان «علی» خیلی در این مورد به حقیر کمک کرد، شاید بهتر باشد فعلاً در عین آگاهی از این موضوع که خداوند فارغ از صفات است، کاری به کنه ذات او و این حقیقت نداشته باشیم تا بتوانیم بیشتر با او رابطه نزدیک بر قرار کنیم.
ــــــــــــــــــــــــــــــ
•درمورد پاسخی که محمد رضا عزیز مبذول داشتند ضمن تشکر فراوان ، این را هم اضافه کنم موضوع شیطان صحنه سازی از نفس خود انسانهاست ، شاید خنده دار باشد ولی یکی از دغدغه های من از کودکی این بود که نکند خداوند موجودی برتر از انسان را دوباره خلق کند که بتواند به او نزدیک تر باشد و بیشتر عاشقش باشد درست است که این موضوع برای خیلی ها بچه گانه می رسد ولی متاسفانه بنده با تمام وجود آن صحنه ای که خداوند از مکالمه خود با عزازیل ارائه می دهد را درک می کنم، البته من تا بحال کسی را ندیدم که به این موضوع توجه کرده باشد ، شاید به این دلیل که من در مورد عشق به خداوند بسیار حسودم، بنابرین هیچ وقت کار عزازیل برایم عجیب نبوده به حدی که همیشه با خود می گفتم اگر من هم بودم شاید بدتر از این انجام می دادم…البته با این گفتار کمی آبروی خود را بردم ولی واقعیت این است که نفس همیشه کارش را به خوبی انجام می داده.
ـــــــ
• در مورد سوالی که داشتید نیز به نظر حقیر می رسد ، که شما به دنبال حرکتی لمٌی می باشید ، ولی انجام آن معمولاً روی زمین میسر نمی باشد ، حرکت از کل به جزء برای ما سخت است و نمی توان انتظار داشت وارونه حرکت کنیم، پس باید ابتدا روی منهیات کار کنیم و در اثر مبارزات و تلاش مستمر و با نظر او زمانی برسد که ذاتاً از تمامی منهیات منزجر شویم زیرا سربالایی را تند رفتن فقط خستگی به دنبال دارد .
با سلام و آرزوی برکت ظاهر و باطن در سال نو
در مورد اینکه خدا عاشق ما باشد، هر چه فکر میکنم درست در نمیآید. تا کنون اینطور متوجه شدهام که عشق حقیقی برای خود خداست و بس. هر کسی هم که صیقل دید و پاک شد، روحش شفاف و بیغل و غش میشود و اندازه ظرفیت روحی خودش فیض میبرد اما معشوق خداست و بس. اینکه ارواح بلند مرتبه همه را دوست دارند زیرا میتوانند اثر واجبالوجود را در مخلوقش هم ببینند پس عشق برای خداست. خداوند مثل پدری مهربان هستند و لطف بی حد و کرم بینهایت و رحمت فوقالعاده دارند، اصلاً از فیاضیت ایشان موجودات منجمله ما خلق شده ایم ولی به نظر این حقیر فیاضیت و رحمت و کرم غیر از عشق است. عشق خودش یک مخلوق است (فرضاً یک نیروی جاذبه قوی) که به مخلوق دیگری (مثلاً انسان) داده شد که به خدا برسد.
این گنجایش فکری بنده است تا کنون. تا چه حد صحیح باشد نمیدانم.
با سلام عرض سلام مجدد
خدمت دوست عزیزمان کارما
○ اگر بخواهید پایه را بر این بگذارید که خداوند فارغ از صفات است زیرا صفات مخلوق او هستند که حضرت شیخ نیز بدان اشاره دارند، فرقی بین کریم بودن ، رحیم بودن و عشق خدا نیست ، زیرا نمی توان یک سری صفات را از او دانست یک سری را گفت اینها مخلوقند. پس بهتر است حال که او رابطه خود را با ما از طریق اولوهیت قرار داده و اجازه داده برای او صفاتی قائل شویم تا بهتر بتوانیم با او انس بگیریم خود را از این نعمت محروم نکنیم.
با سلام
دوسئوال از (خانم)عزیز داشتم:آیا بنظر شما تا زمانی که در جسم هستیم و سلوکی منطقی در اجتماع داریم (با تمام زیر و بم هایش)قادریم این سه مرحله ای که شما اشاره فرمودید طی کنیم ؟یا فقط راضی باشیم که نتیجه کوشش همان کوشش است؟ و دیوار بالا رفتن _ ظاهری یا قلبی یا هر دو ؟ با تشکر
سلام عرض می کنم
دوست عزیز محمدرضا و ایمان:
همانطور که خودتان هم گفتید خداوند نیازی به توجه و علاقه ما ندارد مثل همان گیاه و نور خورشید.. که در واقع رو به سوی آفتاب گرداندن به نفع خود گیاه است وگرنه خورشید به توجه گیاه نیازی ندارد. ولی همانطور که سایر عزیزان هم گفتند فکر می کنم خداوند برای اینکه ما را پرورش بدهد و تربیت کند احساسات انسانی به خود می گیرد. در واقع به نظرم این یک روش تربیتی است. کما اینکه در کتاب معنویت یک علم است در سوال و جوابها آقای دکتر مثال زده اند که وقتی با یک کودک خردسال می خواهید صحبت کنید خود را هم سطح او قرار می دهید.. طوری با او صحبت می کنید که بفهمد چه می گوئید. خدا هم با مخلوقش همینطور رفتار می کند. صفاتش بازتاب تکامل انسانهاست.. و در واقع به همین دلیل گاهی جلوه رحمتش نمایان است .. گاهی غضبش و غیره.
————————
در مورد سوال دوست عزیز mohammadreza : با نظر دوستمان آیدین کاملا موافقم. فکر میکنم تنفر از منهیات و بدی ها به مرور در انسان ایجاد میشود.
○ نکته دیگر آن که برای خداشناسی و شناخت او باید ضرورتاً از وادی خودشناسی گذشت ، لذا برای ما هنوز نمی توانیم در مورد ماهیت خویش قضاوت درستی داشته باشیم، شناخت ماهیت او محال است و اگر هم چیزی گفته شود بیشتر جنبه تئوری دارد.نهایتاً برای ما که به شناخت درستی نرسیدیم دل بستن و اعتماد به آن چه خود او برایمان قرار داده مطمئن تر است و بیشتر می تواند رهگشایمان باشد.
با سلام وسپاس از نظرات دوستان عزیز (م)وعلی
دوست گرامی علی از نظر منطقی شما متشکرم
در جواب دوستمان کارما:
ما در تمام کتب آسمانی و نوشته های تمام بزرگان معنوی می بینیم که خدا را دارای بسیاری از صفات نیک می دانند.اصلا این جمله که “خدا از روح خود در آدم دمید” یعنی همین.به نظر من این صفات خدا نیستند که انسانیند بلکه صفات ما هستند که خدایی اند.ما ” اثر” خدا هستیم.برای درک بهتر این موضوع یک نقاش را در نظر بگیرید.نقاش از خود “اثر” خلق می کند و حتی شاید از آن لذت ببرد و به خودش تبریک هم بگوید.نقاش به “اثرش” عشق می ورزد.دقیقا مثل خدا که عاشق “آثار” خودش است.بنابراین این عشق و عاشقی میان ما و خدا کاملا منطقی است.فقط ما آمده ایم که این عشق دو طرفه شود!
در جواب دوست عزیز محمدرضا، که پرسیده اند چگونه می توان از منهیات متنفر بود :
موضوع مهم اینست که ما برای روح عزیزمان شأنیت و شخصیت قائل شویم و شان او را همیشه در نظر داشته باشیم و همانطور که دوست نداریم نامرتب و با لباسهای چرک و بدبو در یک مهمانی مجلل شاهانه شرکت کنیم ، حتماً دلمان نمی خواهد در جاییکه «او » آن یار عزیزی که همیشه با ما و آگاه از اعمال و افکار ماست، خود حقیقی امان -روحمان – بدبو بشود …… و رفته رفته در اثر تلقین و بالا بردن درک خود از اثر فضایل الهی در وجود واقعی امان ، بیشتر از «او» کمک و توفیق جهت دست یافتن به آن صفات الهی می خواهیم و نهایت سعی خود را برای دوری از صفات منفی خواهیم کرد چون پستی و رذالت آن صفات را با تمام وجود خود درک کرده ایم. درست مثل اینکه وقتی غذای بد مزه ای یا بدبویی را می بینیم و یا یک بار تجربه کرده ایم، هرگز تمایل به تکرار این تجربه نداریم .
یک نکته ی ظریف هم هست که یک شمع روشن در وجود باعث دید بهتر ما از خود می شود ، صفت عاشق «او» بودن، تنفر را جایگزین تمایل به هر بدی در ذهن و فکر ما خواهد کرد زیرا عاشق همیشه اتوماتیک با تمام وجود سعی می کند کارهایی انجام بدهد که رضایت محبوبش در آن است …..
با سلام
• مری عزیز داشتم به این جمله شما فکر می کردم:(عاشق همیشه اتوماتیک با تمام وجود سعی می کند کارهایی انجام بدهد که رضایت محبوبش در آن است …)و افسوس می خوردم که چقدر ما با عاشق او شدن و حتی دوست داشتن او فاصله داریم مخصوصاً بنده که از این لحاظ در ضعفم و فقط از او توقع دارم. بابت فرمایشی که داشتید ممنون.
با سلام وتشکر از مقاله مفیدتان ، منظور از عقل صوری چیست؟
⌂ در مورد هفت شهر عشق که عطار بدان اشاره دارد ، مرحله عشق بعد از طلب قرار گرفته ، در حالی که مرحله معرفت بعد از آن است . چگونه وقتی به معرفت نرسیدی و (او) را نشناختی ، می توانی از مرحله عشق بگذری و عاشق او شوی؟
با سلام وتشکر از تک تک نظرات دوستان ؛ بنطر می رسد دیدن و مطالعه مطالب دوستان عزیز نوعی نیاز روحی است . قدما وقتی در خانه شان میهمانی داشتند بعد از پهن سفره (دستر خان – خان ) نمکدان را می آوردند و تصور بر این می رفت که زیبائی سفره در آن است . در کار خدائی نیز ( عشق ) لذت همه چیز است ( کرم – گذشت – بخشش. رحم و شفقت و مهر بانی و ایثار………. و بنوعی می توان گفت که شاخصی برای شناخت و رسیدن به او وچنانکه در بالا نیز به آن اشاره رفته است .
(عشق حقیقی، دائمی و سرمایهی رستگاری جاودانی میباشد)
سلام، در مورد سوال دوستمان پویا ، که راستش سوال من هم بوده،تا آنجا که توانستم مطالبی پیدا کنم:
«صوری» در لغت بدین شرح است:(ص نسبی ) منسوب به صورت ، صوره. (غیاث اللغات ). ظاهری . مقابل معنوی .
پس به نظر می رسد آنجا که فرمودند عقل صوری همان عقل ظاهر مد نظر است. حال در مورد عقل ظاهر آقای دکتر در کتاب مبانی معنویت فطری ص ۱۱۲ چنین مرقوم فرمودند:
(عقل ظاهر عبارت است از هوش حیوانی به علاوه مایه ای از روح ملکوتی . با این حال ، چون تظاهرات عقل از مغز ناشی می شود ، به اعتباری آنرا «جسم» هم می گوئیم.)
حال هوش حیوانی را اگر بتوانیم با مقوله هوش در روح بشری در ارتباط قرار دهیم طبق کتاب ۸ گفتار:
هوش : قدرت تطبیق مفاهیم کلی است بر مصادیق و جزئیات.
یعنی وقتی به مرحله ای برسیم که عشقمان از نوع اخص باشد ، دیگر عقل تنها بر چنین عشقی برتری نداردو اتفاقاً عشق او مایه سعادت و وصال به محبوب می شود .
سلام به همه عزیزان
از اینکه فارسی زبان بدنیا آمدم و میتوانم نظراتتان را بخوانم خدا را سپاس می گویم امیدوارم وقت اندکم مجال شرکت دراین مباحثات زیبا را بدهد
امسال از خدا یک عیدی گرفتم که تجربه اش شاید بتواند برای دوستان مفید باشد .
بعداز یک اتفاق ناگوار که خیلی سوال برانگیز بود و یک ضرر مالی در بر داشت احساس کردم دیدم به دنیای درون و میدان ادارکم باز شده است و آنچه را که تاکنون می خواندم که باید در درون خود فرو بروم یا از درون با خدا ارتباط برقرار کنم و … را درک می کنم . اگر بخواهم توضیح دهم مانند کسی که اینترنت را نمی شناید وقتی برایش از دنیای مجازی صحبت می کنید چه میفهمد اما الان که پشت کامپیوترم دنیای مجازی برایم حقیقی است و با توجه به این صفحه با شما ارتباط برقرار میکنم.دنیای درون برایم همینطور بود هیج درک نمی کردم اما الان وقتی به درون خودم ( افکارم…) نظر می اندازم وجودش برایم واقعی و سرشار از نشاط است حس می کنم خدا در درون این دنیای درون من یک سایت دارد که وقتی از این طریق با او ارتباط برقرار می کنم انگار ؟؟؟ فقط همین یک بنده را دارد احساس شعف حاصل از این ارتباط به کلام نمی آید
در کنار مطالب دوستان دو نکته را برای درک عشق الهی می خواهم یادآوری کنم.
هر قدر با هیچان با خدا ارتباط برقرار کنیم او هم با هیجان با ما ارتباط بر قرار می کند و هر قدر تفننی با او ارتباط بر قرار کنیم او هم تفننی با ما ارتباط بر قرار می کند.
برای اینکه محبت خدا به قلبمان راه پیدا کند باید همه محبتها را از قلبمان بیرون کنیم
با درود فراوان خدمت همه دوستان
با سلام و درود، در مورد سوالی که پرسیده بودم ، هفت وادی که استاد الهی بدان اشاره دارند: طلب، عشق، معرفت ، استغنا، توحید ، حیرت ، فقر و فنا فی الله.
طبق تعاریفی که خودشان فرمودند ، جواب به نظر مشخص می آید ، ولی تا بحال خود دقت نکرده بودم:
در وادی عشق:عاشق محض شده، تا سرحد فنای خود تعقیب کند.
در معرفت: (شناسایی) معرفت و تشخیص آن راهی را که دارد میرود پیدا می کند، دیگر کورکورانه نمی رود.
پس با توجه به این تعاریف بعد از مرحله عشق آن معرفت نسبت به راهی که می رود است نه اینکه او را بشناسد.
البته اگر دوستان نظر دیگری هم دارند ممنون میشوم راهنمایی کنند.
در جواب ن:
در باره ی هفت شهر عشق چیزی نمی دانم اما این شناختنی که شما از آن می گویید کار راحتی نیست.راه خداشناسی خودشناسی است.خودشناسی هم لازمه اش در خود فرو رفتن است.در خود فرو رفتن یعنی به خودمان نگاه کنیم و ذره بین را روی خودمان بگیریم و نقطه ضعفهایمان را برطرف کنیم.با برطرف کردن هر نقطه ضعف و با مهر تایید الهی بر آن صفت یک شمع در درونمان روشن می شود.مجموع این شمع ها می شود خودشناسی.این همه مراحل سخت را گذراندن عشق نمی خواهد؟ ما اگر عشق نداشته باشیم که اصلا نمی توانیم سیر تکاملمان را بپیماییم.پس به نظر من اگر عشق قبل از معرفت است منطقی است.این عشق را قبل از معرفت کسب می کنیم اما این دلیل نمی شود که بگوییم عشق قبل از معرفت همان کیفیت عشق بعد از معرفت را دارد.
با سلام و تشکر از همه عزیزان. “ن”عزیز ما زمانی می توانیم به شناخت “او”برسیم که یا هم ردیف و یا بالاتر از او باشیم، به نظر من هیچوقت نمی توانیم به شناخت خدا برسیم و اگر خیلی در خودشناسی کوشش کنیم و نظر خدا هم بر ما تعلق بگیرد می توانیم خودمان را بشناسیم.هیچکس نمی تواند او را بشناسد چون او خالق است وهر چیزی غیر ازاو مخلوق، مثل قالیباف و قالی که قالی هیچوقت نمیتواند بافنده اش را بشناسد چون از یک جنس نیستند. معنی معرفت را هم که خودتان از فرمایشات استاد به خوبی بیان کردید.
دوست عزیز ۱۰۰۱ به خاطر پاسختان ممنونم. من هم جوابم را گرفتم.
در پاسخ سوال دوست عزیز محمدرضا” باید بگویم من شخضا از آن جمله “ذاتا از منهیات منزجر باشید نه اینکه دلتان بخواهد و خودتان را مجبور کنید ” میترسم و منظور و مقصود شما هم احتمال زیاد مربوط به همین جمله است زیرا کسی که از منهیات خوشش میاید چگونه میتواند از آن متنفر باشد؟؟؟ و به گمانم به خاطر همین این سوال را در بحث عشق مطرح کرده اید با این معیار که استاد به ما میدهند به ما میفهمانند که چه قدر بدبختیم به خیال خود عاشق خداییم غافل از آنکه عاشق توهم خداییم نه خود او به خیال خود عاشق به قول شما باریتعالی هستیم اما سیگار کشیدن(ضربه زدن به حق النفس) را دوست داریم به خیال خود عاشق خداییم اما شهوانیات را دوست داریم (هم به حق الله هم یه حق النفس هم به حق الناس آسیب وارد میکنیم)به خیال خود عاشق خداییم اما دروغ و سیاست و عصبانیت را دوست داریم بعد هم یکهو به خودمان میاییم و برای مدت اندکی میرویم روی فلان صفت به خیال خود کار میکنیم اما چون فقط به زور خود را مجبور کردیم ان رذیلت نه تنها ریشه اش خشک نمیشود بلکه قویتر هم میشود بگذاری سوالتان را چور دیگر مطرح کنم با دوستان شاید نتیجه حاصل شود——“چگونه به زور عمل نکنیم بلکه با عشق عمل کنیم؟؟؟”——
از نظر خانم مری کمال سپای را دارم برایم تا حدی ملموس است البته فهمش دشوار است و اراده بالایی هم میخواهد
حضرت حافظ هم چیزی میفرمایند البته رسیدن به آن……..
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
ممنون از توضیحات پریسا
سلام
پس از خواندن نظر حلاج و طرح سوال جالبشان می توانم بگویم
انسان وقتی در باره خودی خود بیشتر مطالعه می کند یاد میگیرد که دشمنی در درونش به کمین نشسته به نام نفس اماره که از بزرگترین خدعه های این دشمن اینست که تلاش می کند دشمنی اش را پنهان کند و در لباس خودی ظاهر شود بنابراین خواسته هایش را بعنوان نیازهای من ( خود ) جلوه می دهد و انسان غافل ….
یکی از مهمترین ابزارهای حفظ ایمنی معنوی تشخیص خودی از غیر خودی است و باید باور کنیم که بزرگترین دشمن ما( غیر خودی) در درون ما به کمین نشسته و با او احساس دوستی صمیمیت نداشته باشیم
در اینصورت می توانیم با توجه به بعد ملکوتی خود شانیتش را بشناسیم و به او عشق بورزیم و با عشق به سلامتش با خواسته های فریبنده نفس اماره مبارزه کنیم هر چند زجر آور باشد-
از توضیح بیشتر جزئیات در حضور علمای عزیز پرهیز میکنم که توضیح واضحات خواهد بود.
با سلام و تشکر از مطالب دوستان قبلی ،در مورد سوال دوست خوبمان حلاج نکاتی در بخش معرفی کتاب ملک جان نعمتی در همین سایت مطرح شده است که کاملا مرتبط به موضوع است مثلا فرموده اند : “…پختگی روح یا در اثر تجربه و یا با فشار حاصل میشود. حالتهای بیتفاوتی، بدبینی، خردهگیری، همه از نپختگی است…”یا در همان مقاله فرموده اند : “… مثلاً او چیزی میخواهد که من اصلاً دوست ندارم، اطاعت میکنم… ” که نشان میدهد بسیاری مواقع باید کارهای نیک یا عبادات را با فشار و تلقین و بزور به خود تحمیل کنیم و این بنظر شخصی حقیر نه تنها مضر نیست که مفید بوده و گاها پلی است برای تحلیل بردن کامل آن صفت در خود ، ولی اینکه میتوانیم به سمتی پیش رویم که سیر کمال و کارعملیهایمان را با رغبت و عشق و علاقه ی بیشتری انجام دهیم نیز امری درست است که باید به سمت آن پیش رفت که در دو مکان از آن مقاله کلیدهایی در کمک به تحقق این امر داده اند :”… با در نظر داشتن این دو موضوع که دنیا فناپذیر است و روح ما باقی میماند و جای ما در عالم دیگر باید خوب باشد، نمیگذارد خسته شویم.”که مربوط به استفاده از صفت ِ جلب منفعت و دفع ضرر است یعنی وقتی اطمینان داشته باشیم که چقدر این مبارزه با نفس اماره و منع کردن خود از بسیاری از چیزهای بد ،در دنیا و آخرت برایمان مفید است با علاقه ی بیشتری کار میکنیم و دیگر ،در انتهای مقاله فرموده اند :{“باید آنقدر روی هستی خدا ثابت بایستی و مجسم کنی که هست، تا کمکم در وجودت او را پیدا کنی و بعد … لذتها میبری.
توجه، تلقین، مبارزه با نفس و به خدا پناه بردن، همهی اینها کمک میکند.”} که نمایانگر اینست که سالک هر چه پیشرفته تر باشد و درد دین بیشتری به واسطه عمل و پرورش فکر در خود ایجاد کرده باشد لذت بیشتری از منع کردن و مبارزه با خواسته های نفس اماره در خود حس میکند و همچنین تلقین و توجه در ایجاد تنفر از آن مورد ناپسند به ما در انجام ندادنش با لذت بیشتر و رنج کمتر کمک میکند
ولی اینکه فرموده اید ما واقعا عاشق خدا نیستیم در مورد من لا اقل کاملا مصداق دارد…
و بنظر می رسد شاید منظور استاد از آن جمله که شما فرمودید اینست که آنقدر پرورش فکر و مبارزه را باید ادامه دهیم تا ذاتا از آن عمل منزجر شویم و همچنین سعی کنیم هر چه بیشتر از آن عمل با تلقین به خود و توجه، انزجار درونی ایجاد نماییم که رغبتمان به انجام آن از بین رفته یا حداقل کمتر بشود…
سلام عرض می کنم..
در ادامه نظرات دوستان و پاسخ به سوال حلاج عزیز:
فکر می کنم در ابتدا باید خودمان را مجبور کنیم ولی بعد از مدتی تلاش و تقلا به این مبارزه و در واقع “عمل کردن” علاقه مند میشویم. دقیقا مثل ورزش کردن است. من خیلی حال و حوصله این که به خودم زحمت بدهم و ورزش کنم را ندارم. خودم را مجبور کردم برای رعایت حق جسمم ورزش کنم. رفتم خودم را باشگاه ثبت نام کردم که در هفته به طور منظم بروم. حدود یک سالی میشود. جلسات اول واقعا جون میدادم. خیلی سختم بود… ولی میگفتم این زمان را باید بگذرونی و اینجا ورزش کنی. جالبه که بعد از چند ماه واقعا توانائی ام بالا رفت. یعنی علاوه بر اینکه خیلی پر انرژی تر از قبل ورزش میکردم, بروزات ظاهری آن مثل بهتر شدن فرم ماهیچه ها و غیره هم انگیزه من را بیشتر می کرد. حالا معنویت هم دقیقا همینطوری هست. برنامه گذاشته بودم روزی یک مبارزه با نفس انجام بدهم… یک روز یک مورد خدمت به خلق یک روز یک مورد حق شناسی.. بعد از یک مدت دیدم چقدر خوشحالم از این مبارزه.. صفتهایی که توشون ضعف داشتم رو لیست کردم… دفتر و دستکی برای محاسبه و مراقبه کارهام راه انداختم….
وقتی می فرمایند که از هر جا شروع کنید خوب است ..اقعا درسته.. وقتی شروع می کنیم انرژی می گیریم و انگیزه پیدا می کنیم که بهتر و بیشتر کار کنیم. من که اثرش رو دیدم.
در جواب دوستمان حلاج من به شخصه بارها شده که آرزویی در سر داشته ام که نباید می داشتم و یا خواسته ای نفسانی و نمی توانستم از آن متنفر باشم و آن را دوست داشتم و با فکرش زندگی می کردم ولی ناگهان خدا طوری برایم فراهم کرد که آن خواسته برایم موجب عذاب شد و آرزو می کردم کاش به آن دست پیدا نمیکردم و یا اینکه اطرافیانم از افکار منفی من مطلع می شدند ومن خجالت زده. از آن به بعد تصمیم گرفتم هر وقت هوس کردم از نفسم تبعیت کنم یاد آن خاطرات تلخ بیفتم و از آن منزجر می شوم . البته با تکرار و مبارزه حاصل می شود
با سلام و سپاس، خدمت دوستمان شقایق :
ضمن تشکر فراوان ، باید عرض کنم ، اتفاقاً وقتی واژه «خداشناسی » بکار برده می شود، یعنی شناخت خدا وجود دارد. فقط موضوع این است که خداشناسی مراتبی دارد ، مثلاً شما تا نشناسید فرضاً علی کیست ، دنبال علی نمی روید !! یا اگر ندانید نور چیست ، دنبال نور نمی روید. لذا خداشناسی مراتبی دارد که هر شخص با توجه به ظرفیت روحی و بسیاری موارد دیگر تا جایی از آن را می شناسد ،این است که استاد الهی در آثار الحق فرمایش کردند :
(…بعد از آن ، عالم کمال و وصال است و بالاتر از کمال و و صال باز هم پرده ای هست ؛ حتی کمالات هم طی می شود، باز می بینیم پرده ای بعد از آن هست.
بعد از آنکه تمام مراحل دنیوی و اخروی و عوالم معنوی و مراحل تکامل ، تمامش را پشت سر گذاشتیم آنوقت می رسیم به آن جا که رستگار می شویم. یعنی ما می مانیم و خدا؛ مقامی است بعد از خدا که آنرا مقام رستگاری گویند. …)
ضمن اینکه برای ختام موضوع عرض نمایم در برهان الحق اولین اصل از اصول عقاید این است که :
۱) خدا را به تعریف و توصیفی باید شناخت که جمیع انبیاء و اولیا و موحدین واقعی شناخته اند.
لذا شناخت ماهیت برای مخلوق ممکن است محال باشد ، ولی تا او را نشناسی قابلیت وصل را پیدا نمی کنی ولی همانطور که قبلاً نیز عرض کردم مراتبی دارد.
حال این را عرض کنم که سوال بنده در مورد این نبود که شناخت خدا وجود دارد یا خیر !! بنده پرسیده بودم چگونه مرحله معرفت بعد از عشق می باشد ، در حالی که تا او حداقل در حد اینکه وجود دارد نشناسی و آثارش را در سازوکارهای خلقت مشاهده نکنی نمی توانی عاشقش باشی، النهایه به نظرم رسید که هم عشق و هم آن معرفت ممکن است ، طیفی داشته باشد ، یعنی تا جایی از طیف عشق را که طی نمایی ، قابلیت آنرا پیدا می کنی که به مرحله معرفت که نسبت به معرفت اولیه اخص تر است راه پیدا کنی ، ضمن اینکه تازه این مرحله نیز به فرمایش استاد الهی تا آنجا که حقیر استنباط کردم ، شناخت و معرفتی است در راه خداشناسی تا نهایتاً به وادی خداشناسی راه پیدا کنی.
با سلام ،خدمت دوست عزیزم حلاج ، درست است که نهایتاً باید به جایی برسیم که از تمام منهیات منزجر باشیم ، ولی این را هم در نظر بگیریم آن سوزشی که انسان از مبارزه با نقاط ضعفش فرضاً شهوت حس می کند، بسیار عمیق تر است و چقدر انسان را درگیر مبارزه بیشتری می کند حتی آن حس شرمندگی از آن هوس به قدری انسان را دچار حقیری در پیشگاه او میکند که شاید نتیجه اش بسیار بالاتر باشد، بنده مواردی هستند که برایم گذر از آن ها سخت نیست مثلاً از بچگی به توفیق الهی تقلب در امتحان برایم جالب نبوده و حاضر بودم صفر شوم ولی حتی نیم نمره با تقلب نگیرم زیرا این کار را معادل با بی صداقتی می دانستم که از آن منزجرم ، البته این تا وقتی است که او نظرش همراه باشد ، بنده اصلاً به خودم فشاری بابت مبارزه با نفس در این زمینه نیاوردم ، بلکه تقلب کردن برایم سخت تر هم هست …حال در برخی موارد که شاید هر انسانی که به خدا هم اعتقاد ندارد بتواند به راحتی حتی بدون مبارزه از کنار آن بگذرد برای بنده آنقدر سخت است که شاید باید برای دوری از آن وسوسه به هر طریقی متوسل شوم ، لذا سوزشی که برای آن مبارزه با نفس درون خودم حس میکنم به مراتب سهمگین تر است ، اینکه در مواردی می توانیم و در برخی موارد خیر، نشان از این نیست که ما او را دوست نداریم یا داریم و نمی تواند شاخص صحیحی باشد ، ممکن است روی برخی صفات در گذشته بیشتر کار کرده باشیم و برخی جزء نقاط ضعفمان باشد که إن شاء الله زمانی آن ها هم برایمان راحت می شود. بنابرین بنا بر افراد متفاوت ، نقاط ضعف فرق میکند و حتی شاید صلاح ما در داشتن یک نقطه ضعف باشد و مجبور باشیم با آن دائم در حال مبارزه باشیم ، حتی تا پایان عمر…زیرا به فرمایش استاد الهی در کتاب برهان الحق ص۳۷۵ :
(…غرور بطوری مضر است که از هر گناهی بیشتر روح را ضعیف و نفس را قوی میکند…خلاصه راه نفس کشی ، مغرور نشدن و بر خلاف میل او رفتار کردن است و بس.
بقیه گفتارها در مورد غرور را در کتاب و مقاله مربوط به تسلط بر نفس متیس عزیز موجود است که مطالعه مجدد آن برایم خیلی جالب بود.
پریسای عزیز ، بنده نیز همیشه از فرمایشات شما استفاده می کنم و خیلی برایم جالب است.
آیا ممکنه کسی لطف کنه به من بگه که چکار کنم که مادیات برام کمرنگ بشه؟
با نام خدا وبا سلام تشکر از تمامی دوستان عزیز بخصوص دوست بزرگوارمان آقا یا خانم (س-ن ) در جواب سئوالتان عرض کنم که باید از فرمایشات بزرگان برای حل مشکلمان کمک بگیریم حضرت شیخ در گفتاری می فرمایند که ( اگر مراقب نباشیم پول زیاد فساد می آورد ) و در جائی می فرماید مادیات محبت را از بین می برد حتی محبت اولاد را ؛ بطور کلی هر چیزی که به ما داده شده باید خاصیتش را در نظر بگیریم نه خود آن موضوع را . مثلا بدانیم خاصیت نصیحت چیست ؛ حرف و صحبت است ولی خاصیتش چیست ؟ شخص تا با آن موضوع برخورد نکند خاصیت آن نصیحت را نمی فهمد وقتی آدم اشتباه کرد آن نصیحت در نظرش می آید . اگر در وجود ما نفس اماره نبود نصیحت هم نمی خواست انسان تا عیب خودش را نشناسد و پی به اشتباه خود نبرد نصیحت به دردش نمی خورد خاصیت نصیحت این است که وقتی اشتباه کردیم آن نصیحت به کارمان بیاید وگرنه آنقدر در کتابها از این حرفها زده شده که حد ندارد باید در خود فرو روی و تجزیه و تحلیل کنی که کدام کار به درد آخرت و کدام کار به درد دنیا می خورد ؛ آن وقت پی می بری . دوست عزیز بفرموده چیزی که در معنویت از همه مهمتر است آنکه هستی خدا را در وجودت حل کنی ؛ بقیه فرعند و همه چیز دست اوست .
با آرزوی توفیق روز افزون : ۴۰-۰۲ ۲۰/۱/۸۹
سلام
از عبارت توهم عاشقی به خدا که در مطالب دوست عزیزمان حلاج آمده بود ترسیدم وبه خود لرزیدم. به خیال خود عاشق خدا بودن ومتوهم ازعشق خدا بودن با ناتوانی در مبارزه با نفس شایدفرق داشته باشد.این نفس بی اصل ونسب زورش زیاد است ونیروی عشق الهی فریادرس.خواهشمندم از دوستان مرادر فهم موضوع راهنمایی فرمایند.
باسپاس.
با سلام و تشکر
خدمت دوست عزیزم س.ن :
در کتاب معنویت یک علم است ص ۶۳ گفتاری زیبا در مورد نیت خالص موجود است که بی ارتباط با موضوع مورد بحث شما نیست:
((منظورتان از نیت خالص چیست؟
یک وقت پیش می آید که انسان دروناً احساس نوعی کمبود می کند،احساس می کند که تشنه حقیقت است و هیچ چیز جز معنویات نمی تواند این عطش را تسکین دهد. جاذبه های عالم مادی رنگ می بازند و به طور کلی هر چیزی که به رفع این عطش کمک نکند، بیهوده به نظر می رسد. این حالت از اولین شرائط نیت خالص است.در چنین حالتی است که احساس می کنیم ما به خدا احتیاج داریم نه او به ما.شرط دیگر این است که ذهن را از هر گونه حب و بغض خالی کنیم.))
پس طبق فرمایش ایشان برای رسیدن به آن حالت که جاذبه های عالم مادی برایمان کمرنگ شود باید سعی کنیم نیتمان را خالص کنیم .هر چه بیشتر نیت خالص شود آن حالت که شما به دنبال آن می باشید بیشتر در درونمان شکل میگیرد، که البته تعمق در خود فرمایش آقای دکتر بیشتر کمک کننده است و نیازی به توضیح حقیر نمی باشد.
با سلام و تشکر ؛ در مورد فرمایش “ش” عزیز، فقط یک سوال حقیر میپرسم جوابش در ارتباطی تنگاتنگ با سوال شماست …
اگر واقعاً عاشق کسی باشیم ،حال هر چقدر نفس اماره مان به ما نیرو وارد نماید آیا برخلاف خواسته ی مشروع و منطقی او کارهایی را که خود بیش از همه به نادرست و غیر اخلاقی و ضد انسانی و مضر …بودن آن آگاهیم را نه یکبار و دو بار از روی سهو و خطا ،بلکه بکراّت و بدون ِ کمترین پشیمانی ، انجام میدهیم ؟ جسارت به عزیزی نباشد ولی متاسفانه این اتفاقیست که هر روز در زندگی من روی میدهد:( بدتر اینکه حتی آنها را نمی بینم! ( اگر واقعاً عاشق او بودم دوربین ِ توجهم را بجای اَعمال دیگران روی خودم زوم نمی کردم ؟ تا رفتارم مرضی رضای او باشد ؟ من معمولاً همه جوره و همواره از او متوقعم عاشق اصلاً از معشوق توقعی جز دیدار رویش ورضایتش دارد؟ …
بنده حتی کارهایی را که فکر میکنم برای رضایت او دارم انجام میدهم و او بزرگواری فرموده لبخند زده و از من بعنوان ذخیره ی معنوی ام قبول مینمایندوقتی دقت میکنم در ته قلبم ، میبینم ،اگر از روی ریا و خودنمایی و… نبوده باشد در بهترین حالت در واقع برای کسب فضایل اخلاقی برای خودم و نجات از زندگیهای متوالی و کمک به سیر کمال معنوی خودم و بدست آوردن جایگاه ابدی بهتر و روسفید شدن و حفظ شأنیت روحم و هزاران دلیل معنوی دیگر بوده است نه صِرف ِ کسب ِ رضایت او و فقط بخاطر خوشحالی او؛ البته او مهربان است و برای راحتی ما و چون جنس ِ مرا میشناسد استفاده از غریزه ی جلب منفعت و دفع ضرر معنوی را برای پیشرفت معنوی ، تأیید و حتی توصیه فرموده اند و راه ِ رسیدن به مرحله ی انجام ِ عمل ؛فقط برای ِ رضایت ِ او را نیز ، همین تمرینها و تلاشها نهاده اند … ولی آیا این دلیل میشود که من خودم را فریب دهم؟…
معذلک فکر میکنم بهترین صفت اینست که با او و خودم صادق باشم من واقعاً عاشق ِ او نیستم اول عاشق خودم و منافع ِ شخصی خودمم ( و با عشق حقیقی او هزاران زندگی فاصله دارم مگر اینکه خودشان رحم و کرمی نمایند…البته این هم حقیقتیست که با عمل به معنویت ِفطری به تدریج این عشق در ما صادقانه تر و شفافتر میشود حتی اگر خود متوجه آن نباشیم…
از سوال زیبای “ش” عزیز و دیگر دوستان ِ بزرگوار هم متشکرم.
با سلام و تشکر
سوالی از حضور شما “علی” عزیز داشتم ، اگر اشتباه نکنم ما حصل فرمایش شما این بود میان مبارزه با نفس و عشق به خدا ارتباطی تنگاتنگ وجود دارد و این مساله را در ارتباط با این قرار دادید که اگر کسی را دوست داشته باشیم مطابق با میل او برخورد می کنیم ، بنده این مساله را فقط در مرحله سعی قبول دارم و گرنه نظر بنده مطابق با نظر ش در پاسخ به دوست خوبمان “حلاج” است. شما چنین فرمودید :
((اگر واقعاً عاشق کسی باشیم ،حال هر چقدر نفس اماره مان به ما نیرو وارد نماید آیا برخلاف خواسته ی مشروع و منطقی او کارهایی را که خود بیش از همه به نادرست و غیر اخلاقی و ضد انسانی و مضر …بودن آن آگاهیم را نه یکبار و دو بار از روی سهو و خطا ،بلکه بکراّت و بدون ِ کمترین پشیمانی ، انجام میدهیم ؟))
خوب درست است کسی که او را دوست داشته باشد(مرحله عشق را که چون حتی لمسی از آن ندارم مثال نمی آورم)سعی می کند که مطابق با میل او رفتار کند ولی آیا توان همه یکیست و آیا نقطه ضعف ها شدت یکسان دارند مثلاً بنده ممکن است فرد حسودی باشم با این فکر که خداوند از حسودی خوشش نمی آید ضمناً حضور دارد و مرا در حین حسودی می بیند ، شرمنده می شوم و سعی می کنم بر خلاف حسادتم عملی جبرانی انجام دهم ولی آیا اگر این نقطه ضعف من باشد موضوع بر طرف می شود ؟ آیا واقعاً قیاس خداوند اینقدر سطحی و از روی ظاهر رفتار است؟ یا آنکه یک فرد چقدر مجبور است به خاطر او به خود فشار بیاورد ، همانطور که ش در مورد قضیه تقلب و…مثال زده، در نهایت بنده مطمئن هستم منظور شما را درست متوجه نشدم ، لذا خواهشمندم به زبان ساده حقیر را راهنمایی بفرمایید توضیحات شما از چه دیدگاهی بوده است، زیرا اگر متوجه موضوع نشوم کمی در آن چه تا بحال در مورد خدا فکر می کردم دچار تردید می شوم…النهایه به طور خلاصه عرض کنم بنده تا بحال فکر می کردم برای خداوند آن تلاش مهم است ضمن در نظر گرفتن موقعیت فردی نه اینکه مثلاً اگر فلانی من را دوست داشت دیگر حسودی نمی کرد مثال دیگر که به ذهنم رسید این است مثلاً شما دختری را در نظر بگیرید که تعداد زیادی عاشق این دختر باشند و آن دختر ملاک دوست داشتن را بر کادوی گران قرار دهد شاید شخصی باشد در آن میان که واقعاً عاشق آن دختر باشد ولی بتواند فقط یک خط شعر برایش بنویسد و چیز زدیگری نداشته باشد ولی شخصی بدون علاقه کافی ولی با امتیاز مالی یک کادوی گران را بدون دردسر تهیه کند آیا این ملاک اعتبار است؟ آیا می توان گفت آن دوفرد به واسطه برخورد و کادوی ظاهری علاقه شان چقدر است؟ مثلاً شخصی ممکن است برای غلبه بر یکی از صفات و انجام ندادن آن هر گونه ریاضتی به خود وارد کند و دائم به او متوسل باشد ولی در کنار خود می بیند شخصی را که اصلاً درگیری ذهنی با همچین نقطه ضعفی ندارد و خیلی راحت از کنار آن عبور می کند پس نتیجه این می شود که آن فرد خدا را دوست ندارد ؟ اگر خدا را دوست نداشت مبارزه نمی کرد و به آنچه نفسش می گفت عمل می کرد بدون هیچ دردسری….با پوزش فراوان از زیاده گویی هایم ولی باتوجه به اینکه بنده همیشه از فرمایشات شما استفاده می کنم خواهشمندم موضوع را برای بنده روشن تر بفرمایید.ممنون
با سلام و تشکر
خدمت دوست عزیزم س.ن:
مطلب دیگری که امروز در مورد فرمایش شما به ذهنم رسید این است ، این فرموده را حتماً به یاد دارید که می فرمایند هر وقت تمام محبت ها را از دل بیرون کردی عاشق خدا می شوی ، این محبت ها می تواند هر چیزی باشد اعم از مادی یا معنوی و در حقیقت هر چیزی غیر از “او”. اگر بدانیم تمام این خورده شیشه هاست که ما را از او دور می کند دیگر آن ها برایمان لذتی ندارند.
خداوند برای پیشرفت هر یک از ما در زمینه معنوی و رسیدن به او راهی را قرار داده ، دستگاه الهی تمام تلاش خود را می کند که ما بالاخره متوجه این موضوع شویم و بتوانیم با شناسایی آن راه، در آن جهت تلاش کنیم تا نتیجتاً جایی که او خود می داند این اکازیونها بدردمان بخورد و ما را در رسیدن به او کمک کند ، ممکن است در ابتدا از خدا شاکی هم باشیم مثلاً به ما می گوید کار کن ناراحت می شویم و دوست داریم بیشتر وقتمان مال خودمان باشد ولی بعد از مدتی که با زور و فشار او موفق شدیم و توفیق هایی در هر جهت پیدا کردیم ، به جای او ذهنمان متفرق آن راه می شود و غافل از اینکه تمام این ها برای چه بود؟!!! سرگرم آن به اصطلاح اکازیونها می شویم ، گاه او لازم می بیند ما را متوجه این موضوع کند و ممکن است مدتی ما از نعمتی محروم شویم تا یادمان آید هر چه داریم از او داریم ،آن هم تا وقتی که او بخواهد .هر شرائطی که به نظر ما خوب است چه آنها که داریم جه آنهایی که آرزویش را داریم همه در جهت یک هدف است ،اگر واقعاً بفهمیم برای چه آمدیم ، چه وظیفه ای در اینجا داریم و قرار است تمام این مادیات و آرزوها را همینجا بگذاریم و برویم ،کم کم این مادیات برایمان کمرنگ می شود. آن چه حسرتش را داریم حضرت شیخ فرمودند باید با تلقین از خود دور کنیم ، با خود بگوییم اگر لازم بود داشتی ،شاید صلاحت در نداشتن باشد ، یا شاید برایت در آینده ایجاد شود، معمولاً انسان وقتی عمق موقتی بودن هر چیزی را درک کند برایش حسرت نمی شود. البته اگر برایش شرائط خوبی ایجاد شد می داند که از اوست و برای سلوکش لازم بوده لذا تمام تلاش را برای بهره گیری از آن شرائط می کند ولی می داند آن هم موقتی است.لذا دوست عزیزم ما همه مخصوصاً بنده در گیر این حسرت ها و آرزوهاییم ، این جدایی از هر چیزی غیر از او ساده نیست و به مرور او خود به ما یاد می دهد که حتی چیز های معنوی تا وقتی من بخواهم و بدردتان بخورد با شماست . کودکی را تصور کنید که والدینش به زحمت راه رفتن را یادش دادند برای آنکه راه برود مثلاً برود مدرسه ، بعد از مدتی آن کودک به جای راه مدرسه ،راههای خطر ناک و شاید پر جلوه تر را هم یاد می گیرد سرش گرم کوچه باغ های اطراف می شود و وقتی به خود می آید که دیگر از راه مدرسه و جایی که باید یرود کیلومتر ها دور شده به حدی که دیگر نمی تواند برگردد، باید دعا کنیم سرنوشتمان چنین نشود و او رهایمان نکند وهمراهمان باشد تا گم نشویم.
با سلام و تشکر از همه عزیزان و دوستان “ش” و “ن” عزیز و محترم، در ابتدا باید عرض کنم منظور کلی بنده این بود که چون حقیر به زحمت یک کار صواب ، خالصا و مخلصا با تعریفی که در مطلب قبلی ام بیان نمودم ، فقط و فقط برای رضایت خداوند و نه چیز دیگر ،در هفته هم ممکن است بجای نیاورم و … پس نتیجه ایی که در مورد خودم گرفتم این بود که با عشق واقعی به خداوند سالیان نوری درازی فاصله دارم، البته واضح است که منظور حقیر این نبود که اگر خدا را دوست داشتیم معصوم میشویم و اگر گناهی از ما سر زد یعنی اصلا خدا را دوست نداریم که واضح است با ضروریات عقل سلیم مغایرت دارد ….
بیایید از منظر ِ دیگری به موضوع بنگریم در کتاب معنویت یک علم است جاذبه مافوق علی که باعث سیر کمال و حرکت بسمت مبدا می شود را معادل عشق الهی دانسته اند نیرویی که این جاذبه بر ما اعمال میکند بستگی به این دارد که چقدر وجودمان را از بارهای علی با تلاش و نیتهای در حد ِتوان مافوق علی ، سبک کرده باشیم بطور خلاصه یعنی عشق الهی (جاذبه مافوق علی )ایی که از خداوند بر ما میتابد متناسب است با میزان تلاش صحیحی که در راه رشد بُعد معنویمان صرف نموده ایم هر چقدر با انتخابها و نیتهای درست ،از بار علی خود کاسته باشیم به همان میزان عشق الهی یا جاذبه مافوق علی بیشتری در خود حس کرده و بر ما اِعمال میشود .
حال فرض کنید من در پایین ترین قسمت نردبان سیر کمالم ، با بار علی ایی بسیار زیاد مثلا ۹۹% براده ی وجودی مرا زنگار بار علی فرا گرفته است و نیروی عشقی متناسب با آن ۱% آهن ِخالص ِمانده در وجودم ، دارد در واقع ، به من اعمال میشود ولی با اینحال بدلیل عدم آگاهی و جهل ، خود را کاملا عاشق خداوند میدانم چگونه میتوانم به برآورد و دانش ِ بهتری از میزان عشق واقعی الهی در وجود خود برسم قبل از اینکه امتحانی ، نادرست بودن این توهم را بر من اثبات نماید ؟ با سوالات و توجه به اعمال و افکار خود در طی زندگی روزمره ام ، میتوانم برآورد ِواقع بینانه تری از عشق الهی واقعی ِ موجود در نهاد ِخود بدست آورم مطمئنا هر موجودی خدا را دوست دارد ولی واقعا چند درصد آنچه که در حوزه ی توان ِ فعلی روحیمان قرار دارد او را دوست داریم؟ آیا نمیتوانم با انتخابهای صحیحتر به گونه ایی رفتار کنم که مستحق ِ دریافت ِ عشق الهی بیشتری از او باشم ؟ یا نه انقدر خود را عاشق میدانم و اعمال و نیات ِ خود را توجیح مینمایم که اصلا به فکر اینکه میتوانم عاشقتر هم باشم و از او تقاضای عشق و انگیزه بیشتر نمایم نمی افتم … چون خود را بیش از حد ، عاشق میدانم ، و در باد ِ غرور ناشی از این غفلت در بیخیالی به سر میبرم…(البته اساعه ی ادب به هیچ کدام از عزیزان نباشد باز هم میگویم بنده خودم را عرض مینمایم این روش ِ بر خورد من با قضیه است و شما عزیزان را ،عاشقان واقعی خداوند میدانم و منظورم فقط و فقط شخص خودم میباشد…)
بنا به تعریف هر چه عشق الهی طبیعی (نه عشق الهی زودرس تحریک شده توسط ریاضات مرتاضانه و دوپینگ های مضر روحی که با تکنیکهای معنویت سنتی و … بطور مصنوعی ایجاد میشود)قویتر باشد به این معنیست که جاذبه مافوق علی قویتری به ما اعمال میشود پس لاجرم بار علی کمتری در ما بوده است و بار علی کمتر یعنی لزوما باید انتخابها و نیتهای صحیحتری در زندگی روزمره ام داشته بوده ام پس با توجه به رفتار و افکارمان در زندگی روزمره ،میتوانیم برآوردی واقع بینانه تر از میزان عشق واقعی الهی وجودیمان داشته باشیم البته لازم به ذکر است هر کدام از ما لحظاتی را داشته ایم که در آنها با تمام وجود عاشقانه خدا را دوست داشته ایم ولی این حالت ممکن است به علت کف نفس یا عمل شایسته ایی باشد که قبل از آن حالت انجام داده بودیم ولی این حالت زودگذر را نباید صفت همیشگی روحمانبدانیم
هرچه رفتار و نیات انسانی تری داشته باشیم یعنی بار علیمان کمتر و استحقاق و ظرفیت تابیدن عشق الهی بیشتری در ما ایجاد شده است ،ما حصل آنکه با دقت در رفتار و افکاری که در زندگی روزمره مان از خود به نمایش میگذاریم بهتر میتوانیم بفهیم که چقدر او را واقعا دوست داریم و هر چقدر که او را بیشتر واقعا دوست داشته باشیم نتیجه ی رفتار و نیات و پرورش فکری بهترمان بوده است … با تشکر
سلام، با تشکر مجدد از مقاله مفیدتان ، منظور از این جمله در مقاله چیست؟
((…بدیهی است آنچنان عشقی که فوقاً توصیف گردید، موجب کمال خواهد بود.))
• یعنی در نهایت “عشق” است که موجب کمال می شود ؟و هدف “عشق” به اوست؟
با عرض سلام وتشکر فراوان
خدمت دوست بزرگوارم “علی” , اولاً بسیار ممنون که حقیر را بیشتر راهنمایی فرمودید مثل همیشه شرمنده الطاف دوستان شدیم، همانطور که در بالا نیز قید شده بود بنده مطمئن بودم منظور شما را درست متوجه نشدم و ایراد از فهم ناقص بنده است، لذا تمنا کرده بودم برایم بیشتر توضیح دهید که موضوع روشن تر شود ، ضمناً بنده درست بعد نوشتن همان مطلب بلافاصله در مورد نوشته شما بیشتر فکر کردم و بار دیگر آن را خواندم ومتوجه کلماتی در متن شما شدم که تا قبل از آن دقت نکرده بودم و پیامی را به “متیس” عزیز نوشتم و از شما معذرت خواهی کردم و توضیح دادم که متوجه این کلمات در مطلب شما نشدم:((…وی سهو و خطا ،بلکه بکراّت و بدون ِ کمترین پشیمانی ))ولی “متیس “عزیز صلاح را بر تایید پیام حقیر ندانست .در آن پیام بنده ضمن متوجه شدن منظور شما ،تقاضا کرده بودم بیشتر برایم موضوع را باز کنید. و در آخر اینکه همانطور که بنده در نوشته ام نیز قید کرده بودم متاسفانه عاشق خدا نیستم:{{…(مرحله عشق را که چون حتی لمسی از آن ندارم مثال نمی آورم) }}
و حتی شاید او را واقعاً هم دوست نداشته باشم وادعای این را هم نمی توانم بکنم ولی دلم برایش تنگ است که آن هم از اوست … بنده نگران بودم خدا از روی رفتار ظاهری و بدون در نظر گرفتن شرائط بخواهد ما را قضاوت کند که در آن حال بنده گنهکار ، بدبخت عالم خواهم بود ودیگر امیدی نخواهم داشت، ولی بعد دیدم که این نمی تواند در شأن او که یگانه قاضی عالم است باشد.
النهایه امیدوارم توانسته باشم پیام عذرخواهی خود را به شما انتقال دهم و منظور خود را واضح تر بیان کنم …
سلام
دوست عزیزعلی نحوه برخوردشمابامقولهعشقبسیاربهاینحقیر اثرگذاربود.درواقع بهتراست بگویم چون سوزنی بودکه بادکنک خدا شیفتگی رادرمن ترکاند.صادقانه مرا به خود آورد.مطمئن هستم که شما خودتان اینگونه عمل می کنیدکه میگویید.قربان صدقه رفتن های زبانی و روانی در خلوت.خوشمزه ترین غذایی را که می خوری به او تقدیم کردن.زیباترین گلها را در خیال به او پیشکش کردن کجاوبرای رضاوخشنودی اوپابرخواستهءخود نهادن.خدااین حرفهارا درفکرشماگذاشت تابلکهسعادت پای نهادنبر پلههایبالاتر را برای اینجانب فراهم آورد.خیلی شرمنده از اعمال خودوسخت امید به کرم او بسته ام.راست می گویید خیلی از او خواسته دارم و متوقع هستم.چون در دیگری را نمیشناسم.خستگانرا چو طلب باشدو قوت نبود گرتو شربت ندهی شرط مروت نبود.در اوج دست و پا زدن ها برای صعودو نزدیکی بیشتر بااووسنگین از بارهای علی.
شما یکروز دلخوشکنکهای عاشقی رااز من گرفتید.ولی پرده غرور کاذب ازعاشقی رابه کنار زدید.سپاس قلبی مرا بپذیریید.هر چه گفتم از دل بود.تعارف و مداهنه نبود.
دوستان بزرگوارم عزیزان “ش” و “ن” بنده ی حقیر را شرمنده فرمودید صادقانه میگویم من میلیونها بار بیشتر از آنچه که در این سایت عرضه میکنم از مقالات و اظهار نظرات شما دوستان بهره میبرم و خود نیز متاسفانه عامل نمی باشم ولی با توجه به مطلب خود ِ حضرت استاد که در مقاله بالا ، فرموده اند :” البته انسان تا به قوهی عشق حقیقی عاشق نشود و خداوند را معشوق خود قرار ندهد، یعنی مثل پروانه برای وصال شمع، پر و بال سوخته و جان فدا نگردد، به حق و حقیقت نخواهد رسید. و بعبارهٍاخری هر کس خداوند را معشوق و معبود و مطلوب و محبوب خود شناخت ««(به شرط اینکه بدون انتظار پاداش باشد)»»، آن کس میتواند خود را عاشق و عابد و طالب و محب خدا بداند.” به خود اجازه اظهار نظر بر روی فرمایشات شما دوستان بزرگوار را دادم که باز هم میگویم منظورم از عاشق ِاو نبودن فقط خودم بودم و در حدی نیستم که در مورد دیگران بتوانم قضاوت صحیحی داشته باشم چون خودم را هم به درستی نمی شناسم.فقط میگویم حقیر را شرمنده فرمودید…متشکرم.
و اینکه “ش” عزیز این حالاتی که فرمودید هم بنظر حقیر رشحاتی از عشق خداوندیست و باید بگویم شما بدلیل عمل بهتری که از حقیر داشته اید مستحق دریافت عشق بیشتری نیز از حضرت حق گردیده اید …
بنظر حقیر این راز و نیازهای عاشقانه ی شما با او مصداق عملی عبادت خالصانه و عاشقانه است که درباره آن در صفحه ۱۸۳ کتاب راه کمال فرموده اند :”عبادت «دستگاه گیرنده ی » عابد را به سمت خدا می گرداند و به او امکان می دهد که از این راه انرژی او را دریافت کند . انرژی الهی اکسیری است برای شفای تمام دردها ، (انرژی الهی ، انرژی مافوق علی است که ورای علییت است و بر تمام علل و سبب ها محیط است….) ، بخصوص دردهای روح . این انرژی ، روح ملکوتی را سرزنده نگاه می دارد و آن را تصفیه می کند ، و بر درخشش آن می افزاید ، و از همه مهم تر ، مانع از غفلت و بی خبری او می شود.”
و مهم اینست که خود را عاشق کامل او ندانیم و جای تلاش برای دریافت ِ عشق بیشتر را برای خود باز بگذاریم و به هر حدی که از عشق بهره مندیم هرگز قانع نشویم … با تشکر و سپاس
با سلام
محمد رضای عزیز(mohamadreza) ، راستش دوباره داشتم پاسخ شما را به حقیر در تاریخ ۳۰ مارچ می خواندم ،حاوی یک پیامی بود که بسیار برایم ارزشمند است…حیف که نمی توانم بیان کنم ولی جمله ای بسیار جالب درونش نهفته است که…باز هم ممنون.
با سلام؛
از متیس عزیز که این مقالات را در اختیار همه قرار داده و همچنین فضایی برای تبادل نظر و درک بیشتر مسایل بوجود آورده است تشکر میکنم. از همه عزیزانی که در این مباحث شرکت کردهاند و نظرات زیبا و بسیار خوبی را ارائه نمودهاند نیز قدردانی مینمایم.
در حین مطالعه نظرات بالا به سوالی برخورد نمودم اگرچه زمان ارائه آخرین نظر با ارسال این یادداشت فاصله زیادی دارد، اما اگر متیس عزیز صلاح بدانند این یادداشت نیز به نظرهای فوق اضافه گردد. بعد از مطالعه نظرات فوق سوالی از “م” عزیز در تاریخ ۲۷ مارس ساعت ۸:۵۲ pm درج شده است تحت این عنوان ” از همه چیز گذشتن از خود او هم گذشتن را ایجاد میکند؟…” که به جز جواب دانیال عزیز در ۲۹ مارس ساعت ۴:۴۰ pm با این مضمون که (اگر رضای او از ” خود او گذشن” باشد پس باید بگذریم)، پاسخ دیگری دیده نشد. راستش بنده مفهوم این سوال را بخوبی درک نمیکنم. اگر جسارت نباشد حقیر مفهوم این سوال را اینکونه درک مینمایم که ” او” از ما بخواهد که از خواستههای “او” چشم پوشی نماییم. و بازهم به نظر این حقیر جواب دانیال عزیز (اگر حمل بر گستاخی و جسارت نشود) به نوعی نقص در ذات باریتعالی میشود، زیرا خود “او” گفته که به “او” باز میگردیم و به دریای بیکرانش میبپوندیم، حال چگونه “او” خواهد خواست که از او بگذریم. آیا این اجتماع نقیضین نمیشود؟
استاد الهی در آثار الحق میفرمایند (نقل به مضمون) که رضای “او” همان انجام اوامر و دوری جستن از نواهی است. حال از “او” گذشتن به درک و فهم ناقص حقیر اینگونه میشود که یعنی، به منهیات عمل کرده و اوامرش را انجام ندهیم.
در انتها باز هم عرض مینمایم که شاید برداشت بنده از سوال و جواب ارائه شده صحیح نبوده باشد، که در این صورت خواهشم از عزیزان این است آنرا اصلاح بفرمایند.
نکته دیگری که در مورد عشق میخواستم عرض نمایم، توجه به فعال نمودن عشق دانشجویی در خود است که همان بجای آوردن رضایت “او” و ایجاد انس و رابطه قلبی دائمی با “او”ست.
با سلام و خسته نباشید خدمت عزیزان
“ح ر” عزیز ضمن تشکر فراوان بابت توجهات دقیقتان به مطالب و فرمایشات متینتان، آنچه شما می فرمایید کاملاً درست و منطقی است و خودش نیز در همه کتب از ما خواسته نیت و هدفمان را بر این قرار دهیم .
حال عرض بنده در مورد این بود که وقتی در جمله ای آورده شده “همه چیز” و با در نظر گرفتن اینکه ایشان کلمه ای را حتی برای زیبایی جمله بیان نمی دارند و همه چیز عین واقع است ، اگر می فرمایند از همه چیز بگذریم، آیا خود او نیز شامل این مطلب می شود ؟؟زیرا هیچ استثناء یا حالتی را در ادامه نیاورده اند…
ضمناً این مقاله در مورد عشق می باشد لذا کمی بحث فراتر از آنچه برای خود در نظر می گیریم است و مثلاً خود بنده نتوانستم به مرحله عشقی راه پیدا کنم که بتوانم جواب این موضوع را بدهم ولی بلا تشبیه وفقط برای لمس قضیه عشق مجازی یا همان لجنزاری که استاد الهی بدان اشاره دارند را هم اگر در نظر بگیریم خیلی در تاریخ می بینیم که شخصی به خاطر محبوبش حتی از خود و معشوقش نیز گذشته ، حال چه رسد به عشق اخص که نهایت از خود گذشتن برای اوست….البته او چون فیاض است دریغ نمی کند و در نهایت به لطف و کرمش همه می توانند از این فیض بهره گیرند، ولی وقتی مثالی در عالم مادی وجود دارد قطعاً در عالم معنا نیز چنین قیاسی را نیز می توان داشت، البته این موضوع شاید به این مفهوم نباشد که واقعاً چنین اتفاقی می افتد بلکه آنقدر شخص عاشق او شده که دیگر خود را فراموش می کند و در نتیجه طلبی دیگر ندارد ، اصلاً خود را نمی بیند که حال به این فکر باشد که به او می رسم یا خیر… ولی باز تکرار می کنم ، ۲ موضوع باعث سوال حقیر شده یکی فرمایش پروفسور الهی که شرطی را باقی نگذاشته اند دومی آنکه مثالش در عالم ظاهر دیده می شود.النهایه دوست عزیز نمی دانم توانستم انتقال مطلب دهم یا خیر ؟ بهر حال سپاسگزارم…
در تاییدوادامه مطلب دوستمان (ح ر) باید بگویم که چطور می شود از خدا گذشت در حالی که نیازمند او هستیم شاید تسلیم بودن در مقابل او وصرفا قدرت او را نخواستن درست تر است تا گذشتن از او . ما آمده ایم که به او برسیم چطور ممکن است که صلاح ما در گذشتن از او باشد؟
با سلام؛
دوست خوب و عزیزم “م”. با تشکر از ابراز لطفتان، و تشکر از رهرو عزیز. البته درک سوال شما برای این حقیر کمی ثقیل است. اما آنچه که به خاطر میآید همانطور که خود شما در یکی از نظراتتان اظهار فرموده بودید “زیرا در آرزوی وصل دوئیتی مطرح است که در آنجا ممکن است دیگر دوئیتی نمانده باشد و همه چیز (او) باشد”، یا همانگونه که در گفتارهای آح آمده است (نقل یه مضمون) “چشم احول بین بدتر از کوری بود”. شاید منظور همان باشد که خودتان هم در بالا ذکر کردهاید یعنی در عالم کمال قطره به دریا وصل میشود و دیگر خودیتی نمیماند تا دوئیتی باشد، شاید این سوالی که پیش میآید (علی رغم اینکه هنوز اگر جسارت نباشد به درکی از مفهومش نرسیدهام) قبل از مرحله وصال باشد. البته اظهارات این حقیر برداشتهایی کاملا شخصی است و حتما سرشار از ایراد است، چون هنوز حتی به فکر ایجاد جوانهای کوچک در وجود خودم از مفهوم عشق الهی نیز نبودهام.
در مورد “همه چیز” که فرمودهاید؛ اینجا به نظر حقیر از سیاق جمله اینگونه برمیاید که منظور بار علی و یا خواستههای نفس اماره است. زیرا همانگونه که پرفسور الهی در کتاب معنویت یک علم است ص ۷۰ در مورد عوالم وجود توضیح میفرمایند، عوالم وجود از دو عالم علی و مافوق علی تشکیل شده است. ” … محیط بر این نقطه {منظور عالم علی} تا بینهایت، هرآنچه هست خالق مطلق است و فضای موجودات کامل، که آنرا جهان مافوق علی یا مصدریت الهی مینامیم. ….”.
برای پیوستن به مصدریت الهی یا جهان مافوقعلی بایستی از بارهای علی خلاصی یافت. خلاصی از بار علی همان چشم پوشی از خواستههای نامشروع نفس اماره و بجای آوردن رضایت “او”ست.
امیدوارم تطویل کلام را بر بنده حقیر ببخشید.
با سلام و تشکر
“ح ر “عزیز واقعاً ممنون ، جوابتان بسیار برایم مفید بود،بیشتر منظورم همان است که شما فرمودید ولی شاید در فرصتی منظور خود را بیشتر باز کنم…مهم این است که همه در آرزوی وصال اویند و او نیز به لطف بی کرانش شاید روزی به این هجر پایان دهد و این خستگی طولانی مدت به انتها رسد…باز هم ممنون
تا آنجاییکه متوجه شدهام، مادیات به طور کلی بد نیست بلکه بدیهی است در دنیای مادی مادیات لازم است. در واقع وقتی مادیات منفی میشود که درون ما حسی و فکری که نباید باشد، نسبت به آن اینجاد بشود. مثلاً حرص بزنیم، خسیس بشویم، شکر نکنیم، زیاده خواهی کنیم، توکل نکنیم، به دیگران کمک نکنیم، زیادی دوستش داشته باشیم، بهش وابسته باشیم، برای به دست آوردنش از اصول اخلاقی مایه بگذاریم و خلاصه اینکه اسیرش بشویم. در این صورت باید ببینیم در کدام قسمت ضعف داریم و نفس از کدام در وارد میشود و گمراهمان میکند بعد با آن صفت و حالت نامتعادل مبارزه کنیم نه خود مادیات. در واقع من فکر میکنم مادیات خودش نه منفی است نه مثبت. بلکه واکنش درونی ما نسبت به آن است که به آن بار مثبت و منفی میدهد. از خودمان بپرسیم که مادیات در چه قسمت من را اسیر خود کرده؟ خوراکی بیش از حد دوست دارم؟ پس واحد حفظالصحهام مشکل دارد و باید روی آن کار کنم. به زیور الات و اشیای تجملی علاقه دارم؟ از خودم بپرسم چرا؟ به صفتهایی مثل افتخار طلبی و چشم و هم چشمی میرسم. همه اش میخواهم پول جمع کنم؟ خب شاید توکلم کم است. شاید خست دارم. یا نه اصلن… برعکس… شاید عاقبت اندیش هستم که مثبت هم است. خلاصه به طور کلی نمیشود لازم است که ریز بشود. حتی آنها را هم میشود که باز خردتر کرد. مثلن چشم و هم چشمی ام با چه کسی بیشتر است؟ چرا؟ مثلن چون به آن شخص بخصوص حسادت میکنم؟ … از طرف دیگه مثلن دنبال مادیات میروم که چه؟ نیتم چیست؟ شاید اصلن نیت کسب معاش حلال باشدو از صبح تا شب هم دنبال مادیات بدویم با درآمدش هم خرج خود و سر و عائله را بدهیم هم به دیگران کمک کنیم هم برای پیری پس انداز کنیم. و در طول همه این مسیر به خودمان تکرار و تلقین کنیم که: ۱- توفیق الهی است ۲- نتیجه دست خداست و ممکن است تلاش من جواب ندهد ۳- خدا خودش ما را نگهدارد که ما نمیتوانیم خودمان را نگهداریم. و ۴- خدا داده شکر. اگر گرفت…. خدایا خودتان توفیق بدهید که باز هم بگوییم شکر.
در مورد عشق الهی و بحث مفصل فوق… خیلی مناظره عالی بود و باعث شد به هر دو موضع فکر خوب تعمق کنم و اتفاقاً تضادی ندارند و برای من بیشتر حالت مکمل داشتند.
اما این کششی که به مبدا حس میکنیم که کششی است طبیعی و از سوپر ایدی میآید که تا حدی حساسیت معنویاش بالفعل شده بیهوده نیست …. بیابان بیراهی است، سرنخی به دستمان دادهاند، جز اینکه همین را بگیریم و برویم چارهای نداریم.
در ضمن دوستان عزیز، میخواستم پیشنهاد کنم که از یکدیگر عذرخواهی نکنیم. اینجا را یک ورکشاپ بدانیم که وقتی طوفان ذهنی ایجاد شود به هدف خودش رسیده است. یا یک گروه تحقیقی که برداشتهای مختلف خود را از زوایای مختلف بیان میکنند.انشاءا.. مثل دانههای یک تسبیح هستیم و همه با هم یاد میگیریم و جلو میرویم.
با سلام
از کارمای عزیز بابت فرمایشاتی که داشتید تشکر می کنم…
با سلام در مورد مادیات به نظرم باید مادیات را وسیله بدانیم برای رسیدن به هدف نه انرا هدف قرار دهیم برای رسیدن به هدفمان بایستی از وسایل مادی که در اختیارمان است به نحو احسن استفاده کنیم
با سلام وتشکر از متیس عزیز.
من سوالی در مورد مشکلم داشتم از دوستان عزیز خواهشمیکنم منو راهنمایی کنید
اول اینکه تجربه عشق مادی(عشق به جنس مخالف)میتونه ارتباطی با عشق به خالق داشته باشه؟یعنی عشق مادی میتونه بلی برای رسیدن به عشق الهی باشه؟
دوم اینکه وقتی ادم از نظر ذهنی درگیر یک عشق زمینی هست تا جایی که نسبت به امور و وظایف معنوی سرد بشه
چطورمیتوان با این حالث مبارزه کرد؟ایا راه حل
کات کردن وابستگی عاطفی و کنار گذاشتن عشق مادیه؟یا اینکه میشه هم عاشق کسی بود وهمزمان به وظایف معنوی هم رسید؟متسکرم.
to MAHTAB if a couple’s motivation is solely physical attraction n want each other on a whim their difference will soon become manifest as their carnal passion subsides beyond physical attraction when a true feeling of friendship n trust is established between 2 person can say the unionis a successful one n in this way their union becomes a support for their social life even in the spiritual domain it facilitates their progress mre balaced more rapid n less dangerous
با سلام به دوست عزیزم ” مهتاب ”
ماهی کوچکی را در درون تنگی کوچک و بلورین در نظر بگیرید و ماهی دیگری را در اقیانوس ، هر دوی آنها عاشق زیستن هستند اما ماهی تنگ کوچک هیچگاه عظمت و بزرگی اقیانوس را درک نخواهد کرد … عشق مجازی راهی است برای رسیدن به عشق حقیقی زیرا با تجربه ای که از آن بدست می آوری می بینی که آن عشق ماندگار نیست ، بقول حضرت استاد الهی:”عشق مجازی زودگذر و مایهی پشیمانی است، اما عشق حقیقی، دائمی و سرمایهی رستگاری جاودانی میباشد” بهرحال ما در دنیای مادی زندگی می کنیم و چه بسا همراه خوب ما را در جهت رسیدن به کمال یاری دهد . ما باید همه تلاش خود را درجهت رشد صفات خود به سوی کمال بکنیم وامیدواریم با مدد از پروردگار و پرورش فکر و نیت درست ،در این زندگی زمینی گوی از میدان به در بریم .
ممنون از نظر یگانه ی عزیز…
سلام
با عشق زمینی چه باید کرد؟
در جواب بهاره عزیز ،فکر میکنم هر چیزی که ،انسانی و اخلاقی باشد مفید است ،پاسخ ِاین سوالی که شما پرسیده اید برای سنین و جوامع و انسانها و شرایط مختلف ،میتواند متفاوت باشد ،من خودم با نیت ِ ازدواج با همسرم صحبتهایی را قبل از ازدواج داشتم و در این صحبتها که سعی میکردیم با توجه به مطالب ِ کتاب ِ راه کمال ،در مورد ِ انتخاب ِ همسر ، کاملا عقلانی باشند پی به شباهتهای روحی ِعمیقمان بردیم و بشدت ،در همان زمان ،به ایشان دلبسته شدم و هنوز هم چنینم و فکر میکنم آنچنان که خانم دباغیان فرمودند (که فکر میکنم جملاتشان از کتاب ِ راه کمال اقتباس شده باشند )این عشق و دوست داشتن برای هر دویمان بسیار بسیار در تمام زمینه ها مثبت و مفید بوده است . در مورد دلبستگیهای دیگری که قبل از ازدواج با اشخاصی که به ازدواج منتهی نشد ،داشتم ،باید بگویم بیشتر برایم حکم گذراندن وقت را داشت البته حاصل ِ تجربیات هر فرد بسته به شرایطش و … میتواند کاملا با آنچه در زندگی ِ اندکم تجربه کرده ام تفاوت داشته باشد هر کدام از ما فقط قسمت ِ بسیار بسیار کوچکی از آنچه واقعیتست را در فرصت ِ محدود ِ زندگیمان و … میتوانیم تجربه نماییم و درک کنیم ولی در سخنان ِ حضرت استاد ،تا جاییکه به نظر و خاطر ِ حقیر می آید تاکید نشده است که ابتدا بروید مثلا عاشق فردی شوید تا اینکه بتوانید عاشق ِ خداوند شوید البته عشق و علاقه خیلی هم دست خود ِ فرد نیست ،گاهی وقتی انسان به خود می آید که میبیند دل باخته است ، ولی خوب با تحلیل خود بهترست بفهمیم که سرمنشا آن دلبستگی چیست هوس است یا عاطفه ایی انسانی ،مفید است یا مضر و…بنظرم هر چقدر کنترل نیروهای ِ ذهنی و عاطفی و درونی ِ خود را بیشتر تحت ِ تسلط ِ عقلی رشد یافته در آورده باشیم رشد بیشتری کرده ایم ،آنجا که موضوع عشق به خداوندست و همسر و مادر و پدر و دوستان ِ خوب و مسایل ِ مثبت ،خب این عشق را تقویت کنیم چون مثبتست ،آنچه بر خلاف ِ مصالح انسانی و… ماست ،واضحست که باید با آن مبارزه نماییم و این مبارزه شاید موضوعیست برای کمک به رشد و سیر کمالمان و مقدمه ایی برای تسلط بیشتر بر نفس …
با سلام با با تشکر از نظرات مجید عزیز، استفاده کردم متشکرم
باستحضار دوستان که از مطالب مفیدشان بسیار بهره بردم میرساند.
چون خداوند فیاض است فیاضیتش ایجاب می کند موجودات را از کتم عدم بوجود اورد، واز وجود بکمال موجودیت برساند،و پس از کمال موجودیت بواجب الوجود پیوستن است که نهایت در جه فیض فیاضیت و کمال مطلوب جهت موجودات خواهد بود.
این نتیجه کرم یا بعبارتی دوستی خدا نسبت بمخلوق است که حد اعلای لطف را در حق او روا داشته. اگر لذت پیوستن باو را بدانیم برای رسیدن باو لحظه ای درنگ نمی کنیم و جان و هستی را برای رسیدن باو نثار می کنیم.
و اما خود را حقیر ترین و گنهکار ترین وکمترین بنده درگاه خدا میدانم و فکرم را بجهتی که خدا عاشق من است بهیچوجه سوق نمیدهم خدا از ما انجام وظیفه را خواسته و در حد توان اهتمام در جهت طی مراحل سیرکمال.
با تشکر از تمام دوستان
باسلام به میتیس عزیز ودوستان خوبم عشق اولیه در مراحل اول در معنویت بسیار لازم وضروری است ولی این عشق کم کم به شور وشوق تبدیل می شود و عشق به پرورش فکر صحیح ازاصول صحیح معنوی است .شعله ی این عشق است هرگز خاموش نمی شود چون باشناخت ایجاد شده است.
خداکرم خاکی راکه وظیفه اش را انجام می دهد بیش ترازبشری که وظیفه اش راانجام نمی دهددوست دارد.( حضرت شیخ جانی)
وظیفه شناسی ناشی از خداشناسی وعشق به اوست.
متشکرم
به هر چیز که عاشق باشیم به هر معشوقی که عشق بورزیم غیر از او و آنهایی که بوی او را می دهند به ناچار در پایان سرخورده یا سیر می شویم. رنج سرخورده شدن ما را وادار به تجزیه تحلیل خواهد کرد. با تجزیه تحلیل اینکه چه چیز را در معشوق دوست داشتیم می بینیم که صفات را در هر معشوقی دوست داریم نه خود آن معشوق را. یعنی ما معشوقمان را اشتباه میگیریم. ما تشنه صفات الهی این صفات را به نادانی به انسانها نسبت میدهیم و بدانها عاشق می شویم در زندگی تجربه خواهیم کرد که این صفات تماما نسبی است مگر او که مطلق است و هیچ کس کامل نیست مگر او که کامل است. عشق مجازی اگر به معنی این نباشد که نفس اماره کاملا کنترل روح را به دست گرفته و به ناکجا آباد می بردوما به پلیدی عاشقیم می تواند به عشق حقیقی بیانجامد.
همیشه حس کرده ام که اوجقدرمرادوست داردزیراهربارکه نفس اماره بادلیل وبرهان مشغول فریب دادن من بوده خدابامانوری مرانجات داده گاهی دراجتماع آنچنان همرنگ ارزشهای کاذب اجتماع میشدم که انگاردیگربرایم معنویت وخدا مفهومی نداشت حتی تمایلی به حرف زدن بااوراندااشتم ولی هربارمرابه زوربه طرف خودش میخواند وآنگاه متوجه میشدم وشکرش رابجا میاوردم به نظر من دوست داشتن خدایک موضوع کاملا عقلانی است که وقتی اورادست داری ومحبتهایش رامیبنی کم کم عاشقش میشوی درگفتار۳۴۹ ج یک استادفرموده اند مولاکسانی رابه سوی خودهدایت میکندکه دوستشان داشته باشدوقتی مولاکسی رادوست داشت نعمتی بالاترازاین نیست خداهمه موجودات را دوست دارد وهمه راراهنمایی میکند همیشه یک راهنما ازطرف خود برای هدایت مافرسناد هنوز هم مارابدون راهنما رهانکرده واین نشان میدهدکه اوچقدرنگران ماست درکتاب مبانی معنویت فطری آقای دکترفرموده اند خدادرهمه چیزودرهمه جاوباهمه هست درخواب ،بیداری،مستقیم یاغیرمستقیم ازطریق مامورین خودیانزدیکان ما،یابه هرترتیب دیگری،حتی توسط عابری درخیابان خداوندباهریک ازمارابطه برقرارمیکند.امابرای شنیدن وفهمیدن پیام های اوبایدنحوه تشخیص آنهارابیاموزیم .برای تشخیص پیام های خالق باید بااصول درست ،فکرخودراپرورش بدهیم تابه تدریج رشدکندوپخته شود.
باتمرین وتلقین باید خودمان راتربیت کنیم تاصدای خدارابشنویم بارها برای همه ماپیش آمده به محبت کسی فکر می کنیم به اوعلاقه مند میشویم ، تابه حال فکرده اید گاهی به یک بازیگر که همیشه نقش مثبت یا یک ناجی رادارد چقدر علاقه مند مشویم حا ل درمورد خداهم اگر فقط درطول روز حتی چند دقیقه یاچند ثانیه توجه کنیم محبتش رامیبینیم حتما برای ما پیش آمده که گاهی مشکلات آنقدر غلبه کرده که دچارنامیدی شدیم ولی انگارشخصی پیدامیشه که مشکلمان راحل میکند آیاآن شخص خودش آمده؟هرکس اگر بادقت به جزئیات زندگی خود نگاه کند کرم ،محبت ،رحمت وشفقت و…..خداراحس میکند وآنوقت متوجه میشود که لذت دوست داشتن خدا باهیچ لذتی قابل مقایسه نیست
چقدر عالی است این مرحله عشقی را که استاد الهی می فر مایند بفهمم ولی وقتی به فر ما یشات أیشان فکر می کنم وبه خودم نگاه میکنم می ببینم خیلی دور هستم و درونا اتکأ من به و سیله است نه به حقیقت و همیشه در فراموشی هستم و در افسوس و إز کرده خود بشیمان
باعرض سلام وتشکر فراوان عشق مانند هوا همه جا جاریست.
باسلام وعرض احترام به شدت درمبحث عشق وعقل درمعنویت وقیاس کتاب طب روح مشکل دارم هرچه میخوانم بیشتر متوجه نمیشم البته آشفتگى ذهنى دارم لطفاً امکان دارد که چکیده این فصل را به زبان ملموس تر بفرمایید بسیارسپاسگزارم خدانگهدار